به مناسبت ارج گذاری و گرامی داشت روز مادر

انجنیر سخی ارزگانی

زن اگر نیست زندگانی نیست     مردمی نیست مهربانی نیست

دامن زن  چو بوستان خداست     گلشن مهر و آشیان وفاست (1)

قبل از همه صمیمانه ترین تبریکات خویش را به مناسبت « روز جهانی مادر» به پیشگاه معظم مادران قهرمان، زنان فرزانه و دختران برومند سراسر جهان و به خصوص به حضور مادران گرانقدر، خواهران گرانمایه و دختران نو رستهء افغانستان عزیز خویش تقدیم می دارم.

جوامع و کشورهایی که ساختار عقب نگهداشته یی فیودالی و فرهنگ قبیلوی و قومی سنتی را از سالیان متمادی به این سو پشت سر گذشتانده و میکانیزم نوین مادی، اجتماعی و معنوی در آن مسلط گردیده است؛ مناسبات و فرهنگ جدید رشد یابنده نیز خصوصیات جامعه را به صورت عصری تبارز می دهند. و در ضمن روند «دولت- ملت سازی» به صورت طبیعی در این کشورها به پختگی و پویایی عصر رسیده و ملت ها از مزایایی مدنیت، حقوق، آزادی و نظایر آن برخوردار می باشند.

از همین لحاط نیز است که از جمله در کشورهای متمدن، «روز مادر» همه ساله با ارج گذاری انسان دوستانه و عظمت بس فراوان جمعی تجلیل می گردد. همچنان مادران از سوی فرزندان شان با تحایف، دسته ها ی گلی، برگ های تبریکی و مراسم ویژه در رستورانت ها، محافل خصوصی و خانواده ها پذیرایی خاصی گردیده و این روز را با شادکامی و قدردانی شایسته جنش می گیرند. مادران هم از چنین پذیرایی ها احساس نهایت خرسندی و سپاسگذاری نموده، به خود می بالند و می نازند که کاملا مستحق حال شان نیز می باشند.

یعنی در چنین کشورهای مترقی و پیشرفته، اصلا این فرهنگ نوین و تفکر علمی خلق گردیده که دولت ها، مادران، فرزندان و خلاصه آحاد مردم منجله به «حقوق زنان» پی برده و همه ساله روز مادر و روز زن را جشن می گیرند و زنان هم از حضور گستردهء در تمام مناسبات اجتماعی جوامع شان برخوردار می باشند.

اما در ممالک عقب نگهداشته شده جهان سوم و به خصوص در افغانستان که بافتار ملوک الطوایفی، فرهنگ تنگ عشیره وی و قبیلوی در تمام روابط اجتماعی جامعه ما حاکم اند؛ نگاهی به مسأله مادر و اصلا به «مقام زن» آنچه در سرزمین های پیشرفته، متمدن و صنعتی وجود دارند، از اساس با هم متفاوت می باشند.

 در افغانستان اصلا بنا بر میکانیزم واپسگرا، فرهنگ مسلط مرد سالاری و استبداد سیاسی قدرتمداران انحصارگر قبیلوی، خاندانی و فردی تمدن ستیز به صورت خاص برای زنان کشور ما این فرصت داده نشده که آنها از حد اقل حقوق مادر، کودک، زن، پدر، والدین، خانواده، جامعه و... چیزی را بدانند، بعد هم روز مادر و روز زن را بر مبنای آگاهی و درک خودها تجلیل نمایند و در تحقق و احقاق حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، خانوادگی، جنسی، فردی و... خودها کار و پیکار کنند.

حتا تا چند سال قبل دولتمردان افغانستان هم از بزرگداشت روزهای زن، مادر، کودک، پدر و... که در جهان پیشرفته تجلیل می گردیدند؛ از طریق رسانه ها و رادیو چیزی را هم پخش نمی کردند.

