حسین ورسی
روشنگری در گرو مبارزه فرهنگی
با تعمق به رویکردهای خشونت بار سه دهه آخر افغانستان ما درگیر فرهنگ خشونت شده ایم. نتایج حاصله از این درگیری به حد زیانبار است که شاید در عبور نسلهای مختلف تبعات آن به مشاهده برسد. چون جنگ بنا بر طبیعت خویش با فرهنگ محبت ، صمیمیت ، راستی و پاکی در می ستیزد وبه جای آن فرهنگ خشونت ، فساد ، دروغ و خصومت را مسلط می نماید. "فرهنگ خشونت " درتمام ابعاد زنده گی جامعه ما رسوخ نموده است. یکی از پی آمدهای منفی فرهنگ خشونت " بحران اعتماد " است که در کشور ما به حد گسترده شده است که ارکانهای مختلف اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی نمی توانند خود را از قید این بحران برهانند. همه در برابر هم قرار گرفته اند وقلم ، زبان وقدم شان را در راستایی در هم کو بیدن یکدیگر بکار می گیرند. اگر به ابعاد خطر آفرین بحران اعتماد در افغانستان توجه نشود و فرهنگ "پذیرش وباور به همدیگر " به جای آن ننشیند ، کشور با خطر بزرگ مواجه خواهد گردید. این را به خاطر گفتیم که بیش از هر زمان دیگر ما به مبارزه فرهنگی وروشنگری نیاز داریم. چون فرهنگ خشونت بر پایه های " کورذهنی " افراد استوار است واز طریق ذهن های کور است که به حیات خویش ادامه میدهد. اما این ذهن ها به ساده گی وبدون پشتوانه ای تبلیغاتی و موعظه گری کور نمیشود. فرهنگ خشونت گاهی از آیدیالوژی ، گاهی از دین ، گاهی از تقدیس های فردی و خلاصه هر آنچه که به بقایش کمک نماید استفاده می کند. در اوضاع و احوال کنونی آغاز یک مبارزه دامنه دار ، متداوم و گسترده ای فرهنگی یکی از اولویت های بنیادی به شمار می رود ، آنچه که متاسفانه فرهنگیان ما تا هنوز نتوانسته اند که بطور سیستماتیک حلقه های منسجم ، کارا واثرگذاری را درزمینه ایجاد نمایند.
پس از سقوط طالبان استاد گرانمایه لطیف ناظمی شاعر و نویسنده گرانقدر در پاسخی پرسشی یک ژورنالیست گفت که : کشور ما به یک انقلاب فرهنگی نیاز دارد. اما پس ازآن " استاد " از چندو چون این انقلاب فرهنگی سخنی به میان نیاورد. طبیعتاً انقلاب فرهنگی نسبت مستقیم با مبارزه فرهنگی دارد . تاوقت که جماعتی از مبارزان فرهنگی دست وآستین بالا نزنند ، خطر نکنند ، روشنگری در جامعه را به مثابه یک اصل مسلم در دستور کار خویش قرار ندهند ، قطعاً انقلاب فرهنگی در جامعه به وقوع نخواهند پیوست. فرهنگ ما در غبار از خشونت ، خرافه پرستی ،کهنه اندیشی ، تحجر ، انجماد گرایی مذهبی ، زن ستیزی ، قبیله سالاری ، تک نگری ، فساد پیشه گی ، دروغ پردازی وغیره چنان مکدر شده است که دارد چهره اصیل چند هزار ساله خودرا از دست میدهد. در حالیکه چهار هزار سال قبل پیامبر خرد واندیشه ، رسول گفتار ، پندار وکردار نیک ، زردشت بلخی بر سر کیش بانان میترایی خروش بر میکشد :
- ای کژ اندیشان ، همه ی شما وهمه آنهایی که با خیره سری شما را می ستایند ، دارای سرشتی زشت ، نادرست وخود ستا هستید واین کردار فریبکارانه است که شما را در هفت کشور به بدی زبانزد کرده است. بدینسان شما ، اندیشه ی مردم را چنان پریشان و آشفته کرده اید که بد ترین کارها را انجام میدهند ، به دوستی با کژاندیشان رو می کنند ، از اندیشه ی نیک دوری می جویند واز خرد خداوندی وراستی وپاکی می گریزند .
جنگ متداوم ، صعود فقر ، وسعت بی سوادی ، شکننده گی مستدام معنوی ، نفاق روزافزون ، تنش های قومی جامعه را چنان در خود فشرده است که در واقع می توان گفت که ما در درون فرهنگ خشونت زنده گی میکنیم. لازمه ی فرهنگ خشونت بحران اعتماد است که متاسفانه با سخت جانی تمام تا رهای عنکبوتی خویش را در تمام ارکان جامعه تنیده است. طوریکه گفتیم برای جاگزین سازی فرهنگ محبت ، آشتی ، صلح و صمیمیت ، ما نیاز به یک مبارزه فرهنگی داریم واین مبارزه تنها می تواند وقتی پایا واثر گذار باشد که با نیت روشنگری قدم در جامعه بگذارد. روشنگری به گفته کانت فیلیسوف آلمانی بدون خروج از نابالغی فکری خویشتن میسر نمی باشد. از سوی دیگر در تمام نوزایی فرهنگی در اروپا و تجارب حاصله آز آن جسارت روشنگران است که هرکدام در جایگاه خویش با خرافه های مسیحیت در افتیدندو در راه ثبوت بیهوده گی و اضرار اجتماعی این خرافه ها حاضر به دادن قربانی گردیدند. در این جا یک نکته قابل درک باید باشد که اکثریت این روشنگران معتقدان به دین مسیح بودند. اما آنها به این درک رسیده بودند تا دین را در جایگاه اصلی شان یعنی کلیسا بنشانند ، سیاست را از پایگاه ء دینی جدا بسازند. آنها این پیشبینی درست را داشتند تاوقت که دین از سیاست جدانگردد پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی واعتلای فرهنگی در دسترس قرار نخواهد داشت.
