انجنیر سخی ارزگانی
کشتن استادان پولیس ملی به معنای کشتن امنیت ملی
لازام است که قبل از پرداختن به مطلب گزیده خویش، درنگی شتابزده و مؤجز در مورد «بحران امنیت ملی» سه دههء اخیر در افغانستان نموده تا حد اقل از منشاء نا امنی ملی و پی آمد فاجعه آفرین آن، چند نمونه ای را ارائه و آنرا در ذهن با خود داشته باشیم.
افغانستان در عصر پاد شاهی محمد ظاهرخان با تمام ناگواری های را که در خود حمل می کرد، دارای یک اردو و پولیس ملی نسبتا منظم بود که مسؤلیت «سرحدات» به دوش ارتش ملی و ماوریت امنیت «داخلی» بر زمهء پولیس ملی کشور بود. هرچند که حاکمیت های سیاسی غیر منتخب، میراثی، قبیلوی، خاندانی و استبداد فردی از گذشته ها به این طرف در جامعه مسلط بودند. فقر اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... بیداد می کردند و همچنان آزادی احزاب، مطبوعات و نظایر آن از سوی محمد ظاهرشاه مشروعیت رسمی نیافتند؛ ولی امنیت در کشور وجود داشت که نمی توان آنرا کتمان نمود. در نظام شاهی ارتش و پولیس قانونا از سیاست دور نگهداشته شده بودند و صرفا مسؤلیت امنیت سرحدات و داخل کشور را به عهده داشتند.
شکل گیری بحران امنیت ملی:
همه خوب اطلاع دارند که در اخیر دههء سلطنت محمد ظاهرخان، با آمدن قانون اساسی کشور یک نوع آزادی های نیم بند از بالا در جامه رنگ گرفتند. ولی مخالفین از این بهره جستند و تدریجا «سیاست» در بین اردو و پولیس ملی کشور نیز نفوذ کرد. آنگاه بود که نظام شاهی، آبستن تغییر قهرآمیز از دورن قصر سلطنتی با حمایت ارتش و پولیس ملی گردید که بالاخیره با کودتای محمد داود، نظام شاهی سقوط نمود و اولین نظام جمهوری اعلام گردید. جای همان آزادی های نسبی دههء قانون اساسی کشور را «استبداد» ویژه ای داود خانی گرفت.
آیا قبول نمی کنیم که «دخالت» سیاست در بین نظامیان ارتش و پولیس ملی، موجب کودتا در کشور گردید و همزمان «سیاست» و «امنیت» هردو در زیر نگین قدرتمندان نظامی و ملکی با شیوهء نوین متمرکز یافتند و «بحران امنیت ملی» را نطفه گذاری کردند؟
شکستن امنیت سرحدات و داخل کشور:
پس از کودتای هفت ثور حفیظ الله امین و رستاخیز خود جوش ملی در برابر کمونیست ها بود که بعدا گروه های به نام مجاهدین با حمایت بیگانگان سازماندهی و جنگ های خانمان برانداز میان دولت بر سراقتدار با حمایت شوروی و مجاهدین با پشتوانه کشورهای همسایه و به خصوص جهان غرب تحت رهبری ایالات متحده امریکا آغاز شدند.
در عصر حاکمیت کمونیست ها امنیتی قبلی سرحدات کشور دچار بحران گردید و دولت وقت از حفاظت سرحدات عاجز ماند. هرچند قوای نظامی دولتی و نیروهای دعوت شده شوروی هم در مراکز ولایات و برخی از روستاها مسلط بودند. با آنهم که یک عده افسران تعلیم یافته غربی یا با فشار و یا به رضای خود از حضور خودها در اردو و پولیس محروم گردیدند، دولت از ناحیه قوا امنیتی چندان احساس کمبودی نمی کرد. بازهم در مناطق تحت نفوذ شان یک نوع امنیت وجود داشت. یعنی دولت و نظامیان خارجی اصلا متوجه به حفظ امنیت جان خود بودند، تا تأمین امنیت سرحدات و داخلی کشور. زیرا نه توانایی حفظ امنیت سرحدات کشور را داشتند و نه هم قادر به تأمین امنیت داخلی کشور شده می توانستند.
