منصور سایل شبآهنگ
صد سلام و صد دوبیتی به دوستان عاشق!
بیا ای عشق، ای درمان ِ درد م!
که من دل پارهء دندان ِ درد م
دلم را پنجه ء غم می شکافد
گهر از دیده ریزم، کان درد م
****
زمستان و به شاخ ِ سبز ِ ناژو
نشسته قمریی،چشمش به هر سو
نگاهش خار حسرت چیده بسیار
دلش می داند و صد زخم با او
****
شب هست و هیچ شمع روشن ندارم
مگر پروانه ی را انتظارم
نمیدانم که آمد یا نه ، امّا
نمی پرّد جدایی از کنارم
****
شب بی ساحل و ما کشتی رانیم
که کوه امواج ِ تارش را نشان ایم
بیا ای ناخدا ، تا سر به گریان
به روی شانه های هم بمانیم
****
خدایا زن گل باغ ِ بهشت هست
چرا محبوس ِ ابلیس این فرشته ست؟
جهان بی روشنایی روی زیباش
به مثل ِ برقع تاریک هست و زشت هست
****
به هر دینی خدارا می پرستم
که او هرجاست ، براین باور هستم
ولی از بس به نامش قتل کردند
دلم خواهد بگویم: کافــر هستم!
****
دل انسان مگر یک تکه سنگ هست؟
که عذر کشُتنش، فرمان ِ جنگ هست
بتر از گرگ درّد دیگری را
جنون: چنگال و دندانش : تفنگ هست
****
بگوید هر کی هر چی در سیاهی
نه دلسوزی که آرَد روشنایی
خدایا روشنی کن زود و بنگر
کی دارد زیر نام ِ تو خدایی ؟
****
اگر خوش یا که ناخوش آفریدی
مرا عاصیی سرکش آفریدی
چو شیطانم چرا سوزی شب و روز
اگر خاکم نز آتش آفریدی؟
****
دل ِ من کوره های داغ ِ درد هست
جهنم از برایم آب ِ سرد هست
اگر شیطان ز آتش هست و سرکش
به پوست من درآید باری، مرد هست!
****
کجا آن ماه پاره م رفت و تابید؟
کجا آهوبره م را گرگی قاپید؟
کجا فرزند ِ نازم گشت بیدار؟
کجا بابای پیرم خسته خوابید؟
****
پریشان می رسد موج ِ صدایت
کی در ریگ ِ بیابان بسته پایت؟
دل ِ سنگی به حال ات، گر نسوزد
چرا ابری نمی گرید برایت؟
****
من از خود روبروی تو گریزم
زتنهایی به سوی تو گریزم
ازین آتش، ازین تابه،ازین قوغ
به جست و جوی ِ جوی تو گریزم
****
به همراهء تو ای ابر بهاری
روم تا قطرهء آخر به زاری
ولی ای ابر!، بی صبرانه چون من
نه باریدی،نه می باری، نه باری
****
من هرگز دست ِ موسا را نبوسم
من انگلیون ِ عیسا را نبوسم
نبوسم هیچ غیر از روی زیبا
به شبهای که رؤیا را نبوسم
****
اگر از در درآیی ، در ببوسم
زمین ِ خانه را یکسر ببوسم
وگر یک شب درین بستر بخوابی
تمام عمر ، این بستر ببوسم
****
تورا خواهم که پا تا سر ببوسم
چو بوسیدم، سپس از سر ببوسم
لبانت را، لبانت را مگر واه
من از هر جای ِ تو خوشتر ببوسم
****
بیا مرجان ِ لبهایت ببوسم
تن ِ ابریشم آسایت ببوسم
دو دست ِ مرمر ینت را به من ده!