مشکل اساسی فرهنگیان افغانستان از دیر باز تا کنون این بوده که شاخصه های فکری شان دریک هماهنگی کلی قرار نگرفته ، بینش ها و کارکردهای فرهنگی بیشتر انفرادی ، جدا از هم و گاهی در نقد و نفی دید گاهای همدیگر عمل کرده است. از دید من نخستین طلایه داران روشنگری همین فرهنگیان ما است که در پیوند و رابطه های منظم میتوانند مشخصه های فعالیت فرهنگی شان را درزمینه مبارزه با خشونت ، جهل ، دگم اندیشی ، رادیکالیزم مذهبی ، فرهنگ قبیلوی و غیره انسجام ببخشند. زیرا نسل جوان فرهنگی برخاسته از خاکستر جنگ و مهاجرت دارای ظرفیت های عظیمی است که میتوانند میان فرهنگ گذشته و حال پلی باشند چون ما نه تنها نیاز مند ترویج فرهنگ نو در مقابله با سنت های کهنه هستیم بلکه شناسایی فرهنگ پربار گذشته ی ما نیز یکی از مهم ترین اولویت ها به شمار میرود. اگر ازیکسو در عدم شناخت فرهنگ گذشته ی خویش قادر به ترویج فرهنگ نو و متمدنانه نخواهیم شد و از سوی دیگر بدون شناسایی فرهنگ کهن وپربار خویش چراغ فرهنگ نو را به گفته ای شاعر بلند اندیش ما استاد واصف باختری در چارسوی باد خواهیم آویخت که با اندک نسیمی این چراغ به خاموشی خواهد رفت.
ما نیازمند پیراستن ، زدودن ودر هم شکستن فرهنگ قبیلوی در کلیت آن هستیم چون فرهنگ قبیلوی از لحاظ کارکردهایش در طول قرون به حد سخت جان ، دست وپاگیر و بلاخیز است که در اختلاط با تحجر مذهبی ریشه کن سازی آن بدون یک دگرگونی عمیق فرهنگی در باورها ی قبیله دشوار به نظر میرسد چون فرهنگ قبیلوی در تولید خشونت نقش محوری دارد و اساساً یک جامعه قبیلوی بدون خشونت ، جنگ و خصومت نمیتواند به حیات خویش ادامه دهد. تا یک نسل متهور فرهنگی که با مصلحت اندیشی وداع کرده باشد ، از راه نرسد وبانشر نوشته ها ، کتب ، شعر ، داستان ، فلم ، طنز نمایشنامه ها در تنویر و شکستاندن این باور های فوسیل شده ، به مبارزه برنخیزند ، باورهای قبیلوی وتحجر اندیشی کماکان پا برجا خواهد بود. ازسوی دیگر رسوخ دهی فرهنگ نو ومتمدنانه به معنای کاپی گری از غرب نمی باشد اما جنبه های مثبت فرهنگ نو که همپا با تکنالوژی مدرن پاگرفته است ، بخواهیم ویا نخواهیم درفرهنگ ما اثر گذار می باشد فقط خرد ما در این خواهد بود که از تقابل این فرهنگ ها جلوگیری نماییم و بتوانیم از این اختلاط فرهنگی هم به نوگرایی دست یابیم وهم حافظ فرهنگ غنامند گذشته ای خویش باشیم.
جنگ وخشونت هنگامی ازعرصه حیات اجتماعی خارج خواهد شد ، که توجه به ریشه کن سازی بنیاد های تولید خشونت صورت گیرد. ما با بریدن شاخه ها نمیتوانیم ریشه ها را بر کنیم. چون ریشه های خشونت بسیار استبر و محکم است. نسل اول و دوم فرهنگی ما که باور مند به نوگرایی هستند ، میتوانند در کنارهم در سمت و سوی یک حرکت روشنگری در افغانستان بطور منسجم کار نمایند. به ویژه اساتید نسل اول فرهنگی ما که از تجارب غنی ، آگاهمندی تاریخی و قلم توانا برخوردارهستند ، میتوانند با مشورت های شان ، نسل جوان فرهنگی مارا در پایه گذاری یک حرکت روشنگری در افغانستان تشویق نمایند. از دید من با توجه به تنوع فرهنگی جامعه ای موزاییکی ما ، تنها این فرهنگیان اند که می توانند با مبارزه فرهنگی شان ریشه های خشونت را درهم بریزند واز طریق روشنگری شان فرهنگ پذیرش همدیگر را به مثابه یک شهروند وانسان مساوی الحقوق ، در جامعه نهادینه بسازند. برعکس باور ندارم که سیاست پیشه گان ما در راه این " پذیرش " بتوانند کدام نقشی را بازی نمایند. چون با تاسف در افغانستان سیاست گران ما اکثراً ابعاد فرهنگی جامعه را در نظر نگرفته ونتایج حاصله از این بی توجهی بسیار فاجعه بار بوده است.