مجاهدین از سرحدات به بیرون و داخل کشور به صورت آزاد رفت و آمد کرده می توانستند. مناطق که در حیطه اداره مجاهدین بودند، بازهم یک نوع امنیت گروهی، قومی شکننده و پراگنده وجود داشت و هر کدام تا جایئکه میتوانست به حفظ مواضع خود بود. به این ترتیب، شاهد «شکستن امنیت سرحدات و داخلی» کشور از سوی دولت تحت حمایت شوروی و مجاهدین تحت حمایت غرب، همسایگان و منطقه در افغانستان هستیم که نمی شود از آن اغماض نمود.
نابودی ارتش و پولیس ملی:
آیا دشمنان خارجی و به خصوص حلقات خاص پاکستانی در نابودی ارتش و پولیس ملی افغانستان نقش محوری را بازی نکردند و «بحران امنیت» را در کشور ما خلق ننمودند؟
پس از سقوط دولت داکتر نجیب الله وضع امنیت ملی کشور نه تنها خوب نشد، بلکه بدتر هم گردید. اردو و پولیس کهنه کار و با تجربه از بین برده شدند و افراد از مجاهدین که از تعلیمات نظامی و علمی محروم بودند و حتا اکثریت آنها بیسواد و تعداد انگشت شماری از آنها تعلیمات ابتدایی داشتند، به جای نظامیان مسلکی مجربه گذشته نصب شدند. این یک «ضایعه» بزرگ و جبران ناپذیر بود که زمینه های انارشیزم گروهی، نا امنی، خشونت، بی ثباتی کشور، قومگرایی، بی قانونی، فروپاشی نهادهای دولتی، اجتماعی، اقتصادی، معنوی و... همچنان مداخلات بیشتر خارجی ها را عملا در افغانستان فراهم نمودند.
اگر نخستین بحران «بی ثباتی سیاسی» از اخیر درون نظام شاهی با کودتادی محمد داود و همراهانش در 26 سرطان سال 1352 و بعد کودتای کمونیست ها در هفت ثور 1357شروع گردیدند؛ اما اولین «فروپاشی» نهادهای ارتش و پولیس ملی افغانستان در عصر حاکمیت دولت اسلامی مجاهدین در کشور آغاز گردیدند. مجاهدین تصور می کردند که در عوض نظامیان عصر حاکمیت خاندانی و کمونیستی، افراد حزبی- نظامی دوران جهاد می توانند که از سرحدات حفاظت کنند و امنیت داخلی کشور را تضمین نمایند. این یک اشتباه بزرگ و جبران ناپذیری بود که مجاهدین آگاهانه و یا غیر آگاهانه و اغلبا با تأثیر پذیری از نفوذ همسایگان و به خصوص پاکستان، ارتش و پولیس ملی کشور را برباد کردند. متأسفانه که زمامداران مجاهدین یا نمی فهمیدند، یا نخواستند و با مداخلات دشمنان مردم افغانستان از ارتش و پولیس ملی جهت مصالح ملی و تأمین امنیت ملی افغانستان استفاده کرده نتوانستند. به این صورت گفته می توانم که با از بین بردن «ارتش و پولیس ملی» کشور، میکانیزم دولتی از هم فروریخت و مجاهدین هم قادر به یک «ساختار دولت مستقل ملی» در افغانستان هم نگردیدند و بحران کشور فربه تر گردید.
آیا فروپاشی اردو و پولیس ملی کشور بزرگ ترین ضربه را به «امنیت» ملی افغانستان وارد نکرد و «بحران امنیت» ملی را به زایش نگرفت؟
چرا جهان پس از سقوط دولت داکتر نجیب الله، مردم افغانستان را عمدا تنها گذاشت، سرزمین مخروبه و مردم کوفته از جنگ و قربانی کردهء ما را در کام «رقابت های» ایدولوژیگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی کشورهای همسایه و منطقه مانند ایران، عربستان سعودی و... به خصوص پاکستان فرو برد؟
در عصر دولت اسلامی مجاهدین با تمام کمبودی نظامیان مسلکی، این بار متأسفانه که جنگ های د اخلی بر اساس مداخلات همسایگان دور و نزدیک و به خصوص پاکستان و عظمت نگری های برخی از حلقات رهبران جهادی شروع شدند که بیش ازهفتاد هزار نفر کشته، آواره شدند و همچنان خرابی های وسیع شهر کابل را به بار آوردند. هر گروه مطابق سیلقه و ذوق قوماندان خود در هر منطقه تا وقتیکه میتوانست، حکومت می کرد. و همچنین یکی باعث بی امنیتی دیگری می گردید. و در این میان، مردم غیر نظامی تعمهء دم توپ ، نا امنی، آوراگی و... قتل بیشتر می شدند.