به طور مشخص باید گفت که اگر از یک زن « روستایی» بیسواد میهن ما پرسیده شود که حقوق زنان چیست، این بیچاره پاسخ داده نمی تواند. و یا اگر از یک خانم اولاد دار بیسواد هرچند که «شهری» هم باشد، سوال گردد که روز مادر را جنش می گیرید، بازهم این مادر سیاه بخت لاجواب می ماند. اگر از یک دختر جوان خانوده بپرسیم که چرا والدین بدون رضایت دخترش، اورا به شوهر می دهند؛ این دختر جوان خواهد گفت که والدین «حق» دارند که دخترش را به هر کی به شوهر بدهند.

آیا این چنین پرسش ها، دلالت بر نبود شعور و آگاهی سیاسی، اجتماعی، ذهنی وغیره این گونه زنان جامعهء ما در مورد حقوق و سرنوشت شان نمی کنند؟

به هر صورت، پامال کردن حقوق مادران و اسارت زنان از جمله « رایج ترین» استبداد مسلط دولت ها، مرد سالاران و متحجرین در تمام مناسبات جامعه می باشد که هیچ حدود و ثغور ندارند. هرچند که به عنوان یک مکث گذرا هم اگر است، به این چند نکته زیر در مورد محکومیت و اسارت زنان یک اشاره مختصر صورت می گیرد که بی ارتباط به مسأله روز مادر نخواهد بود:

1- یک دختری ولو که از تمام فرزندان خانه پدرش بزرگ تر هم باشد؛ حتا از سوی خردترین برادرش مورد تحقیر، اذیت، موی کشک ، لت و کوب قرار می گیرد. زیرا که این دختر به خاطر زن بودن خویش در پایین ترین نردبان خانواده هم قرار دارد.

2- وقتی که در افغانستان شوهر یک زن فوت می گردد. آنگاه این زن بیوه حق ندارد که به خانه پدر و یا برادر خویش رفته و مجددا این بار طبق «دلخواه» خود بنای ازدواج را بگذارد. اقارت شوهرش، این زن را خلاف دستورات دین مبین اسلام ، کرامت انسانی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های بین المللی با جبر در قید نکاح یکی از اقارب شوهر متوفایش در می آورد. و یا اینکه این زن بیوه مظلوم را مجبور می کنند که تا دم مرگ باید کنیزی اقارب شوهرش را نماید. تراژیدی این زن بیوه در همین محدوده هم ختم نمی گردد؛ بلکه او از طرف تمامی اعضای خانواده مورد توهین، لت و کوب اعمال کارهای طاقت فرسای خانواده و بیرون منزل  نیز قرار می گیرد. و حتا خشوی این زن بیوه به ناحق به او می گوید که تو پسرم را کشتی و با این بهانه هم این بار خشو بالای عروس بیوهء خود ظلم می کند. خلاصه تمام اعضای خانواده بر اساس عقب ماندگی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی، اخلاقی و... خودها و همچنان با بی خبری از دین هرگونه ظلم را در مورد این زن بیوهء بی دفاع انجام می دهند.

3- ازدواج اجباری دختران نیز یکی از معمولی ترین ظلمی است که توسط پدران، برادران، عموها و سایر بزرگان خانواده به عمل می آیند. پدر هرگز دختر خود را قبلا در جریان نمی گذارند که تو را به شوهر می دهیم، چه جائیکه رضایت دختر خواسته شود و برای دختر وقت داده شود که در مورد « انتخاب» همسر آینده خود مستقلانه فکر کند.

4- دختر فروشی یک «سرطان» دیگری در جامعه است که توسط رؤسا و بزرگان فامیلش با اکراه تمام و آنهم مغایر ارزش های انسانیت، اسلامی و حقوق بین المللی صورت می گیرند و دختر را مثل یک  حیوان، جنس، زمین وغیره به فروش می رسانند.

5- پدر در ادامه جهالت مرد سالاری خویش، دختر خود را برای مرد سالار «چند زنه» نیز به فروش می رساند که در این صورت این چند زن ( دو یا سه و یا چهار زن ) هم در زیر اسارت اقتصادی، خانوادگی، سیاسی، جنسی، فزیکی، روانی و... شهوانی یک مرد سالار متمرد، خیره سر، جاهل و بی خدا تا لب گورستان قرار می گیرند.

