یادداشت های یک دیپلومات
میر حسام الد ین برومند سابق مدیر اطلا عات و نشرات وزارت امور خا رجه
همچو نبشته ها و خاطره ها که ظاهرا چشمدید ها وحقا یق زنده گی نگارند ه گان آن را به تصویر میکشد ، هرچند بظاهر داستان وسر گذشت یک فرد را بازگومیدارد ، اما در واقعیت نویسنده گان آن میکوشند تابا ارایه همچو خاطرات ویا د داشتها ، بگونه یی پالیسی ها ، کنش ها وواکنش ها ، اجراآت ، طرز دید وبرخورد حاکمیت ها رادربرابر ملت ، سیاست ، دین و فرهنگ ، معارف وسایر عرصه های دوره های مختلفی را که قلمپرداز خود در آن زیسته ونفس کشیده ، به تحریر آورند .
نگارنده منحیث دیپلومات ویک ژورنالیست متعهد به آرمان های ملت ،از بیان آن حقایقی که برای یک کارمند دولت جزء اسرارمحسوب میگرد د قطعا انصراف ورزیده ، به خاطر باز تاب حقایق در مقاطع مختلف تاریخی کشور ، نه با ذکر واقعات مطلقا تاریخی ، بل با بیان خاطرات ، رفع مسوولیت مینماید .
خاطراتی ازاتومسفرزنده گی درتحت پنج نظام سیاسی پیهم در کشور
( ازاواخر دورهء زمامداری اعلیحضرت محمد ظاهر شاه تا سقوط طالبان )
یا ددا شت د وم
در افغانستان به جهت متغیر بودن طرز دید نوع حاکمیت ها یی که با در دست گرفتن قدرت از دوره سردار محمد داوود یکی بعد دیگری حاکم برسرنوشت مردم گردیدند ، زنده گی باشنده گان این مرزوبوم طبیعتا درهر حاکمیت از نظر جوسیاسی معین ایجاد شده نظر به عملکرد هریک از رهبران ونظام ها، وضعیت سایکلوژیکی وروانی ملت ، حال واحوال جداگانه یی داشته است . بعضی اززمامداران جانب اختناق وخشونت ومعدودی راه اعتدال راپیشه ساخته اند .اینجا دوره های مختلف زمامداران در کشوررا از دید خود مختصرامورد کنکاش قرار میدهم .
دورهء طلایی :
این لقبی است که در تاریخ شفاهی افغانستان ، اکثرا از زبان مردم بدان اشا ره رفته است واز آ نجاییکه ملت افغانستان در سالیان پس از حاکمیت شاه دیگر روی رفاه وامنیت وآسایش را ند ید ند ، اغلبا از دورهء شاه به عنوان « دوره ء طلایی » یاد میکنند .
در زمان شاه با آنکه از عقبماند ه نگهداشته شدن کشور وملت سخن گفته میشود ، با وصف آن فضای کشور وروان مردم راحت ومطمئن وبرخورد ها کاملا انسانی بوده است . در آن مقاطع فرهنگ های مختلف ملیتها هیچگاهی با هم در تقا بل قرار نگرفته ، هر ملیت در ولایت مرتبط از رهگذر زبان وکلتور، ویژه گیهای خود را محفوظ داشته ، در درازنای تاریخ همه با هم با عزت وغرور تمام کنا رهم به مثابه افغانهای اصیل ، کار وزنده گی نموده اند .
طی دهه های متمادی ، ارجگزاری به ارزش های انسانی منحیث یک اصل قبول شده در تاروپود جامعه ریشه دوانیده بود . اینجاست که در پرتو سیاستهای اصولی واقتصاد حاکم در کشور ، فرهنگ این ملت نه تنها دست ناخورده ومحفوظ نگهداشته شد ، بلکه درجهت غنا مندی آن تلاش صورتگرفت .
فقر سیاسی ، فقر فرهنگی ، فقر اقتصادی وفقر اجتماعی ، ترمیولوژی ها یی بودند که در سالیان بعد همراه با بحران بیشترینه مخصوصا از جانب اغیار وبیگانگان به عنوان وسیله یی برای واژگون سازی سنت های دیرین فرهنگی این کشور پیش کشیده شدند .
مسلما مفکورهء محو فرهنگ یک ملت ، افاده ییست برای محو خود ملت ، که دشمنان فرهنگ افغانستان بدان دل خوش نموده بودند .
با وصف تلاشهای گسترده از جانب اغیار به مقصد ازبین بردن فرهنگ این خطه طی دوره ها ورژیمهای مختلف بویژه در تاریخ معاصر افغانستان ، افغانها درداخل کشور ویا هرکجای این کره ء خاکی که میزیند ، حفظ و غنامندی فرهنگ اصیل این سرزمین غرور آفرین را ، با قدامت تاریخی بیش از پنجهزار ساله ء آن که هیچ فرد وکتله وجمعیتی رایارای انکار نیست ، درسرخط وجایب ملی خود قرار داده اند .
معادن اکثرا دست نخورده واقتصاد شگوفای این خطه با مراجعه به سوابق تاریخی اقتصاد درکشور مخصوصا عبور راه ابریشم از افغانستان به عنوان نمادی از اقتصاد نیرومند وشاهرگ اقتصاد شگوفای این خطه در گذشته ،سنتهای پسندیده ، عنعنات ورسوم بی ما نند وصنایع دستی غنامند افغانها در طول تاریخ ، برای افغانستان افتخار آفرین بوده است که از یک سرزمین با فرهنگ تاریخی حکایه دارد.
آثار باستا نی این سرزمین ازبت بامیان گرفته تا سایر عظمتهای تاریخی وخیره کننده آن بخصوص در طول تاریخ برای جهان گشایان اعجاز آفرین بوده است . سطح پا ئین بیسوادی کشور مخصوصا طی یک نسل اخیر که آنهم بخاطر جنگ ویا هم سیاسیتهای وارداتی عمدا بیسواد نگهداشته شد ند، ابد ا نمیتواند دلیلی باشد تا هویت فرهنگی مارا زیر سوال ببرد.
موجودیت صد ها ادیب وشاعر ، دانشمند ونابغه وفیلسوف از ابوعلی سینای بلخی و خوشحال خان ختک گرفته تاسید جمال الد ین افغان ، مولانا ، محمود طرزی و...صد ها دانشمند وشخصیت سیاسی ، علمی وفرهنگی این خطه ، میتواند حکایتگر تاریخ غنامند ودیرین فرهنگ ملتی وسرزمینی به نا م افغا نستان باشد . بخاطر همین عظمت فرهنگی ، تلاشهای صورتگرفته از سوی دشمنا ن افغانستان ، نه فرهنگ ونه ملت ما ، هیچکدام را نتوانست متلاشی سا زد .
از نظر سیاسی ، در اواخر سلطنت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه ، مردم با ا لنسبه زنده گی آرامی داشتند وبه خاطر در پیش گرفتن سیاست های انساندوستانه شاه بود که تما م ا قوام برادر اعم از هزاره وتاجک وپشتون وازبک در یک قریه ، یک گذر ، یک کوچه ، یک بلاک در کنارهم زنده گی نموده ، باهم ارتباطات خویشاوندی برقرار داشته چیزی به نام ملیت ، قوم ،فرقه ومذهب میان شان تفرقه ودرز ایجاد نمینمود . فضا در کشور کاملا انسانی بود .
قشر روشنفکر وتحصیلکرده ، مردم عام ، افراد دستگاه حاکمه در سطوح مختلف ، آنسانیکه امروز در جهان غرب وپیشرفته متداول است ، اخر هفته ویا هم مرخصی هایشان را به سیر وتفریح با خانواده در بیرون از منزل میرفتند . در کابل مردم تا بستان ها در باغ ها وپارکها ی شخصی وعمومی وزمستان ها در صورت تقاضای اقتصاد به جلال آباد ( ننگرهار ) میرفتند ومیله ها میگرفتند .
مثل همین دیروز این خاطرهء دوران کودکیم که صنف ششم مکتب بودم ، به یادم میآید :
دربعد از ظهر یک روز جمعه تا بستا نی در سال1342 ، پدرم که خدا مغفرتش کند ، مرا باخود به پغمان غرض تفریح برد . من وپد رم که در مسیر سراشیبی تفریحگاه معروفی موسوم به « تپه » پغمان در حرکت بود یم ، سرک بحدی مزد حم بود که توگویی تمام سکنه کابل در آن جا جمع شده اند . یکبار ه حرفهای پدرم توجهم را به خود کشید که خطاب به من میگفت :
« بچیم ، اونه اعلیحضرت ! » با کنجکا وی کودکا نه پرسید م : « کو ، کجاس؟؟ »
پدرم به موتر سیا ه رنگ درازی که آنزمان به آن « شوارلیت » میگفتند ، ا شا ره کرد .موتر تقریبا درسی چهل کیلومتری ما قرار داشت .
خودش بود .اعلیحضرت محمد ظاهر شاه . وی که آستین های پیراهن کریمی رنگش را به بالا قا ت کرده بود عینک سیاه به چشم داشت . ظاهر شاه خودش تک وتنها در موتر ، پشت اشترنگ نشسته وبا سرعتی به قدم های انسان از میان انبوه جمعیت در حالی که دست چپش را از پنجره موتر بیرون آورده ،به عنوان لبیک وپاسخ به احساسا ت نیک ملتش تکان میداد. وی را هیچ بادیگاردی ، هیچ موتر تعقیبی ، همراهی نمیکرد . هرکس از جوالی تا والی میتوانستند زما مدار کشور شان را ببینند .
(در حالیکه هرگاه دوستان وآشنایان دور کرزی ویا هم فردی معینی ازصنف معین بخواهد با یکی از سخنگویان ویا بادیگاردان حامد کرزی ویا معاونینش ببیند ، باید هفته ها قبل ثبت نام کند ، درروز موعود ساعت ها پشت دروازه های ارگ ، انتظار ومحنت بکشد .آنگاه اگر قرار شد که دیدار کرزی یا هر فرد دیگر زورمند مورد نظر نصیبش با شد ، باید با قبول تلاشی توهین آمیزو نهایت خسته کن از جمله قرار گرفتن دربرابرسگهای امریکایی تا با بو ییدن آنها ، غیر مسلح وغیر قابل خطربودنش تشخیص گردد ، شانس پا گذاشتن در ارگ ریاست جمهوری را بیابد).
در دوره شاه چیزی به نام فساد اداری ، اختلاس وحیف ومیل دارا ئی های عامه ، وجود نداشت . نشا نه ها یی از واسطه بازی وبعضی برتری جویی ها پدیده ییست که در همه جوامع وکشور با مقیا س های مختلف وجوددارد که آن دوره نیز از آن مستثنی نبود ، اما نه به پیمانه امروزی در افغا نستان که فساد اداری واختلاس و چپاول دارایی های عا مه ، تمام دستگاه های دولتی را تحت الشعاع قرار داده است.
یک دسته از مردم که بیشترینه قشر منور وروشنفکر جامعه افغانی اند ، از شاه به عنوان عنصر عاطل وبیکاره که طی چهل سال قدرتش ، افغانستان انکشا ف قابل ملاحظه ننمود ، یاد میکنند .
برخلاف از نظر برخی کارشناسان اقتصادی افغا نستان ، دیروز یا به عباره یی افغانستان دوران شاه از موقعیت امروزی کشور که جهان اینهمه توجه بدان معطوف میدارد ، یک فیصد هم بهره مند نبوده است . برعکس افغانستان از نظر مواد غذایی مخصوصا حبوبا ت وغله جات خود کفا بود که امروز نیست . دیروز افغانستان درحد امکان دارای صنایع خوبی بود که تا حدودی پاسخگوی نیاز مندی های جامعه بود اما امروز اثری از آن وجود ندارد. به همینسان در سایر موارد .
کارشناسان مسایل علمی ، پوهنتون کابل را بهترین مرکز علمی واکادمیک در منطقه میدانستند ...
ازدستاوردهای برازنده در دورهء زمامداری اعلیحضرت محمد ظاهر شاه هما نا رویکار آمدن « دههء دموکراسی » میباشد .
دموکراسی به مفهوم حقیقی آن عرض وجود نمود . همزمان با آن قانون ایجاد احزاب ، تظاهرا ت وراه اندازی ها اعلام گردید . فرد فرد افغا نستان بالای ارگان های مختلف ، اراکین عمدهء دولت مخصوصا شخص شاه شدیدا انتقاد مینمود ند . من که آن دوران شاگرد لیسه ء نجات بودم ، مید ید م کارتون هایی دربارهء شاه افغا نستان در مطبوعات نشر میشد که حتی در حق یک انسان معمولی بی حرمتی پنداشته میشد ، چه رسد توهین به انسانی که سا یه خدا میخوانند ش .
