سريال طنز وسياست
حميد برنا
پيــــــوست به گذشته
کاکه تيغون وکربلايی
بخش سی ونهم
امروز 7 اگست هوا گرم وابريست، هردو دوست تصميم گرفتند تا بعد از ظهر در خانهء کاکه تيغون باهم ملاقات ومناظره کنند، کربلايی بايک تربوز وارد خانه ميشود وکاکه تيغون، تربوز ر ا بروی پطنوس ( پتنوس) قاش قاش کرده وهردو ضمن صحبت تناول می کنند.
کاکه تيغون: کربلايی جان، او روز گفتی کسای که تلويزيون دارن فاتيا گيری خوب از بابای خود کدن، هميا ( همين هــا) از مادرای خود پُرسان کدن که بايد ظـــــاهر شاه را بابه يا بابا بگوين؟
کربلايی: کاکه جــــان، با ای سوال بی مزه تويک شعر حضرت بيدل ره بيادم دادی، نمی فامم بخانم يا نخانم!
کاکه تيغون: کربلايی جان، ايقه شعرهای بی مزه بريم خاندی، حالی که نوبت بيدل صايب اس باز دو دله هستی، حتمن بخان.
کربلايی: خی گوش کو کاکه جان، جواب سوال اول ته:
گاو خر از آگهی انسان نخواهند گشت، ليک
آدمی گر اندکی غافل شود خر ميشود
کاکه تيغون: کربلايی جان کتی ازی شعرت همی تربوزه سر ما زار ساختی، هر وخت اينمی شعرا ره بری مه ميخانی، سيل کو ( ببين) کربلايی جان، اسابم ( اعصــــــابم را) که بی از وُ خرات اس خراب تر نساز، مه چی غفلت کديم، هميقه گفتم که از مادرای خود پُرسان کدن يا نی، چيز بد خو نگفتم!
کربلايی: ببی کاکه جان اوّل خو مالوم نيس که مادرای شان زنده اس يانی، دوم ای گپاره کس پُرسان نميکنه تا خود مادرا نگوين، وام نمی گن، که بسيار بد اس، امّا يک تعداد هميا ممکن اس اولادای ظاهرشاه باشن ولی يک تعداد شان ميگن که ظاهر شاه پدر معنـــــوی شان اس، مثليکه عسيويا، عيسا ره بچه خدا ميگن، ای که چه وخت وبکدام رِقم رُوح القّدس ده رحم مريم در آمد، اسراريس که تا حال بشريت نفاميده وجزء حضرت ربّ العالمين کسی دگی هم تا ابدالابد نخات فاميد، اينجس که تو غفلت کدی وسوال بی مزه کدی، ما وتو فيصله کده بوديم، که ده گپای واقعی قار نبايد شويم، نه تنها قار نشيم که معذرت هم بخايم.
کاکه تيغون: خو کربلايی جان معذرت ميخايم، درست شد؟
کربلايی: بلی کاکه جان دنيا گل وگلزار شد، بخو تربوزته.
چند دقيقه می خندند ودوباره مناظره ادامه می يابد؛
کاکه تيغون: کربلايی جان، ده ای چند روز هم ده تلويزيون بيات وهم آغــــــای مسکن يار ده مورد جرگه امن گپ ميزنن و مسکن يار مردمه بخاطر شرکت ده يک جرگه ويا شورای ديگه داوت ميکنه، اول ای جرگه چطو وده کجا امن ره مياره که باز آغای مسکن يار پس مـــــانده ومردمه بخـــــاطر کدام تشکل ديگهء فرمايشی داوت ميکنه؟ او هم کاشکی داوطلبانه باشه ، بلکه فرمايشی از روی لست داده شده گی اوناره ميخانه ونامشه می مانه دموکراتيک ونتيجه رای دادن، کدام رای دادن؟ کی ده کجا صندوق ماند وکی رای داد، کُل ازی گپـــــــا چل وفريب اس! ومردم ديگه ده ای گپای ساخته گی بازی نمی خورن وباور ندارن!
کربلايی: کاکه جان، ده تلويزيون بيات خوگفتن، که از پاکستان مولانا فضل الرحمـــــان که با طالبا رابطه داره وچندتای ديگه همی رقمی ره بری جرگه کانديت کدن، واز افغانستان بخيالم همی مسکن ياره، که وابسته گی بسيار به امريکا داره و شايد امريکايم شده باشه مثل خليل زاد ودگه رفقايش واری، مامور جم کدن مردم ساخته وده لست جــــــور کدن ونام نويس هم شروع کدن، يک شو کدام کسه ياد داده بود، که نام خودشه پيشنهاد کنه دهمی شورا،
کاکه تيغون فوراً سخنان کربلايی را قطع کرده وميگويد:
کاکه تيغون: آ کربلايی جان يکدفه دِگام که کانديد رئيس جمهـــــــوره باد از کرزی می پاليدن، همو رفيقش نام خودشه داده بود.
کربلايی: بلی کاکه جان درست ميگی وخواهش ميکنم بری چنــــــــــدمين بار، که بان گپ مه خلاص شوه باز تو بگو هرچه ميگی.
کاکه تيغون: خو کربلايی جان آدت ( عادت) خرابم هميس.
کربلايی: نفاميدم تا حالی که آدت خوبت کدام اس کاکه جان.