6- جنایت استخوان سوز دیگر این است که پدران، دختران خودها را به قید ازوداج مردان «کهنسال و مردنی» قرار می  دهند که این مردان کهنسال حتا از نگاه سن به جای پدرکلان این دختران می باشند. یعنی مردان کهنسالی که این چنین دختران جوان را در زیر «اسارت شهوانی» و «ضد انسانی» خودها قرار می دهند ، حتا عمر شان از «دو تا چهار» برابر عمر این خانمان جوان شان می باشند.

چند مدت بعد که این کهنسالان می میرند؛ آنگاه بازهم این دختران جوان بیوه از حق ازدواج دلخواه خویش محروم گردیده و بار دیگر به زور در قید نکاح اقارب شوهران متوفای شان قرار می گیرند. با همین منوال این قطار زنان سیاه بخت تا دم مرگ از حقوق و آزادی شان به صورت مطلقا بی بهره می مانند. از نسل های قدیم تا کنون اینگونه واقعات غم انگیز ادامه داشته و بعد از این هم دوام خواهند داشت.

7- بدتر از همه اینکه دختران صغیر از سوی والدین شان به شوهر داده می شوند و «لباسی های غم» را بر تن این دختران نموده به « اسارتخانه» مرد سالاران می فرستند که تا پایان حیات شان با اسارت به سر می برند.

8- بدترین همه اینکه حتا مرد که تازه ازدواج می کند؛ آنگاه به برادر، یا پسر کاکا، یا پسر خاله و یا یک رفیق خود وعده می دهد که اگر در خانه من دختر پیدا شد، او را به بچه تو می دهم. و یا اگر در خانه تو دختر پیدا شد؛ دختر خود را برای پسر من بدهی! به این صورت هردو مرد سالار نسبت به این ازدواج «غیابی» که هیچ اثری از دختر و بچه در میان نیست؛ قسم و قرآن یاد می کنند. یعنی قبل از اینکه دختر در «رحم مادر» نفطه گرفته باشد؛ مرد سالار، در ذهن بیمارگونه و ضد انسانی خویش دختر «نامعلوم و ناپیدا» را نامزد بچه «نامعلوم و ناپیدا» می نماید. این چنین دختر فروشی را من به نام « دخترفروشی ذهنی» لقب می دهم.

 اگر مبالغه و گنه نکرده باشم در نظام مرد سالاری این «نادرترین» جنایت در حق جنس «مؤنث» می باشد که حتا قبل از بستن نطفه و خلقتش اورا « ذهنا» به فروش می رساند که در تاریخ بشریت نظیر ندارد. زیرا که قبل از آنکه کدام نشانهء از وجود عینی دختر در «بطن» مادرش در میان باشد؛ مرد سالار سرنوشت « سیاه» و «اسارتبار»  اورا با افتخار جاهلانهء خویش تعیین می کند.

 خدایا ! این چنین انسان ها از حیوانات به مراتب پست تر نیستند؟

 آیا این چنین ظلم، بی عدالتی ها، حق کشی ها، اسارت ها و... عملکردهای ضد انسانی که در مورد «جنس مؤنث» صورت گرفته و می گیرند؛ بیش از نصف جمعیت ما را از رسیدن به کاروان تمدن، رشد اقتصادی، شکوفایی اجتماعی، غنای فرهنگی- سیاسی و... محروم ننموده و همچنین یکی از انگیزه ها و عوامل نیرومند نطفه گذاری «بحران هویت ملی» در افغانستان نبوده و نمی باشد؟

زنان خانه با تمام فشار کار منزل و باربری مزرعه در زیر فشارهای روانی و ... شوهران نیز قرار دارند، می سوزند و می سازند. ولی راه بیرون از این معضله وحشت ناک تاکنون به صورت ریشه یی و منطقی از سوی دست اندرکاران دولت های کشورما قرار نگرفته و صرفا برای یک تعداد محدود زنان تا حال کرسی های نمایشی در ادارات دولتی داده شده اند. و بازهم جای خوشی می باشد که مکاتب به روی دختران باز بوده که با آنهم  خیلی ناچیز می باشند.