که من خاک ِ کف ِ پایت ببوسم
****
سپید ِ دستهایت را ببوسم
سیاه ء چشمهایت را ببوسم
لبانم را گزارم بر گلویت
که میخواهم صدایت را ببوسم
****
زمستان آمد و سرمای سخت هست
سپیدی رنگ ِ روی هر درخت هست
کلید ِ خانه ام چسبیده در دست
و انگشتان ِ دستم هم کرخت هست
****
دلم گاهی کشد از سینه آهی
کشد آهی و گوید گاهگاهی
که: در خاک ِ وطن میبودم ای کاش
گلابی ، یا گلی ، یا که گیاهی
****
ندارم من به مال و جانت آزی
نه بر تو ناز ونی از تو نیازی
فقط یک چیز را گویم برایت:
تو را بر من نباشد امتیازی!
****
سحر بر سبزه چون شبنم نشیند
به دریا موجها پیهم نشیند
کنار این دل ِ تنها و تنگم
غمی با وسعت ِ عالم نشیند
****
چراغان جشن ِ کوکب نیست امشب
بجز خاموشیی شب نیست امشب
مه ء نو نیز ، دور از رویت ای دوست
به غیر از نیش ِ عقرب نیست امشب
****
به جز خاموشیی شب نیست امشب
جهان از کینه و نفرت لبالب
اگر از مهر کردم قصه ای من
ببخشایم که هذ یان گفتم از تب!
****
به زخم خویش مرهم دارم اینجا
نه بیم از راکت و بم دارم اینجا
مرا درخانه هم نان و شرابست
چرا، اما چرا، غم دارم اینجا؟
****
نگار خوب و همدم دارم اینجا
و ساز و ساغری هم دارم اینجا
هر آنچیزی که دل خواهد مهیّاست
تو را، اما وطن، کم دارم اینجا
****
در آتش ها، در آتش ها فتادی
سراپا سوختی ،از پا فتادی
رهیدی از دهان ِ مار و گژدم
به کام ِ اژدها،اما ، فتادی
****
گهی زهر و گهی نان میفرستی
گه آزادی، گه زندان میفرستی
زتو نالم، ویا بر تو ببالم!؟
که بر ما بمب و باران میفرستی
****
خبردار!ای وطندار!ای وطندار!
برای هوشمندان هست وطن : دار
برو در خواب ِ خوش تا زنده مانی
که سر بر دار دارد مرد ِ بیدار
****
به میهن هی همیشه در ستیزیم
به کار افتیم ، زانجا چون گریزیم!
کجا میهن شود آرام و آباد!
که خون آنجا ، عرق اینجا بریزیم
****
تعصب تاجک و پشتون ندارد
پکول و پتکی و پتلون ندارد
تعصب آنچه دارد این بود که:
نوای هستی را موزون ندارد
****
تعصب مومن و بی دین ندارد
تعصب هتلر ، استالین ندارد
تعصب آنچه دارد این بود که:
دو حرف ِ گرم و آهنگین ندارد
****
نعصب چیست؟ــ : نادانی! بلاهت!
سبعیت! احمقی! پستی! رذالت!
جهالت چیست؟ــ : نوعی از تعصب!
تعصب چیست؟ ــ : نوعی از جهالت !
****
تعصب طالب یک گونه رنگ است
و با هر رنگ ِ دیگر او به جنگ است
تو گر زیبا شناسی، خود بدانی
که رنگارنگی دنیا قشنگ است!
****
تعصب بدترین بیماری باشد
خطرناک و کشُنده و ساری باشد
دل و جان ِ تو را گیرد سیاهی!
سم ش گر در رگانت جاری باشد
****
تعصب قهقرای ِ کینه دارد
سوی ِ چاه ء حقارت زینه دارد
و با هر چه که تازه ست و نو و ناب
تعصب کینه ء دیرینه دارد!
****
تعصب سنگ بربال ِ تو بندد
پر ِ پرواز ِ اقبال ِ تو بندد
پس اندازد تورا در غار کوهی
ره ء آینده بر حال ِ تو بندد
****
هزاران آفرین بر تو نخفتی!
(ستیزم با تعصب من) بگفتی
چنان بستیز ، اما با تعصب
که خود در حلقه ء تنگش نیفتی!
****
تمام زندگانی ما سفر بود
خطر بود و خطر بود و خطر بود
سفر کردم برای زنده ماندن
ندانستم سفر مرگ ِ دگر بود
****
بدی و زشتیی غربت چو گویم
تبسم می کند یارم به سویم
که یعنی :کن نگا در روی زیبام!
