حميد برنا
طنز و روشنگری
آغاز نشرات اکتوبر 2006
پيوست به گذشته
مناظرهء کاکه تيغون وکربلايی
بخش نهم
سال دوم
امروز پنجشنبه 17 جنوری 2007،هوا در حــــــــدود 6 درجه واحتمال ريزش باران ميرود، هردو رفيق در خانهء کاکه تيغون، بعد از پخت وپز وصرف طعام پياله های را پرُاز چای کرده وبساط مناظره را گرم می سازند.
کاکه تيغون: کربلايی جان، ده ای چند روزيکه نديديم چه گپا شده ده وطن، ده جهان،بگو نی؟
کربلايی: کاکه جان مه تلويزيون بياتم ديدم وشنيدم، تلويزيون مـــــــــلی اوغانستانام که تازه جهانی شده وبی بی سی رام شنيدم، گپا چنــــــدان خوب نيس، هرطرف کُشت وکشتار، حتا ده ولايت هميشَه نارام هلمند دوتا هاليندی هم کشته شدن وبسيار چور کردن مردم توسط طالبـــا وزياد تر ازهمه، قار بوش خو بود، حالی قار خدام سرمردم آمده،با برفباری راه ها بند شده، مردم چيزی از سرما زده گی وچيزی از قاتی ( قحطی) جان به جان آفرين سپرده اند، اگه کدام اقدام عاجل ازقبيل رساندن آذوقه توسط هلی کوپتر صورت نگيره وبهانه زمامدرام که راه ها بسته اس از بين نره، احتمال فاجعه بشری ميره که هزارها نفر هلاک خواهن شد، حتا ده شار کابل درجه حرارات روزانه منفيس، چه رسد به شبانه، که بسيار سرد اس، ده همی حال ايرانام اوغاناره از ايران کشيده،که بسيار شان از بين رفتن، اينی گپاس کاکه جان!
کاکه تيغون: کربلايی جان ای خبرای تو دل آدمه از زنده گی سرد ميسازه، همی دوعای حاجی صايبا ده بيت الله شريف هم تاثير نکد، آخرش چطو ميشه؟
کربلايی: کاکه جان سازمان غذايی مربوط به ملل متحد، اعلان کده که اگه بری يک مليون وسه صد هزار(1300000) نفر عاجلن کمک غذايی نشه همه شان ازبين ميرون وجالب تر ايس که يک نامه نگار ده هرات ازيک خانواده پُرسان ميکنه، که چرا بخاری ده خانه نماندين، او بيچاره ميگه که ما ايزم ( هيزم يا مواد سوخت) نداريم، ای گپ مثل هموس که ده زمانای سابق، مردم گشنهء فرانسه مظاهره کدن، لويی چارده گفت: مردم چی ميخاين، گفتن نان ندارن.
لويی گفت: کلچه بخورن که نان نيس...
هردو ميخندند ومناظره ادامه می يابد.
کاکه تيغون: کدام خبر خوبام اس کربلايی جان.
کربلايی: نی کاکه جان، آغای ضيا قاری زاده آهنگ ساز، آهنگ خوان وشاعر معاصر وبزرگ افغان سه روز پيش ده شار تورنتوی کاناده به عمر 96 ساله گی فوت کد، خدا بيامرزش،مرحوم قاری زاده، دوست برادرم بود، هرشب چارده ماه مبارک رمضان ده تابستانها به خانهء ما می آمد وباد از افطاری، ده حويلی ما ده گذرگاه خوب بيت ميخاند وبرادر کلانم همرايش طبله ميزد، يگان وخت مرحوم ابراهيم نسيم هم می آمد، شاعر بسيار خوب، آدم خوش خلق وهنرمند بسيار ورزيده بود، کاشکی ميتانستم سره جنازيش رفته ميتانستم، افسوس که اجازه نميتن.
يک خبر دگام، که بازام بدتر اس بريت ميگم، سه روز پيش تر دهمو روز درگذشت قاری زاده، ده هوتل کابل يک انفجارشد وپسان ده همونجه راکتام فير کدن،ميگن که هدف شان خارجی ها مثل وزير خارجه ناروی ودگه ها بود که ده اونجه جلسه داشتن، اما فورن ده زير زمينی پت شدن و آسيب نديدن، بسيار مردم کشته شدن، که چارتا خارجيا هم ده بين شان بود، کاکه جان اينيس امنيت ودموکراسی امريکايی ده اوغانستان که نماينده بوش، يانی آغای کرزی آورده، اينی روزگار ماس دگه چی ميخايی؟ ميگن ملا عبدالله امر حمله طالباره داده بود، ده ای واقعه چند تا طالب کشته وسه نفر شان دستگير هم شدن.
