منصور سایل شبآهنگ
دوزخیی در بهشت
-------------------
خوشبخت ترین انسانم
هنگامی که نگاهم را
در نگاهی تو می افگنم
و رها می شوم
از پنجرهء آسمانیی چشمانت
در زیباترین منظره ء ناشناخته ی جهان:
در جانت.
مهربانتر از خدایی مگر
که در آغوش تو
دوزخیی در بهشتم من؟!
گهوارهء زانوان ات را
کودکی می شوم باز
آرام و رام
که در نوازش ِ صدایت
گریستن ِ ناگفته ترین دردش را
فراموش می کند
و زیستن را
با تشنگی ِ بی پایان
از چشمه سار ِ شیرین ِ پستانهایت
نوش می کند.
محبت را عدالتی دیگریست
لغزش را نه گناه
کآزمایشی می داند
برای آموزش ِ دوباره برخاستن.
دوست نازنینم!همسفر م!
من و تو
خدا ــ بنده ی همیم
چراکه عاشقیم
و پرستش ِ عشق چنین هست.
راهء ما به سوی یگانگی ست
که از دو راههء احساس و عقل میگذرد
و هر گام
از شادی
وز غم
با هم
وز هم
می آموزیم.
اگر در نیمه راه
آتشی را که می افروزیم
در دلهای مان خا.....................
با اینهم
کجا و چگونه فراموش شود؟!
عشق آتشی ست که خاموشی اش نیز
خاکسترمان می کند.
نه!
عشق آتشی ست که خاکسترش نیز
سوختن را
بسترمان می کند.