مگو دیگر دروغی روبرویم!
****
تو را دیوانه ی ویرانه کرده؟
که از زیبایی ات پروا ، نکرده!
و یا میهن!همین زیبایی تست
که ما را اینچنین دیوانه کرده!؟
****
وطن جان با دل ِ خونین و نرمت
قسم، می آید از ما سخت شرمت
چرا که ما عجب خامیم و خشکیم
به این آب یخ و خورشید ِ گرمت!
****
چه خوشمزه ست شیرین میوه هایت
وزان خوشمزه تر آب و هوایت
وطن جانم تو با مهری که داری
نبود این ناسپاسی ما سزایت
****
گهی چون مرهمی،گاهی چو خنجر
و گاهی مهربانی ، گه ستمگر
به ما این کودکانی پیر گشته
وطن هم مادری، هم مادر اندر
****
وطن جان!از دو چشمی پر زآبم
رباید هر شبی یاد تو خوابم
تو از من عاشقانی خوب و بهتر
بیابی !من تو را، اما، نیابم!
****
الا ای سایه ء دستت پناهم
گناهم عشق باشد، بی گناهم!
تورا میخواهم و خودخواهی ام نیست!
که می گویم : نگاهم کن! نگاهم!
****
چرا گریم؟ــ زمن میهن گرفتند
نشاط روح و شادی تن گرفتند
نشاط روح و شادی تن چه باشد؟:
مرا از تو ، تو را از من گرفتند
****
کی باشم؟ وز کجا آیم ؟ بگویم
اگر بگزارد این بغض گلویم
ز جان ِ خسته بوی ِ مرگ و باروت
همین با قطره ء اشکی بشویم!
****
برای زنده ماندن از دیارم
فراری گشتم ،اکنون شرمسارم
که تن زنده ست،اما جان ِ من مُرد
مگر جان ِ نوی بخشد نگارم
****
چنان آتش ره ء برگشتنم بست ـــ
به سوی تو،که دل ، دل از تو بگسست!
چه باید کرد، اما، ای وطن! آه
که یادت برندارد از سرم دست!؟
****
چه ویران و چه ویران است میهن!
نه کوهستان، بیابان است میهن!
بیابانش مگر خاک ِ شهید هست
پر از امید و ارمان است میهن!
****
چه ویران و چه ویران است میهن
نه کوهستان ، بیابان است میهن
بیابانش مگر فرش ِ گل ِ سرخ
که مهماندار ِ باران است میهن
****
چه ویران و چه ویران است میهن
نه کوهستان ، بیابان است میهن
چنان ویرانه ام من هم، که گویی
مرا در جسم و در جان است میهن!
****
چه ویران و چه ویران است میهن
نه کوهستان ، بیابان است میهن
دو عالم قیمت ِ ویرانه اش لیک
چرا که گنج ِ پنهان است میهن
****
چه ویران و چه ویران است میهن
نه کوهستان ، بیابان است میهن
به غربت نیز من در میهن هستم
که هردم پیش ِ چشمان است میهن
****
چه ویران و چه ویران است میهن
نه کوهستان، بیابان است میهن
بیابان است و ویران هست و اما
پناه ء ما غریبان است میهن!
****
هَمَت ویران و هم آباد کردیم
هَمَت آباد وهم برباد کردیم
وطن جانم به دست ِدشمن و دوست
تو را هم بندی،هم آباد کردیم
****
دوباره گرچه آغوشت گشودی
وطن با تو نیآمیزم به زودی
که دیگر من نه آن طفلم که بودم
نه تو آن مادری باشی که بودی
****
جهان ِ جان ِ من باشد زبانم
ازو پیدا بود نام و نشانم
که بی او،من بمیرم،من بمیرم
که با او،من بمانم ، من بمانم
****
اگرچه میهنم ویرانه باشد
پر از گنجینه ء شاهانه باشد
مثالش اینکه در هر گوشه ء او
هنوز پنهان دو سه میخانه باشد
****
هنوز آن آسمانش پاک و آبی ست
و نبض کو چه اش دست ربابی ست
هنوز بوی خوش ِ کاهگل به کابل
به بام کلبه های آفتابی ست
****
هنوزهم مردم ِ سرزنده دارد
دل خونین، لب ِ پرخنده دارد
نمیرد!میهن ِ پیرم نمیرد!