خوب به خاطر دارم مجله به ظاهر طنزی موسوم به « شوخک » به مدیریت مسوول نویسنده وژور نالیست کهنسال ومجرب به اسم « مختار » ، پیوسته در مجله هفتگی خویش کارتون های بسیار زنند ودر عین حال مضحک را از حمله بالای شاه گرفته تا صدراعظمان ، وکلاء ،اعضای کابینه وسایر افراد ذینفوذ به نشر میسپرد . به ا صطلاح همان دل وگرده مخاطبین کارتون ها بود که تحمل میکرد وآه از سینه بیرون نمی آورد .
اما تا خوب به خاطردارم به جرم انتقاد ا ت جدی وصریح ومستقیم ، هیچگاهی کسی مواء خذه وزندانی ویا سرزنش نشد .
در تظاهرا ت ، تاخت وتاز ها به آدرس شخصیت های سیاسی و اجتماعی طراز اول کشور باقوت تمام صورت میگرفت .
همگان ، مخالف وموافق با حاکمیت به یک اصل نه تنها باور مند بودند بلکه باچشم سر مشاهده میکردند که دموکراسی در افغانستان با چه قامت بلند سر برافراشته وروز تاروز شاخ وریشه میگیرد وچون امواج درخشان بر پهنهء کشور گسترده میگردد تا بر همه کاستی ها ونا توانی های دولت پرتو افشا نی کند .
یکباره موج اعتراضات از طریق تظا هرات پیگیر چنان بالا گرفت که بعضا دروس مکاتب وپوهنتون ها به اثر مظاهرات مختل میگردید ، بحدی که حتی برای یک سال پو هنتون کابل تعطیل شد چون ا کثریت شاگردان واستادان تما م روزها وهفته ها وماه ها را صرف مظاهرات وراه اندازی ها مینمود ند .
من خود به عنوان شاهد زنده ، برداشت های خود را از دید یک فرد ناظر وحاضر در صحنه داشته ام . درزمان شاه معارف آنسانیکه ادعا میشد یک معارف متوازن بود . تحصیلات عالی با موجودیت فاکولته های ستندرد در سطح منطقه ، که بیشترینه با میتود های درسی از کشور ها ی امریکا ، آلمان وغیره تدریس میشد ، برای همه فرزندان افغان علی السویه وجود داشت .
در شورای ملی افغانستان ، نما ینده گان وسنا تورانی که در دوران اعلیحضرت محمد ظاهر شاه توسط ملت انتخاب وزیر یک سقف گرد می آمدند ، تا حدودی زیاد مردمان با بصیرت وباخرد به نظر آمده ، یقینا نما ینده گان راستین مردمان مناطق خویش بودند .
از آنجاییکه بودجه دولت یک بودجه ثابت میبود ، در همه بخش ها ، بخصوص در بخش رسانه ها از جمله رادیو افغانستان از لحاظ محدودیت های تخنیکی ومالی در روز فقط چند ساعت نشرات صورت میگرفت . اما در مقاطع مشخص تاریخی مخصوصا جریان اخذ رای اعتماد صدراعظمان ، رسم گذشت ها به مناسبت جشن استقلال ، راپور تا ژآن مستقیما برود کا ست میگردید . ملت شریف افغانستان با شوروشعف بی پایان جریان صحبت ها ی وکلا را که با لبهء تیز انتقاد به سوی زمامداران ومسوولین کشور نشانه میگرفتند ، تعقیب مینمودند وکارکرد های حکومت را چون آیینه یی دربرابرشان میدید ند .
افغا نستان نزد ملل متحد، دول جهان وسایر مجامع بین المللی ،هویت واعتبار خاصی را دارا بود .
تامین روابط با کشور های همسایه ، منطقه وجهان روی اساسات معین دیپلوماسی استوار بود که براعتبار وامنیت افغانستان افزوده، نماینده گی از تعقل وبصیرت سیاسی رهبران سیاسی کشور مینمود .
در سالیان پسین ، باری یکی از مصاحبه های اعلیحضرت محمد ظاهر شاه را با رادیوی بی.بی.سی شنیدم .
موصوف در مورد اینکه :
در دورهء زعا مت تان در افغانستان ، آیا سیاست شما برپایهء کدام اصول استوار بوده که دورهء زمامداری تان ، طویل ترین دورهء آرامش در تاریخ افغا نستان پندا شته میشود وآیا رمز اینکه سایر ملل وکشور های جهان درپی صدمه به این آرامش نبر آمد ند وتا اخیر با افغانستان دوست وهمکار ماندند ، چه بوده است؟ جوابی را که در برگیرنده ء محتوای ذیل بود ، ارایه داشت :
در هر روشی باید از اصل اعتدال کار گرفت . من در دوران تصدی خویش منحیث یک خدمتگزار ملت عزیز خویش ، درهر مساء له یی بیشتر به این اصل اتکاء داشته ام . در مورد سرنوشت ملت وتامین روابط سیاسی با حکوما ت و رهبران جهان ، راه من همیشه راه اعتدال بوده . اگر یکی را در آغوش گرفته ایم . دست دیگری را با صمیمیت زیاد فشرده ایم . .. ، ما تمنیات نیک خودرا به همگان علی السویه ابراز داشته ایم .
یقینا اگر درسیاست چه سیاست خانواده گی باشد ، چه سیاست کشوری وچه سیاست باجهان وزمامداران آن ، پای منافع گروپی وتنظیمی ویا هم تعصبات زبا نی وقومی به میا ن آید ، تعادل به هم میخورد که سرنوشتی جزء سرنوشت امروز کشور نخواهیم داشت .
به اصطلاح عوام با پاد شاه گردشی ها و افتیدن قدرت بعضا به دست نیروها وافراد زورگو ومستبد بود که سیاست وامنیت روبه اضمحلال نهاد. چنانیکه وقتی قدرت از یک دست به دست دیگر افتید ، فضای اختناق گسترده تر شده ، اتومسفر زنده گی روز تا روزملال انگیز ترو به قول معروف مردم ،شرایط « یوم البد تر » شده ، از حاکمیت تا حاکمیتی ، فضا نا انسانی تر، خشن تر وزنده گی رقتبار تر وملال انگیز تر میشد .
من در سال 1352 صنف یا زده لیسه امانی بودم که رژیم شاهی سقوط وبا یک کودتای سفید رژیم به دست سردار داوود که رژیم جمهوری را اعلام داشت ، منتقل شد .
کودتای سفید :
با کودتای سفید سردار محمد داوود خان ، ظاهرا فضا ی امنیتی کما کان به حال خود باقی ما ند .
اینکه بسیاری از جوانان برای کاریا بی شوق کشور های عربی یا سایر کشور ها را نمودند ، میخواستند پول بیشتر تصاحب شوند . حرف علیحده است .این تعداد بیشتر افرادی بودند که به تحصیل علاقمند نبوده ، فکر مشغله ء دیگری را در سر میپروراندند.
مطبوعات را بی جهت از ارکان مهم یک دولت نخوانده اند . وقتی در مطبوعات ونشرات یک کشور از جنگ وبمبادمان وکشتار ودستگیری افراد خبری نباشد . وقتی سرخط اخبار را جانیان وقا تلان وناقضین حقوق بشرنسازد ، وقتی گراف سرقت وجنایت به صفرتقرب وفساد اخلاقی واجتماعی محدود وناچیز باشد ، بلا تردید مطبوعات جز پرداختن به مسایل ملی ،ا عتلای فرهنگ ، رشد ارزشهای انسانی غرض ارتقای سطح تفکر ودانش جامعه ، مضمون ومحتوی دیگری نمیداشته باشد .
در مطبوعات آن وقت ازینهمه آ شوب ها وزد وبند ها وخیانات وجنایاتی که امروز در افغانستان به وقوع میپیونددو تقریبا توجه کلیه نشرات ورسانه ها ی کشور وجهان را به خود مصروف و معطوف داشته که با ابعاد گسترده به انعکاس آن میپردازند ، اصلا خبری نبود .
در کنار مسایل داخلی واخبار وگزارشها از داخل کشور ، پرداختن به مسایل فرهنگی وبازتاب آفرینش آثار علمی وداستانی رجحان داشت . از آنجاییکه از انترنت ، ستلایت وسایر پدیده های پیشرونده جهان معاصر امروز خبری نبود تا پ ترین گزارشها واخبار علمی، سیاسی ، هنری وجنا یی ازمعتبرترین مجلات وروزنامه های معروف ودست اول جهان ترجمه و در چند مجله محدود انگشت شمار که معروفترین آ ن در قدم اول مجله هفتگی « ژوندون » وبعد پشتون ژغ ، کمکیانو انیس ،مجله کهول و سه روز نامه دولتی انیس ، اصلاح وهیوادبود،اقبال چاپ مییافتند .روزنامه انگلیسی زبان « کابل تایمز» ومجله Afghanistan Tody چهره واقعی افغا نستان آن روز گار را به جهان معرفی میداشت. مجموع این نشریه ها در زمان شاه نیز نشرات داشتند .
سرگرمی ها ی سا لم مردم شنیدن برنامه های رادیو ، مطالعه مجلات و روزنامه ها، مشاهده فلمهای سینما سکوپ سیاه وسفید وبعدها رنگه ازکمپنی ها تورید فلم از کشور های امریکا ، هند ، ایران ، ترکیه وغیره تشکیل میداد.
حسن فضای آن روز گار این بود که مردم هیچنوع قید وقیودی را نه از دولت ، نه از ارگان یا مقام دیگری برخود نمید ید .البته آنا نی که برای برانداختن نظام قانونی کشور وحرص وآز به تخت شاهی یا کرسی ریاست جمهوری به طر ح نقشه برای کود تا وامثال آن متوسل میشدند ، مستثنی ازین امر بودند .
برای آموزش ، پیشرفت وارتقاء هیچ ما نعی وجود نداشت . تلاش وابتکار در هر عرصه به مهارت وتوانایی های افراد وابسته بود .
روا بط افغانستان با جهان خارج بحدی وسیع بود که از طریق ترانسپورت هوایی نسخه های تازه ترین شماره های مجلات ونشریه های غربی از امریکا ،آلمان ، فرانسه وانگلستان به کابل میرسید ود رمارکیت معروف چهارراهی ملک اصغرشهرنوکابل موسوم به « عزیز سپر مارکیت » ودر جوارپارک زرنگار ، زیر هوتل زرنگاردر مغازه زیورات فروشی « ناشر » که اکثرا فروشنده مغازه ، خشوی نا شر که یک خانم آلمانی مسن بود ، عرضه میشد .
ازسال 1349 خورشیدی دردوران شاه من گاهگاهی مجلات آلمانی , Bunte ,Der Spiegel Stern و Qick رااکثرا از مغازه های متذکره خریداری نموده ، داستانهای جدید « الفرد هیچکاک» ، سریال های مصور وراپور تاژها ومقالات سیاسی ، اخبار هنری وعلمی را برای مجلهء هفتگی « ژوندون » وروزنامه ملی انیس ترجمه مینمودم .
امروز باوصف حضور اینهمه خارجی بخصوص غربیها ورشد سطح دانش، مهارت ودرک بلند مردم ، چنین یک امکاناتی که سی سال قبل مردم به آن دسترسی داشت، در کابل وجود ندارد. این مثال ساده میتواند یک مفهوم عمیق ویک پیام بزرگ را با خود به همراه داشته باشد که وضعیت کنونی افغانستان از نظررهبریت کشور ، از نظر فرهنگ ، سیا ست ، ترانسپورتیشن هوایی و مجموع ابزار یک دولت قانونمند وموفق ، به مراتب ضعیفترازسی سال قبل میباشد .
نشریه های خارجی متذکره تا هفتم ثور 1357 یعنی ختم جمهوری سردار محمد داوود منظم مواصلت نموده وبرای خواننده گان عرضه میگردید . این از سطح بلند فرهنگ یک ملت با دانش حکایه دارد . با اینکه نفوس کابل آن وقت از 300 هزار نفر تجاوز نمیکرد وامروز به بیش از بیست چند بالارفته ، به جز یک غرفه انتر کانتیننتال کابل که به ندرت یگان شماره آن به قیمت بسیار گزاف عرضه میگردد وگفته میشود آنهم اکثرا نسخه های تاریخ گذشته است که بوسیله مسافرین خارجی به کابل منتقل میگردد، دیگر هیچگونه زمینه دسترسی به مجله های خارجی وجود ندارد.
با ترجمه داستان های کوتاه «برادران گریم » و« اندرسن » برای اطفال به گرفتن حق الزحمه عادت کردم . من درزمان رفتن به مدرسه وپوهنتون ، نه تنها مخارج تحصیل وتهیه شیک ترین لباس را با پول خود تدارک میدیدم ، بلکه فامیل را هم کمک مینمودم .
