داکترغلام  حيدر« يقين »

 

سخنی چندپیرامون کتاب « تخمیس غزلیات حافظ » اثرالحاج ابوبکریقین

کتاب یادشده دربرگیرنده سیصدوسی وهشت( ۳۳۸) مخمس ازبهترین غزلهای شمس الدین محمد حافظ شیرازی است که توسط الحاج ابوبکریقین شاعرمعاصرهرات درمدت شش سال سروده شده ودارای سه صدونزده (۳۱۹) صحیفه است که باقطع وصحافتی زیبادرنشربرگ زیتون درتهران به تیراژ۱۱۰۰نسخه به چاپ رسیده است.

  کتاب « تخمیس غزلیات حافظ » دارای یک مقدمه به قلم شاعروتقریظی جامع وکامل به قلم پوهندوی استادمحمد ناصر رهیاب نویسنده ومحقق خوب دانشگاه هرات تحریریافته است.

  ابوبکریقین که سراینده وتخمیس کننده این غزلیات است،درمقدمه کتاب،خودش را به گونه فشرده اینگونه معرفی کرده است : « اینجانب ابوبکریقین ولد ملاسکندردرزمستان سال ۱۳۲۲شمسی دریکی ازروستاهای شهرباستانی هرات که بخشی ازخراسان بزرگ راتشکیل میدهدوبه نام قریه سروستان(  قریه ای است مربوط به ولسوالی انجیل ولایت هرات ) مسمی است تولدوعلوم دینی وادبی متداول همان وقت را تاحد توان درمدارس غیردولتی تعقیب نموده ام.درست هنگامی که طفل هفت هشت ساله بیش نبودم،والدینم مرا به صفت دانش آموزدرنزد ملای مسجد همان قریه فرستادند،تادرس بخوانم.همین بود که بعدازفراگیری قرآن مجیدوپنج کتاب،مادرمرحومم ( قریش،که درسال ۱۳۷۰خورشیدی ازطرف دولت وقت درولایت هرات ازنگاه سواد،آموزش وداشتن هنرهای ظریفه به حیث زن شایسته سال شناخته شد.نگارنده نیزسوادنوشتن وخواندن رانزدمادرم آموختم وبعدها درسال ۱۳۶۲هجری به روایت مادرم توانستم که زنده گینامه یکتعداد ازجوانمردان هرات وبادغیس وهمچنان افسانه مغل دختررایه رشته تحریردرآورم.دراین موردمراجعه شودبه کتابهای بازتاب آئین عیّاری وجوانمردی درادبیات دری وکتاب اندیشه های رنگین که درسالهای ۱۳۷۴و۱۳۷۵خورشیدی  به سرمایه شرکت کیهان درپروگرس مسکو چاپ شده است.باید گفت که شاعربزرگ وشناخته شده معاصرافغانستان جناب عبدالکریم تمنا نیزدردامن پرعطوفت همین خانم،پرورش یافته واساسات خواندن ونوشتن رافراگرفته است. داکتریقین ) که درآن وقت یکی ازجمله باسواد ترین خانمهای همان قریه پنج هزارنفری بود،برایم دیوان حاقظ راهدیه دادووادارم کردتاغزلیات آنرا به عنوان کتاب درسی درنزدملای مسجد بخوانم وبه من گوشزدمیکردکه : پسرمن ! اگرمیخواهی باسواد شوی باید غزلیات حافظ را به صورت درست یاد بگیری؛زیرابدون یادگیری آن باسواد شدن برای توامکان پذیرنیست. روی این اصل مادرم شبها درسهای روزمره ام را بامن تکراروبازخوانی میکردکه تشویق وهمکاری آن خانم روشن ضمیر،سبب شد تامن دردوران کودکی نسبت به حافظ علاقه وارادت خاصی پیدا کنم. لذا آن علاقه وارادت دوران کودکی من را برآن داشت تا دربزرگ سالی،تمام غزلیات این رند پاکدامن را به تخمیس کشیده وارادت خودرا راجع به آن به کرسی حقیقت بنشانم.» وبازدرجائی دیگرازاینکه به حافظ وغزلهایش عشق میورزد،چنین یادکردی دارد   

همچون یقین نباشدکس قدردان حافظ                                بادا هزار رحمت بر خاندان حافظ

خشنودباد وجاوید روح وروان حافظ                            عشقت رسدبه فریادورخودبسان حافظ

قرآن زبربخوانی درچهارده روایت

« صفحه۴۹کتاب»

شاعربه خوبی درک کرده است که دست زدن به دامن شعرحافظ کاریست بس مشکل ودشواروازهیچ نگاهی نمیتوان  به آن شاعرپاک بازهمسری وهمخوانی داشت وبه همین دلیل است که درمقدمه کتابش این باورراصادقانه چنین بیان کرده است : « هرچند ابیات ازهم گسیخته من نمیتواند بااشعارعارفانه آن یکه تازعرصه دانش ورادمردمیدان شعروادب هم سوئی وهم پائی نماید،اماخوشم که به عنوان دنباله رومکتب ومشرب این حافظ کلام ربانی،زیره به کرمان برده ودر سلک خریداران وهوادارانش به حسال آیم واین ضرب المثل شعری مولانای جام رامصداق سخن خودقرارداده بگویم : 

« همین بس گرچه من کاسدقماشم                               که درسلک خریدارانش باشم »

ودرمخمسی دیگرشاعربه این عقیده است که شعرگفتن به مانند حافظ حتی کارخواجو،سلمان وظهیرهم نیست وافتخار  داردازاینکه وی ثناخوان شعرحافظ است :

یقین هماره به وصف رخت ثناخوان است                            به وصف لعل لبت عاقل وسخندان است

غزل به شیوه حافظ نه کارآسان است                                   چه جای گفته خواجو وشعرسلمان است

که شعرحافظ مابه زشعرخوب ظهیر

« صفحه ۱۵۱کتاب »

