زبان فارسی و عربده جويان حکومتی!
داکتر عارف پژمان
زبان ، وسيله ارتباط انسان
هاست . زبان ، هرچند در ظاهر، صوت است و فونيم است و مورفيم است و جمله است ،
اما در خفا، پيکی استوار است که از خود آگاه و ناخود آگاه يک فرد ، برون می
آيد و بر ناخود آگاه و خود آگاه مخاطب ، پنجه می افکند، به تعبير ديگر. واژگان
زبان ، فقط رابطه ساده دال و مدلول نيست ، بلکه اين نشانه ها ، گستره ای از راز
و رمز تمد نی( تاريخی و فرهنگی) مارا نيز با خويشتن ، منتقل ميسازد . الفاظ
زبان ، خصيصه روانشناسانه نيز دارند . کارشناسان تبليغاتی امروز ، با استفاده
از روانشناسی الفاظ ، بر ذهن و زندگی مخاطب ، هجوم ميبرند!
زبان البته ارثيه انسان اجتماعی است .هيچ فردی ، دور و منزوی از همگنان ، زبان
آنان را نمی آموزد . اگر زبان را « نظامی از نشانه های قراردادی بدانيم » ، اين
نشانه ها برای افرادی وابسته به يک حوزه فرهنگی خاص ، مفهوم پيدا ميکند . يعنی
ما ، پارسی گويان ، متعهد گشته ايم به پديده سپيد رنگی که از آسمان فرو می افتد
، « برف » بگوييم . جوامع ديگر برای اين مفهوم ، نشانه های ديگر دارند .
« برخی از زبان شناسان ، باور دارند که بين کلمه و معنا ( دال و مدلول) در آغاز
، رابطه ماهوی وجود داشته وبه مرور زمان ، با پيشرفت زبان وتغيير وتحول حروف
کلمات ، پيشينه اين ارتباط، فراموش شده است ، بنا بر آن ميتوان گفت که بين لفظ
و واقعيت مادی آن ، نه فقط قاعده منطقی ، بلکه هنجار های تاريخی ، روانشناسی و
جامعه شناسی،، موجود بوده و هست .اين ارتباط خاموش شده را در اسم صوت ، ميتوان
ديد. در مثل، در اسامی صوت کوکو ( تقليد صدای پرنده ) شرشر ( تقليد صدای ريزش
آب ) .. اين ارتباط ماهوی ، موجود است . شايد در آغاز شکل بندی زبان اقوام ،
اصوات برونی و واکنش صوتی درونی ، ( دهان حلق ، زبان و نای ) به رويداد ها و
اصوات ( ريزش آب ، غرش رود و دريا
۰۰۰ )
راه را برای اين نظام نشانه ای،
زبان، هموار کرده است ۱
»
در ابتدا ، واژگان و نامواژه های زبان ، به معنی اصلی ( واقعی ) شان بکار
ميرفته، اما پس از گستر ش دستگاه زبان ، الفاظ زبان ، مفاهيم تلويحی ، رمزی و
ثانوی پيدا کرده است . در ادبيات همه ملت ها ، درين زمره ، ادب فارسی ، اينک
کمتر کلمه ايست که به معنی اصلی ( واقعی ) اش بکار رود !
بصورت مثال ، کلمه خرابات ، در ابتدا ، مفهومی ساده تر داشته ، گاه برای قمار
خانه و ميکده گفته ميشده ، زمانی برای عشرتکده ، اما روزی روزگاری ( شايد در
زمانه حافظ ) مفهومی تازه و نقيض سابق يافته ، خرابات اکنون ، محلی است که سالک
از گناه و معصيت ، پاک ميشود!
به يک بيت خاقانی شروانی ، نظر می افگنيم ،:
فقر ، کان افکنده خلق است ، من برداشتم
زال ، کان رد کرده سام است ، من می پرورم !
خوب ، يک فارسی زبان که راز و رمز تاريخی و اسطوره ای زبانش را بداند، ميتواند
اين نکته را دريابد که زال بخاطرداشتن قيافه زشت ، به دست پدر ، به آشيانه
سيمرغ نهاده شد ، يعنی پرورده حيوان است و نماد حقارت و سبکی.
همانطور يک فارسی زبان از بار عاطفی ، فرهنگی وفلسفی ، واژگان ، رند ، فقر ،
دانش و خواسته ، نگارخانه چين و... ميتواند برخوردار گردد ، کسی که متعلق به
اين قلمرو فرهنگی ( فرهنگ پارسی دری) نباشد ، چندان ازان سر در نمی آورد و اگر
ازان چيزی دستگيرش شد ، خيلی کمتر از لذت دريافتی است که يک پارسی زبان را حاصل
ميشود!