چون اختلافات وخشونت در سطح دولت موجود نبود ، در تمامی سطوح به جای حسادت ورقابت ،همکا ری و صمیمیت وجودداشت . من وقتی داستان دنباله دار « وحشی در مرداب » جلال نورانی را در صفحه اطفال روز نامه انیس خواندم . ذوقزده شدم وبا خود گفتم : باید برای شماره آینده من هم یک داستان راترجمه ودر ان صفحه چاپ نمایم . همان بود که از کتاب درسی مکتب قصه معروف « سوار کار عجیب » وبرای روزنامه اصلاح داستان « قاچاقبران قهوه » را ترجمه نمودم که هردو همزمان چاپ شد ند . برخلاف امروز که اکثرا حق الزحمه های تازه کاران را در جیب خود میاندازند ، برای هردوترجمه هم پول قابل ملاحظه یی حواله کرد که مر اتشویق نمود ده چند وبیست چند کار نمایم . پول حق الزحمه ولو بسیار اندک هم باشد برای نویسنده ، خیلی ها پر بهاست .
سطح برخورد با مراجعین در ادرات را از روی همین سرگذشت یک طفل 13 ساله آن روز گار قیا س کنید .
دوستی ها هم آن روز گار رنگ پر عطوفتی داشتند .من که از شیوه کار نویسنده گی بخصوص پر کاری وتنوع در انتخاب ژانرها که جلال نورانی بدان مشغول بود ، کوشیدم جلال نورانی را پیدانموده همرایش معرفی وباید با رهنمایی های وی بتوانم چون خودش درامه ها وداستان های دنباله دار رادیویی رابرای رادیو افغا نستان وقت ، بّنویسم .
این عطش بی پایان مرا سر انجام با جلال نورانی که تفاوت سنی هفت هشت سال داشتیم دوست ساخت ، دوستی که تا امروز بدان مباها ت مینمایم.
جلال نورانی را نه تنها نویسنده بزرگ بلکه انسان بزرگ یافتم .یکی دو داستان دنباله دار مرا باز نویسی وایدیت کرد ورهنما ئیم نمود که چگونه برای رادیو با ید درامه نوشت .اونه تنها نوشته های نخستینم را تصحیح بلکه مرا دررادیو با مهدی ظفر مدیر هنر وادبیات رادیو افغانستان ، فریده انوری ورفیق صادق مدیر شعبه درام ودیالوگ رادیو افغانستان معرفی کرد .از آن ببعد به کمک اوبود که من مستقیما پا یم به رادیو کشانیده شد وبعد مستقلانه با رفیق صادق در تماس میشدم .
به هر حال ، باید از وظیفه رسمی یاد کرد .
من که میدیدم اندک اندک رشوه گیری به صورت زیاد پنها نی در ادارات مروج شده بود ، خواستم تارفتن به پوهنتون وآماده گی برای کانکور ، یک کار رسمی تدارک ببینم.، اما تقرر که کار سهلی نبود .
( با آنکه واسطه یی هم در یکی از اداراتی که مراجعه نمودم ، داشتم ، مقررم نکرد ند .موجودیت واسطه هم همین قدرشد که مرا کا رمند رسمی نه بلکه در یک بخش تخنیکی که خلاف میلم بود ، در بست اجیر استخدام کردند .
بعد از چند ماه وقتی فیض محمد خان مسوول بخش صداقت وکارمرا دید ، چون عبدالصمد خان مدیر مامورین وقت دوست نهایت نزدیک وهمرازش بود بحدی که در خورد وبرد ورشوه با هم شریک بودند ، روزی که من 1500 افغانی معاش گرفته بودم ، فیض محمد خان برایم گفت :
میخواهی کارمند رسمی مقرر شده دفتر سوانح وماموریت خوب داشته باشی ؟
گفتم :ازین چه بهتر مدیر صاحب .
گفت پس یکهزار افغانی معاشت را به من بده وخود ت با دو قطعه عکست نزد صمد خان مدیر مامورین برو وفورمه هارا خانه پری کن ! من همین حالا برایش زنگ میزنم . همان بود که دو روز بعد نامم در حاضری مامورین رسمی اداره درج شد .بعد دانستم که فیض محمد خان ازترس اینکه من پول را نشا نی ننمایم ومدیر مامورین در رشوت گیر نیاید ، پول را وی از من گرفته وبه مدیر مامورین داده بود .
آن وقت ها اخذ رشوه یک جرم کلان تلقی شده ، پیگیری دوامدار از سوی مسوولین وجود داشت وآنانیکه دررشوه گیر می آمد ند ، نام شان در مطبوعات اعلان میشد وجزای شدید میدیدند).
در درون نظام حاکم علایم تبعیض محسوس نبود .در کابینه سردار محمد داوود از هر ملیت وقوم حضور داشت .اولین گام که درزمان مذکور برداشته شد ، پایان دادن به تعصب ملیت وقوم ومنطقه بود چون سردار محمد داوود یک ملت یکپارچه وواحد را که همه به افغان بودن خود افتخارکنند ، میخواست .
من این را عملا باچشم سر دیدم . خانوادهء ما همه بختیاری تخلص مینمودند آنهم به جهتی که اجدادم از قلعهء بختیاران پادشاه صاحب پای منا ر مربوط خواجه چاشت کابل بودند . همان روز که این دستور از سوی داوود خان صادر شد تا تخلص های منطقوی که از آن بوی نفاق ودورنگی می آید ، حذف گردد ، اتفا قا یک سریال علمی برای کودکان که از ترجمه های من در کمکیانوانیس بود ، در قوس سال 1352 خورشیدی، فورمه های آن تازه زیر چاپ میرفت که مدیر ارزیا بی نشرات مطبعه برحسب هدایت جدید وبنابرمسوولیت خودش کلمه بختیاری را از پهلوی اسمم دور نموده بود که من این موضوع را روز بعد ش که مجله توزیع شد دانستم .
از دید گاه سیاسی مساء له یی که تقریبا همه سیا سیون وصاحبنظران دررابطه به نقش پرچمی ها در کابینه سردار محمد داوود سخن میرانند ، چون این یک موضوع آشکاربوده وازدید بسیاری ها با رها تحلیل وتجزیه گردیده، اینجا بی هیچ مکثی از کنار آن میگذریم . البته با اذعان این مطلب که موجودیت ترکیب کابینه متذکره وتخریش های که با خود درپی داشت ، زمینه را از همان آغاز حاکمیت محمد داوود برای ترک گفتن بسیاری ها که با پالیسیهای رئیس جمهور سردار محمد داوود در کشور موافق نبودند ،از وطن هموار ساخت وآرام آرا م کوچیدن ها تقریبا از همان زمان نضج گرفت .
تجربه کشور عزیز ما افغا نستان در گذشته وحال عملا ثابت ساخته که هرگاه در مناسبا ت سیاسی توازن رعایت نگردیده ودر تامین روابط مخصوصا میان کشور های با هم رقیب ، دوگونه برخورد صورت گرفته ، یعنی با یکی صمیمانه تر ونزدیکتر از آن دیگری بوده ، برای کشور های ما جنجال ودرد سر حتی مصیبتهای بزرگی راایجاد نموده که مثال های آن را در زمان محمد داوود خان وامروز ، با چشم سر مینگریم .
همین عدم هماهنگی در تناسب مناسبا ت با ملل جهان در زمان زمامداری سردار محمد داوود بود که آغازی برای مصیبت ها ئی شد که تا امروز دست از دامن این ملت وخطه بر نداشته است.
نزدیکی با مقامات عربستان سعودی و سفر تاریخی سردار موصوف در ا واخر زعامتش به کشور های عربی ، مقامت کریملین را که از دریچهءدیگری به سوی افغانستان مینگریستند ناراحت ساخته ، عا ملی شد درجهت بر آشفتگی اتحادشوروی وقت .
از تصادمی که متعا قب آن میان بریژنیف وسردار محمد داوود در کریملین ، حکایه کرده اند تقریبا همه واقفند .
...وبدینترتیب با تلاش مسکو برای سرنگونی رژیم سردار محمد داوود وجاگزینی عمال خویش در صدر رهبری افغا نستان ، کشورما آبستن حوادث خونینی گردید که تن زخمی آن طی چندین دهه نه تنها درمان نگردید ه ، بلکه دشمنان گوناگون داخلی وخارجی تن خونین آن را خونین تر ساختند وهنوز که هنوز است دست از آن برنمیدارند .
در مورد شخصیت سردار محمد داوود که ملت وی را به عنوان یک زعیم ملی واقعی میدانستند ، دیده میشود که بدون شک تاریخ صحه گذاشته است .از دید گاه بسیاری از افغانهای صاحبنظر وبابصیرت ، سردار محمد داودد آخرین زعیم ملی در تاریخ کشور پنداشته میشود .
منکه درسال 1356 شامل پوهنتون کابل شده بودم . دختر سردار محمد داوود ودختر سردار محمد نعیم نیز در همان سال شامل پوهنتون کابل شده ویکی از آنان که دقیق نمیدانم دختر کدام یک بوده است ، محصلهء دیپا رتمنت هنر های زیبای فاکولته ادبیات وعلوم بشری یونیورستی کابل بود .
صبح ها وبعد از ظهر ها به جهت رفت وآمد محصلین سرویس های ملی بس لین پوهنتون نهایت مزد حم بوده وبه قول مردم پایه دان کشا ل رفت وآمد میکردند. با آنهم دختر رئیس جمهور افغانستان وبرادر زاده اش درهمان سرویس های پا یه دان کشا ل ، فاکولته میرفتند ومی آمد ند.
هردوی آن بقدری آرام ومعصوم بودند که با دختران همصنف خویش خیلی با محبت برخورد میکردند .آنان اکثرا تنها با هم نشست وبرخاست مینمودند .به جز همصنفی هایشان سایر محصلین کمتر می فهمیدند که آندو در واقع شاهد خت استند. کوچکترین آثار تجمل در ایشان به مشا هده نمیرسید .
در حالیکه امروز فرزند ان یک رئیس عادی با موتر های شیشه سیاه دولتی رفت وآمد میکنند وبعضا هم برزمین منت میگذارند که قدوم شان را روی آن میگذارند .
به باور شمار کثیری از افغانها واز بیا نات موصوف در مطبوعات وقت که من تعقیب مینمودم ، یقینا کارنامه های سیاسی وپلان های اقتصادی هفت ساله ء موصوف ، هرگاه مجال تحقق مییافتند ، امروز افغانستان میتوانست در مسیر شاهراه ترقی قرار بگیرد .
به هر حال با پا یان دادن به حیات سیاسی جمهوری سردار محمد داوود ، تاریخ ورق خورد وبرخلاف قانون طبیعت که میبایست راه تکامل پیموده میشد ، ارابه ء سیاسی در کشور به عقب چرخید .غاضبین قدرت تخم بد بختی ، مصیبت وعقبگردی را برای این ملت کاشتند .
کودتای خونین ، آغاز مصیبت های لاینتها :
کودتا به تاریخ 7 ثور 1357 توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری نورمحمد تره کی منشی عمومی آن حزب صورت گرفت .
وقتی کودتای خونین ثور پیروز شد، کشور وارد یک مرحلهء اختناق ، استبداد ومطلق العنانی شد .فرهنگ خشونت وتعصبات گروهی ، جو تیره وتاریک عناد وخصومت ودشمنی دولت با ملت ، برفضای وطن چیره گشت ، رشد نمود وسراسر کشوررا دربرکشید .یکباره خصومت وعنان چنان بالا گرفت که برادر علیه برادر خنجر برداشت وبخاطر احراز موقف ومنزلت وزنده گی برتر ، حتی در ایمان وباور برخی ها ، تزلزل رونماشد . گرفتاری های افراد بیگناه ومظلوم ، به زندان افگندن ها ، وبه مرمی بستن ها در دستور روز قرار گرفت .
موضوع بس تاء سف انگیز اینکه واقعیت ها در مورد زنده گی شخصی سردار محمد داوود وخانواده اش که با طهارت وصداقت به ملت ، وشفافیت زنده گی میکردند ، وارونه ومعکوس جلوه داده میشد .
در اولین هفتهء پس از قتل سردار محمد داوود، همسر وفرزندان نامبرده واعضای خانوادهء برادرش در ارگ ریاست جمهوری ، روز10 ثور1357 دولت جدید اعلام کرد که دروازه های ارگ شاهی بر روی همگان باز است تا هموطنان شریف ما با چشم سر جاه وجلال وزنده گی در باری خانوادهء رئیس جمهور مقتول افغانستان را به تماشا بنشینند . چندین روز افغانها وخارجی های مقیم در افغانستان از ارگ موسوم به ارگ شاهی دیدن کردند وعکسبرداری نمود ند .
آنا نیکه از اقامتگاه رئیس جمهور وخا نواده اش در ارگ که قسما به اثر بمبارد کودتا چیان منهدم شده بود دیدن کرده اند ، با من هم نظر استند که سردار محمدداوود زنده گی بسیار معمولی داشت . در اتاقی که الماری های لباس وی قرار داشت ، رئیس جمهور فقط دودست دریشی فولادی تیره وسرمه یی داشت که معلوم میشد سال ها از آن گذشته بود ، به همین ترتیب بوتهای سردار محمد داوود رئیس جمهور زیاد استفاده شده وبه اصطلاح عوام « تلی » ا نداخته شد ه بود . بوت ها والبسه زن وفرزندا نش نیز بهتر وجدید تر از البسه سردارنبودند .