آیا در ایجاد جنگ های داخلی افغانستان و تشدید شعله ور نمودن آن، نقش کشورهای منطقه، همسایه و به خصوص پاکستان رهبری کننده و اساسی نبود؟
اگر برخی از کشورهای خارجی و به خصوص پاکستان از طریق طرفداران خود جنگ داخلی را در کشور ما تحمیل نمی کردند، آیا با این پیمانه بیشتر از هفتاد هزار نفر کشته، جمع کثیری آوراه و همچنانی کابل این چنین ویران می گردید؟ آیا جنگ های داخلی و به خصوص جنگ های تنظیمی و دولتی در کابل زمینه های انارشیزم، بی سرنوشتی، بی امنیتی، تعصبات قومی، ویرانی، کشتار را بیشتر مساعد ننمود؟ آیا قبول نمی کنیم که استخبارات پاکستان برای از بین بردن ارتش ملی، پولیس ملی، نهادهای دولتی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و... در افغانستان «نقش» تعیین کننده را داشت؟
آیا از جمله این چنین دشمنی های حلقات خاص پاکستانی حتا تا کنون به خاطر بحران سرطانی «خط دیورند» بین افغانستان و پاکستان هم نمی باشد؟
امنیت ملی در گورستان:
در عصر حاکمیت طالبان با سربریدن ها، زیر دیوارکردن ها، سنگسارکردن ها و اعدام های سحرایی، اسحله ها جمع آوری گردیدند. و طالبان امنیت به خصوص خود ها را با زور کشتارهای جبران ناپذیر عبدالرحمن خانی و کیبل آهنی به وجود آوردند. یعنی مردمان را که توان فرار کردن را از سلطه قرون وسطایی امارت اسلامی طالبان نداشتند، آنها را به زندان های ویژه یی با اسارت گرفتند. در واقعیت تحفه «امنیت» طالبان برای مردم مانند «امنیت» در گورستان بود که مردگان در قبر کاملا آرام خوابیده بودند. طالبان با این گونه تأمین «زندان» به خصوص خودها، هزاران نفر را قتل عام کردند و میلیون ها تن دیگر را آوارهء خارج و داخل کشور نمودند.
در اینجا امنیت باقیمانده متزلزل ملی در محور امارت اسلامی طالبان و جبهه متحد ملی مشهور به جبهه شمال کشور می چرخیدند که همواره در نوسان بودند که بازهم نفوذ استخبارات پاکستانی از طریق طالبان، سایر همتباران شان و القاعده بزرگ ترین «فاجعه» انسانی و ملی را در مزارشریف، مرکز شهر بامیان، ولایات شمال، منطقه یکاولنگ و... خلق نمودند.
آیا نسل کنونی، آیندگان و تاریخ این چنین جنایات ضد انسانی و ضد اسلامی طالبان و طرفداران شان را بالای مردم افغانستان فراموش خواهند نمود؟
با این ترتیب نشانهء از امنیت ملی به نظر نمی رسید و آخرین «جنازه» حد اقل امنیت ملی با سلطه امارت اسلامی طالبان در کشور دفن گورستان گردید.
امنیت ملی در گروه جامعه جهانی:
با سقوط رژیم سیاه قرون وسطایی طالبان در سال 2001 میلادی توسط قوای ائتلاف داخلی و بین المللی هم تغییر کیفی و لازم نه تنها در «ساختار» اردو و پولیس ملی چندان صورت نپذیرفت، بلکه «میکانیزم» دولت نیز آن طوری که مردم ضرورت و انتظار داشتند، تشکیل نشد. امنیت که قبل از همه، خواست های عاجل مردم را تشکیل می داد، از سوی قوای خارجی و دولتی به طور اساسی و مؤثر شکل نگرفت. حتا آقای حامد کرزی بارها از عدم موفقیت دولت در امر تحقق امنیت ملی، قانون اساسی و بازسازی کشور شکایت نموده و به تاریخ 29 جوزا امسال در سخن رانی خویش خطاب به موی سپیدان قومی از ناکامی دولت در کشور زبان بر لب گشود.
