اقتباس از سايت گفتمان

 

باقی سمندر

کابل افغانستان

 هفتم سنبله  1386

بیست ونهم اگست             

 2007-08-29

  دوسیه قتل احمد ظاهر

آيا احمد ظاهر هنرمند بی بديل ولی بدچانس را جنايتکاران خلقی به مانند هزاران جوان ديگر کشورما شهيد کردند يا بر حسب تصادم ترافيکی جوانمرگ شد؟

 

 

  در این عجوزه دهر ،دراین ماتمکده کابل اندکی وقت میسر گردید تا سری به تارنماها یا صفحه های انترنتی بزنم . مقاله ها و ده ها مطالب   را خواندم و از هر چمن سمنی چید م  تا نوبت به صفحه"روزنه" نیز رسید. البته خواندن صفحه های انترنتی و مجلات و روزنامه ها وهفته نامه برای من در کابل بسیار گران و قیمت تمام میشوند . هم از نگاه وقت و زمان و هم از نگاه مصارف پولی. با آنهم  چاره چیست ؟

در صفحه انتر نیت یا در تارنمای  روزنه زیر عنوان « احمد ظاهر هنر مند بی بدیل ولی بد چانس – از اسماعیل محشور »

مطلبی را در پانزده صفحه خواندم. البته هر صفحه دارای 49 سطر است و هر سطر کم از کم 18 کلمه را در بر میگیرد. البته مجموع مقاله تقریبا 13230 کلمه را احتوا مینماید .

اینکه چرا من در این هوای گرم طبیعی وسرد سیاسی کابل  تمام مطالب حایز اهمیت را  مورد جرو بحث قرار نمیدهم ولی در مورد نبشته اسماعیل محشور مینویسم ، این نه بخاطر بی مضمون بودن یا صرف سرگرمی است و نه بخاطر اینکه گویا اسماعیل محشور کدام راز بزرگی را افشا نموده است ، نه به هیچ صورت شما را به این دلایل درد سر نمیدهم.

من به اساس دلایلی شمارا به خواندن 13230 کلمه که از خامه اسماعیل محشور تراویده است ، در پایان همین نقد دعوت مینمایم تا حتی برای یکبار  هم اگر شده باشد، همچو نویسنده هارا متوجه گردانیم که با وجود ارج گذاشتن به آزادی بیان و ارج گذاری به دگر اندیشان بهتر خواهد بود که در برابر هر واژه و بکار برد آن احساس مسئولیت نمایند. .

در" روزنه" خواندم که :

«  اسماعیل محشور  یکی از چهره های برجسته جنبش روشنفکری  کشور که  سالیان طولانی  به حیث ژورنالیست و دیپلومات  ایفای وظیفه نموده اند ،  موصوف به دلیل رابطه کاری و شناخت که با این هنرمند داشت  برای اولین بار پس از  سکوت طولانی  به روشن ساختن گوشه های تاریک زندگی پرز فراز و نشیب احمد ظاهر پرداخت . یاداشت های شان در زمینه قابل دقت است . این نوشته برای بار اول در سایت وزین افغان - سویس به نشر رسید که نظر به اهمیت موضوع کاپی آن را سایت روزنه  نیز به  نشر آن مبادرت ورزید   »   1

 سر سخن :

از انجائیکه من در سال های گذشته یکی دو مطلب مختصر برای آقای قامت  یا فقیر محمد ارجمند روان کرده بودم و در روزنه منتشر شده بودند ، از اینرو نقد بر اسماعیل محشور را برای روزنه نیز میفرستم تا از این راه به اختیار اسماعیل محشور و سایر خواننده های روزنه نیز قرار گیرد.

شناخت من از اسماعیل محشور نه آنچنان است که فقیر محمد گرامی در موردش مینویسد . من درلابلای این نقد در مورد اسماعیل محشورنیز چند جمله کوتاه مینویسم و آرزو دارم تا خود وی نیز در مورد خودش بنویسد و خواننده ها بتوانند به شناخت بیشتر از اسماعیل محشور برسند. ارزیابی در مورد صد ها کلمه را در همین نبشته بطور موجز و مختصر سر دست میگیرم وداوری  را به همه خواننده ها واگذار میگردم.

خواننده گرامی !

