ميرزايي

 

ما از اویم و به سوی او بر میگردیم

 

 

روز 18 دسامبر سال 2007مردی به جاودانگی پیوست و به ذوق دیدار قالب تهی کرد و وصال را به جان جست. این مرد این بزرگمرد که در روز عرفه  زیبا ترین روز خدا به سفر ابدی رفت و در دمادم روز اول عید قربان در خاک خفت و ما را به سوگ ابدی نشاند ابراهیمی بود که عاشق وار جان به قربانگاه دوست برد. این ابر مرد پدریست که ما را با عشق و ایمان پرورده است .این نامیی  بزرگ پدر من است و فرزند سرزمین نام آور هرات که در شهر و دیارش همه به نیکی می شناسندش:

 

الحاج غلام دستگیر مجیدی فرزند روانشاد محمد عمر در سال 1303 در شهر هرات دیده به جهان کشود .نخستین آموزش ها را از پدرکلانش ملا عبد المجید که  عالم دین بود و از مادرکلانش که بی بی آتون بود فراگرفت در این مکتب بود که مفاهیم عالی دینی و اخلاقی را از واژه های غنوده در دیوان شعر بزرگان ادب بر چید از گلستان و بوستان مشام جان تازه کرد و با غزل های حافظ خو گرفت و مثنوی شریف را که از قران پاک رنگ و بو گرفته بود چون متن عظیم دینی  در تمام صبح های عمرش جا داد.از همین مگتب قران خواندن آموخت و تا آخرین دم ازش جدا نشد و تا آخرین دم ماه دوبار ختم قران پاک داشت.

 

پسری فارسی خوان و عربی خوان بود که به مکتب رسمی رفت واز آنجا  شامل مکتب حربی و بعدا دانشکده تخنیک دانشگاه حربی ( حربی پوهنتون) شد

 

او از نخستین دانش آموزان نخستین دوره های تحصیلات عالی حربی و از نخستین لیسانسه های افغانستان است .در دوران تحصیل و مدتی پس از آن به شعر رو آورد و بیاضی شعری دارد که هرگز چاپش نکرد و به فرزندان هم اجازه چاپ اش را نداد که ما فرزندان آن کتابچه و آن دستخط را چون مردمک دیده همیشه حفظ کرده ایم تا از گزند حوادث در امانش نگهداریم.

 

سال های نخست کار رسمی در ولایت های فراه و قندهار سپری شد .به سال 1335  با روانشاد خدیجه عزیزه فیضی فرزند روانشاد جلال الین فیضی ازدواج کرد و پس از آن مقیم کابل شدند ودر گشن شاخ ترین سرو عشق آشیانه آراستند و هفت فرزند در آن آشیان پرودند.هفت فرزند که هریک بیشتر از دیگر عاشق پدر و مادر اند.

 

الحاج غلام دستگیر خان مجیدی دو بار به دیدار خانه خدا توفیق یافت و هر دو بار انگار خدا خود وی را به این نعمت فرا میخواند که حکومت وقت او را به حیث آمر کاروان حجاج بر میگزید و با امتیاز و عزت تمام به سوی خانه خدا روانش میکرد.

 

سال های اخیر کار رسمی اش به حیث افسر در گردیز و خوست گذشت و در سال 1356 در رتبه دگروالی به تقاعد سوق داده شد .از خوست با همسر همدل و همزبانش به آشیانه برگشتند .

در همان سال به دعوت وزارت داخله کشور به حیث عضو تفتیش وزارت امور داخله  به کار آغاز کرد و تا سال 1372 در همان سمت باقی ماند .