با رویکارشدن رژیم جدید ، یکباره فضای آرامشبخش کشور دستخوش اختناق گردید .دولت از نخستین روز اقتدار خویش، به دست گیری وزندانی ساختن مخالفین خویش ، روحانیون ، شخصیت های بانفوذ سیاسی ومذهبی به جهت آنکه در تقابل ورویارویی با آن قرار نگیرد ، پرداخت .
اهرم قدرت در آغاز رژیم ، دردست خلقی ها بود ، خلقی ها که از عواقب روشهای تند روانه خویش در هراس بودند ، با اقدامات پیشگیرانه ، به دست گیری وزندانی ساختن شخصیت های سیاسی ، فرهنگی وکارنامه های برجسته مقامات دولتی گذشته نیز پرداختند .
شماری از باشنده گان پایتخت که طور غیر مترقبه محصور ودر عین حال نومید شدند ، فرار را برقرار ترجیح دادند .مخصوصا که بسیاری ها ،به وخامت گرایی وابتر شدن اوضاع امنیتی وخطرات جانی ناشی از زندانی ساختن ها وکشتار ها را ، به خوبی میتوانستند حدس بزنند .
این اتومسفر خفه کن آور مخصوصا محیط اکادمیک پوهنتون کابل را زیاد متاء ثر ومتشتت ساخت .
رژیم چپی جدید که رهبران آن ، داد از جهانبینی علمی میزدند ، در واقع خلاف آنچه در مورد سوسیالیزم به عنوان یک مکتب سیاسی در جهان وجود داشت عمل میکردند .آنا ن تحت شعار خدمت به کارگران ودهقانان و رویدست گرفتن برنامه های عمرانی جهت خدمتگزاری برای « توده های زحمتکش » وارد کارزار قدرت شدند ودر حالیکه ادعا میکردند از افغانستان یک جامعه « شگوفان » میسازند ، عکس آن عمل کردند.
برنامه های عجولانهء شان احساسا ت ملت را برانگیخته ، جو ناباوری ، تشنج ، ترور واختناق رادر جامعه روز افزون ساخت .
با اختصار اذعان باید داشت که صدور فرامین هشتگا نه که طی فرمان شماره سوم مهر زن سه صد افغانی تعیین شده بود وبه اساس فرمان شما ره هشت ، زمین از مالکین آن اخذ وبه دهقانان زیرشعار زمین مال آن یکی است که برسر آن کار میکند ، گذشته از همه بازی به اعتقادات مردم ،همه وهمه انگیزه های برای واکنش های سریع وجدی ملت شده ، از همینجا ست که بعد ها زمینه تصادم وایجاد شگاف میا ن رژیم برسر اقتدار وملت پدید آمد که قیام تاریخی مردم هرات ، قیام چنداول در کابل وسایر قیام های مردمی سر آغاز تیره گی اوضاع سیاسی در کشور ارزیابی میگردد .
افغان ها ازینکه در گذشته از حاکمیت قانون ، استقرار آرامش نسبی ، حفظ غرور ملی به خاطر موجودیت یک کشور اسلامی آ باد ومستقل دلخوش بودند ، میدید ند چه با سرعت ، به حاکمیتی میرسند که همه داشته های مادی ومعنوی شان دارد فنا میشود .
رژیم که از سوی کشور شورا ها (اتحاد شوروی وقت ) وکشور های بلاک شرق حمایه میشد ، با پالیسی سیاسی مغایر خواست ملت افغانستان ونادیده گرفتن شرایط کشور وجوسیاسی منطقه ، عوامل بربادی کشور را فراهم آورد .
در عرصه مناسبات بین المللی ، روابط افغانستا ن با جهان غرب وکشور های پیشرفته روز تا روز به سردی گرایید . اکثریت سفارتخانه های جهان در افغانستان یکی بعد دیگری مسدود گردید ه وبعضا منتج به قطع روابط دیپلوماتیک گردید .
ایالات متحده ءامریکا به تعقیب قتل « آدولف داپز » سفیرش در کابل در یک روز سرد ابری سال 1979 ، نیزسفا رتش را در کا بل بست وافغانستان را به یاد فراموشی سپرد .
رژیم در جمله سایر افراد سرمایه داران وزمین داران بزرگ را مخالفینش محسوب ودرپی نا بودی آنان برآمد .ازینرو صاحبان سر مایه نیز به دلهره ووحشت افتید ند . وضعیت امنیت جانی در فرصت زمانی کوتاه به حدی وخیم شد که وقتی افراد منزل را به صوب کار وتحصیل ترک میگفتند ، یک فیصد هم ممکن نبودند که همان روز دوباره به منزل برگردند . هر حزبی بدکنش هرکسی را که بدش میآمد بازور کلاشینکوف ها ی روسی دستداشته به موتر های که اکثرا جیب ها ووالگاه های روسی بودند ، انداخته میبرد ند . آن شخص دیگر ناپدید بود . این خانواده ء آنان بود که روز ها را در پشت دروازه های صدارت و« خاد » که آنوقت
« اکسا » ودر زمان زمامداری حفیظ الله امین « کام» یاد میشد ، سر گردان میبودند . چه بسا پیر مردان وپیره زنا نی که یا هیچ اثری در زنده گی از عزیزان شان به دست نیاوردند یا هم لباس های آغشته به خون دلبندان شانرا دریافت داشتند که از شکنجه ولت وکوب وابستگان وعزیزان شان حکایه داشت .
من که درزمان کودتای ثور صنف دوم فاکولته بودم ، دو سال بعد آن درسال 1359 میر احسان الد ین برومند یگانه برادرم شامل فاکولتهء انجینری کابل شد . درپوهنتون چشمان ما هردوبرادر ، یکدیگررا میپالید .
پدران ومادران سالخورده ، خواهران وبرادران ، همچنان فرزندان در خانواده ها روز ها وساعت ها در مقابل درب منزل ،درکوچه وسرک ها ته وبالا رفته ومنتظر عزیزان شان که در برگشت شان به منزل تاءخیر رخداده میبود ، با سرا سیمگی وناراحتی ، انتظار میکشیدند ، مخصوصا که وسایل خبرگیری ازجمله تلفو ن موبایل که آ ن سالها اختراع نشده بود ، در دست نبود .
در پوهنتون نیز روزانه ده ها نفر درروز روشن ، در برابرچشم همگان دستگیر میشدند وبه جیپ ها انداخته میشدند .....
این چشمدید من وهمصنفانم ، به عنوان خاطره ء بد و یک جنایت نهایت تکاندهنده از آن دوره ، همیشه ناراحتم میسازد :
یک ماه از کودتای ثور سپری شده بود که یکی از استادان جوان ما در فاکولته ادبیات وعلوم بشری آنوقت به اسم زمر یالی ناصری ، فرزند مرحوم حبیب الله ناصری که سرای نامبرده در پل باغ عمومی کابل به نام « سرای ناصری » معروف است ، تازه از سفر چند ماهه آلمان برگشته بود . 21 جوزای سال 1357 بود که در دیپارتمنت آلمانی فاکولته ادبیات ، یکتن از استادان دیگر دیپارتمنت به نام ناصر (استاد ناصر با تاءسف توسط راکت های استاد (!) سیاف در برج اسد سال1371 خورشیدی در قلعه فتح الله کابل به شهادت رسید ) رو به سوی زمریالی ناصری نموده ، گفت :
« استاد کار خوبی نکردی که درین وقت خطر ناک آلمان را مانده ، کابل آمدی .چند وقت صبر میکردی تا وضع روشن میشد .نشود ببرند ت وبکشند ت . نمیفهمی که اینها دشمنان اسلام وعلیه سرمایه داران وزمین داران استند ؟ فیودال گفته ، گلوی خود را پاره میکنند .»
استاد ناصری فورا عکس العمل نشانداده ، قلم خودرنگش را از جیب پیراهن نخودی رنگش بیرون آورده ، گفت :ناصر جان ، اگر تو میترسی ، من همین حالا برایت چک مینویسم .پول را بگیر وخود را بکش !من این این وطنم است وسرمایه ام سرمایه پدرم ونتیجه زحمتکشی خودم . باز هم اگر در وطن خودم کشته شوم باکی ندارم .
25 یا 26اسد بود که استاد ناصری در صنف ما تاریخ آلمان را تدریس میکرد.دروازه صنف تک تک شد. مرد ناشناسی دروازه صنف را باز نموده ، خطاب به ناصری گفت : استاد ، ببخشید ، یک دقیقه شمارا کاردارم .
همینکه استاد از صنف بیرون رفت ، ماهم به دنبالش بیرون رفتیم . دیدیم چند فرد مسلح با چه بی حرمتی وشکنجه وتهدید با کلاشینکوف ، استاد را کشان کشان به صحن فاکولته برده ، از نزدش کلید موترش را که یک والگاه سفید جدید بود ، گرفتند . وی را سوار جیب نموده ، موترش با جمعی دیگر در عقب وی با سرعت بلند به حرکت افتید .
از قول یک شاهد عینی معلوم شد که طاهر علمی رئیس فاکولته ادبیات وعلوم بشری وقت ، یک روز قبل از دستگیری استاد ناصری ، وی را به دفتر ریاست فاکولته فراخوانده وبرایش گفته بود : « ناصری صاحب ، من یک نمره زمین در خیر خانه دارم .پنج لک افغانی به من بده .میخواهم یک خانه کانکریتی اساسی اعمار کنم .
استاد در مقابل پرسیده بود : شما میفهمید این مبلغ تقریبا بیست هزار دالر میشود .من فعلا این مقدار پول را موجود دردسترس ندارم .میخواهم بپرسم : در صورت تدارک پول آنرا چه وقت مسترد خواهید کرد .
طاهر علمی درجواب گفته بود :« استاد ازتو چه کم میشود . من نادار استم وتو دارا ، مکلف استی مایحتاجم را پوره کنی . مسا له پس گرفتن آن رااصلا باز یاد نکنی .»ا
ا ستاد باقیافهء جدی برایش گفته بود : متاء سفم که نمیتوانم به شما جزیه بدهم .
این را گفته واز دفتر ریاست برآمده بود . همان بود که فردایش .....
دو ماه بعد در شب های عید اززبان کسی شنیدیم که استاد ناصری رها شده است .استاد انسان نهایت با دانش ومهربا ن ودلسوز بود . محصلین صنف ما تصمیم گرفتند درمنزل وی که در کارته سه موقعیت داشت به دیدنش برویم . آنجا دانستیم که آن یک اطلاع غلط بود .باغبان منزل استاد که مر دمسنی بود تا پرسیدیم : میگویند استا دازبند خلاص شده ، ذوقزده پرسید : " خدا زبانتان را نیک کند . کو ، زمریا لی کجاست ؟ وبعد از خوبی ها واوصاف نیک وی یاد کرده افزود : « من در عمرم چنین یک بچهء شیر پاک ودلسوز ندیده ام ......»
مادر ناصری که وی نیز زن مسنی بود ، شتابزده آمد وپرسید : « بچای گلم ، قربان زبا نتان ، زمریالی خو تا به حالی نا مده ، کی گفت که خلاص شده ؟؟ »
چند روز بعد آن ماه میزان بود که جسد زمریالی ناصری استاد 28 ساله را از تهکاوی های لیلیه پسران پوهنتون کابل پیدا کردند که گفته شد با فیر مرمی توسط طاهر علمی ، خلقی بد مغزی که تماشای قیافه وحشتناکش با آن بروت های کشال وبد ریخت ، مورا براندام انسان راست مینمود ، به شهادت رسیده است .
بنا به مقولهء معروف :
خون ناحق دست از دامن قاتل برنداشت دیده باشی لکه های دامن قصاب را
( طاهر علمی در نخستین روز های زمامداری امین ، از خوف اینکه به خاطر جنایات وخیا نت های فراوانش کشته نشود ، با چادری از کابل برآمد ، اما شام همان روز از رادیوی افغانستان خبر دستگیری وی در حالیکه با چادری از کشور فرار میکرد ، نشر شد ) .
بلی ، مشت نمونه خروار این یکی از هزاران مثال است . گذشته ازآن اگر در کودکی یک خلقی با همصنف یا کوچگی اش جنگ نموده بود ، یا نسبت به کسی عقده یی در دل داشت ، اکنون دیگر به ساده گی با دادن راپور غلط ، میگرفت وزندانی میکرد وبه مرمی میبست .