امیدوارم که با شکیبائی  این نقد را گام بگام بخوانید و نقد نمائید.یعنی نقدی بر نقد بنویسید . من با شک نمودن به نبشته اسماعیل محشور این نقد را  مینویسم و شما نیز شک نموده و انچه را من مورد نقد قرار داده ام بدون ترحم نقد نمائید تا شاید بتوانیم از روی راز مرگ احمد ظاهر پرده برداریم.

در روزنه میبینیم که نوشته شده است :

"از همه خوشنماتر اینکه فامیل احمد ظاهر، شخص شادروان داکتر ظاهر پدر احمد ظاهر در زمان حیاتش، برادرش آصف ظاهر و سایر منسوبین زنده نام احمد ظاهر، مرگ او را در نتیجهً واقعهً ترافیکی میدانند، ولی دایه های مهربانتر از مادر دو دسته چسپیده اند و با سرهم بندی کردن استدلالات بی بنیاد موضوع را قتل و آنهم پلان شده و عمدی که هیچ دلیل و مدرک معقول برایش ندارند عنوان میکنند. به مصداق ضرب المثل معروف «کاسه داغتر از آش است» و یا «آیه نسوخت دایه سوخت...» ولی بگذار کسانیکه هنوز هم نمیخواهند که قضاوت های خود را بر عینیت و واقعیت استوار سازند، به همین راه ادامه دهند. به یقین کامل که بالاخره خسته شده و دست به حلقات زنجیر حقیقت خواهند برد." 2_( تکیه زیر کلمات از من است. باقی )

در مورد اینکه اسماعیل محشور نوشته است که :

" از همه خوشنماتر اینکه فامیل احمد ظاهر، شخص شادروان داکتر ظاهر پدر احمد ظاهر در زمان حیاتش، برادرش آصف ظاهر و سایر منسوبین زنده نام احمد ظاهر، مرگ او را در نتیجهً واقعهً ترافیکی میدانند"

بایست خاطر نشان نمایم که در نخستین روزگار کودتای هفت ثور و سال اول ودوم و تا آخر عمر نکبت بار ان رژیم مستبد وسوسیالیست در گفتارو فاشیست در کردارتمام دستگاه تقنینی وقضائی و اجرائی افغانستان  در زیر کنترول و اداره یک حزب گویا دموکراتیک خلق بود و انها هر چه مینوشتند ودیکته میکردند ، بزور و جبر بالای دیگران میقبولاندند و شصت وامضای دیگران را در پاشنه یا روی هر ورق میگذاشتند.

نخست باید پرسید که آیا پدر احمد ظاهر یعنی دکتور ظاهر که باری وزیر صحیحیه، صدراعظم و رئیس شورا هم بود ، در کجاو کدام روز زنده گی را پدرود گفت ؟

آیا دوست بسیار صمیمی احمد ظاهر یعنی نینواز به مرگ طبیعی خود مرد یا اینکه اورا در ماه اسد سال 1358 یعنی یک ماه بعد از کشتن احمد ظاهر گرفتار نموده و کشتند ؟

بگذار بنویسم که در زاد گاه پدری احمد ظاهر در لغمان چه اتفاق افتیده بود :

شاهدان عینی تا هنوز میگویند که در یک روز قوای مهاجم شوروی و دستیاران شان در حزب دیموکراتیک خلق و افراد عسکری زیر فرمان شان از وزارت دفاع افغانستان به اثر تجاوز با کلاشنیکوف وسلاح های دستی   بیشتر از 1400 نفر را در ماه ثور 1364 به شهادت رسانیدند و هزار ها راس مواشی و حیوانات را نابود ساختند. بوی اجساد  ای انسانهای کشته شده و حیوانات کشته شده برای مدت هفته ها همه انسانهای زنده را اذیت میکرد تا آنکه مردم قریه و همجواران قریه حیوانات کشته شده را سوختاندند و بازهم بوی حیوانات سوخته در کوه وبرزن و باغ و راغ به مشام میرسید.سر انجام بسیاری از مردم قریه که زنده مانده بودند ، ترک دیار نموده و راهی کوه وکوهسار و دیار دیگر گردیدند.

سر سپردگان رژیمی که در مورد قتل عام مردم تاحالا جرئت ندارند ، موضع بگیرند و آن قتل عام وعاملین اش را محکوم نمایند، چگونه خواهند توانست در مورد قتل یک نفر موضع بگیرند ؟

 اسماعیل محشور !