وجائی دیگربازهم شاعربه عجزخوداقراروبه قصورخویش اعتراف کرده وچنین وانمودمیکندکه گویانه تنها امروز، بلکه اززمان آن شاعرغزلسرا،تااکنون هیچکس نتوانسته است به پایه شعری حافظ برسد: « بنده معتقدومعترفم که نه تنها شعرمن نسبت به شعرلسان الغیب درسطح پائین هنری قراردارد،بلکه اززمان خودش تاحال هیچیک ازمشعلداران شعرو ادب نتوانسته اندبه پایه وژرفا اشعارهنری وادبی ازخود به جای بگزارند.» واین عقیده اش را درمخمسهای زیربه  خوبی بیان داشته است :

غزل به شیوه ای شیوانمودسرحافظ                                  بداد  داد سخن قصه مختصر حافظ

یقین ستاده چوسائل ترا به در حافظ                               حسدچه میبری ای سست نظم برحافظ

قبول خاطرولطف سخن خداداد است

« صفحه۲۱کتاب »

چشم یقین ندیده،جوینده همچوحافظ                                      درراه نکته دانی  پوینده همچو حافظ

نبودبه شعرگفتن گوینده همچوحافظ                                      کس درجهان نداردیک بنده همچوحافظ

زیراکه چون توشاهی کس درجهان ندارد

« صفحه ۷۳ کتاب »

ودرجای دیگرشاعرسعادت وخوشبختی خود رادرآن میداندکه ازبارگاه پرفیض شعرحافظ بهره مندمیشود.

یقینت رازدربارپرازفیضت مران حافظ                                    که باشدروزوشب مدح تواش وردزبان حافظ

ترادرصدرجنت بادمسکن جاودان حافظ                                    غزل گفتی ودرسفتی بیاوخوش بخوان حافظ

که برنظم توافشاند فلک عقد ثریارا

« صفحه۱۳کتاب »

ابوبکریقین تخمیس کننده غزلیات حافظ درمقدمه کتابش آورده است که گویاوی نخستین شاعریست که مدت شش سال تمام دود چراغ خورده وزحمت فراوان کشیده،تاتوانسته است که بیت بیت آن شاهنشاه غزل رامطابق به مفاهیم بلند وپر مایه آن به شعردرآوردوبه گفته آن شاعرپارسی گوی،شاعراشعارخودش راضمیمه اشعارگرانسنگ حافظ سازد :  

هرآن زرکه باجوشودهم عیار                                   به نرخ زرآرندش اندرشمار

  به عقیده ماآنچه که برارزش واهمیت کتاب آقای یقین می افزاید،آنست که شاعرمتن درست دیوان حافظ راکه استاد دکتر پرویزناتل خانلری طی چندین سال آنراتحقیق وپژوهش کرده است،به حیث متن اصلی مورد استفاده خویش قرارداده و درضمن یادآورشده است که وی تمام اشعارحافظ راتخمیس نموده ودرآینده درجلددوم که آماده چاپ دارد،به دسترس خواننده گان شعرش قرارخواهددادکه مایه خرسندی است.

  مطلب مهم دیگرکه کتاب موردبحث راجالب وخواندنی ساخته،هماناتقریظ استادانه پوهندوی استادمحمدناصررهیاب است.آقای رهیاب دراین تقریظ جامع،درست وبرحق گفته است که برخی ازگونه های ادبی به مرورزمان،زمانزده میشود ،یاازبین میرودویااینکه دیگرگونی می یابد که درادبیات امروزین ما،تخمیس سازی نیزدارای چنین سرنوشتی دارد؛مگر با آنهم به پنداراستاد رهیاب « ابوبکریقین آستین همت برمیزند،نفسی براین ژانرادبی میدمد،وکاری میکند کارستان.مرده ئی را جان بخشیدن کاردشواریست.» ودرجائی دیگردرمورد اینکه ابوبکریقین شاعریست وارسته وازآئین واسلوب هنرشاعری به تمام معنا آگاه است،چنین ابرازعقیده مینماید: « ابوبکریقین ،مردی است عارف مشرب وعاشق شعرو شاعری.اوازآن موزون طبعانی است که ازریزه ترین رمزورازعروضیان آگاه است وازنگاه وزن وقافیه میتواند شعر سالم،بدون کم وکاستی به خواننده گانش تقدیم بداردواین خود مهارت واستادی میخواهد،به ویژه درروزگارکنونی که شعر بدون وزن وقافیه بازارگرمی داردوبسیاری اگرشوق سرودن شعرموزون به سرشان بزند،سروده ای خام،که ازنگاه وزن وقافیه عیوبی دارد،پدید میآورند،مگریقین به یقین دربیغوله بی وزنی وبیقافیه گی نمی افتدوسربلندانه ازآوردگاه سربیرون میآورد.

  باوردارم که ابوبکریقین ازسرارادت وازشیفته گی بسیاربه تخمیس غزلهای حافظ پرداخته،نمیخواهدهل من مبارزگفته ولسان الغیب رابه پیکاربخواهد،بااینهم توانسته خویشتن خویش را درحال واحوال حافظانه قراردهد.ازبیت بیت حافظ سرشارعاطفه شود،تاآنجاکه احساس خودش گل کندوباحافظ گل بگویدوگل بشنود. خواننده این مجموعه بیگمان ازاراداتی که به حافظ دارد،قدراین مجموعه گل رامیداندوازگلگشتی سرشارلذت میشود.پیشگفتارصفحه۵کتاب»

  ازآنجائیکه نگارنده این سطوربا این شاعروارسته وعیّارمنش نسبت برادری دارم وازطرفی هم اززمان کودکی تا  نوجوانی وجوانی ازآگاهیهاودانستنیهای ادبی شان سودمندی وافی وکافی برده ام وازمحضرپرفیض برادربزرگوارم مقدمات علوم دینی وادبی رافراگرفته ام،برخود واجب دیدم تامنحیث دانش آموزعلوم ادبی  اززحمتکشی وکارکردعالمانه وهنرمندانه این شاعرپرمایه یادکردی داشته باشم.