به همین ترتیب با تقویت صفوف مخالفین رژیم وداغ شدن جبهات جنگ ، جبهات بنوبهء خود انسان هارا میبلعید .سرباز گیران با کمین در روی جاده ها وکوچه ها وپسکوچه ها ، جوا نا ن را درراه رفتن به مکتب وپوهنتون واز محلا ت کارشان ویا کوچه وبازار چون مجرمی دستگیر وسوار موتر های سرباز گیری ساخته، به قطعات محاربوی به سوی جبهات سوق میدادند ، جبهاتی که از نظر اکثریت خانواده ها حیثیت کشتارگاه ها را داشت واسمای جبهات داغ چون ست وکاندو، اسمار ، بده بیر وده ها جبهه خطر ناک دیگر ، مورا براندام ها راست میکرد وهر فامیلی که خبر میشد تلاشی عسکری فرزندش را به جبهات متذکره سوق داده ، در سوگ نشسته ، واز برگشت جگرگوشه شان نومید میشدند .
بدینترتیب حساسیت های مردم از نظام که از کشته ، پشته میساخت ، بیشتر شده ،حاکمیت متذکره عملا روز تا روز به نظر مردم منفور تر شده میرفت .
شعار معروف تره کی در نخستین روزهای قدرت ، همانسا نیکه هموطنان ما آن را به خاطر دارند « دودی ، کالی ا و کور» بود که به زعم بسیاری ها برای افغانها « مرمی ، کفن وقبر » به ارمغان آورد . چنانیکه شعار « قانونیت ، عدالت ومسا وات » حفیظ الله امین جلاد که با از بین بردن رهبرواستادش نور محمد تره کی در سنبله 1358 قدرت سیاسی کشوررا در دست گرفت ، نقاب تازه یی بیش نبود که امین به خاطر کتمان جنایات خود آن را پیش کشید .اما دوره ء کوتا ه سه ماهه پر از اختناقش ، بزودی نقاب از چهرء اصلی وی برافگند .
به اساس روایا ت ووقوع اتفاقات بعدی در کابل ، روس ها برای اینکه حفیظ الله امین را به ساده گی از بین ببرند به این نتیجه رسیدند که عناصر مورد نظر در دستگاه مذکوررا مسموم ساخته ، خودش را نیزنابود سازند . بااین مقصد قصر تاج بیگ را که در نزدیکی قصر دارلامان ( وزارت دفاع در قصر دارلامان قرار داشت )آنجا قرار داشت ، منتقل سازند.
چند هفته محدودی را که امین آنجا دربار نمود ، تمام مسیر راه های عمومی قصر تاج بیک که به پل باغ عمومی منتهی میشد ،به منظور امنیت امین وامینی ها ، توسط دولت مسدود شده بود .
من خودم با چشم سر مشاهده میکردم که در جریان روز زن ، مرد ، طفل ، پیر وجوان خلاصه همه آنانیکه درهمین مسیر بخصوص در مناطق چهاردهی سکونت داشتند با چه تکلیف ومشقت پسکوچه به پسکوچه با با یسکل وپای پیاده روزانه مسیر منزل تا هدف را میپیمودند .
میگویند عمر ظالم کوتاه است .با بمباردمان قصر تاج بیک توسط روس ها ، این درامه هم پایان پذیرفت .
به اساس روایات مردم در آن وقت که ، آن را به چشمدید ناظرین صحنه نسبت میدادند ، حفیظ الله امین پس از قتل با سر بریده دیده شده است که گفته شد سر وی را به بریژنیف فرستاده ا ند . الغیب عندالله.
یورش سربازان روس :
با رویکار آمدن ببرک کارمل ،در 6 جدی سال 1359 با آنکه اختناق ووحشت بگونه قابل ملاحظه یی کاهش یافت ودید گاه های به ظاهر نوعدوستانه نظام جدید به مردم تا حدی آسوده گی خاطر بخشید ، اما با بروز عکس العمل های شدید به خاطر حضور قوای شوروی در کشور ، تنش ها در داخل کسب شد ت نمو د .
حادثه ء 3 حوت 1359 در چنداول کابل وحادثه خونین هرات در همین سال که با سرکوب نظام روبرو گردید زمینه یی شد برای رخدادها وحوادث خونین بعدی در کشور .
در بهار سال 1360 ، مکاتب وپوهنتون ها ، سال تعلیمی را توءام با نا آرامی واعترضات ومظاهرات آغاز کردند . برخورد حزب ودولت حاکم تا حدی روحیه آرام وبرخورد تقریبا عاری از تشنج بود .درین میان خلقی های حزب که تقریبا صلاحیت های آنان به خاطر گذشته نامطلوب شان تحت کنترول بود ، میکوشید ند ، تغییری را که در نظام آمده بود ، غیر مطلوب جلوه داده وبا ایجاد درز وفاصله ، حاکمیت جدید را در اذهان بکوبند . این حرکت ها توام با عقده های فراوان متبارز میگردید . درزمینه سرگذشت خویش وهمصنفان ام را در حمل سال 1360 برمیشمرم :
سوای باران های بهاری ، نم نم باران خشم وطغیان آنا نیکه علیه حضور قوای شوروی قراردشتند ، اینسو
وآنسو فضای سیاسی پایتخت را مرطو ب ساخته بود وداشت رطوبت ونمنا کی این خشم گسترده تر گردد.
آوازه بود که در لیسه های دخترانه سوریا و رابعه ء بلخی در کارته چهار کابل دختران فریاد اعتراض شان را بلند کرده اند .
آنروز در فاکولته دوساعت اول درس داشتیم .مطابق تقسیم اوقات ساعات سوم وچهارم ما خالی بود.ساعا ت
پنجم وششم مجددا درس داشتیم . ما چهار همصنف بشیر ، حمید ،عاشق ا لله ومن با هم دوست بوده همیشه با هم میگشتیم .حمید وعاشق ا لله اکثرا با موتر های شان که یکی تکسی ودیگری شخصی بود ، به پوهنتون میآمد ند . آن روز وقتی در تفریح بعد از ساعت دوم برآمد یم . متوجه شدیم که در فاصله های دور ، به استقامت شمالغرب شعله های دود وآ تش در هوا بلند است . وضعیت در مجموع نا آرام به نظرمی آمد.همصنفی ما حمید با ناراحتی گفت : خدا خیر کند .آتش طرف خیر خانه است ...
درخانه مادرم تنهاست . صبح صحتش هم چندان خوب نبود بیا یید بچه ها بد ون آنهم دو ساعت ما خالیست یک خبر میگیریم وتا ساعت پنجم خود را دوباره میرسانیم . موافقت نمودیم وراه افتادیم . عاشق الله که چالاک وشوخ طبع همه ما بود به حمید گفت :
میگویند دختر های لیسه های رابعه بلخی وسوریا وبچه های لیسه حبیبیه مظاهره کرده اند . ازراه لیسه سوریا برو ! ببینیم چه گپ است ؟ حمید مسیر موتر را به طرف کا رته چهار تغییر داد . آنجا سر ک ها بند بود . حزبی ها موتر هارا کنترول میکرد ند .آن ها نگذاشتند از سرک مقابل لیسه سوریا بگذریم . بشیر مداخله کرد وگفت : حمید ، وقت را ناحق تیر نکن ، طرف خیر خانه برو احوال بگیر که در درس دیگر برسیم .
حمید پذیرفت و به استقامت خیر خانه راه افتید . در چهارراهی تهیه مسکن که یک سرک از آنجا به طرف بادام باغ منتهی میشود . توسط افراد مسلح راه بند ساخته شده بود . در چها ر راهی مردم جمع شده وبه طرف شعله های آتش ودود خیره شده بودند . گفتند ذخیره ء تیل روس ها در قطعه 215 خیر خانه که قرار گاه روسها بود ، آتش گرفته است . متفقا تصمیم گرفتیم به پوهنتون برگشته ، به درس برویم . در صحن فاکولته اد بیات همینکه موتر را پارک ومیخواستیم پایین شویم ، چند فرد مسلح خلقی هر چها ر مارا با تهدید به طرف حوزه ء چهارم حزبی برد ند. درراه عاشق الله هرقدر میگفت : برادر ما درس داریم .ما را کجا میبرید . در جواب با خشونت میگفتند : جا یی که دیگر روشنی را نبینید .
از اتفاق نا بهنگا می که برای ما پیش آمده بود در حیرت افتیده بود یم . ساعت دوازده شد ، یک شد دوشد سرنوشت ما روشن نگر د ید . ساعت پنج یکی از خلقی ها در تلفون در موجدیت ما به مرجعی میگفت :
« چهار نفر مجرم را دستگیر نموده ایم . آنا ن از ساحه فاکولته ادبیا ت با موتر تکسی خویش به طرف لیسه رابعه بلخی رفته ، آنجا به پخش شبنامه پردا خته ، بعد عین کاررا دربین دختران لیسه سوریا انجام داده ، سپس طرف لیسه حبیبیه حرکت نموده ، شاگردان آن لیسه را ترغیب به شورش ومظاهره نموده اند همچنین در بین جمعیتی در حصه اول خیر خانه اوراق تبلیغاتی ضد دولت را پخش کرده اند .ما هنگام برگشت از ساحه فاکولته ادبیات هر چهار آن را گرفتار کردیم ».
رنگ از رخ ما پرید . تا خواستیم اعتراض نماییم که چرا اینقدر دروغ میگویند ، یکی از آن ها با لهجه ء شکسته گفت : هدایت است که شمارا پلچرخی ببریم . چند لحظه بعد موتر میرسد .باز راست ودروغ در تحقیق معلوم خواهد شد .
حدود پا نزده دقیقه بعد تر جوان قد بلندی وارد اتاق شده گفت: موتر رسیده ، حرکت کنید.
درین اثنا دوست ما بشیر احمد پیش رفته گفت : صاحب ، من تضمین میکنم که اینها آدم های صالح اند واین گپ ها را که گفتند ،همه اش تهمت است .
جوان تا زه وارد با تعجب پرسید : خودت کی استی وچطور اینها را تضمین میکنی . در حا لیکه خودت هم به جرم آ شوبگری آورده شده ای ؟
بشیر جوابداد ، من از رفقای شما استم که در مبارزه مخفی قبل از شش جدی ، با شما اشتراک داشتم .
جوان مذکور مکث کوتاهی نموده ، نا م ومشخصات بشیر احمد را یادداشت کرد . بعد به همکارانش که مارا آورده بودند رونموده گفت : رفقا چند لحظه صبر کنید !
شب فرا رسیده ، همه جا تاریک شده بود . حدودا سه ساعت بعد نفر مذکور برگشته وبا تغییر رویه ، با پوزش گفت : دوستا ن یک اشتباه شده بود . امید انتباه بد نگیرید . به خیر باشید .
روز بعد دانستیم که آن جوان که رفته در مورد ما از رئیس پفاکولته ومنشی سازمان اولیه حزبی در مورد هویت وشخصیت ما تحقیق کرد وبعد با معذرت خواهی رخصت ما نمود ، عبد الله سپنتگر منشی ناحیه حزبی پوهنتون و از جناح پرچم حزب برسر اقتدار بود . سپنتگر بعد ها معین وزارت تحصیلات عالی شد .
از آن به بعد ما همیشه بشیر را بخاطری که ارتبا طا ت تازه تنظیم شده اش را از ما پنهان نموده بود ، آزار داده ، همرایش شوخی مینمودیم
بشیر به محض آمدن مجاهدین در قدرت ، با زن ودوفرزند ش به پاکستان پناهنده شد ودرهمان سال فلج گردیده ، در جوانی فوت نمود .
با داغ شدن حوادث در داخل نظام که متساوی با داغ شدن بیشتر جبهات مخصوصا نیرومندشدن مجاهدین ، و مساعی شان درجهت مقابله با روس ها که تحت شعا ر « کمک ها ی انتر ناسیونالیستی » کشوررا در اشغال داشتند ، رژیم برسر اقتدار کارمل دوره سربازی احتیاط را اعلام نمود .
جنایات بزرگ ارتش سرخ وبمباردمانها بر قراء وقصبات به سان بمبارد مانهای امروز نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا، زنده گی هزاران انسان بیگناه را ستانیده و ثبت تاریخ بشریت گردیده است .
هجوم قوای روسی در افغانستان نه تنها جنگهارا در کشور مشتعل وحساسیت ها را برانگیخت ، بلکه سیر هجرت باشنده گان کشور را به سر زمین های همسایه وغرب تسریع بخشید .
دولت نا گزیر شد قوای مسلح را بیشتر زیر فشار بگیرد .
درینباره یک سر گذشت ناراحت کننده اما جالب خود م و حسن بیژن دوست پوهنتون وهمکار خویش در مطبوعات کشور را برمیشمرم :
من به تاریخ 9 ثور سال 1361 خورشیدی از دوره مکلفیت عسکری درریاست نشرات اردو باسپری نمودن شش ماه مکلفیت وسه ماه وچند روز اضافه خدمت ترخیص اخذ نمودم . دوست ژورنالیست ام محمد حسن بیژن که تقریبا بامن همزمان سرباز شده بود ، هفته بعد تر از من با یست ترخیص میشد که شا م یک روز از طریق رادیو ـ تلویزیون دوره مکلفیت به طور عموم بدون در نظر داشت مدارج تحصیلی برای همه چهار سال اعلان شد . به اسا س این تجویز غیر عادلانه رژیم مذکور ، حسن بیژن مجبور شد چهارسال وچند ماه عسکری کند . جالب است او سربازی مکلفیتش را تکمیل ننموده بود که به اساس فیصله جدید دولت مبنی بر اعلام جلب وجذب دوره احتیاط بایست من بار دیگر به قوای مسلح کشور میپوستم ...که پس از یک دوره تاء جیل ، دوره ء احتیاط را نیز در یک موسسه نشراتی سپری کردم .