آیا حاضر هستی تا چشم دید انسانهای همان قریه ای زاد گاه پدری احمد ظاهردر پل جوگی شاه منگل را که در نزدیکی مرکز ولایت لغمان در مهتر لام قرار دارد و یا در باره جنایات شوروی و متحدانش در ولسوالی قرغه ای  یا بازار من درول  یا قریه عریز خان کتس  را بشنوی و بعدا بنویسی؟

آیا حاضر هستی از زنان قریه های نامبرده بشنوی که چگونه جوی ها  را کندند و اجساد را بطور دسته جمعی به گور سپردند ؟

آیا حاضر هستی از گور های دسته جمعی دیدن نمائی ؟

اگر آری !

 پس بیا در کابل و من خودت را در همان قریه با ده ها نفر ار خبرنگاران و سازمانهای دیده بان حقوق بشر وموسسات بشر دوستانه ای رنگارنگ میبرم تا با چشمان خودت آن مردم بازمانده شهدا را ببینی و به گوش خود سخنان شان را بشنوی.

از همین روست که نه در زمان حفیظ الله امین و نه در زمان ببرک و  و نه در  هییچ کدام از دوره های آن  حزب  در صفوف حزبی و عیر حزبی آزادی گفتار و بیان وجود نداشت و کسی نمیتوانست آزادانه بنویسد.

یک بار از خود بپرسید که حفیظ الله امین را چگونه از بین برند و به چه بهانه ای ببرک را سوار به میله تانک نموده و به اقتدار رسانیدند ؟

مگر تره کی را که باری " نابغه شرق، جسم و روح حزب و استاد توانا " میگفتند ، نه کشتند و نه گفتند که به مرگ طبیعی خود مرد ؟

بفرمائید بگوئید که کدام یک از اعضای حزب دموکراتیک خلق در ان مورد توانائی اعتراض را داشت که دکتور ظاهر در مورد مرگ پسرش به کدام مرجع میرفت واعتراض میکرد ؟

در زمانیکه شرعی جوزجانی همه کاره قوه قضائیه بود ، روز گاری خودش با قدوس غوربندی و دستگیر پنجشیری و یا کشتمند و دیگران مزه فاشیسم را چشیدند و در زمان قدرت مداری لب به اعتراض نگشودند. از اینرو نمیتوان با منطق ناتوان  اسماعیل محشور خود را راضی ساخت ویکبار اگر بخاطر بیاوریم و نام محمد هاشم میوند وال را که باری وزیر خارجه افعانستان و روزگاری هم صدر اعظم افغانستان بود ، بیاد بیاوریم ، خواهیم پرسید که  مگر اورا زیر لت وکوب و شکنجه نکشتند و نگفتند که با نکتائی خود، خود کشی کرده است ؟

آقای  اسماعیل خان محشور چنان میپندارد که گویا داکتر و یا ترافیک میتوانسته است در آن زمان استبدادی و فاشیستی نظر مستقل خود را بیان دارد و این نوع برخورد میرساند که این نوع آقایون هنوز که هنوز است نه میخواهند از فاشیسم ، از دیکتاتوری و استبداد ای شاخه های مختلف و یا حزب گویا واحد و نام نهاد دموکراتیک خلق انتقاد نمایند . از همین رو در بسا نوشته های این افراد همین شیوه های توجیه گرانه جلوه گر میشود.برخورد در مورد احمد ظاهر فقید یک نمونه بارز این نوع نگرش توجیه گرانه ای استبدادی است.

". اسماعیل ای حاکم  بجای اسماعیل ای قاضی نشسته و چنین داوری نموده است :

خاموشی ابدی احمد ظاهر عمدتا" ناشی از بی احتیاطی، تن به خواهشات و شوق های جوانی دادن و یکمقدار هم از شهرت بیمانند این هنرمند بی بدیل میباشد، زیرا شهرت او سبب شده بود که همه بخواهند خارج از حد معمول برایش تعارف و تشریفات نموده و با هیچ آرزو و اقدامش مخالفت نکنند." 3 ( تکیه زیر کلمات از من است. باقی )

اسماعیل محشور امروزی و حاکم دیروزی که تازه دارد مشق داستان نویسی میکند ، با شاید شاید گفتن به کرسی داوری نشسته است. کسی که هنوز خودش متیقن نیست وبا بکاربردن کلمه و یا واژه شاید در گفتار و داوری خودش هم شک داردو چنین مینویسد که :

 "خوانندهً نهایت گرامی!

