منصور سایل شبآهنگ

بهار بویِ ِ بدی دارد

 

از کدام سوی فاجعه می وزد

این نسیم ِ خاردار

این باد ِ بیداد

که بهار بوی ِ بدی دارد

بوی ِ زخم ِ چرکین

بوی ِ نامطبوع

ـــ گلها به روی تان ـــ

بوی ِ کناراب

بوی ِ گـُه

 

 کرمی که اژدها شد

تمامّیت زمین را

بلعید

و بر زلفکان بنفشه

بر چشمکان نرگس

بر قامت رسای سرو

 در پیاله ی لاله

شاشید

و زهرش را

در کاسه ی دریا

در بستر رود خانه

در خنده ی جاری ِ جوی

فروریخت

پاشید.

 

دل ِ خاک را شکافت

ریشه اش را جَوید

شیره اش را مکید

خونش را خورد

و هر چه را که میتوانست

در غار بی انتهای آزش بُرد

و هفت پرده ی عفت زمین را

درید

و مادرــ زمین   را

تا که توان داشت

دوشید

ـــ بی ادبی معاف ـــ

گایید

 

زمین اکنون

یک تکه بغض است

بیمار

تبدار

غضب دار

بگذار که این غصب آلود

 دوزخی شود از خشم

از خشم  ِ انتقام

و بسوزاند در فرجام

کام و دهان این اژدها را

 هست و بود این فرزند ِ مادرگا  را

و آدم سازد

در آخرین لحظه ی زنده گانی اش

این خر ِ دوپا را .

 

 


بالا
 
بازگشت