کاکه تيغون: کربلايی جان، چندان جان مام جورنيس، هوام خراب اس وتوام خبرای خراب آوردی، بگی حالی ماره خوب بساز، يگان فکاهی بگو، يگان شعر بخوان، که هوای ما دگه شوه.
کربلايی: يک خبر خوبام اس، که سه روز پيش سازمان صليب سرخ چند تا تيلفون ويديو داره ده کابل روان کدن، که مردم بتانه کتی بنديای خود که امريکايا واره ده ميدان هوايی بگرام بندی کده، گپ بزنن وقوارای شانه ( چهره هايشان را) هم ببينن.
کاکه تيغون: کربلايی جان! ای خوب گپ اس امّا امريکايا چه حق دارن که مردم ماره بندی کنن؟
کربلايی: کاکه جان ازی گپ مالوم ميشه، که تا حال خَو استی ( خواب هستی) وخبر نداری که اصلن حکمران اونمو انگريزا وامريکاياس.
کاکه تيغون: غير خبرا ، يک چيز بل کل ( بلکل) نو ده يادم آمد، او روز سوبکی( صبحگاهی) قرآن شريفه که ختم کدم، ده همی سپاره آخری خوب، خوب سوره های موزون يافتم، که قرائت شان خوش آدم ميايه،بايد همی سمی يوسفه ( سميع يوسف را )بگوئيم که بری همی آيتا سُر بسازه مثلن بری سوره عاديات ( والعاديات) ، همی چی مانا ميته ده دری؟
کربلايی: کاکه جان همی سوره يادم اس، که يک دوستم ، از پاکستان نوشته کده بود، که همی ره ده شعر بيارم،مه همی فرمايش دوست مه قبول کدم وساختم، سورهءعاديات يانی سورهء اسب:
قسم بردل دلان تيز رفتــــــــــار که درجهاد کردند خوب پيکار
وپسان که يکی از دوستا بری مه قرآن شريفه با ترجمه شعری ( اميد مجده) آورد او از مه کده خوب تر شعر ساخته، که اينه از روی همو قرآن شريف بريت ميخانم:
بَدان اسبهائيکه که روز جهاد نفسهای شان بر شماره فتاد(1)
زسُم خود از تاختن روی سنگ بيفروختنداخگری وقت جنگ(2)
شبی خون بر دشمن زدند وشرر به غارت گرفتند شان درسحر(3)
ستوران غبـاری بر انگيختند(4) به دور سپاه عدو ريختنــد (5)
به آنها قسم کآدمی بی اساس به پروردگارش بود نا سپاس(6)
بدين نا سپاسی دهد خود گواه چو حاضر شود نزد يکتا اله (7)
بود سخت مشتاق مال جهان بخيل است همواره دربذَل آن(8)
نداندکه روزی رودچون به گور برانگيخته مي شود از قبور(9)
به دلهایشان آنچه بودست راز همه فاش گردد درآن روزباز(10)
بود آگه از کارشان کردگار درآن سخت هنگام روز شمار(11)
------------------
اينی ترجمه سوره مکی والعاديات بود که خوانده شد.
کاکه تيغون: کربلايی جان ده مکه هنوز جهاد وکشتن- کشتن نبود، همی شايد اشتباه شده باشه، همی سوره حتمن ده مدينه نازل شده.
کربلايی: مه نمی فامم کاکه جان باز از آخند پُرسان ميکنيم، يک نقص بوده که ده سر اولا رقمی که سروش بری حضرت زرتشت از طرف آهورا مزدا خبره مياورد وهمو رقم جبرئيل از طرف الله وتعالی برای حضرت پيغمبر(ص) وحی می آورد، وقتی که يک نفر اجازه جمع کدن کل قرآنه داشت، اشتباه شده باشه، عوض مدنی، مکی گفته، اگر همو رقمی که ده دل عيسا (ع) گپی ره خداوند مينداخت وباز عيسا (ع) به حواريون خود، که دوازده نفر بود، ميگفت واونا هر کدام عليحده آيات جمع کده بودن، که بل آخره( بالاخره) از بين شان چار انجيل باد از رحلت عيسا(ع) نوشته شد( انجيل متنی،انجيل مرقس، انجيل لوقا و انجيل يوحنا) اگه قرآن شريفه چند نفر جمع ميکدن، شايد ای رقم غلطيا پيش نمی شد، ميگن که آيات منسوخ، بسيار بود و حضرت عثمان همو آيات منسوخی که هم قرائت وهم حکم شان منسوخ شده بود، از قرآن کشيد، خدا دانه چقدر بود، يک دفعه يک آيت ميامد وآيت دگه مخالف از و باز ميامد، که ناسخ آيه پيشتر بود، خلاصه که هنوز (66) آيه ده قرآن اس، که قرائت شان مجاز وحکم شان منسوخ اس.