با اين مقدمه کوتاه ، اصل مطلب اين است که هرگاه ما يک فارسی زبان را از راز
ها ، گستره های زبانی و شگردهای فرهنگی اش ، محروم سازيم ، واورا وادار کنيم از
ترکيب دلنواز « دانشگاه » دست بردارد و به ترکيب دخيل « پوهنتون» عادت کند ،
پوهنتون ، آن بار ادبی و عاطفی دانشگاه را نخواهد داشت !
البته اگر يونيورسيتی هم بگويد ، باز همان اغتشاش ذهنی باقی خواهد ماند ، چرا؟
جون در کتاب مدرسه يا مجله ادبی ، خوانده است، هزار سال قبل ، شاعری به اسم
شهيد بلخی ( ابو ا لحسن شهيد بن حسين ،
۳۲۵
هجری) گفته بود :
دانش و خواسته است نر گس و گل
که به يک جای نشکفند بهم
هر که را دانشست ، خواسته نيست!
وانکه را خواسته است ، دانش کم !
خوب کسی که اين « دانش » ارثيه اوست ، چرا از دانشجو و دانشگاه ،گريزان گردد؟
دانشکده هم ، که با پسوند « کده » ايجاد شده ، چندان شايع است که عبدالقادر
بيدل از همين پسوند ، ادبکده و ستمکده ساخته است!
نگار و نگار خانه و نظايرش نيز د ر متون کهن ، بسيار آمده است ، پس نگارستان ،
چرا بيگانه تلقی گردد !
سعدی سروده است :
:
گر التفات خداونديش بيارايد
نگار خانه چينی و نقش ارتنگی است
اميد هست که روی ملال ، درنکشد
ازين سخن ، که گلستان نه جای دلتنگی است!
سعدی در مقام هجو از واژه «نگار » به همين مفهوم امروزی اش کار گرفته :
کس نپايد به پای ديواری
که بر آن ، صورتت ، نگار کنند
گر ترا در بهشت باشد جای
ديگران ، دوزخ اختيار کنند !
نميدانم چرا گلستان و بهارستان ، مجاز اند، اما نگارستان ، نيست!
وقتی ، برخی از عزيزان هموطن که زبان مادری شان فارسی نيست ، به فارسی گويان ،
دستور ميدهند ، از کلمات و مصطلحات « دانشگاه » و مماثل آن ، چشم بپوشند و بر
اين امر ، اصرار ميورزند، باری آدم به تنگ می آيد و ميخواهد بپرسد ، چرا ريش از
من باشد و قيچی در دست طلبه کرام!
وضع اصطلاح برای غنامندی يک زبان ، در صورتيکه با روح ، پيشينه و خصيصه زبان
مورد نظر ، بيگانه نباشد ، در برونمرز ، مراکز ديگر همزبان ، نيز اشکالی نخواهد
داشت ، درين راستا برای رفع تشويش برخی قلمزنان ، ياد آور ميشوم، از صدها
اصطلاح و جانشين های که فرهنگستان ايران ساخته ، تعداد چشمگير ی در خود آنجا
نيز جا نيفتاده است ، مثلا : « وا زنش » که برای ردکردن و پس زدن ، پيشکش شده
، يا « خدو » و« خستو » که برابر نهادی اند برای ، آب دهان و اقرار کننده ( در
همانحال که پيشينه تاريخی نيز دارند) پس هر هديه ای از برون مرز ، بدون چون
وچرا ، مقبوليت و تعميم نمی يابد واين نگرانی ، بيمورد است!
در اخير ميخواهم ابراز ترديد کنم که که استفاده بی رويه از تعبيرات و زبان پر
شکست و ريخت غير ادبی ايران ، يعنی فرهنگ کوچه ، به غنای زبان فارسی افغانستان
، چيزی افزوده کند ! ، زبان ما در گونه های بلخی ، هراتی و کابلی ، دارای
ذخاير گرانبهای است که در بسا موارد هنوز حجاب از چهره برنگرفته است ، فارسی
افغانستان نيز حرف های برای پيشکش دارد، چرا ترکيب شيوای « پشتاره » را بکار
نگيريم و عاشق سينه چاک « کو له بار » باشيم ، چرا اينهمه از « پنجره» به دنيا
ينگريم ، و از « اور سی» خانه مان ، بيزار ی جوييم؟
و نکته فرجامين اينکه زندگی و مرگ واژگان زبان ، در د ست دولت ها نيست ، زبان
ها روابط و ضوابط اختصاصی و پيچيده خود شان را دارند که صبورانه آنرا به کار می
بندند .
پانويس :
۱
ــ زبان ، شناخت و منطق . عبد العلی دستغيب ( کيهان فرهنگی)