«بیسواد ماندن» دختران و زنان یکی از عواملی «عمده» است که زن همواره در تاریکی روزگار اسیر مانده و با اذهان بسته تا آخر عمر با اسارت به سر می برند. و بالاخیره با چشمان نابینا، گوش های ناشنوا و بی خردی کامل به دامن گورستان های بی نام و تار می روند و می خوابند که هیچ تاریخ و ارزش بشری هم از چنین زنانی به خاطره ها و اوراق تاریخ به یاد گار نمی ماند.

خلاصه نه « زنان» از حقوق اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، فردی و...چیزی می داند و نه «مرد سالاران» کوچک ترین حق انسانی را برای زنان قایل می شوند. پس گفته می توانم که در قدم نخست مرد از نگاهی «ذهنی» اسیر جهل و نادانی می باشد. وقتی که مرد در «وجود» و «ذهن» خویش اسیر جهل، نافهمی، تاریک اندیشی، زن ستیزی و استبداد می باشد؛ مسلما که این چنین اسارت را در برابر جنس مقابل خود یعنی بالای زن نیز تحمیل می نماید که عملا در جامعه ما چنین می باشد.

از سوی دیگر، زن هم بنا بر فقر فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی و... خود و تسلط جابرانهء فرهنگ مرد سالاری هم متأسفانه که «اسارت پذیر» می باشد. یعنی اینجا به درجه دوم بر اساس عوامل گوناگون زن نیز در «ذهن» خویش اسیر می باشد که اسارت را عملا پذیرفته است و باعث «تداوم» اسارت شده است.

زمانیکه زن که خودش در ذهنیت خود اسیر می باشد؛ چگونه امکان دارد که بدون داشتن عوامل تعیین کننده آزادی از اسارت فکر و ذهنی خلاصی یابد؟

هرگاه زن به یک شعور سیاسی دورانساز و آگاهی لازم رسیده باشد؛ آنگاه این گونه با فریاد آتشین و نوای سوزناک اش جهت آزادی زنان وارد عرصهء مبارزات آگاهی دهنده و نجات بخش در جامعه می گردد و چنین داد می زند:

مر مرا هیچ گنه نیست  بجز آنکه زنم     این  گناه است  که  تا  زنده ام  اندرکفنم

من سیه پوشم و تا این سیه از تن نکنم     تو سیه بختی و بد بخت چو بخت تو منم

آیا اسارت ذهنی و فکری باعث سیه روزی، حق کشی، ناهنجاری و هزاران بد بختی های مردمان یک جامعه به حساب نمی آید؟

 

در فرجام:

1-  تا زمانیکه مرد از «اسارت ذهنی» خود را نجات ندهد، باورهای خرافاتی مرد سالاری او با زیر بنای دانش عصر، عقلانیت و نیازمندی عنصر زمان به سوی مدنیت و جهان نو عوض نشوند؛ زیرساخت اجتماعی، مادی و معنوی عقب نگهداشته شده جامعه جایش را به صورت تدریجی و طبیعی به یک میکانیزم جدید رشد یابنده و عصری تبدیل نکند؛ مرد سالار هیچگاه برای زن حق نمی دهد. زیرا، محصول ذهن اسیر به جز از سیه روزی، تاراندیشی، تمدن ستیزی، حق تلفی، اسارت و... چیزی دیگری حاصل نداشته و ندارد.

 چون مرد هم در دنیای «ذهنی» و هم در جهان «عینی» خویش اسیر می باشد. پس وقتیکه همه هستی های مادی، معنوی و... مرد «اسیر» می باشند؛ در آن صورت اندک ترین نطفه و بلوغ «آزادی»  در ذهن مرد جای ندارند. پس واجب است که قبل از همه مرد، ذهنش را از اسارت آزاد سازد تا به آزادی زن و جامعه کمک نماید.

2- تا وقتی که زن بر مبنای توانمندی و مبارزات نیروی فزیکی و فکری خویش، «رمز» اسارت ذهنی و فکری خود را پی نبرد و شخصا به «فکر» آزاد سازی ذهنی و فکری خود از اسارت حاکم در نظام جامعه نگردد؛ آزادی زن از اسارت های دیگر محال است. زیرا که شکست اسارت از آسمان نمی آید. خداوند هم به انسان اختیار مطلق داده است تا خود یک انسان سرنوشت خود را توسط خودش رقم زند، تا بعدا خداوند هم به او کمک کند!