اينی رقم گپا از پيش آدم گپه چَپ وغلط می سازه واگه چند نفر جم می کدشان، شايد بهتر می بود وهم آيات منسوخه ره ميکشيدن.
کاکه تيغون: سروش وجبرائيل هموا ستند ( همانها هستند) که عبيد زاکانی چغل مخفی گفته بودشان؟
کربلايی: بلی کاکه جان، همی گپاره نزن خوب نيس، مولانا عبيد زاکانی بسيار چيزاره گفته، ضرور نيس که ده هرجای بگويی، او روز دِگام گفته عبيد زاکانی ره تکرارکده بودی که مؤذن يانی دشمن خواب!
کاکه تيغون: خو کربلايی جان دِگه نميگم، زبان گوشتی اشتباه ميکنه، حال بگو يگان فکاهی، يگان شعر، که باز بخير ميريم طرف جماعت خانه، راستی پيش از فکاهی وشعر يک چيز دِگه يادم آمد، که حضرت پيغمبر (ص) يا الله پاک چطو به اسب قسم خوردن ( والعاديات ضبحاً)، قسم خوُ به کسی يا چيزی که بالاتر از شخص باشه، خورده ميشه، مثلی که، ما به خدا يا پيغمبر قسم می خوريم، ای چطور اس؟
کربلايی: نه تنها به اسب، بلکه به آفتاب، به صبح، به ماتو( مهتاب) وغيره وغيره هم ده قرآن شريف قسم خورده شده، که ايرام بايد از آخند پرستان کنيم.
بيا کاکه جان که بريت يک قصه فکايام بگويم ويک شعرام بخوانم که ناوخت ميشه.
- ميگن که حبيب الله کلکانی، که بری 9 ماه پاچايی کد، ده زمستان رقم امان الله خان جلال آباد رفت، بريش سراج العماره ره فرش کدن وهمونجه دَپ کد وکار مردم اونجه ره پيش می بورد، پرسان کد: که امان الله دِگه چی ميکد؟ گفتن: ده جاله ده دريای کامه چکر ميزد واستاد قاسم بريش بيت ميخاند، گفت: بُرين جاله رام تيار کنين واستاد قاسمام بخواهين، همی کارا ره کدن ورفت ده جاله شيشت واستاد قاسمه گفت: بخوان؛ استاد به طرز بيرمی شروع کد:
کشتی نشسته گانيم ای باد شُرطه بر خيز
باشد که باز بينيم ديدار آشنــــــــــــــا را
حضرت حافظ
حبيب الله کلکانی گفت: خواندنه بخوان، مگم رويشه دِگه نبينی!
هردو دوست ميخندند وکربلايی ادامه ميدهد.
- يک جوان افغان از طريق آلمان رفت ده امريکا، ده ميدان هوايی اوره پوليسا پاليدن وگفتن که چون اوغان اس بايد يک نفر CIA او ره تلاشی کنه، ده دگه اطاق بوردش، نفرCIA، چپه يخن کرتی خوده پس کد که نوشته بودCIA بچه اوغان فکر کد، که فيرمه کرتی سازی خوده نشان داد، يام چپه يخن کرتی خوده پس زد، که نوشته بودC&A، کرتی ره از آلمان از مغازه C اوند A خريده بود.
بازهم هردو ميخندند وکربلايی شعر را ميخواند.
اينه کاکه جان باز همو رفيقم جلاليار صاحب، يک شعر برادر مرحوم خود آغای صحرايی ره بريم داده، که بريت ميخانم: باز ميريم بخير جماعت خانه.
چرا؟
شبی زعصه کشيدم به آسمان فرياد زدست فتنه گری های چرخ بی بنياد
فغان من نه زدرد فراق جـــانان بود ويا که بر لب دلبری لبش نه نهـــاد
شکايتــم همه از درد بی نوايان بود که تا بچند چنين پايمـــــــال استبداد
چرا فسرده جوانان ما به عهد شباب چرا شکست دل مردمان زدست فساد
چرا از پير وجوان روح مختنق باشد چرابه خون تپد آنکس که می پرد آزاد
چرا جهـــــان همه از ما جلوتر افتاده چرا ست مردم مــا مُرده ووطن برباد
بدين رقم ز چه رو زار وناتوانيم ما که هست ديدهء ما در طريق استمداد
بدان نمط که هزاران سوال ميکردم فلک به گوشهءچشمی چنين جوابم داد
چه انتظار توان داشت از چنين کشور که کار ملک بود نزد عـــــدهء شياد
توای جوان ره صحرايی حزين را گير رسوم کهنـــه بر انداز ونو بکن ايجاد
****
------------------------------------------------------------------------