میگویند یکبار در دوره ء صدارت سردار محمد داوود امر لشکرکشی وهمزمان جلب واحضار دوره احتیاط از طرف موصوف به جهت مقابله با ارتش پاکستان ، صادر شده بود . این اعلام محاربه از سوی سردار داوود ، باعث دستپاچگی جانب پاکستان شده ، با سرعت به نحوی تن به مصالحه داد واتفاقی رخ نداد . میگویند با اعلام این « نفر بری » در ظرف 24 ساعت همه واجدین حکم ، آماده سوق گردید ند .اما چون محاربه ءرخ نداد ، دوباره همه رخصت شدند .
این که در اثر زدو بندهای داخل نظا م ببرک کارمل چگونه کنار زده شد ودر عوض نجیب به قدرت رسید ، صاحبنظران سیاسی موضوع را با رونما شدن تغییرات در اتحا دشوروی مرتبط میدانند .
از کنا ر دوره ء زما مداری داکتر نجیب الله به ساده گی میگذریم . چون برخلاف جنایات گذشته که داکتر نجیب نیز در آن شامل میدانند ، دوره ء کارموصوف مقارن دوره ء زمامداری گربا چف در اتحادشوروی وقت بود که با در پیش گرفتن شیوه های معتد ل حکمروایی وپیش کشیدن طر ح باز سازی نظام اتحاد شوروی موسوم به « پرو ستیریکا » آغاز به کار کرد ، در سیستم زما مداران کابل طبیعتا باید راه نرمش واعتدال در پیش گرفته میشد ..
داکتر نجیب الله با انتباه از عملکردهای رهبران قبلی رژیم وبا تحول مثبتی که دراتحاد شوروی پد یدار گردید
طرح مصالحه ملی با مخالفینش یعنی مجاهدین را اعلام نمود وبه استشاره روسها طرح اخراج قوای شوروی را از افغانستان اعلام نمود که در نتیجه در دلو سال 1369 خورشیدی قطعا ت نظامی اتحاد شوروی افغانستان را ترک گفتند .
دربرخورد با مردم در کشور عملا فضای بهتری ایجاد شد .شیوه کار ونشرات رادیو وتلویزیون وروزنامه ها ومجلات از تبلیغات دولتی بیشتر به نشرات ملی تغییر جهت داده ، روال امور در همه عرصه های سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی بیشتر به دوره کار سردار محمد داوود شباهت یافت . فشار حزبی ها برمردم کاملا کاهش یافت . زنده گی داشت روند عادی را به خود بگیرد .
اگر نظام از یکسو راه اعتدال را در پایتخت وشهرها در پیش گرفت ، پرتاب حملات راکتی مجاهدین که پیام نزدیک شدن به پایتخت را میرساند ، به اسارت گرفتن افراد از سوی مجاهدین ، مصیبت و اضطراب ودلهره ء دیگری را هم برای نظام برسر اقتدار وهم برای افراد عادی جامعه ایجاد کرد .
نیاز تسریع پروسه جلب وجذب به صفوف قوای مسلح ، دولت را واداشت تا نفرات بیشتری به جبهات بفرستد .
همان سانیکه در هنگام تحصیل در مسیر رفتن به سوی پوهنتون با وجود دردست داشتن کارت هویت محصلی ، چندین بار من وبرادرم را تلاشی عسکری گرفته وبه موتر ها بالا کردند ، بعد از سپری نمودن دورهء مکلفیت همه روزه همچو اذیت ها مثل سایرین برمن هم ادامه داشت .
صبح یک روز در هفته اول میزان 1367 خورشیدی ، من که با موتر دفتر به سوی کارم در حرکت بودم ، دونفرخلقی ملبس با لباس عادی در حالیکه کلاشینکوف در دست داشتند ، موتر را متوقف ومرا گفتند که اسنادت را نشان بده .!گفتنی است که شورای وزیران دولت وقت ، برای بست های کلیدی مخصوصا بخش های مسلکی که ژورنالیستان را نیز شامل میگردید، کارت های یکسا له مهلت از سربازی احتیاط را میدادند. وقتی کارت خویش را نشان شان دادم .کارت راقید کردند وگفتند این کارت ساختگی است . آن دو در حالی که کلمات ناموزونی را نثارم میکردند ، سوار موتر حامل من شده ، به دریور امر کردند از راه قصبه به طرف گولایی حصه اول خیر خا نه برود .آنجا کارت تاءجیل مرا به دست یک خورد ضابط سپرده خود محل را ترک گفتند . ساعتی پس از انتظار دونفر سلاح دار مرا در موتر عسکری که بدان « چکله » میگویند، انداختند آنان با تهدید به من گفتند: امشب را بخیر در قطعه محاربوی اسمار پهره میکنی .
آنان مرا به قوماندانی اطرافی در پل محمود خان بردند .آن روز پنجشنبه واتفاقا روز جلسات عمومی قوماندانی متذکره در هفته بود .من به امر دو فرد مسلح مذکور ناچار بودم منتظر بنشینم تا به زعم آنها قوماندان متذکره آمده ، امر چهره وسوق مرابدهد . درین میان چندین بار از افراد مسلح مذکور تقا ضا کردم تا اجازه بدهند تشناب بروم .آنا ن با اینکه تشناب در همان دهلیز قوما ندانی قرار داشت تا ساعت یکنیم بعد از ظهر که قوماندان از جلسه برگشت ، با من مثل یک مجرم رفتار کرده ، برایم این اجازه را ندادند .
ازقضا قوماندان مذکور که مرد موسپید ومجرب ، در عین حال انسان شریفی به نظر می آمد ، وقتی طرف سروصورت منظم ودریشی وکراوات من شد وکارت هویت مرااز نظر گذرانید ، به سرزنش افراد مسلح مذکور پرداخته ، با عصبانیت گفت : من دستور داده بودم که افراد عسکر گریز را بیاورید ، شما شخص محترمی را که دوره ء مکلفیت را سپری نموده ، اسناد تاء جیل هم در دست دارد آورده اید .بعد با طلب پوزش از چنان یک حرکت منفی افرادش ، اسنادم را داده رخصتم کرد .
روز بعد معلوم شد اینکار به کوشش منشی سا زمان اولیه که از من در اداره خوشش نمی آمد ، به اجرا گذاشته شده بود .
یک هفته بعد در حالیکه مصروف کار بودم یکتن از کارمندان اداره آمده ، برایم گفت که شمارا منشی سازمان اولیه حزبی خواسته است .وقتی به دفتر منشی رفتم ، به یک خلقی که رفیق پاینده میگفتند و مسوو ل شعبه قوای مسلح ناحیه نهم حزبی در شش درک کا بل بود ، رو نموده گفت :
شما این ها را ببرید وسوق کنید . انشا ء الله پلان را تا اخیر همین هفته تکمیل میکنیم .
پاینده به همراهی یک فرد مسلح مرا به ناحیه برده ، پارچه سوق ام را که قبلا آماده کرده بود گرفته ، مرا در بالا حصار کابل که تازه قرار گاه سوق واعزام عمومی عسکری آنجا منتقل شده بود ، تحویل داد ودر کتاب امضا گرفت .
از بخت نیک آنروز افراد زیادی را برای سوق آورده بودند . من دیدم که اصلا کس به فکر من هم نیست . با خیال آسوده برگشته ، فردای آن موضوع توطئه علیه خودرا به مسوولین اداره مربوطه خویش مطرح کردم آنان به من گفتند : این امکان ندارد ، وقتی خودت نباشی کا رهای نشراتی ما همه مختل میگردد . خودت نورمال به کارت ادامه بده !
من برخلاف این تقاضا چندین روز را در خانه ماندم تا اینکه به اثر تقاضای یک دوستم که در یک قطعهء عسکری آشنا یی داشت ، مراجعه نموده ، ظاهرا خودرا در یک قطعه غیر محارب چهره کرده و یک سال دوره احتیاط را در یک موسسه نشراتی صرف ایدیت مطالب وخواندن پروف های قبل از چاپ آن نمودم .
آن روز ها اوضاع رو به وخامت میگذاشت .دولت نجیب ناگزیر به اعلام حالت اضطرار در کشور شد . در جریان حالت اضطرار جنرال « تنی » نیز دست به کود تا زد .در همان شب وروز بود که یک سال دوره احتیاط من پوره شد وترخیص گرفتم .
تا اینکه بالاخره با بروز اختلافات جدی میان سران رژیم از یکسو وتامین روابط میان دولت ومجاهدین و ادامه دیالوگ ها وصحبت های دوامدار با موجودیت وکیل وزیر امور خارجه از سوی دیگر ، فضای سیاسی با سرعت به سود مجاهدین متحول وپا یه های نظام رو به فروریختن گذاشت .
قصد فرارداکتر نجیب از کشور ، بازداشت وی از سوی مخالفینش در مسیر راه وسر انجام پناهنده شدنش در دفتر ملل متحد در کابل ، وقایع زنده یی است که به حا کمیت دکتر نجیب الله پایان داد واکثریت افغانها از نزدیک ناظرآن بوده اند .
حکومت مجاهدین وپیامد ها :
با شکست طرح بینن سوان وبه بن کشیده شدن اوضاع سیاسی کشور در اواخررژیم جمهوری داکتر نجیب الله ، زمزمه آمد آمد مجاهدین ، همه جا طنین انداز بود . فضا رنگ وبوی دیگری به خود گرفته بود . شخصیت ها ی متعهد وغیر متعهد به نظا م حاکم در فکر نجات جان خود وخانوده برآمده ، تعدادی کثیری حتی مدتها قبل زن وفرزند خود را به خارج منتقل ساخته بودند .
از جانبی تعدادی از مردم از قبل با حلقات ورهبران تنظیم ها در ارتباط بودند .یاهم معرفت های از آغاز دوره جهاد با مجاهدین داشتند .این کتگوری افراد به آینده بهتر دل شادنموده وفضای سیاسی آینده کشوررا خوشایند وگوارا میپنداشتند .در حالی که اکثریت مردم که از مظالم رهبران برخی تنظیم ها آگاهی یافته یا عملا متضرر شده بودند ، از همان آغاز آمدن مجاهدین را فال نیک نمیگرفتند .من بارها از زبان بسیاری ها شنیده بودم که دست دعا بلند کرده التجاء مینمودند که : « خدا کامیاب شان نکند »، اما دریغا که دعا ها مستجاب نگردید وفضای مکدر دیگری برکشور دامن گسترد .
قبل از رویکار آمدن مجاهدین از قول مجاهدین حرفهای زیادی شایع شده بود :
ازآدرس رهبری حزب اسلامی گلبدین حکمتیار وعبد الرب رسول سیاف توسط افراد وهواخواهان شان گفته میشد وقتی آنها حاکمیت را دردست بگیرند ، هرآ ن که در دولت کمونیستی ( ! ) کار نموده ویا علایق حزبی با نظام داشته ، سر بریده خواهند شد .
از قول سیاف مکروریان به نام کفتر خانه کمونیستان یاد شده وگفته شده بود که ما مکلفیت اسلامی داریم تا هر بخش وساحه وقسمتی را که بوی « حزبی ها » را میدهد ، ویران واز نو بسا زیم چون بیشتر کمونیستان در مکروریان ها زنده گی میکنند ، ما مکروریان هارا منهدم میسازیم .
مینگریم که برخی از مجاهدین که ضد انسان وانسانیت اند ، چسان در پی ویرانی کشور شد ند ، کا رنامه های زشتی با به آتش کشیدن مکا تب وساختمان های دولتی نه یک ، نه دو بلکه صدها وهزارا ن با ر توسط آنان انجام یافته . تصمیم ویرانی افغانستان بیشتر طرح بیرونی داشته و به دستور اجانب صورت میگرفته است .
اکثریت مردم که روی مسایل عاطفی حاضر به ترک وطن آبا یی وکلبه خودی نشده ویا هم توان اقتصادی برای رهایی وطن نداشتند، درخاک خویش باقی ماند ند .
باورود مجاهدین به مرکز ، مردم عادی درک میکردند که روز گار ، بار دگر چسان این ملت را در مسیر حوادث ناگوار مر گ آ فرین ورقتبار فروبرده وبی هیچ گنه یی به رگبار مرگ ومصیبت بسته شده وبه کام نابودی فرورفته وفرهنگ خشونت همه گیر خواهد شد .