چرا جامعه جهانی و دولتمدران کشور ما «اشتباهات» مجاهدین را تکرار کردند و از ارتش و پولیس مسلکی و مجرب گذشته کشورغرض تأمین امنیت سرحدات و داخل وطن ما و همچنان مبارزه علیه کشت خشخاش، مواد مخدره، قاچاق، تروریزم و... تا هنوز هم استفاده نکردند؟
چرا تا کنون امنیت لازم از سوی جامعه جهانی، ناتو تحت رهبری ایالات متحده امریکا و زمامداران افغانستان در کشور تضمین نگردید که بازهم هر روز شاهد، کشته شدن تعداد کثیری از زنان، کودکان، کهنسالان، نوجوانان، ارتش ملی، مامورین، معلمین، مهندسان خارجی، روزنامه نگاران، شاگردان مکاتب، تاجران و... مردمان غریب کار در کشور می باشیم؟
تا جائیکه قضیه مربوط به جامعه جهانی و دولتمدران کشور ما می شود، آیا مسؤلیت نا امنی، فساد اداری، زرع کوکنار، تولید مواد مخدره، قاچاق، افزایش حملات طالبان افغان- القاعده و عملیات انتحاری آنان به دوش این دست اندرکاران امور افغانستان نمی باشند؟
با سیاست های اشتباه آمیز جامعه جهانی نه تنها در مسأله مبارزه با کشت خشخاش، تولید مواد مخدر، قاچاق، تروریزم طالبی- القاعده توجه لازم صورت نگرفت، بلکه جمع آوری سلاح از قدرتمندان محلی- گروهی، رفع نیازمندی های عاجل مردم، برطرفی ناقضین حقوق بشر از سمت های دولتی، عملی ساختن عدالت انتقالی، رعایت حقوق زنان و... تربیت اردو و پولیس ملی هم آن طوری که بدان تعهد سپرده بودند، چندان عملی نگردیدند. تمام این عوامل زمینه های دوباره تهاجم نظامی و عملیات انتحاری طالبان و القاعده را بالای مردم، مامورین دولتی و قوای خارجی آماده نمودند و کشور را در دامن یک بحران دیگری قرار داده است.
آیا منجمله در این «بحران امنیت»، سیاست ها و عمکردهای ناکارآمد شش سالهء جامعه جهانی دولتمدران افغانستان به صورت نیرومند و عمده ذیدخل نیستند؟
اگر جامعه جهانی به صورت صادقانه و مسؤلانه ارتش سرحدی و پولیس امنیتی داخلی کشور را آنچنانیکه وعده نموده بودند، تا کنون تربیت و مؤظف به تأمین امنیت ملی می ساختند؛ چگونه ممکن بود که اینگونه عملیات انتحاری در ولایات مانند هلمند، قندهار، مزارشریف، سرپل، شبرغان، خوست، پکتیا، جلال آباد، قندوز، هرات، فراه، غزنی، زابل، پکتیکا، نورستان، ارزگان و... حتا در شهر کابل در برابر مردم غیر نظامی، دولت، قوای ناتو و استادان پولیس اکادمی صورت می پذیرفتند؟
گپ اخیر:
آیا کشتن معلمین توسط طالبان به معنای کشتن بنیاد دانش، تعلیم و تربیت فرزندان افغانستان عزیز ما نیست؟
آیا «سربریدن» روزنامه نگاران ذریعه طالبان به معنای کشتن آگاهی، خرد، عقلانیت ، دانش عصر و آزادی مجریان مطبوعات در میهن ما نبوده و جهلستان را در کشور آباد نمی کند؟
آیا «حلال کردن» انجنیران ساختمانی توسط طالبان به معنای مختل نمودن بازسازی و نوسازی زیربنای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و... کشور ما نیست؟
آیا «گردن زدن» داکتران طبی بواسطه طالبان افغان کشور ما به معنای فرستادن هرچه زودتر مریضان کشور و به خصوص کودکان، کهنسالان و زنان مریض مناطق پشتون ما به گورستان نیست؟
آیا «کشتن» استادان اکادمی پولیس توسط طالبان افغان به معنای «کشتن امنیت ملی» در سراسر افغانستان نمی باشد؟
پس طالبان که فرزندان کشور ما هستند، به خاطر چه و چرا این اعمال ضد انسان و ضد اسلامی را در افغانستان انجام می دهند؟
همه خوب آگاه هستیم که در بستر این سه دهه جنگ، ویرانی، بحران همه هستی های مادی، اجتماعی و معنوی جامعه و کشور ما از بین رفتند. در این عصر تجدید حیات ملی و بازسازی، همین استادان پولیس با تمام ناگوارها و موانع که وجود دارند به ترتبیت فرزندان وطن مصروف بودند؛ تا نسل جوان پولیس امنیتی را با شرایط روز و نیاز مردم تربیت و در خدمت «تأمین امنیت ملی» جامعه و کشور تقدیم نمایند که متأسفانه این استادان پولیس به تاریخ 27 جوزا 1386 خورشیدی در شهر کابل توسط عملیات انتحاری وطنداران طالب ما با جمع کثیری از اهالی کشور به شهادت رسیدند. همزمان سخن گوی طالبان به افتخار مسؤلیت این جنایت ضد انسانی و ضد اسلامی را نیز به دوش طالبان افغان گرفت.