 تاآنجاکه یاددارم ابوبکریقین ازآوان جوانی به مطالعه دیوان اشعارشاعران بزرگ  ادب پارسی علاقمندبوده ودیوان اکثر شاعران بزرگ را دقیقأمطالعه کرده وباشاعران معاصرهرات چون:محمداعلم غواص،عبدالواحد بهره،مولوی نصرالدین عنبری،دلیرغوریانی،عبدالواحدنافذ،عبدالله شفیقی،محمدناصرطهوری،رهبر،خانم محجوبه هروی، عبدالشکور فکوری براتعلی فدائی،خانم حاذقه هروی،فضل احمدپیمان وعبدالکریم تمنا،دوست وهم نشین بوده است که معاشرت بااین شاعران وفریهخته گان معاصرهرات درپخته گی کلام شاعربی اثرنبوده است. وی مدتی نیزبه حیث مصحح « ادیتور» روزنامه اتفاق اسلام درهرات کارنموده است. تااکنون اشعارزیادی ازاین شاعردرقالبهای غزل،مثنوی، قصیده ،رباعی ومخمس ودیگرگونه های شعردرروزنامه هاومجله های کشوربه چاپ رسیده است.ازکارهای پرارج دیگرآقای یقین میتوان ازمثنوی « تاریخ آریانای کهن» که درقالب مثنوی سروده شده است،نام برد. این کارابتکاری یقین درواقع نخستین

الحاج ابوبکریقین شاعرمعاصر افغانستان،سراینده کتاب « تخمیس غزلیات حافظ » متولدسال ۱۳۲۲خورشیدی درهرات 

منظومه است که درافغانستان به نظم درآمده وامیداست که روزگاری نه چندان دوربه چاپ آن اقدام نماید،تاباشد که گوشه دیگری ازتاریخ میهن مابازبان شعر،زنده وروشن گردد.

   ازمطالعه کتاب « تخمیس غزلیات حافظ » خواننده به این نتیجه میرسد که به واقع سراینده آن به تمام معیارهای شعرو شاعری آشنائی وآگاهی کاملی داردوبه خوبی توانسته است که ازعهده این کاردشوارهنری بدرآید. شاعردرتمام اشعارش کوشیده است تامفاهیم ومعانی ابیات حافظ رادرلابلای اشعارخود به نیکوئی وبامهارت بازتاب دهد وچنان همآنگی به وجود آوردکه تمامی بیتهاهم ازنگاه وزن وهم ازنگاه قافیه بااشعارحافظ تاحدودی همخوانی داشته باشد. به اشعارزیر توجه شودکه شاعرچه خوب ونیکوبادیدن روی معشوقش آنهم درخواب نه دربیداری،چنان سرمست میشودکه برروی تمام عالم هستی،خط چلیپا میکشدودنیاوعقبارابادیدن روی محبوب به سودامیگزارد،همچنانکه حافظ شیرین سخن به یک خال هندوی معشوق سمرقندوبخارا راسودا کرده است : 

شبی درخواب اگربینم رخ آن ماه سیمارا                                به روی عالم هستی کشم خط چلیپا را

به یاد دیدن رویش دهم دنیاوعقبی را                                اگرآن ترک شیرازی به دست آرددل مارا

به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارارا

« صفحه 12کتاب»

* * *

بازتاب وصفهاوتشبیهات درکتاب

  دراشعارشاعروصفهاوتشبیهات بسیارساده وروشن بوده وبدون پیرایه های لفظی است. بدین معناکه شاعردروصفها دست به جانب هرچه درعالم زیباست ،درازمیکند وتمامی را به خدمت میگمارد تابتواند تصویری هرچه روشن وزنده ازکرکترها رابه دست دهدوانگارکه تابلوهاومناظری که به وسیله الفاظ تصویرمیشوندهمه وهمه گویاوزنده اند.اندامی را که شاعربرای محبوب دوستداشتنی اش ترسیم میکند،قابل توجه است وراهبربه این نکته که زیبائی امریست نسبی و دلخواه مردمان که باگذشت زمان وجای ومکان ومطلوب ومعشوق ومحبوب،فرق میکند. شاعرما باغ وبوستان ودمن را باهمه زیبائیش که قبلأدیده وباگوش وهوش وچشم خویش درک کرده است ،پیش چشم خودمجسم مینمایدوبه همین دلیل است که بادرخت سرو،قامت یاررا می نمایاندوازبنفشه گیسومیسازدوبانرگس چشمان وبا گلخیری رخساروباگلهای رنگا رنگ رخان محبوبش را تزئین مینماید.گاهی میشود که شاعرما لب یاررا به غنچه مانند میکندوفندق ویاعناب تررابه عاریت میگیرد،تاناخن حنابسته یاررانشان دهد.ازاناروترنج وسیب کارمیگیردتابرای دلدارش سینه ورنخدان بسازد.

آنکه رونق برد ازلعل عقیق دهنش                                   برده دل ازبرمن غبعب وسیب زغنش

دور از خارجفادار خدایا  بدنش                                    یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش

می سپارم به توازچشم حسودچمنش

ودراین بیتهاشاعرزیبائی محبوبش را اینگونه به ستایش میگیرد:

دلبراچشم سیه مست ودل آرای توخوش                                    آن قدسروودوگیسوی چلیپای توخوش

چهره دلکش وابروی فریبای توخوش                              ای همه شکل تومطبوع وهمه جای توخوش

دلم ازعشوه یاقوت شکرخای توخوش

« صفحه۱۷۷کتاب »

 گاهی اتفاق میافتدکه قناعت شاعرحاصل نمیشودوشاعردرمی یابد که زیبائی دلدارش هنوزناتکمیل است وباغ وبوستان باهمه دارائی اش نمیتواندآن همه زیبائی وارزنده گی یاررانشان دهد،بنابراین شاعرفی الفوربه کان گوهروزلالی دریا روی میآوردوازمروارید آبداردندان میسازدوگیسوان یاررابه دوکمند آبداده ودهان یاررا به پسته خندان وشوروشیرین هم مانند میکند.