 شرح جریان تصادم را من با جزئیات دقیق ارایه میکنم، شاید خواندن این شرح دقیقه ها را در بر گیرد، ولی حادثه در ثانیه و یکدهم ثانیه بوقوع پیوسته است».
اسماعیل حاکم- وقت دقیق تصادم را از نگاه زمانی قید کرده و  ثانیه و یک دهم ثانیه خوانده است و داستان خود را میخواهد جنبه گویا واقعی بدهد و مینگارد که :


"موتر بمجرد بی اداره شدن
با سنگ کنار دست راست جاده تصادم جزیی میکند که هم این تصادم و شاید هم محبوب الله موتر را بطرف چپ میبرد که این جریان شاید یک ثانیه یا کمی بیشتر و یا کمتر را در بر گرفته باشد."

اسماعیل حاکم در داستان نویسی یقین برخودش را بازهم از دست میدهد و اینبار از" شاید یک ثانیه یا کمی بیشتر و یا کمتر "

سخن میگوید.

یک دهم ثانیه کجا و یک ثانیه و کم بیشتر یا کمتر کجا ؟

ببینیم که حاکم داستان نویس این سانحه را چگونه در تخیل خویش پرورش داده است ؟

"موتر بمجرد بی اداره شدن با سنگ کنار دست راست جاده تصادم جزیی میکند که هم این تصادم و شاید هم محبوب الله موتر را بطرف چپ میبرد که این جریان شاید یک ثانیه یا کمی بیشتر و یا کمتر را در بر گرفته باشد"

من از خود  و از اسماعیل حاکم میپرسم که اگر سرعت موتر بیشتر از یک صد کیلومتردر هر ساعت در همان محل مورد بحث بوده باشد ، پس این تصادم جزئی بوده نمیتواند و نبوده است. اسماعیل حاکم نوشته است که:

" موتر بمجرد بی اداره شدن با سنگ کنار دست راست جاده تصادم جزیی میکند"

اگر سرعت موتر بیشتر از هفتاد یا هشتاد کیلومتر در هر ساعت هم میبود ، حتما در نخستین ثانیه ها موترار سرک بیرون پرتاب میشد و چند بار معلق میخورد و یا ملاق میخوردو اینکه این تناقض را داستان نویس حاکم چگونه توضیح میدهد ، من منتظر خواندن تخیلات بعدی شان میباشم .

حاکم اسماعیل خان داستان را این چنین ادامه میدهد که :

 

" موتر از اولنگ گذشته و به جبل السراج نزدیک میشود. در حدود سی یا بیست کیلومتری شمال جبل السراج احمد ظاهر که در سیت عقبی بطرف راست نشسته بود متوجه سرعت نما (کیلومتر) موتر میشود و در حالیکه خود را به سیت جلوی نزدیک میکند شوخی کنان تواًم با اعتراض و مزاح صدا میزند که: «او ... ! درین سرپایانی و سرک تنگ یکصدو ... ». حرفش هنوز تمام نشده که ادارهً موتر از دست محبوب الله خارج میشود."

حالا برخلاف میل تخیلی داستان نویس حاکم که هیچ نوع حاکمیت برخود در حالت تخیلی خویش ندارد ، چند رابطه دیالکتیکی را اگر بتوانم بین داستان پیدا کنم ، در کنار هم قرار میدهم و میبینیم که چه میشود؟

احمد ظاهر فقید گفت "

او ... ! درین سرپایانی و سرک تنگ یکصدو ..."

خوب !

 سه نفر ازاینها باوجودیکه سرعت موتر یک صد کیلومتربود، جان سالم بدر بردند و اینکه اسماعیل حاکم چگونه  سخن احمد ظاهر را شنیده بود که گفته:

" درین سرپایانی و سرک تنگ یکصدو"

 این خود اوج تخیل در داستان پردازی است !

