میر ظهورالدین شهیر
از شهر کابل
من وتو
درچشمه سار زنده گی آب نجابتی
دررگ رگ حیات ، تو خون سلامتی
من صف نشین بستر دردم و درد هجر
توروح آیه های شفای عیا د تی
من دست کودکانه ی مهرم به دستهات
تو دست مادرانه ی عشق و محبتی
من سیل تلخ تیره ی دریا ی زندگی
تو زمزم حیات و شراب حلاوتی
من رهسپار راه پیاده به حرمتم
تو لحظه های گرم درآغوش حرمتی
من دوره گرد کاهلی درآسمان خیر
تو هر نگاه پرستاره ی چشم ِ عنایتی
من سیری درکرانه ی دنیای همتم
تو عمق و نور و عا طفه سالار غیرتی
من کوچه گشت بی سرو بی پای غربتم
تو شهردار شهر شهیران دولتی
من غرقه ی خیال به تصویر و معنی ام
تو شعری و زبانی و معنا و صورتی
مرا می کشاند
مرا تنهای تنها می کشاند
وتا آن نا کجا ها می کشاند
مرا فرجام باورهای سیمرغ
به اوج ِ اوج ِبالا می کشاند
مرا فریاد ِ یک ماهی کوچک
به عمق ِ عمق دریا می کشاند
مرا تندیس بی آبی دریا
سراغ ابرپیما می کشاند
مرا این لاغر ِنان ،آب کرده
فرو افتیده ی پا می کشاند
مرا این چق چق بی روح ِ لبها
به کام ِ مرگ ِ صحرا می کشاند
مرا تصویر ِ زهد ظاهر آرا ء
به قعر تا ر دنیا می کشاند
مراشب ناله ی مرغ قفس تنگ
فرودردام فردا می کشاند
مرا بی کالبد ، در گور ، با روح
همین اکنون و حالا می کشاند
توان ِ ناتوانایی فریاد
منی را پای مینا می کشاند
بسی شب با من از دل خو گرفته
که از رنگ سحر پا می کشاند
مگر دستی فراسوی کرامت
محبت وار من را می کشاند