روان شاد استاد خلیلی چنین می گوید:

ای شاخهء گل، شکسته  تا چند؟       ای سروران نرسته  تا چند؟

ای مرغ  بهشت،  خسته  تا چند؟      در کنج قفس نشسته تا چند؟

بشکن قفس و چمن بیارای (2)

تغییر وضعیت ذهی و بافتار اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، روحی، سیاسی و...مرتبط با یک دیگر می باشند. بدون تحول لازم و تکامل مثبت همه جانبهء این دو عامل نامکن است که عقاید متحجرانه و عقب نگهداشته شدهء زن به باورهای «عصر متمدن» و دموکراتیک تعویض گردند و زن به خود آگاهی، خود باوری و نیروی خویش متکی گردد.

 فرضا اگر مرد از هر جهت حقوق، آزادی و نظایر آنرا عملا برای زن بدهد و آنگاه زن که آمادگی ذهنی و فکری لازم را نداشته باشد؛ از این حقوق که از سوی مرد برای زن « رایگان» داده شده است؛ آنرا نه زن فهمیده می تواند ، نه  هضم کرده می تواند و نه حفظ  کرده می تواند.

آیا حاصل کردن آزادی و حقوق مفت و بدون آنکه زن خود آنرا با یک آگاهی لازم و مبارزه حق جویانه بدست آورد باشد؛ سازنده خواهد بود؟

به عبارت دیگر، در صورت که زن با عدم «آمادگی» فکری و ذهنی خود؛ اگر آزادی، حقوق و سایر نعمات را که از سوی مرد نصیب گردد؛ آنگاه زن که هنوزهم در اسارت ذهنی خویش کاملا «غرق» است، از این آزادی و حقوق استفاده لازم منطقی، علمی، عقلانی، مدنی و مثبت را نه به نفع خود و نه به مصالح ملی خود کرده می تواند. یعنی این چنین حق و آزادی در یک چنین شرایط نامساعد نه تنها برای زن به مثابه یک «زهر کشنده»  بوده، بل برای همه افراد جامعه نیز فاجعه آفرین تمام می شود.

پس گفته می توانم که در قدم «نخست» عامل تعیین کننده شکستاندن اسارت ها و همچنان تحصیل حقوق، آزادی، تساوی حقوق زنان با مردان و...، شخصا «خود زن» است نه مرد! اما اگر مرد آگاهانه زمینه های گوناگون را برای زن مساعد کند و حقوق زن را عملا بدهد؛ آنگاه در قدم «دوم» برای تحقق پویایی ذهنی زن و شکستن اسارت فکری زن کمک با سزای خواهد نمود و بستر تحقق تساوی حقوق را نه تنها میان زنان و مردان ، بل برای تمام افراد جامعه تسریع خواهد کرد.

 بازهم هیچ یک مرد و یا مجموعهء مردان و یا یک زن و یا مجموعهء زنان به هر پیمانهء که آمادگی لازم را برای شکستن اسارت داشته باشد؛ به تنها کافی نمی باشد. باید مبارزات کلیه زنان و مردادن در جوار همدیگر و مرتبط با همدیگر در جهت تحقق آگاهی سیاسی، آزادی، تساوی حقوق زنان با مردان، تأمین عدالت اجتماعی، حاکمیت مستقل ملی، جامعه مدنی و نظام دموکراسی برمبنای اراده و خواست مردم از پایین برای جامعه افغانستان پایه گذاری شوند و در عمل پیاده گردند. در این صورت است که سعادت اساسی مادران، زنان و آحاد افراد جامعه ما تدریجا و عملا ضمانت اجرایی را حاصل خواهند نمود.

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم      فلک را سقف بشکافیم و طرح نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد     من  و ساقی بهم  سازیم  و بنیادش براندازیم

شنبه 22 ثور 1386 خورشيدی برابر با 12 می 2007 ميلادی / آلمان

--------------------------------------------------------------------------------------

منبع:

1 و 2- شعر شادروان استاد خلیل الله خلیلی

 


بالا
 
بازگشت