 دروغ گفتن در داستان نویسی  مجاز است و از این دروغ پردازی غیر عقلائی چشم پوشی  مینمایم و چشمانم را بروی چند سطر دیگر باز مینمایم. اسماعیل خان حاکم نوشته است که  :

" وقتی موتر بطرف چپ میلان میکند به دیوار پلچک کنار جاده برخورد میکند. این برخورد قوی تر از برخورد اول بوده و همانند آن است که موتر را در حالیکه با سرعت زیاد روان است دفعتا" برک نماییم، طبعا" راکبین همه بطرف جلو پرتاب میشوند."

آقای اسماعیل محشور!

 لطفا فرمول فزیکی حادثه را بنویسید که چگونه و چرا این برخورد قوی تر از برخورد اول بوده است ، وچرا راکبین در برخورد اول" همه بطرف جلو پرتاب" نشدند که در بار دوم پرتاب شدند؟ نظر به کدام قاعده و قانون فزیکی این امر ممکن است ؟

تناقض دیگر اینجاست که حاکم اسماعیل خان یکبار مینویسد همه به طرف جلو پرتاب میشوند وبار دیگر مینویسد که :

" آری وقتیکه موتر با دیوار پلچک برخورد میکند احمد ظاهر بطرف جلو پرتاب میشود"

اگر این کار شده میبود ، پس نخست شیشه جلو راننده میشکست و یا راننده به بیرون از شیشه پرتاب میشد و اگرراننده آگاهی قبلی برای جلوگیری از خطر احتمالی میداشت و میدانست که باید کمر بندهای خود را ببندد ، بالون های نجات باز میگردیدند و از آنجائیکه آنوقت نه در افغانستان کسی به فکر کمر بند نجات و یا بالون یا پوقانه های نجات بود ونه تا هنوز کسی در افغانستان کمر بند های ویژه را میبندد ، پس این احتمال را از تخیل خارج ساخته و در خیال خویش یک واقعه دیگر را پرورش میدهم که در این حالت خیالی  باید فرمان یا اشترنگ به سینه راننده میخورد و قبرغه هایش را میشکست . اما این چنین نشده است .

 مجبوب الله پاچا صاحب ! هنوز با صدای صاف قلقله میکند !

من تخیل خودرا در همین جا میخکوب مینمایم و به سراغ تخیل حاکم اسماعیل خان میروم. او مینویسد که :

"از بخت بد، طالع بد و از چانس بد در همین لحظه ایکه احمد ظاهر بطرف جلو پرت میشود از اثر تصادم موتر سیخ آفتاب گیر موتر که عموما" المونیمی و نرم میباشد راست میشود و چون خنجر به شقیقه احمد ظاهر، که بشکل خیز بنسبت توقف آنی موتر بطرف جلو پرتاب شده بود، داخل میگردد و سانحهً جانگدازی را بمیان میآورد، یعنی جرح ایجاد شده توسط سیخ المونیمی آفتابگیر آنقدر عمیق و کشنده بود که به گفتهً داکترها اگر در همان لحظات اول هم شفاخانه میرسید نجاتش کار سهل و ساده ای نبود."

 

فرض نمائیم که آفتاب گیر ها در موتر سال 1358 یا 1979 شکل بالائی یا یک  شکل دیگر هندسی را داشته بوده باشند. افتابگیر ها همان وقت وهمین حالا بلند تر از سر راننده نصب میگردند و گردیده اند و اینکه این سیخ المونیمی چگونه راست شده است خود میتواند معما باشد، زیرا در عقب سیخ المونیمی و یا ساحه داخلی موتر یک خلای اقلا دومتره موجود است که در اینصورت احتمال خوردن سیخ المونیمی به کدام فلز سخت تر وجود نداشته وندارد که اول سیخ راست شده وبعدا در کمتر از یک ثانیه همه جریان فزیکی تکمیل شده و بعدا به شقیقه چپ احمد ظاهر که به طرف راست موتر نشسته بود ، مانند خنجر داخل گردیده باشد. این واقعه ممکن نیست که اتفاق افتیده باشد . توجه نمائید که اسماعیل حاکم چه نوشته است ؟

" سیخ آفتاب گیر موتر که عموما" المونیمی و نرم میباشد راست میشود و چون خنجر به شقیقه احمد ظاهر، که بشکل خیز بنسبت توقف آنی موتر بطرف جلو پرتاب شده بود، داخل میگردد"

شما بخاطر بسپارید که اسماعیل حاکم از شقیقه احمد ظاهرنام میبرد اما اشد توجه شما را به چند کلمه دیگرجلب مینمایم.