قدوسرووجمالت دلنشین است                                 لب قندودوزلفت عنبرین است

حریم درگهت خلد برین است                                  خم زلف تودام کفرودین است

زکارستان اویکشمه این است

« صفحه ۵۱کتاب »

چورویش نیست گل اندرگلستان                              چومویش دید،سنبل گشت حیران

نباشد چون لبش گل غنچه خندان                              شود چون بیدلرزان سروبستان

اگربیند قد دلجوی فرخ

  بدینگونه به وضاحت تمام دیده میشودکه اوصاف وستایش ازمحبوب ومعشوق چنانکه ازویژه گیهای تمام اشعارتغزلی است درسرتاسرکتاب بازتاب فراوان یافته واگرازهمین دیدبه اشعارشاعرنظراندازی شود،اوصاف وتشبیهات فراوانی را میتوان دریافت که بیانگرادعای ماست؛مانند : بدرمنیر،ماه شبگرد،مهرتابان،خورشید،گلستان، سنبل،ماه آسمان،گلچهره ، باغ فردوس،سروچمن،شبنم سبزه،گوهررخشان،خورشیدجهانتاب،ماه سیما،نرگس مست،ماه حسن،ماه جهان آرا،هلال، ماه،مرغوله موی،طاق ابرو،سیم ساق،ماه شبگرد،آفتاب روشن،ماه خوبروی،پریوش،لعل لب،گلشن،حور،مه، سروستان ،مهی زیبا،شمع شبستان،سیمین بدن،سروخوشرفتار،ماه چهارده،سروناز،سروقد،نسترن،پری رخسار،گلشن ،ماه نخشب ، شمع انجمن،غنچه دهان،غنچه خندان،لبشکر،گل لاله،گل ریحان،خورشیدرخ،سرورسا،زلف عنبرین وشمع شب افروز و مانند اینها.

  وصف شبهاوروزهاورفت وآمدلحظه هاهم دراشعارشاعربه خوبی به نمایش گذاشته شده است،اماروزها وشبهای وصل بسیارزودگذروکمرنگ است،وازیک یا دوبیت بیشترنیست،مگردقایق وایام دوری وجدائی ازمحبوب ومعشوق آنقدر، طولانی و دوامداراست که شاعرراآزارمیدهدوگاهی سبب میشودکه لب به شکایت میگزارد.بنابراین ناله وشیون وزاری ودوری ازوصل درتمام اشعاربه خوبی آشکارمیشود.

چون یقین چشم تروحال تباهم حافظ                                  جزدربارگهش نیست پناهم حافظ

بنگربرمن و برروز سیاهم  حافظ                                    آرزومند رخ شاه چوماهم حافظ

همتی تابه سلامت زدرم بازآید

« صفحه ۶۰کتاب »

درکتاب تخمیس غزلیات حافظ مابه ترکیبها،عبارات نام اشخاص وافرادوواژه های  کلاسیک وجدیدی برمیخوریم که بیانگرتوجه شاعروتسلط وی به تاریخ،فرهنگ،زبان وادبیات پارسی است. شاعردقیق نظرداشته که هم ازترکیبات وکلمه  های لسان الغیب حافظ شیرازی استفاده نمایدوهم واژهای محلی وگفتاری عامه مردم رازیادبه کارببرد،چنانکه به گونه نمونه میتوان ازاین ترکیبهاوعبارات نام گرفت :  یقین آسا،عزلت کده،بت عیّار،رندعالمسوز،بهارحسن،کوی میکده ، گرگ اجل،آسمان دلبری،شب دیجور،رشک قمر،نگاه نیم مست،ساقی سیمین تن،گلپیرهن،حورسرشت،مشک ختن،سیم ساق،مشک چین،زلف سرکش،درخت رز،سیمین بدن،گرگ حوادث،زهره جبین،ناوک هجر،رشک قمر،چشم نسترن ،نگاه رهزن،تیرهجر،بحرعشق،پیک وصل،قاصد هجر،بیابان غم،پادشه حسن،پادشه خوبان،لشکرغم،سایه طوبی،طبله عطر،کوی وفا،وادی غم،شربت زهر،ناوک دلدوز،سیل سرشک،کوه خرابات،عبیرزلف،مه خجسته خصال،قبله گاه صومعه،شوخ دل گسل،خنده گل،بام فلک،محنت گده،نرگس جادو،کباب بریان،نبید لعل، خدنگ نرگس،دل شوریده،نرگس مست،اقلیم وفا،افعی غم،کوی عشق،کوه وفا، ناوک نظر،لعل پرازشکر، وادی محبت،خلدبرین،لعل رنگین،بازارگهر ، همنفس آه ،دخت تاک،وسروسخن گوی وماننداینهاکه تمامی به معناهای گوناگون ودرمواردمختلف به کاررفته است. دربعضی اشعارشاعرآنقدرازکلمه های عامیانه وروزمره مردم درست وحسابی کارمیگیرد که خواننده ناخودآگاه ازدل وجان به سراینده آن آفرین میگوید.به  کلمه های « مست وملنگ» و« بیخود» و« سرزده» و« ازپی جنگ» و« شوخ وقشنگ» دراین مخمس توجه نمائید که شاعرباچی زیبائی ،مهارت وبسیاراستادانه مورداستفاده خویش قرارداده است :

صحبدم دربرمامست وملنگ آمده بود                             بیخود وسرزده  وشوخ وقشنگ آمده بود

به خیالم که به ما ازپی جنگ آمده بود                              گویی ازصحبت مانیک به تنگ آمده بود

بازبربست وبه گردش نرسیدیم وبرفت

« صفحه ۵۱ کتاب »

ویادرمخمس زیرکه واژه های چون « شوخ» و« زرنگ» و« چالاک» و« مست» و«فهم» و«شعور» و« ادراک» و« گریبان زده چاک » همه وهمه بجای ومناسب وزیباوبامعنادرسه مصرع به کارگرفته شده است،که الحق زیباونیکوست:

یارما هست زبس شوخ وزرنگ وچالاک                           برده است ازکف مافهم وشعوروادراک

آمد اندربرمن مست و گریبان زده چاک                           راست چون سوسن وگل ازاثرصحبت پاک

درزبان بود مراهرچه ترادردل بود

«  صفحه۱۳۴کتاب »