بازهم هردو ميخندند وبعداز لحظه ای مناظره شروع ميشود:
کربلايی : کاکه جان، هم نفرای تلويزيون بيات وهم غمی می فامن، که سر نخ ده کجا اس، امّا مجبور استن که بگوين، مه بريت گفتم وبازام ( بازهـــــم) ميگم که نه ای جرگه ونه جرگه ها وشورا هـــــــــای دگه که اراده واقعی مردمه با خود نداشته باشه و دارای اهداف ملی ووطنی نباشه جايی ره نميگيره وبری آوردن صلح وامنيت ده افغانستان هيچ فايده ای نداره، چون به استشارهء ديگران اس ، پس اهـــــــداف ديگران ده اونا مد نظر اس، ای جرگه ها فريب دادن مردم وتال چال اس!
کاکه تيغون: تال چالش چيس کربلايی جان؟
کربلايی: کاکه جان، ده سترنج (شطرنج)، وقتيکه يک بازی کن بُخـــايه حريف مقــــابل خوده فريب بته يکی از موره( ُمهــره) های خوده يک حرکتی که هيچ فايده نداره ميته، طرف مقابل
می سنجه که چرا ای کاره کد، بسيار فکر ميکنه بل آخره يک چــــــال چتی ميره وطرفه العين مات ميشه، ای نی رقم چالَ ( تال چال) ميگن!
کاکه تيغون: کربلايی جان حال آغای کرزی و بوش چه گفتن، کدام فيصله کدن يانی؟
کربلايی: دمی سفر آغای کرزی يکی خو ديده ميشد، که خلاف گفتهء مسکينيار که اوره بی سواد ميگه، بمراتب از خودش کده با سواد تر اس وبسيار آلی (عالی) تربيه شده، که غمين بگردشام نميرسه، از روی کانفرانس مطبوعاتی شان کتی بوش ده کمپ ديويد مالوم ميشد، دگه که مه خوب فکر کدم از جوابای بوش وکرزی به خبرنگارا ايتـــــو مالوم ميشه، که همی نرفتن مشرف به افغانستان هـــم ساخته گیيس که بانه سرش بگيرن وهمی قسم از ايران که هيچ ضرورت نبود ياد کدن وبه نظر مه بوی کدام حـــــمله سر پاکستان وايران ميره، که تمام منطقه زير اثر انگليس - امريکا بيايه ودگه ايکه، ای جرگه امن وجرگه مسکينيار هيچ فايده بری صلح نخات داشت وماعنقريب نتيجه شه خات ديديم، بانه حمــــــــــله سر پاکستان وجود رهبران القايده وسر ايران موجوديت سلاح اتومی خات بود.
کاکه تيغون: کربلايی جان، از امريکا هيچ شکی نيس که همی عملام بدون اجازه ملل متحد اجراء کنه، مثليکه ده اوغانستان حمله کد، باد ن پای ملل متحد وناتو وغيره داخل ساخت، کسی هم ده دنيا نيس که بگويه خلاف نورمای بين المللی عمل ميکنه، ازيکه بگذريم حال نميفامم که همی دخترک های جوان کوريای جنوبی چطو وبچه خاطر ده اوغانستان آمدن؟
نه داکتر، نه نرس، نه معمار وخلاصه هيچ کاره نبودن که از طرف طالبا گرفتار شدن؟
کربلايی: کاکه جان هرچند که بازی از رسانه ها منجمله بی بی سی گفته بود که بيشترين گروگان های کوريايی ره زنان کارگر مسحيی تشکيل ميته، از مصروفيت اصلی شان کسی چيزی نگفته، به فکر مه ميايه که همی کار پيشنهـــــــــاد طالبـــــا باشه، چرا هر وخت که عسکرای بيگانه ده کشور دگه ميرن، باز بنام نرس، داکتر، آشپز وغيره زناره (زن ها را)
هم ميفرستند، که از نگاه غريزه انسانی با عسکرا معامله جنسی کنن، شايد طالبام که همه چيزای شان از طرف اونا تمويل ميشه گفته باشن که بری ماهم زن روان کنين، اوناهم به کدام بانه اينمی دخترای کوريايی جنوبی ره روان کده باشن، که طالبا بخاطر عمل جنسی ده مزيقه ( مضيقه) نباشن( الغيب عنـــدالله) ،ايکه باد از مذاکرات ساخته گی ودادن يک تعداد امتيازهای تازه به طالبا اوناره ايلا کدن، ای هم پسان تر مالوم ميشه که چه سياست هـــــا وبازی ها ده عقب ای گپ اس! کاکه جان ناوختام شده بيا که بريت يک شعر ( پرتو نادری) ره بخانم که ده مورد آزادی اس ، باز ميريم جماعت خانه.
کاکه تيغون: بخان کربلايی جان، که کم اس مه ازی کارای امريکايا شاخ بکشم!
کربلايی: بشنو کاکه جان:
آزادی
بگذار
دلقکان ياوهء روزگار
سرود تسليمی خود را
با زبان انگليسی تکرار کنند
ولی من همچنان
در کاخ بُلند فردوسی
اتاقی دارم
که پُشت دروازهء آن نوشته است:
آزادی
***
بريم کاکه جان يا الله.
------------------------------------------------------------------------