اسماعیل حاکم نوشته است که :

"  من خودم از نزدیک دیدم که سوراخی عمیقی در میان چشم چپ و گوش چپ «شقیقهً چپ» احمد ظاهر ایجاد شده بود که هنوز هم چون چشمه ای کوچکی از آن خون جاری بود."

من که  باقی سمندر استم ، از خودم میپرسم که فاصله گوش چپ و چشم چپ بین هشت تا نه سانتیمتر است. وقتی احمد ظاهر به جلو پرتاب شده باشد آن سیخ راست شده در کجا قرار داشته بود که به شقیقه چپ او اصابت کرده بود ؟ در همین اثنا که سیخ به شقیقه چپ احمد ظاهر اصابت کرد ، محبوب الله پاچا در کجای موتر قرار داشت ؟ در کنار احمد ظاهر ، در بیرون از موتر و یا کدام جای دیگر؟

آقای اسماعیل حاکم !

یک یار تصور کن که اگر همان داغ شقیقه ، داغ گلوله سربی به شقیقه احمد ظاهر بوده باشد،

1 آیا در همان روز ویا در همان سال توانائی آنرا داشتی که واقعه را همان گونه که بوده است انعکاس بدهی؟

2  اگر خودت فرضا انعکاس میدادی ، آیا امکان نشر را خط مشی حاکم در حزب شما میداد؟

3 اگر میگفتی که شقیقه احمد ظاهر پر خون است ، و از نام بردن سیخ المونیم و یا گلوله نام نمیبردی ، قوه تخیلی مردم تا کجا بال و پر باز میکرد ؟

  من در این مورد باز هم زیاد خواهم نوشت و امیدوارم اسماعیل محشور در فضای آرام سویس بتواند آرام بیاندیشد و در این مورد وارد بحث گردد.

اینک میکوشم تا توجه شما را به بررسی مطلبی جلب نمایم که پیشتر نیز از نبشته آقای اسماعیل محشور اقتباس نمودم. پیشتر خواندیم که :

"از همه خوشنماتر اینکه فامیل احمد ظاهر، شخص شادروان داکتر ظاهر پدر احمد ظاهر در زمان حیاتش، برادرش آصف ظاهر و سایر منسوبین زنده نام احمد ظاهر، مرگ او را در نتیجهً واقعهً ترافیکی میدانند، ولی دایه های مهربانتر از مادر دو دسته چسپیده اند و با سرهم بندی کردن استدلالات بی بنیاد موضوع را قتل و آنهم پلان شده و عمدی که هیچ دلیل و مدرک معقول برایش ندارند عنوان میکنند. به مصداق ضرب المثل معروف «کاسه داغتر از آش است» و یا «آیه نسوخت دایه سوخت...» ولی بگذار کسانیکه هنوز هم نمیخواهند که قضاوت های خود را بر عینیت و واقعیت استوار سازند، به همین راه ادامه دهند. به یقین کامل که بالاخره خسته شده و دست به حلقات زنجیر حقیقت خواهند برد."

 

 "خاموشی ابدی احمد ظاهر عمدتا" ناشی از بی احتیاطی، تن به خواهشات و شوق های جوانی دادن و یکمقدار هم از شهرت بیمانند این هنرمند بی بدیل میباشد، زیرا شهرت او سبب شده بود که همه بخواهند خارج از حد معمول برایش تعارف و تشریفات نموده و با هیچ آرزو و اقدامش مخالفت نکنند." ( تکیه زیر کلمات از من است. باقی )

اینک بنا به گفتار خود اسماعیل محشور سخنان زیرین را  ارزیابی  مینما ئیم.  اسماعیل نوشته بود که :

...» ولی بگذار کسانیکه هنوز هم نمیخواهند که قضاوت های خود را بر عینیت و واقعیت استوار سازند، به همین راه ادامه دهند. به یقین کامل که بالاخره خسته شده و دست به حلقات زنجیر حقیقت خواهند برد."