برداشت ومتقابلا هر اس مردم دقیق بود .جنایات بس بزرگ بشری چون به کانتینر های بزرگ آهنین افگند ن یک قوم توسط افراد مسلح قوم دیگر ، اسیر گرفتن ها وبا مرمی ویا خمپاره بستن و از بین بردن انسان های بیگناه ، از طفل شیرخوار در گهواره گرفته تا ریش سفیدان وپیچه سفیدان ، سر بریدن افراد توسط خنجر دربرابردیده گان عزیزان یک خانواده یا قوم زیر نام رقص مرده ، بی حرمتی در برابرکرامت انسان بخصوص به تماشا در آوردن زن حامله حین زایمان توسط افراد سلاح دار تنظیم های جهادی طی جنگهای تنظیمی در کابل وولایات ، نقب زدن زمین وساختن معبرهای زیر زمینی از یک بخش شهر تا بخش دیگر شهر وارتکاب صدها جنایت از جمله خشونت ،قطع سینه های زنا ن ودادن تحفه به عابرین ، آدمکشی وتجاوز جنسی در مغاره ها وزیر زمینی های خود ساخته ، رهزنی وباجگیری از باشنده گان محلات حین عبور ومرور( درکابل تاجاییکه مشاهده وشنیده میشد،این جنایات ننگین بیشتر از سوی تنظیم حزب وحدت ملی وتنظیم حرکت اسلامی شیخ محسنی صورت میگرفت ) ، همه وهمه واقعیت های تلخی سال های 1371 ـ 1374 خورشیدی (1992 ـ 1996 ) میلادی مخصوصا در پایتخت محسوب وهولناکترین جنایت در تاریخ کشور به حساب می آید .
البته در کابل افراد اوبا ش وباردوش جامعه که بیشترین آن رااز غرب کابل بخصوص دشت برچی تشکیل میداد ، با ورود مجاهدین در کابل ، سلاح به دست شان افتیده ، همراه با آن بخش ازسلاحداران تنظیمها یی که به خاطر جنایات شان مشهور استند ، به همچو اعمال ضد انسانی دست زدند .
درحالیکه بخش عمد ه افرا د تنظیمها بخصوص تنظیمهای خوش نام ، شهیمانه دردفاع از مردم حتی تا سرحد جان باختن ایستا ده گی نمودند .
پاکستان به عنوان دشمن شماره یک افغانستان ، با اغفال ، اغوا وتطمیع برخی از رهبران وصفوف شان توانست تمام زیر ساخت های امنیتی و اقتصادی کشوررا منهدم وشاهرگ های اقتصادی کشوررا قطع بدارد . آهن پاره های ماشین ها ی غول پیکر وا بزارکار بزرگترین موسسات تولیدی ـ صنعتی کشور به پاکستان منتقل وبه فروش میرسید .
پاکستان زیر نام خرید ریشهء درخت بادام وپسته ، زیرکا نه ومحیلانه افراد کوتا ه فکر ومجبورکشور ما را به بیرون آوردن ریشه های درخت های متذکره با هدف پایین افتیدن سطح صادرات این یکی از اقلام تجارتی افغانستان می نمود . دربرابرخیانات فراوانی که درین کشور انجام یافت ، اینها همه نمونه های کوچک اند . مسلما تاریخ یکایک را ثبت نموده است .
روزانه اطفال خورد را در شهدای صالحین سرگردان به دنبال استخوان های مرده گان میدید یم . مردم در کابل بعضا دل نمیکردند که روغن پاکستانی بخرند زیرا تصور شان براین بود که روغن پاکستانی از استخوانهای مرده گان ا فغانها آماده میشود . منطقا استخوان پوسیده ،احیانا اگر استخوان تازه هم باشد نمیتواند روغن تولید کند . درواقع از زنده گان که بگذریم ، پاکستان درحقیقت حتی رفتگان ما را نمیگذاشتند تادر قبر بیاسا یند .
تلاش برای محو فرهنگ افغا نستا ن از تا راج وچپاول ثروت های مادی ومعنوی مردم ، از تاراج آثار موزیم گرفته تا انهدام بت های بامیان ، همه کار د شمان فرهنگ ستیز این سرزمین باتمدن بوده است .
پکول که کلاه مخصوصا مردم غیرتمند نورستان محسوب میگردد ، دستار ( لنگی ) که شف بلند آن سمبول غیرت ودلیری افغانهای غیور در درازنای تاریخ افغانستان تلقی شده واز جانبی بیشترینه توسط مردم پاک طینت ومسلمان افغانستان برسر بسته میشود ، کلاه پوست قره قل که افغانهای با سلیقه ومحترم ومعزز بیشترینه باپوشیدن آن از گذشته های دورتا اکنون ، باالنوبه از یک فرهنگ افغانی ستوده نماینده گی میکنند به حدی که صادرات پوست قره قل از اقلام قیمتی کشور در گذشته محسوب میشده است، دشمنا ن فرهنگ این سرزمین ، با ترویج باالترتیب آن توسط مجاهد ین ، طالبان واینک آقای کرزی ، به مقصد ایجاد حساسیت ها ی مردم دربرابر هرسه نوع آن که ارزش های تاریخی دارند ، دست یازیده ، در واقع تلاش ورزیدند مردم را ازین افتخارات که سمبول های نمادین اند ، روگردان سازند .
هرگاه بر داشت از حضور فزیکی وعینی خویش ویافتن در اتومسفیر مسلط دوره های شاهی ، چپی ها ، اسلامیست های راستگرا وطالبان خود فروخته ورهبرحاکمیت فعلی ، این تمساح قرن 21 کشوررا جمع بندی نما یم ، چنین استنتاج میگردد که دوره ء شاه و جمهوری داوود ، دوره های با ا لنسبه آ رامی بوده است . دوره چپی ها وراستی ها در برخورد با مردم وتا مین حقوق انسانی شان ، دوروی یک سکه ا ند اما بیعدالتی وکشتار ، چپاول وتاراج ، حیف ومیل دارا یی های عامه ، نقض حقوق بشر، دستبرد به پول بیت المال در دوره جهادی ها این ملت را بیحد خورد وخمیر ساخت . درین دوره است که تعصبا ت لسانی ، قومی وزبانی به طور بیسابقه دامن زده شده وراکتباران ها ، فضای زند ه گی را ناگوار وکشنده وغیرقابل تحمل ساخت .
درفش سفید ، قلوب سیاه !!
پس از اشغال کابل توسط طالبان ، یکی دو روز بعد آن کار در ادارات در یک اتومسفیر وفضای متغیر از د یروز آغاز یافت . با وجود ترس از بربریت طالبانی ، حدس وگمان ها یی وجود داشت مبنی براین که ممکنست طالبان ، به سود صلح وآرامش عمل کنند . چون طالبا ن با شعار های مجزا از کارنامه های سیاه وننگین شان در مناطق تحت اشغال قبلی ، اینک وار د پایتخت شده بودند وگفته میشد که آنان سپاه محمد ظاهر شاه استند وآمده اند تا با آوردن شاه که در گذشته سمبول امنیت بوده ، صلح ورفاه را به کشور برگردانند . بعضا نقل قول میشد که طالبان با آمدن شان در پایتخت داکتر نجیب الله را به قدرت میرسا نند.
درواقع این آ وازه ها ودروازه ها ، پروسه رسیدن طالبان به کابل را تسریع بخشید .
صبح روز 7 میزان 1366در شهر آوازه پیچید که داکتر نجیب ا لله را در غرفه ترافیک چهارراهی آریا نا که در انتهای ارگ قرار داشت ، حلقه آویز نموده اند . بسیاری فکر میکردند که وی داکتر نجیب الله لفرایی است من که باز ما ندن موجودیت لفرایی از کاروان جهادی را حدس میزدم فکر میکردم حتما خودش است .
با عجله خودم را در محل رسانیدم .برخلاف تصورم ، یک مرد حلقه آویز شده داکتر نجیب الله رئیس جمهور سابق افغانستان بودکه در دفتر ملل متحد پناهند ه شده بود ودومی برادرش شاهپور احمد زی . در دهن جسد داکتر نجیب نیم سوخته سگرت ودر لای یک دستش چند نوت پول را گذاشته بودند .آن سوتر در فاصله یک متری جسد برادرش آویخته شده بود . بدینترتیب پاکستان از داکتر نجیب ، با تجاوز برحریم ملل متحد انتقام کشید .
( در مورد غافلگیر ساختن داکتر نجیب باید متذکر شد :
من از چندین منبع مطمئن وابسته به حزب جمعیت اسلامی در کابل آگاهی یافتم که داکتر نجیب در ابتداء نظر به تقاضای مکرر احمد شاه مسعود مبنی برترک کابل جهت حفظ جانش از خطرات احتمالی ، تاحدی موافق بود .اما از آنجا ییکه ارتبا طات تلفونی وی با خانواده اش در هند کنترول میشد ، طراحان قتلش با اتخاذ پالیسی موء ثر تری ، به همسرش فتانه طوری افاده داد ند که طالبان به محض رسیدن به کابل ، اورا به ریاست جمهوری افغانستان برمی گردانند . معهذا وقتی داکتر نجیب موضوع برآمدن خویش از کابل را با همسرش مطرح نمود ، خانمش شدیدا مخالفت ورزیده ، برایش اطمینان داد که از مجاری مطمئن اطلاع یافته و مطلقا در جریان است که وی بزودی ممکن با ردیگر رئیس جمهور افغانستان میشود ) .
چند تن از افرا د طالبان با چوبی که در دست داشتند ، هرچند گاهی جسد داکتر نجیب الله را با آن میزد ند ویا هم با بی حرمتی جسد آویختهء آنرا به اطراف میچرخانیدند .عین کاررا دربرابرجسد برادرش نیز انجام میدادند .
بادیدن چنین وضعیتی ، همگان در یافتند که سر انجام با استقرار حاکمیت پرچم سفیدان « سیاه دل » فضای کشور متشنج تر ، مختنق تر ودلگیر تر از گذشته خواهد شد .
اگر نزد ا فرا د خوشبینی ریشه های کمرنگ امید به زنده گی وپیشرفت باقی مانده بود،همه بزودی خشکید ند . مردم آرام آرام دریافتند وبا گوشت وپوست لمس نمودند که درد وطن شان مخصوصا با معا مله یی که در پیشروست ، هرگز مدا وا نشده ، زخم هاعمیق وعمیقتر میگردد .
درد روز گار ، اختناق وفشار های سیاسی ، درد بی نانی وبی آبی ، درد ازدست دادن عزیزان ، تا استخوان این ملت حاضر در صحنه رسید .
طالبان عادی که به گزمه وگردش در شهر میبرآمد ند ، اکثرا برخورد وحشیانه با مردم داشتند . این وحشیگری شان شامل حال من نیز گردید وآن اینکه :
در خیرخانه زنده گی مینمودیم .اتفاقا پس از چندین شب برق های کوچه ء ما آمده بود . قیل وقال در کوچه زیاد بود . دفعتا کوچه ما تک تک شد .برآمدم ، دیدم دو طالب پشت دروازه ایستاده اند. تا مرا دید ند بی مقدمه شروع کردند به قنداق کاری ولت وکوب . همسایه در به دیوار ما که یک مرد موسپید ونورانی بود ومردم محل اورا حاجی صاحب خطاب نموده ، احترامش میکردند ، پیش آمده ، به زبان پشتو پرسید که مرا چرا لت وکوب دارند .یکی ازآن دوطالب گفت : برق سر کوچه اش پرچاو است .چه مقصد دارد که برقش را روشن نمیکند ؟
مرد همسایه ما وساطت کرده گفت : مشکلا ت زیاد است . گاهی برق است گاهی نه ، یا فراموش کرده که سوچ برق کوچه را روشن کند ، یا گروپش سوخته . من قول میدهم که تکرار نشود . بدین ترتیب از شرشان خلاص شدم . اما تا اکنون که تقریبا یازده سال از آن زمان میگذرد ، وقتی هوا سرد میشود ، بیلک شانه چپم درد میکند .
...واما روال کار طالبان در ادارات ، مخصوصا در وزارت امور خارجه .
طالبا ن شام روز 7 ثور از طریق رادیوی افغانستان اعلامیه چند ماده ای پخش کردند که طی یکی از آنها تصریح یافته بود که مردان همه مکلف به گذاشتن ریش بلند که از یک قبضه کمتر نباشد ، میباشند . در اعلامیه ازرعایت جدی حجاب اسلامی و پوشیدن برقع (چادری) توسط زنان نیز تذکررفته ، گفته شده بود که زنان حق ندارند بدون محرم شرعی از منزل بیرون شوند .
فردای نشر اعلامیه ، من که به خاطر نبودن برق ، اخبار را شب گذشته نتوانسته بودم بشنوم ، ریشم را تراشیده ، دریشی به تن کرده ، بایسکلم را گرفته ، خواستم وزارت رفته ، ببینم گپ از چه قرار است .