 شب های دلهره و ترس را  با ایمان به فردای امید  و اطمینان به روز می رساند و سر ِدل کندن از شهر و دیار را نداشت تا اینکه شبی هولناک توفان حوادث آشیانه را تکانی سنگین داد وگزند این آفت چنان بود که ناگزیر ترک شهر و دیار شد در بیرون از دیارش تلخی مهاجرت رادر پاکستان و ایران و بلغاریا چشید.در بلغاریا بود که سینه دوستان تازه را وطن ساخت و در ذهن و دل هر هموطن مهاجرش خانه کرد و پدر وار بر همه مشفق بود و فرزندان معنویش از هیچ محبتی در حق او و خانواده دریغ نکردند جمعه ها را در مسجد جامع شهرصوفیه  با هموطنان در نماز جمعه به نیایش نشست و  تا آخر با  پای های که دیگرکمتر  فرمان میبردند با یاران نماز جمعه خواند.

 

در بلغاریا بود که همسر همسرایش رااز دست داد . وبه حکم آنکه " فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت " پس از آن به رنج نشست هرچند به خاطر فرزندان به رخ نمی آورد اما فرزندان می دیدند از درون تلخی واریزش را!آنکه 50 سال را در هر ثانیه با عشق و صمیمت زیسته باشد و یک روح در دو تن بودن را دیده باشد به مشکل بی صدای همسرا به سرود زندگی گوش خواهد داد.

 

روانشاد الحاج غلام دستگیر که در میان دوستان به حاجی دگروال صاحب معروف بود بزرگواری بود از تبار انسانیت .او توانایی این را داشت که در همه حال با همه کس مهربان و کشاده رو باشد حتی دو ساعت پیش از سفر بی برگشتش.

 توان آن را داشت تا با اندوه خود دیگران را به ملال نیندازد و تا میتوانست گرد ملال را از سیمای دوستانش با تسلا و محبت بر میچید .او مردی بود مستغنی. دارایی اش خورشید و آسمان در روی   زمین خدا  بود ،جایدادش دل های مهربانی بود که او  طی سالها با نیکویی و گذشت با مهر ومدارا  به دست آورده بود.اوکه پیوسته میخواند شکر نعمت نعمتت افزون کند  به این نعمت ها در نماز پنجگانه اش در نیایش 24 ساعته اش به درگاه یگانه  شاکر بود.او شکر نفس  های را که فرو میبرد و پس میداد به جا آورد که مرد مومن بود و مرد دین به معنی واقعی اش . در روز عرفه بود که عاشقی ترک ما کرد

این مرد پدر من است و خواهد بود هر چند مرگ را توان آن بود تا دیدارش را از من  بدزدد اما توان آن نیست و نخواهد بود تا او را از من  بگیرد  من همیشه فرزندش خواهم بود و خاک پایش و ذره ی در هوایش.

 

*** 

من چگونه از دوستان پدردر این کشور ،میتوانم ابراز سپاس کنم که زن و مرد  هموطن این دیار بیشتر از من خود را فرزند میشمارند و همتای من اشک میریزند افغانان مقیم بلغاریا سوگواراویندبه  شایستگی .

تمام هموطنانش در روز کوچ بزرگش با اویند و تن رهیده از رنج اش را که با دقیقترین مراسم مذهبی  خود شسته  اند و به گلاب آغشته ا ند در میان پنبه و پاکی زیر چتری از گل روی دوش شان دارند و به سوی خانه آخرینش که به دست محبت خود برایش اراسته اند میبرند.   قاریان مسجد جامع شهر برایش نماز و فاتحه میخوانند و باران اشک زمین چهره دوستانش را تر میکندو فریاد فرزندانش سکوت آرامگاه را بر هم میزند .

 

من صدای پدر را میشنوم

 

   به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

  گمان مبر که مرا بیم این جهان باشد

جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد.

 

 اين متن ازدل برخاسته اي شاعر و دانشمندشناخته شده كشور،حميرانگهت دستگيرزاده، فرزند نيكونام ودلسوز پدر مهربانش ،كه بعداز مراسم تدفين در پيشگاه ياران ووطنداران مرحوم الحاج غلام دستگير مجيدي،برخوانده شد،خدمت شمافرستاده گرديد، تادوستان وهمدياران اين مرد خوش پنداروانديشمند راستين، كسب آگاهي نمايند. روح وروانش را شاد وجايش را فردوس برين استدعامندم .

                                ميرزايي

 

 


بالا
 
بازگشت