من قضاوت را از روی متن نوشته شده خود اسماعیل محشور می آغازم. اسماعیل نوشته بود که : "عصر روز ۲۳ جوزا احمد ظاهر نزد سید محبوب الله پاچا که از دوستان نزدیکش بود (به روایت دقیق سید محبوب الله خسربرهً برادر ارشد احمد ظاهر یعنی آصف ظاهر بود) رفته و موترش را به عاریت میگیرد. با همین موتر عازم محلی برای آوازخوانی و شب نشینی میشود. بعد از نیمه های شب در حالیکه زیاد نوشیده بود راهی منزل خود شده به بستر میرود و قبل از استراحت کلید موتر را بالای میز دهلیز گذاشته توصیه میکند که فردا صبح پاچا (سید محبوب الله) میآید کلید را برایش بدهید. فردا حوالی ساعت هشت و نیم یا نه صبح سید محبوب الله دنبال موتر خود میآید. احمد ظاهر که با وجود بیخوابی نا آرام بود با شنیدن صدای زنگ دروازه از جای خود بلند شده میخواهد که از مالک موتر ابراز امتنان و تشکر نماید. وقتی محبوب الله وضع احمد ظاهر را میبیند برایش پیشنهاد میکند تا برای سرحال آمدن کمی قدم بزنند. احمد ظاهر میگوید که خیلی خسته است و ترجیح میدهد استراحت کند. محبوب الله اصرار نموده میگوید که: "در بستر افتادن خسته گی را زیادتر میکند. بهتر است کمی چکر بزنیم، حالت بجا میآید". بالاخره احمد ظاهر لباس خود را عوض نموده و با محبوب الله سوار موتر شده به سمت کارتهً پروان روانه میشوند ( منزل احمد ظاهر در آنوقت در چارراهی انصاری مقابل ریاست گرځندوی بود). وقتی از مقابل لیسهً عمرشهید (نادریه) عبور میکنند محبوب الله متوجه دو دختری میشود که در کنار جاده ظاهرا" منتظر کدام شخص و یا تکسی میباشند. موتر را بمقابل آنها توقف میدهد. دختر ها وقتی احمد ظاهر را میبینند بدون کدام مقاومت و یا امتناع سوار موتر میشوند. بمنظور حفظ اسرار شخصی از معرفی دقیق این دو دختر منصرف شده همینقدر تذکر میدهم که اوشان باهم خواهر بوده و اسمای شان شهناز و شکیلا میباشد، پدر شان خان محمد شیخانی اصلا" از اهالی پنجشیر بوده فعلا" در قید حیات هستند و قرار معلوم در جرمنی زنده گی میکنند."

آغاز بررسی از روی متن زبرین :

1 احمد ظاهر یک شب پیش از حادثه

 درحالیکه زیاد نوشیده بود راهی منزل خود شده به بستر میرود.

فردای آن :

 

 محبوب الله وضع احمد ظاهر را میبیند برایش پیشنهاد میکند تا برای سرحال آمدن قدم بزنندو کمی چکر.

3

 احمد ظاهر میگوید که خیلی خسته است و ترجیح میدهد استراحت کند

4

 محبوب الله اصرار نموده میگوید که:

" تا برای سرحال آمدن کمی قدم بزنند"

"در بستر افتادن خسته گی را زیادتر میکند. بهتر است کمی چکر بزنیم، حالت بجا میآید".

سوال من از اقای اسماعیل محشور و همه خواننده گان اینست که :

چرا محبوب الله پاچا اصرارنموده و گفته بود :

 تا برای سرحال آمدن کمی قدم بزنند

 "در بستر افتادن خسته گی را زیادتر میکند. بهتر است کمی چکر بزنیم، حالت بجا میآید".

آیا در گفته محبوب الله صداقت وجود داشته است ؟

آیا اعتماد احمد ظاهر به محبوب الله خود احمد ظاهررا باوجودیکه خسته بود ، برخلاف میل اش از بستر بیرون نسا خته بود ؟

آیا آمدن وطرح واصرار محبوب الله یک نقشه قبلی و یک طرح از پیش ساخته بود و احمد ظاهر به دام افتید وسر انجام سرش را باخت ؟

آیا بالای احمد ظاهر به اصطلاح راه جوری شده بود و اورا بوسیله دوست اش محبوب الله ار خانه بیرون کشیده و سرانجام سر به نیست کردند ؟