نگاه ء نو سوی آینده دارد!
****
به کابل جان هنوز غشق و قشنگی ست
به کابل جان هنوز کبکان ِ جنگی ست
به کابل جان هنوز خیل ِ کبوتر
به کابل جان هنوز مرغ کلنگی ست
****
هزاران خرمن از یک دانه آید
و ازیک دانه گل گلخانه آید
بهاران با همه نقش و نگارش
به روی ِ بالک ِ پروانه آید
****
چرا در فکر ِ خامت مرتدم من؟
به دید ِ کینه جوی ِ تو بدم من؟
که میگویی مرا: تو بیخدایی!
ــ نباشم ! چون خداوند ِ خودم من!
****
اگر دریاستم، یا شبنمم من
جهان ِ شادمانی یا غمم من
گه شیطان،گه فرشته ، گه خدا نیز
خودم بودم:من ِ انسان،خودم :من!
****
اگر دریاستم ، یا شبنمم من
جهان ِ شادمانی یا غمم من
زمانی بنده بودم ، گه خدا نیز!
کنون خواهم خودم باشم ، خودم : من!
****
به دستش دشت دشت ِ لاله آمد
به گوشش بع بع ِ بزغاله آمد
به پای ِ نازک و سبز و ظریفش
بهار از بین برف و ژاله آمد
****
به پیری عشق می آرد جوانی
جوانی و هوای نوجوانی
ولی تنها کسی کز عشق جان داد
تواند گفت : کردم زنده گانی
****
بهارآمد که با انگشت ِ باران
زند تک تک به دروازه ء زمستان
و خاک از خواب ِ چندین ماهه خیزد
به دست ِ مهربان ِ بابه دهقان
****
محبت را بیآموز از بهاران
که جان بخشد به خاک و خا ره باران
شنیدم مرغکی رقصیده می خواند
به سبز ِ شانه های شاخساران
****
درخت ِ باغ فردا هر نهالی
شود، یابد اگر رشد و مجالی
وگر از مهر و دانش ریشه گیرد
ببخشد میوه های بی مثالی
****
به لبهای تو لطف ِ لاله زاران
تنت را رنگ و بویِ ِ نوبهاران
ندیدم شاعری چون چشمهایت
کنی با یک نگاهم شعرباران
****
زهر کی پهلوان، تو پهلوانتر
زهرکی قهرمان ، تو قهرمانتر
کنی یک قهرمانی دیگر ایکاش:
شوی یک ذره با من مهربانتر!
****
چه فرقی هست از گل تا گلوله؟
که میکاریم در هر جا گلوله
چه آسان هم به دلها جا گرفتیم
همین با یک دو سه چار تا گلوله
****
هزاران جور کردند و جنایت
شکنجه،قتل،غارت....بی نهایت
سپس گفتند:باید از دل و جان
شوی ممنون این لطف و عنایت !
****
هزاران قتل کردند و جنایت
شکنجه،قتل،غارت.... بی نهایت
سپس گفتند:ملت را به راهی ــ
نکو ــ با لطف حق کردیم ــ هدایت!
****
چنان کز عسکری جان می ستاند
ز رهبر، جنگ ، وجدان می ستاند
که امرش گر هزار انسان کشُد ، باز
خودش چیزی در این باره نداند!
****
گهی نزدیک و گاهی دور گشتیم
به دنبالش حتا در گور گشتیم
چرا آن کور را دیگر ندیدیم؟
مگر او جور شد ، ما کور گشتیم!
****
نرفته ، هیچ جاییِ او نرفته
مرو هر جا به جست و جو، نرفته!
درون من ، درون تو، نهان است
برون از من ، برون از تو، نرفته!