  واماگاهی اتفاق می افتد که شاعربه تنگی قافیه نیزگرفتارشده وناگزیردست به دامن کلمات مهجورومتروک زده واز واژه هاوعباراتی استفاده میکند که امروزموردبه کاربردزیادی نداردویا اینکه دربعضی حالات نتوانسته است که وجه های دستوری وگرامری وزبانی راکاملأ مراعات نماید،چنانکه دربعضی اشعارکلمه های جمع رامفردویا برعکس واژه های مفردراجمع به کاربرده است. به گونه نمونه به کلمه « تبختر» نگاه کنیدکه چقدردلخراش ،متروک وزمانزده است :

یارم به دوصدنازوبه صدگونه تبختر                               آمد ونظرکرد به سویم  به تمسخر

آوخ ! که نپرسید زما راز تأ ثر                                 ازوی همه مستی وغروراست وتکبر

وزماهمه بیچاره گی وعجزونیازاست

« صفحه ۵۶ کتاب»

ویااینکه به کاربردعبارت « طول لحائظ » درمخمس زیرکه به گمانم بسیارکهنه،فرسوده،نادرست ونازیبابه کارگرفته شده است :

کی گوش کند گوش یقین پندزواعظ                           زاندم که دلش گشته به عشق تومحافظ

فارغ زتو نبود دمی درطول لحائظ                                 کوته نکند بحث سرزلف تو حافظ

پیوسته شد این سلسله تاروزقیامت

« صفحه۵۰ کتاب »

پندواندرزونکوهش روزگار

  شاعردرسراسرکتابش همچون آدمی که گرم وسردروزگاررادیده وازگذشت ایام تجاربی آموخته است،میکوشد تا ضمن مسایل عارفانه وعاشقانه به یک سلسله موضوعات ومطالب زنده گی نیزبرای خواننده شعرش پندواندرزبدهد؛وآنهم پند و اندرزی که ازقند شیرینتراست.

  شاعردرتمام کتاب دوفکرواندیشه کلی را بازتاب داده است : یکی دوری کردن اززشتیها،پلیدیهاوناپاکیها،مانند : دروغ گوئی،مردم آزاری،خودخواهی،دوری ازآزوطمع،دوری ازحسد،تکبر،خویشتن بینی وپرهیزکردن ازمصاحبت آدمهای  نادان واهل تزویروریا،دوربودن ازکینه جوئی،کج اندیشی،خودکامه گی،رشک وحسد ،شهوت،زرپرستی،لاف وگزاف، شرک ولامذهبی،گناه وعصیان،سخن چینی وغیبت کردن.

  دودیگرروی آوردن به راستی وراستکاری،صداقت،مردمدوستی،خداجویی،صبروحوصله داشتن، وفابه عهد،پیمان داری،صلح جویی وآشتی خواهی،نگهداشت عزت نفس،فروتنی،عدل وداد،میهن پرستی،بزرگداشت خردودانش بزرگی وگذشت،بی آزاری ودستگیری ازمستمندان وبینوایان،سعی وعمل وکوشش درکار،داشتن پنداروگفتاروکردارنیک، شجاعت ودلیری،سخن بزرگان را شنیدن،نگهداری آئین دوستی ودوست یابی،خودشناسی وخداشناسی وخداجوئی،دور اندیشی،مهمان نوازی،پاکدامنی،بخشنده گی بردوست ودشمن،نیکی ویاری به دیگران،بردباری،نرم گوئی، داشتن شرم وحیا،وشکزیزذان را به جای آوردن ودادودهش وماننداینها که همه وهمه آدمیزاده رابه کارآیدومیتوان ازآن سودمندی فراوان برد. به پندارمن آنچه که گفتارشاعررامؤثرترمیگرداند،آنست که این پندهاواندرزها اززبان اشخاص داناوتوانا وگاهی هم اززبان پرنده گان،فرشته گان،سروش غیبی،هاتف، قاصدان،اهل دانش،ناصحان،شیخان،پیران جهاندیده،اهل خرد،هدهد،رندان بلاکشیده،پیران خردمند،پیرمغان،میفروش زنده دل،عیّاران وجوانمردان،رندان پاکدل،سالکان،واعظان ،پیرمیخانه،ساقیان،مطربان،پیران باده فروش،دانایان سخنگوی،سخنگوی دانا،دهقانان،آزادمردان،پاکیزه مغز،دبیران، داننده،هوشمند،دانای پیر،پارسایان وپیغمبران روایت شده است.

  پندها واندرزهای شاعرهمه بازبان ساده،روان وبدون ازتکلف،پیچیده گیهاودورازلفافه های لفظی وبیانی است وگاهی دریک مصرع وزمانی هم دریک یادوبیت بیان شده است. به نمونه های ازاینگونه پندهاواندرزهای شاعرتوجه نمائیدکه اززبان دیگران روایت کرده است :

اززبان مغبچه باده فروش :

دوش میگفت چنین مغبچه باده فروش                             زاهدااینقدرازعجب به رندان مخروش

غم دنیا مخور و باده گلرنگ  بنوش                                من اگرنیکم اگربد  توبرو خودراکوش

هرکسی آن درودعاقبت کارکه کشت

« صفحه ۴۲کتاب »

اززبان پیرمغان:

زاهد میان صومعه قد را نمود  راست                        باعجب گفت روضه رضوان ازآن ماست

پیرمغان شنیده وگفت این سخن خطاست                      ترسم  که  طرفه  نبرد  روز باز خواست

نان حلال شیخ زآب حرام ما

« صفحه۱۱ کتاب »

اززبان پیرجهان دیده:

ایکه داری همگی ظلم به بیچاره روا                        یاد ناری گهی از کرده و از روز جزا

پند پیران بشنو درگذر ازچون وچرا                       ای توانگرمفروش این همه نخوت که ترا

سروزردرکف همت درویشان است

« صفحه۲۳کتاب »

اززبان سوسن آزاده به روایت حافظ :

جان من اندرطریق راستی مردانه کوش                         بارآزوکبرونخوت رابه دورافکن زدوش

زانکه من این نکته راصدره شنیدم ازسروش                         اززبان سوسن آزاده ام آمد به گوش

کاندرین دیرکهن کارسبکباران خوشست

« صفحه۳۹ کتاب »

اززبان رند:

صحبدم رندی به کوی می زنان اظهارکرد                            بشکند دستی که ناخن بردل افگارکرد