در طول راه بچه های هم بلاک ما خیره خیره با تعجب به سویم نگریستند . این با تعجب دیدن ها لحظه به لحظه بیشتر شد .تا این که پسرکی صدا زد :
« کا کا ریشت را چر تراشیدی . وقتی طالب ها ترا با نکتا ئی وریش تراشیده ببینند ، میکشند . پدرم گفت که طالب ها دیشب در خبرها اعلان کرده ا ند که کلگی مثل خود شان ریش دراز بمانند ».
طالبان متحجر وانجمادسیاسی در وزارت امور خارجه:
روز بعد باریش نا تراشیده وپیراهن وتنبان روانه وزارت شدم .
نمیدانم چه طلسمی به کار گرفته شده بود که یکباره همه دریشی ها در الماری ها زندانی واین بار بدون آن که دستو ر پوشیدن دستار صادر شده باشد اکثریت کارمندان وزارت مخصوصا مثل طالبان با دستار های سیاه وفولادی تیره در وزارت ظاهر شدند . چنا نیکه آدم تا خوب دقت نمیکرد مشکل بود طالب را از غیر طالب فرق نماید .
ملا غوث آخند وزیر خارجه ء وملا شیر محمد ستا نکزی معین سیاسی طالبان ، صبح اول وقت در وزارت آمده ، در دفا تر شان انتظا ر جمع شدن کا رمندان وزارت را میکشیدند .
بنا به دستور ملا ستا نکزی همه منسوبین وزارت درتالار بزرگ قصر ستور وزارت امور خارجه گرد آمد ند
ابتدا ء ملا غوث آخوند وزیر خارجه با لحن بسیار آرام صحبت نمود . سخنرانی اش بیشتر بر روحیه همکاری با نظام جدید ودسا تیر الهی پیرامون اخوت وصمیمیت متمرکز بود .
سخنران بعدی یعنی ملا شیر محمد آخند ، برخلاف با لحن نسبتا جدی واینکه هیچنوع بی اعتنایی وفرو گذاشت از اوامر ودساتیر طالبا ن ، قابل تحمل نیست ، کارمندان را به گذاشتن ریش بلند ، سهمگیری در نما ز جماعت ، سهمگیری در دروس دینی ، همکاری با نظام ، فراخواند که توءام با ا خطارها بود .
ملا غوث آ خند ا نسان نهایت حلیم ، بی غرض وآرامی بود . مهرهء اصلی طالبان در وزارت که زیاد خودش را جدی وحساس تبارز میداد ، ملا ستانکزی معین سیاسی وزارت بود .
با ورود طالبان به پایتخت شایع شده بود که در میان آنان اکثرا خلقی ها وجوددارند که با تغییر قیافه ، گذاشتن ریش دراز وبرسر کردن لنگی ، درر ژیم طالبان خود را جا زده ا ند . میگفتند یکی از همین افراد ملا شیر محمد آخند است که در گذشته افسر نظامی بوده است .
طالبان دستور دادند که از مدیریت اطلا عات ونشرات کارمندان مثل گذشته وظایف شان را دنبا ل ودر ملاقات های وزیر ومعین سهم گرفته ، اخبار آن را به موقع به آژانس باختر غرض نشر به رسانه ها بسپارند . من از ترس این که طالبا ن درد سر ومصیبتی برایم درست نکنند ، وقتی پس ازاولین ملاقات ستا نکزی خبر مربوطه آن راکه خود در جریان ملاقات حضور داشتم نوشتم خواستم متن آن رااز نظر ش بگذرانم . موصوف تمام متن را تا یید نموده منتهی هرجا که نامش ذکر شده بود ، با رنگ سبز خودرنگش درمیان اسمش شیرمحمد ستانکزی کلمه « عبا س » را اضافه نمود ، چنین : شیرمحمد عباس ستانکزی .
ملا شیر محمد را در عمل برخلاف تصوری که ازوی داشتم ، انسان منطقی وروشن اندیش یافتم .توگویی اصلا از قما ش طالبان نبوده است . درابتداء مدیریت سالمی را در اداره در پیش گرفت . اما پسان همکاران خوشخدمت در پوستش جا گرفته ، کلا تغییرش دادند به حدی که دیگر یقینا طالب شده بود .
روی همین انگیزه ، بزودی تعداد زیادی از کارمندان سابق جهادی بست های بلندهیاء ت رهبری وزارت را از آن خود ساختند . به کوشش افراد متذکره که با مجموع کارمندان وزارت آشنا بودند لست ها یی ترتیب شد وعده یی مطلوب وعده ء دیگر نا مطلوب قلمداد شدند .
کاسه ء به اصطلاح داغتر از آش ، مدیران تا زه تقرر یافته توسط طالبان بودند که فرهنگ خشونت وتوهین وتهدید را در وزارت ترویج نمود ند . در جمله ء این افراد « جانداد شرافت » که تازه مد یرمامورین وامین زی رئیس مرکز مطبوعاتی طالبان مقرر شده بودند ، هردو با در پیش گرفتن جاسوسی کارمندان سابقه دار وزارت ، از تحکم وفضل فروشی کار میگرفتند .
( روی همین علت با رویکار آمدن دولت انتقالی به رهبری حامد کرزی ، دونفرفوق الذکر جز افراد ی بودند که از وزارت امور خارجه جواب داده شدند .)
بدینتریب مشاهده کردیم که جهادی ها وعده یی از افراد باقیمانده از گذشته چگونه یکباره طالب شد ند . مدیریت های سیاسی وسایر ریاست هارا اشغال نمودند. فرامین طالبان را تحسین وتطبیق میکردند .
تنی چند ازین مدیران به ظاهر جانب طالبا ن راگرفته ، با طالب طالب بوده ، در واقع میخواستند موقف وجان خود را حفظ نمایند اما درباطن بادوستان وهمکاران خود داداز صمیمیت زده وانمود میساختند که آنان با موجودیت دررهبری طالبان قادر به حمایت از کلیه همکاران وزارت میباشند . بدینسان به زعم خود شان هم خرما ، هم صواب هردورا کمایی میکردند.
عمر وزارت ملا غوث آخند که از دستش حتی مورچه آزار نداشت ، بسیار کوتاه وبیش از چند ماه نبود .که بادور شدن از وزارت موقفش نزد طالبان ضعیف وحتی گفته شد که برایش درد سر هایی ایجاد نموده اند .
دومین وزیرطالبان ملا حسن آخند ، مرد با نفوذی از تحریک طالبان ، شخص خشنی بود که گفته میشد زندان شخصی دارد.وی افراد مسلکی وکارکن را که شامل تشکیل وزارت بود به اصطلاح به گدام ها فرستادند . از جمله من عضو آمریت املاک ، دفتری که نمیدانستم اجرا آتش چیست ، تبدیل شدم .
البته با ظهور طالبان ، تسخیر ولایات ونزدیکی شان به مرکز وسر انجام احراز قدرت توسط ایشان وعدم برسمیت شناختن حکومت طالبان توسط جهان که صرفا چند کشور محدود آنان را به رسمیت شنا ختند ، سطح توقع نسبت به مقرری ها به خارج تقریبا به صفر تقرب کرد . زمان طالبان هیچنوع قید وقیودی در قسمت تقرر در وزارت خارجه وجود نداشت بدین تریتب تعدادزیادی از فارغان پوهنتون ها ، به ساده گی شامل وزارت خارجه شد ند .
افراد غیر وابسته ومستقل دروزارت ، با باور چیره شدن نور بر ظلمت ترجیح دادند فقط به آینده دل ببندند .
مصیبتی که طا لبان برمن وخانواده ام آوردند :
استیلای حاکمیت طالبان در کابل نه تنها مصیبت بزرگی بود برای هرروشنفکر وهر مجاهد واقعی که نمیتوانست ویا نمیخواست با زور تفنگ برمردم حاکمیت نماید، بلکه بدبختی وسیه روزی شامل حال تما م افراد متوطن درین کشورشده بود .
اگر ملت بیچاره ما در زمان حاکمیت روسها با بمبا رد ما نهای هوایی قوای شوروی ها به خاک وخون میغلتیدند وجان میباختند ، در زمان مجاهدین با خمپاره ها وراکت هایی که به قومانده برخی از سران تنظیمها ،تعدادکثیری از صفحه زنده گی محو گردیدند . دریغا افعی دیگری به نام طالب که درینجا لزومی به پس منظر موجودیت وپیدایی آنها نیست ، دفتر زنده گی این ملت را با خون نوشت و...
من در ترکیب یک گروه 38 نفری که اکثر ا مسوولین وزارت امور خارجه ، منجمله کبیر فراهی معین سیاسی فعلی در تر کیب آ ن شامل بودند ، به عنوان افراد نا مطلوب از سوی طالبان منفک شدیم .
یک هفته بعد آن یگانه برادرم دیپلوم انجینر میر احسان الدین برومند، انجنیر وزارت فواید عامه که 32 سال داشته صاحب زن وچهارفرزند بوده وفرزند پنجمی اش شش ماه بعد مرگش به دنیا آمد ، از سوی طالبان به جرم نپوشیدن پیراهن وتنبان و گذاشتن ریش کوتاه بادرنظر داشت اینکه چند باراز سوی رئیس دفترش تهدید به مرگ شده بود ،در روز روشن ساعت ده صبح ، در پیاده رو سرک ایستگاه پایکوب نصوار قلعه فتح الله توسط طالبان موتر سوارعمدا به شهادت رسید .
پس از تجسس زیاد به من گفتند جسد برادرم در سرد خانه وزیر اکبرخان است . آنجا تا جسد برادرم را دیدم آن لحظه را با کلمات نمیتوان ترسیم کرد. فریاد کشیدم واز هوش رفتم .یکزمان چشمم را گشودم .با آنکه 2 قوس 1376 وهوا سر دبود ، متوجه شدم که به سرورویم تا توانسته بودند آب پاشیده ا ند. همزمان با بهوش آمدن ، دست مرد دستار سفیدی را که ریش انبوه داشت ، در پس گردنم احساس کردم که از زمینم بلند میکرد .وی باخشونت غرید : بلند شو ! دربرابر اراده خدا ، حق گریه وماتم نداری .
هنوز جنازه در میدان بود که آن طالب دستار سفید پوش میخواست به ولایت کابل رفته ، « قلم » نام ، دریور موتری را که مجرم اصلی بوده وزند ه گی برادرم را گرفته بود ، ابرا ء بدهم که دعوا یی باوی ندارم ، با آنکه مجرم در خانه اش بود .
درست یک ماه بعد این حادثه که جریان را از مادرم پنهان نموده بودیم ، مادرم با شنیدن مرگ پسرجوانش از غصه سکته کرده و فوت نمود .
من پس از پوره شدن روز چهل برادر ومادر ، غم از دست دادن دوعزیز خانواده ام را کنار گذاشته ، اثا ثیه منزلم را به قیمت ناچیز فروخته با خانواده ام روانه جبل السراج شدم . چون بنا به ارسال پیام داکتر مهدی که از زمان عضویت در بنیاد فرهنگی اما م غزالی باوی معرفت وهمکاری داشتم ، باید در کار ایجاد نشریه یی موسوم به « استقلال » که قرار بود از سوی دفتر سیاسی احمد شاه مسعود که در راس آن داکتر مهدی قرار داشت ،منتشر شود ، به کار بپردازم تاحد اقل برایم کاری تدارک دیده باشم .
آنجا نیز کار نشریه سامان نیافت چون داکتر مهدی از تاجکستان برنگشت ، ازجانبی بزودی حالات منقلب شد . من با فامیلم یک حویلی مخروبه را که فاقد برق ومایحتاج اساسی زنده گی بود، ماه شش لک افغانی به پول آنوقت درمحلهء موسوم به « تاجکان » به کرایه گرفتم و مثل هزاران هموطن دیگرم در جبل ا لسراج در محاصره اقتصادی قرار داشتم . مخصوصا که در آنجا هیچکسی را نمیشناختم .
با آنکه بعد ها از حما یت های معنوی داوود پنجشیری ووعده های که به خاطر تداوم زنده گی ام در شمال نمودند ونظر دادند که به مزارشریف رفته وبه عنوان مدیر اطلاعات ونشرات وزارت خارجه دولت اسلامی افغانستان در آنجا به کار خویش در وزارت خارجه دولت اسلامی افغانستان ادامه بدهم ، بهره مند شدم ،اما مثلیکه بخت با من یاری ننمود . آقای پنجشیری در پنجشیر بود که آمد آمد مجدد طالبان در جبل السراج پروان مرا وادا شت که به کابل برگشته وسپس به پشاور پا کستان بروم.
درپشاور پاکستان با مراجعه به دفتریک انجوی افغانی موسوم به (CHA ) ، به خاطر سابقه ام در کار مطبوعات ، به صفت مدیر مسوول مجله « صبا » که یک مجله ء سیاسی ـ اجتماعی بود ، ایفای وظیفه نموده ، الی سقوط طالبان ، به زنده گی خود وخا نواده ام در پشاورادامه دادم .
قبلی