****
مگر جن شد که بازش ما نیابیم؟
اگرچه در پی اش دایم شتابیم
تو این گفتی و من گفتم نگاه کن!
به فکر ماست پنهان، ما به خوابیم!
****
درون ِ فکر خود پیدا کن او را
نمایانش کن و رسوا کن او را
سپس بر دار ِ از اندیشهء نو
به جرم کهنگی رسوا کن او را!
****
به شعر مولوی بین! شور ِ دریاست
چراغ عقل و دانش ابن سیناست
دیار عشق و دانش شرمد از تو
به شهر ِ کورها یک چشمه پاچاست!
****
چو شیطانی کزو کس را خبر نیست!
بدت پیدا و شخص ات را اثر نیست
چه می شرمی ؟ بیا پنهان چه گردی؟
که روی تو ز خوی ات زشت تر نیست!
****
شدم از خانه و خاکم جدا من
(غریب و بی کس و بی آشنا ) من
جهان را هر طرف بسیار گشتم
و کردم عاقبت پیدا تو را من!
****
کمی از راه نه ، کز تندروی ماست
ویا برعکس،گاه از کندروی ماست
گنه تنها هم از ایدیالوژی نیست!
تعصب نیز خود ضعف ِ قوی ماست!
****
اگر چه ما جز خُرد از جهانیم
جهان گنگ است و ما او را زبانیم
جهان میماند و از بودنش لیک
نداند، ما نمی مانیم و دانیم
****
به زیبایی دو چشمانت: غزلوار
به شیرینی سراپایت : عسلوار
مزن حرف از جدایی؛ از جدایی
جدایی جان من گیرد : اجلوار!
****
دلم را شور و امید و هوس داد
نجات از باتلاق ِ چون قفس داد
لبش را بر لبان ِ من نهاد و .....
مرا از نو ، مرا از نو نفس داد
****
الا ای سینه ام گنجینه ء تو
بیا تا سر نهم بر سینه ء تو
که در چشمم خدارا هم توانی
ببینی ، گر شوم آیینه ء تو
****
من از هر چه به دنیا،جز تو سیرم
وگر سیرت نبینم ، من بمیرم!
تو خواهی روزه گیری ، من در آغوش
تو را خواهم همه روزه بگیرم!
****
نه اش آنسوی این دنیا بجویید!
نه اش در اوج ِ ناپیدا بجویید !
به هر جای که زییایی و نیکی ست
همانجا اوست ، آنجا را بجویید!
****
(جهان را سر به سر دیدم سراب است )
تو این گویی و در چشمانت آب است
بنوشم چشمهایت را و....... بینم
که بیداری ما هم عین ِ خواب است!
****
برایم شعر های تازه ی خوان!
ز عشق ِ پاک و بی اندازه ی خوان!
اگر پهلوی هم نتوان نشستن
ز پشت پردهء دروازه ی خوان!
****
خیالت را به جان و دل کنم نوش
کزو شعر آیدم در چشم و در گوش
تو خود زیباتر از شعری ولیکن
تو را بینم ، فراموشم شود شعر!
****
شفقزار ِ لب ِ نوش تو شعر است
سحرگاهء بر و دوش تو شعر است
چه شعری من برای تو بگویم؟
نگاه ء ژرف و خاموش تو شعر است!
****
لبانت شاه بیت شعر لبخند
به دیوان جهانش نیست مانند
برای شعر بی مانند ِ رویت
چه بنویسم به غیر از بوسه ی چند؟
****
هوای تو در آغوشم شود شعر
صدایت نیز در گوشم شود شعر
تو خود زیباتر از شعری ولیکن
تو را بینم فراموشم شود شعر !
****
دلم می گوید این مستانه ء عشق
مرا با طعنه : کــای بیگانه ء عشق
تو وقتی عاقل و فرزانه گردی
که دیوانه شوی ، دیوانه ء عشق!
****
بماند موج در دریا، بماند
بماند لاله در صحرا ، بماند
چه غم ، گر ما درین دنیا نمانیم؟
بماند عشق در دنیا، بماند!