نازم آن مردی که کارمردم هوشیارکرد                                 بردرشاهم گدایی،نکته ای درکارکرد

گفت برهرخوان که بنشستم خدا رزاق بود

« صفحه۷۰ کتاب »

 

  وگاهی دیده میشودکه خودشاعرنیزمستقیمأخواننده شعرش رامخاطب قرارداده وزبان به نصیحت میگزاردومیخواهد تجربه ها،دانستنیها،آگاهیهاوداشته های علمی وشاعری خویش را که درشصت واند سال زنده گی خود به دست آورده، صادقانه به خدمت مشتاقان وادب دوستان قراربدهد؛چنانکه درمخمس زیربه خوبی می بینیم که دنیاباهمه داشته هایش به  آزاردادن موری نمی ارزدوبه گفته حافظ  این جهان مانندپیرزنی مکاره است که نمیتوان ازآن چشم امیدی داشت :

مباش درپی آزاروشین وشروفساد                                بکوش تا که کنی  خانه  دلی آباد

مبند دل به جهان تا زغم شوی آزاد                              مجودرستی عهدازجهان سست نهاد

که این عجوزه عروس هزارداماداست

« صفحه۲۰ کتاب »

به نظرشاعررندکهنه کاری که بامی ومعشوق سروکاردارد؛مگردوروی وحیله گرنیست،بهتراست اززاهد زهد فروش وریاکاری که دراو روی وریاست :

کهنه رندی که دراوکذب ودغایی نبود                                    درسرش جزمی ومعشوقه هوایی نبود

برتن او را زریا سبز قبایی نبود                                           باده نوشی که دراو روی وریایی نبود

بهتراززهد فروشی که دراو روی وریاست

« صفحه۲۲ کتاب »

وآدمیزاده رالازم است تاازبیدانشی دوری جوید وخودخواهی وخویشتن بینی وبددلی رایک سونهدوبه دنبال حقیقت برود وآگاهیهاودانستیهایی خودرابالا ببرد:

دورگردازدربیدانشی وخودخواهی                           وارهان پای دل ازبددلی وگمراهی

به یقین کوش که افزون شودت آگاهی                       حافظ ارآب حیات ابدی میخواهی

منبعش خاک درخلوت درویشان است

« صفحه ۲۳کتاب »

وشیطان به کسی گفته میشود که به دنبال آزوخودخواهی وریاکاری وخودنمائی میرودوکارپاکان دوری جستن ازاین زشتیهاونارسائیها وپلیدیهاست.

دورگشتن ازریا اندیشه پاکان بود                                کبروآزوخودنمائی پیشه شیطان بود

می زساغرنوش کردن مشرب رندان بود                      بردرمیخانه رفتن کار یکرنگان بود

خودفروشان رابه کوی میفروشان راه نیست

« صفحه۲۶ کتاب »

وازعملکردزاهدخودکام عوام فریب وواعظی که تحمل شنیدن سخن حق راندا رد،اینگونه یاد کردی دارد:

زاهدخودکام رادیدم که شب درانجمن                             برزبان حرفی نمی آرد به جزازماومن

خرقه زربفت پوشد ازبرای زیب تن                              واعظ مابوی حق نشنیدبشنوکاین سخن

درحهضورش نیزمیگویم نه غیبت میکنم

« صفحه۲۱۲کتاب »

  یکی ازموضوعات مهم دیگری که شاعربه پیروی ازحافظ زیباکلام زیاد به آن توجه داشته؛همانانکوهش آزونیازاست. به عقیده شاعرآنهائی که حریص وطماع اند همیشه به خاطرگرد آوری زروسیم وجاه ودستگاه،دست به ظلم وسمتگری میزنندودراین میان زاهد زهد فروش وریاکاروآزمند ازهمه کس مضرتروظالم تراست.

زاهداخیزوبه خودزهدوریا رامپسند                                    که شودشخص ریاکارسیه روی ونژند

گرهوس داری که عجبت نکشانددربند                                 دربیابان هوا گم شدن آخرتا چند

ره به پرسیم مگرپی به مهمات بریم 

 وبه گفته حافظ آدم عاقل وهوشمند کسی است که آبروی خویش رابردرهرسفله نریزاندومانندیقین باطماعی ونخوت در ستیزباشد.

گرهمیخواهی که گردی به همه خلق عزیز                                ازدرحرص وطمع تاکه توانی بگریز

زیقین باش به طماعی ونخوت به ستیز                                     حافظ آب رخ خود بردرهرسفله مریز

حاجت آن به که برقاضی حاجات بریم

« صفحه۲۰۵کتاب »

  مطلب دیگری که دراشعارشاعرزیاد به چشم میخوردهمانا نکوهش روزگاروزمانه است. بدین معناکه نباید ازاین دنیای فانی وناپایدارچشم امیدی داشت وچون چنین است؛پس شادباید زیست ودرمقابل سختیهاوناملایمات زنده گی مردمردبود و ازچیزهای ناآمده نهراسید.

چون دورزنده گی به کسی نیست پایدار                                    دانا نمیشود به  وفایش امیدوار

تا میتوانی زنگ غم  از سینه  دور دار                                   پیوندعمربسته به موییست هوشدار

غمخوارخویش باش غم روزگارچیست

« صفحه ۳۷کتاب »

  ازنگاه شاعر،آدمیزاده نباید دراین فیروزه کاخ بی بنیاد،نهادی غافل منشانه داشته باشدوقدرنعمتهای دست داشته اش را نشناسدوگویا گفته آن پیرسخندان شیرازرا پیش چشم داردکه چه خوب وزیباگفته است.« قدرنعمت راکسی داند که به مصیبتی گرفتارآید » اززبان شاعربشنویم :

بیاوخویشتن ازرنج دهرخسته مکن                                     نهال قامت خود را زغم شکسته مکن

به خیره رشته امید را گسسته مکن                                       دلا چوغنچه شکایت زکاربسته مکن

که باد صبح نسیم گره گشا آورد

« صفحه ۷۴کتاب »