بلی!
رییس جمهور آقای حامد کرزی بارها تکرار نموده است که طالبان «فرزندان» این خاک می باشند. به یقین که جناب کرزی درست گفته است. همه می گویند که طالبان از مناطق جنوب افغانستان و فرزندان این کشور مشترک ما می باشند. اما سوال اینست طالبان که فرزندان این وطن مشترک همهء ما هستند، چرا خون مردم خویش را به زمین این خاک ویرانه می ریزانند؟ چرا طالبان همواره مامورین دولتی، معلمین، انجنیران، روزنامه نگاران، داکتران طبی، زنان، کودکان، رانندگان و... را به اسارت گرفته و «سران» آنها را از تن های شان جدا می کنند؟ طالبان فرزندان این خاک، چرا ارتش، پولیس ملی و قوای خارجی را با عملیات انتحاری می کشند؟ طالبان که به یقین فرزندان این خاک مقدس هستند، چرا بر خلاف مصالح این خاک افغانستان به عملیات انتحاری و کشتار مردم کشورش دست می زنند؟
آی خواهر داغدیده و آی برادر آوارهء روزگار:
طالب، معلم پشتون را «می کشد» تا فرزندان پشتون کشور ما بیسواد بار آیند و بعد بار کشی نمایند. طالب پشتون، مولوی پشتون ما را در مسجد پشتون می کشد تا دیگر مردم جهت ادای نماز پنجگانه به مسجد آمده نتوانند و از ترس ترور طالبان به پیشگاه خداوند ایستاده شده نتوانند. طالب، داکتر طب را «سر» می برد تا مریضان مداوا نگردد و هرچه زودتر سنگ لحد را در آغوش گیرند. طالب، انجنیر خارجی را «گردن» می زند تا بازسازی منازل، سرک ها و تعمیرات تولیدی دیگر اعمار نگردند و تا یکی از زیر بنای هستی حیات جامعه بازه. ویران بماند. طالبان، استادان پولیس اکادمی را با عملیات انتحاری به «شهادت» می رسانند تا متباقی استادان از کشور فرار نمایند و پولیس امنیتی ملی دیگر هرگز تربیت نگردند.
آیا هنوز نمی پذیریم که با نبود استادان پولیس، امکان تربیت قوای امنیت کاملا ناممکن می باشد؟
آیا با عدم وجود پولیس امنیت ملی کشور، بیشتر از این هم با «بحران امنیت» مواجه نخواهیم بود؟
آیا کشتن «استادان» پولیس ملی کشور به معنای کشتن «همین امنیت» نیمه جان ملی در تمام نقاط افغانستان و به خصوص در ولایات جنوب، جنوب غرب و شرق کشور ما نمی باشد؟
آیا با گسترش بحران امنیت ملی، بار دیگر طالبان به عنوان اجیران جانب و به خصوص از پاکستان بر تمام مقدرات مردم و کشور ما مسلط نخواهند گردید؟ آیا با مسلط شدن مجدد طالبان بالای افغانستان و مردم آن، شعله های از آتش بحران های خونین کشور ما به سایر کشورهای همسایه، منطقه و جهان سرایت نخواهد کرد؟
در اخیر یک بار دیگر این عملیات انتحاری طالبان و القاعده را در افغانستان محکوم می نمایم. و هچنان به حق تمام شهدای ولایات کشور و به خصوص به ارواح پاک استادان شهید اکادمی پولیس و مردم غیر نظامی دعا نموده و صبر جمیل را برای تمام بازماندگان و این قربانیان عملیات انتحاری که توسط طالبان صورت گرفته اند، می خواهم.
انا لله و انا الیه راجعون
***
31 جوزا 1386 خورشیدی برابر با 21 جون 2007 میلادی- آلمان