  ازمطالعه سرتاسرکتاب مخمسات ابوبکریقین به یقین میتوان حکم نمودکه شاعرازعرفان اسلامی وعلوم الهی وشرعی ودینی معلومات وآکاهی کاملی دارد،چنانکه درلابلای اشعارش واژه های عارفانه که بیشترمورد به کاربردشاعران و عارفان ادب فارسی است،زیاد به چشم میخورد،مانند کلمه های،ایمان،اسلام ،عقل،علم،حلم،زهد،ورع،صدق،کرم،مروت شفقت، احسان، توکل، شجاعت، غیرت،صبر،نفس،اسرار،طهارت،شریعت،حلال، حرام،منکر،شکر،اخلاق،ذکر،تواضع، عفو، رحم،فضل،فهم،فراست،توبه،تحمل،تطوع،تبختر،فتوح،فراغت،تهجد،تصرف، تمکین،تسکین، ولایت، وصل، فصل، زهد،تزویر،ورع ،وفاوقضاوسخاورضاوحیاوماننداینها که بیانگرآگاهی شاعرازاینگونه کلمات است.

  آنچه که درتمام اشعارشاعربااشعارحافظ شیرین سخن همسانی وهمخوانی داردودرسرتاسرکتاب سایه افکنده است، شکایت ازدورانی است که شاعردرآن زیست مینماید. درعصرحافظ نیزآدمان فرومایه،چاپلوس،ستمگر،مردم آزاروفریب کاربازارگرمی دارند واین چیزیست  که شاعرخودبه نفس خویش روزانه درمحیط کاروزنده گی اجتماعی به چشم سر مشاهده میکندوبه همین دلیل لحن وزبان شاعرامروزین ما نیزمانند زبان حافظ پرخاشگرایانه وستیزجویانه است. به مخمسهای زیرتوجه نمائیدکه این کهن چرخ حقه بازراچه نیکوبه تصویرکشیده است :

مباش لحظه ای غافل زمکرعالم پیر                              غم زمانه مخورپندمن به جان بپذیر

اگرکه هست ترا عقل ودانش وتدبیر                               درین مقام مجازی به جزپیاله مگیر

دراین سراچه بازیچه غیرعشق مباز

« صفحه ۱۵۴کتاب »

 

  ودراین مخمسهاشاعراوضاع واحوال روزگارش راباهمه نابسامانیهاوزشتیهاوآدمهای فرومایه،پست وبدکنش را به نکوهش گرفته وازاینکه مردم داناوکاناوپرمایه ازدست نابکاران وستمگران سخت به تنگ آمده اند،چنین شکایت سرداده است :

ازکرده گروه ها ملت بود جگرخون                               کشورزجورایشان دردا که شد دگرگون

روزی رسدکه گردند زین رسم وراه مغبون                      ده روزمهرگردون افسانه است وافسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

  واینکه جنگ وخونریزی درمیهنش بیدادمیکندوغارتگران زمانه دوران چنگیزمغول رادوباره زنده کرده اند،اینگونه فریاد برمیدارد:

غارتگران نسازندازجنگ وکینه پرهیز                              کردند زنده برما بیداد دورچنگیز

دستم به دامن تان ای عارفان شبخیز                         کشتی شکسته گانیم ای باد شرطه برخیز

باشدکه بازبینیم  آن یارآشنارا

ودعای بدشاعراست درحق جنگ افروزان وجنگ طلبان فرومایه :

درکاخ کینه جویان یارب رسان تزلزل                           تا بیش ازاین نجویند اندر جفا توسل

زیراکه ظلم ایشان دوراست ازتحمل                               درحلقه گل ومل خوش خوانددوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکا را

« صفحه۹کتاب »

اندرزاهل دانش برمردوزن به صرفست                            هرپندمرد دانا پرمایه است وژرفست

زعقل وخرد گریزان اشخاص تنگ ظرفست                          آسایش دو گیتی تفسیراین دو حرفست

با دوستان مروت بادشمنان مدارا

تاکی جفانمائی برمردم ای ستمگر                             روکن به دارنیکی ازجنگ وکینه بگذر

ورنه حساب گیرندازتوبه روزمحشر                          آئینه سکندرجام وجم است وبنگر

تابرتوعرضه دارداحوال ملک داررا

ای خودستابیرون کن پاازسرای هستی                               تا چند از دنائت دربند خودپرستی

تاکی روی شتابان درپرتگاه پستی                               هنگام تنگ دستی درعیش کوش ومستی

کاین کیمیای هستی قارون کندگدارا

حکام دیوسیرت غارتگران عمراند                            جرثومه شقاوت بارگران عمراند

لیکن وفاشعاران راحت رسان عمراند                         خوبان پارسی گوی بخشنده گان عمراند

ساقی بده بشارت پیران پارسا را

 ودرآخراین مخمس زیباشاعراززبان پیرخرد به کسی درودوآفرین میفرستدکه دلی را خشنودگرداندوبادیگران یارومدد گارباشد :

خوش آنکسی که سازدقلبی زخویش خشنود                       جزنیکویی نباشد ویرامرام ومقصود

پیرخرد یقین را جزعاشقی نفرمود                              حافظ به خود نپوشداین خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذوردارمارا

« صفحه ۱۰کتاب »

 بدینگونه اگرخواسته باشیم که تمام پندها واندرزهای کتاب رامورد ارزیابی قراربدهیم،سخن به درازامیکشد وکاریست بس مشکل ودشوا؛به دلیل آنکه این اصول درسرتاسرکتاب بازتاب یافته وهمه پندهابا ارتباط بامطالب دیگرزیباتروبا مفهوم تراست.مگرمهم این است که شاعرهیچگاهی خواننده گان شعرش را ازصراط مستقیم عمل وآزمایش منحرف نکرده وانسان رابه تصورات بی اساس نیفکنده است .

کاربردمثالهاوضرب المثلهادرکتاب

  من یقین وباوردارم که اشعارآقای یقین پراست ازعبارات،لغات وواژه های عامیانه که بامهارت وآگاهای تمام ، در تمامیت کتاب بازتاب فراوان یافته است؛مانند کلمه های :چلاق،روزچلانی کردن،دوک وتار،رخنه،دربدری، چور و چپاول،پا برجا،جرار،باالقد،کرخت،کش وفش،بلاوبتروامثالهم. استفاده ازامثال وحکم،مثالهاوضرب المثلهابرای به اثبات رساندن ادعای شاعردراشعارزیاد دیده میشودواین زمانی بیشترمورداستفاده قرارمیگیردکه شاعرمیخواهد برای شنونده و خواننده شعرش درس انساندوستی ،نوع پروری وخداجویی وخداپرستی بدهد. تمام مثالهاوضرب المثالها بازبانی ساده،بی پیرایه ومطابق به ذوق عامه مردم سروده شده است. این مسایل حکمی ومثالی اگرچه دربافت بیان اندیشه های عارفانه و عاشقانه وموضوعات اجتماعی آورده شده،مگرازاستقلالیتی نسبی برخوردداراست که عمومأ دریک مصرع شعربیان گردیده است.به مثالهای زیرتوجه نمایید :

قدرگوهرراگوهری داند :

مگذرازخاک شهیدانت بدینسان سرسری                           آخرای مستد نشین آسمان دلبری

قدرگوهررانداند کس بجزازگوهری                       دوردارازخاک وخون دامن چوبرمن بگذری

کاندرین ره کشته بسیاراندقربان شما

« صفحه ۹کتاب »

یک بام ودوهوا :

قدرت طلب که رانده ازچشم خودحیارا                         وقعی نمیگذاردهرگزبه کسب آرا

یارب چرا پسندد یک بام ودوهوا را                              دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا

درداکه رازپنهان خواهدشدآشکارا

« صفحه۹کتاب »

پنبه غفلت ازگوش برداشتن :

خوش آن فرصت که اهل فضل دستی درکمرآرند                       زحکمت پنبه ی غفلت زگوش جمله بردارند

شب دیجورمحرومان عالم راسحرآرند                                   نصیحت گوش کن جاناکه ازجان دوستردارند

جوانان سعاتمند پند پیردانا را

« صفحه۱۳کتاب »

عمرچون باد میرود:

زمانه راچون بکس نیست الفت ازبنیاد                             چه حاجتست که گردی شکاراین صیاد

چودانی عمرعزیزت ازبرت رودچون باد                             غم جهان مخور وپند من مبرازیاد

که این لطیفه عشقم زرهروی یاد است

« صفحه۲۱کتاب »

چاه کن به چاه است :

ازبزرگی هرکه لافدشخص خاطرخواه نیست                               دردبستان ادب نا بخردان راراه نیست

چاه کن راعاقبت مسکن بجزازچاه نیست                                     زاهد ظاهرپرست ازحال ماآگاه نیست

درحق ماهرچه گویدجای هیچ اکراه نیست

« صفحه ۲۵کتاب »

گریبان پاره کردن :

عمرها دل به دروصل نگهبان کردیم                                    سالها ازغم اوپاره گریبان کردیم

چون یقین خاک درش پاک به مژگان کردیم                   همچوحافظ همه شب زاری وافغان کردیم

کای دریغابه وداعش نرسیدیم وبرفت

« صفحه۵۱کتاب »

نمک رابه زخم تازه پاشیدن :

یقین راتیرهجران جان خراشد                               نمک هردم به زخم تازه پاشد

ولی جایش جزازکویش نباشد                                    غلام  خاطر آنم  که  باشد

چوحافظ چاکروهندوی فرخ

« صفحه۵۸کتاب »

باداندرگلون انداختن :

بی مایه بی آبروهردم بودباهای وهو                           چون جاهلان کینه جوبادافکنداندرگلو

بامن نمایدگفتگوکزعاشقی برتاب رو                      پشمینه پوش تنگ خوازعشق نشنیدست بو

ازمستی اش رمزی بگوتا ترک هوشیاری کند

« صفحه۶۲کتاب »

وعده امروزرابه فردامفکن :

به صحرای فراقت زان گزیدم بهرخودمأوا                            که نبود درجهانم خوبترزین آستان ملجا

ازین بیشم میفکن وعده امروزبا فردا                                    زسروقد دلجویت مکن محروم چشمم را

بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آب روان دارد

« صفحه۶۶کتاب »

ماه را به انگشت پنهان کردن :

گفتم که ماه! رورا پنهان مکن به انگشت                                با لطف ودلنوازی تاکی بود ترا پشت

گفتا به چین زلفم باید نیفکنی مشت                                       گفتم که نوش لعلت مارابه آرزوکشت

گفتا توبندگی کن کو بنده پرورآید

« صفحه۱۲۲کتاب »

آب ازدم شمشیرخوردن « نوشیدن » :

هرکس که گوی عشق ترا ازمیان برد                                  حقا که آب ازدم شمشیرمیخورد

تازنده هست نوگل بختش نپژمرد                              خواهی که سخت وسست جهان برتوبگذرد

بگذرزعهدسست وسخنهای سخت خویش

« صفحه۱۷۵کتاب »

  تاآنجاکه نگارنده این سطورارزیابی نمودم دردیوان اشعارشاعربه تعدادزیادضرب المثل وامثال وحکم موجوداست که ازبازنویسی تمام آنهادراینجاخودداری شد،علاقمندان میتوانندبه کتاب مخمسات شاعرمراجعه نمایند.

   مطلب دیگری که قابل یادآوری است،اینست که کتاب مخمسات غزلیات حافظ بدون فهرست اعلام،واژه نامه،فهرست اماکن،چاپ شده است که اگرمطالب یادشده درکتاب مدنظرگرفته میشدبه یقین که به ارزش واهمیت کتاب افزوده میشدو امیداست که آقای ابوبکریقین درچاپهای بعدی این نقیصه رانیزبرطرف سازند.

تا یقین است تراهست ثنا خوان حافظ                                رحمت ازحق به روان توفراوان حافظ

خوش سروداینسخن خوش به حریفان حافظ                          دیدی  آن قهقه کبک  خرامان  حافظ

که زسرپنجه شاهین قضاغافل بود

 

داکترغلام حیدریقین

۸ سنبله،سال۱۳۸۶خورشیدی

۳۰ اگست،سال۲۰۰۷میلادی

کشورهالند

 


بالا
 
بازگشت