یا اینکه مرگ او در روز اول پیدایش اش به همین شکل رقم زده شده بود و سر نوشتش چنین بود ؟

برای پاسخ یافتن به پرسشهای خودم باز به سراغ متن ای میروم که بوسیله اسماعیل محشور تهیه شده بود . در متن میخوانیم که :

" بالاخره احمد ظاهر لباس خود را عوض نموده و با محبوب الله سوار موتر شده به سمت کارتهً پروان روانه میشوند  >.... ). وقتی از مقابل لیسهً عمرشهید (نادریه) عبور میکنند محبوب الله متوجه دو دختری میشود که در کنار جاده ظاهرا" منتظر کدام شخص و یا تکسی میباشند. موتر را بمقابل آنها توقف میدهد. دختر ها وقتی احمد ظاهر را میبینند بدون کدام مقاومت و یا امتناع سوار موتر میشوند "

در این متن به طور اشکار وشفاف مطرح شده است که :

1  

 محبوب الله متوجه دو دختر میشود و نه احمد ظاهر ؟ 

2

چرا محبوب الله متوجه دو دختر میگردد ، آیا از قبل قرار و مداری بین محبوب الله ودو دختر وجود داشت یا خیر ؟

چرا محبوب الله موتر را در مقابل ان دو دختر توقف میدهد ؟

4

 دو دختری  که در کنار جاده ظاهرا" منتظر کدام شخص و یا تکسی میباشند

پس بکار بردن ویا استعمال نمودن واژه ظاهرا بدین معنی نیز میتواند باشد که آن دودختر  دراصل وباطن منتظر کدام شخص و یا تکسی مجهول نبوده بلکه منتظر شخص معین ای بوده باشند  و

 " محبوب الله متوجه دو دختری میشود که در کنار جاده ظاهرا" منتظر کدام شخص و یا تکسی میباشند. موتر را بمقابل آنها توقف میدهد. دختر ها وقتی احمد ظاهر را میبینند بدون کدام مقاومت و یا امتناع سوار موتر میشوند "

آقای اسماعیل محشور !

با ارزیابی متن بالا من به صراحت مینویسم که پافشاری محبوب الله به قدم زدن و چکر زدن و در کنار جاده بودن دو دختر تصادفی نبوده است.

چرا یک دختر ایستاد نبود؟

چرا سه دختر ایستاد نبودند ؟

چرا محبوب الله موتر را بمقابل انها توقف میدهد ؟

و چرا دو دختر فرمایشی یکی برای محبوب الله و یکی هم برای اغواکردن احمد ظاهرایستاده بودند ؟

این چگونه قدم زدن و چکر  زدن تصادفی بوده است که به مرگ احمد ظاهر وسلامتی محبوب الله  و دو دختر منتهی شده است ؟

اسماعیل محشور این چنین نتیحه گرفته است که :

" باید به صراحت تذکر داده شود که مقابل شدن با دوشیزه ها و سوار شدن شان همراه با احمد ظاهر و محبوب الله کاملا" تصادفی بوده است نه پلان شده از قبل"

سوال من از اسماعیل محشور اینست که خودت از کجا میفهمی که این امر کاملا تصادفی بوده است ونه پلان شده از قبل ؟

ادامه این بخش را از قلم اسماعیل محشور بخوانیم تا دیده شود که میان تصادف و پا فشاری های محبوب الله چه فرسخ ها فاصله دارد و باید دریابیم که آیا محبوب الله به اشاره کی ها این راه را برای احمد ظاهر جور کرده بود ویا این دام را چیده بود و برایش دانه گذاشته و اورا رام ساخته بود  یا به در بدل کدام وعده ووعید و ده ها سوال دیگر ؟

اینک گزارش و ادامه داستان همان روز دردناک از قلم اسماعیل محشور :

" بعد از سوار شدن شهناز و شکیلا، سید محبوب الله پیشنهاد میکند که به رستوران باغ بالا رفته و کمی بنوشند. احمد ظاهر اعتراض کنان میگوید که من «زدهً دیشب هستم» و نمیتوانم بنوشم، ولی محبوب الله میگوید که صبوحی خستگی را رفع میکند. بهر صورت موتر بمقابل رستوران باغ بالا توقف نموده بعد از دقایقی چند یک بوتل خالی میشود وبوتل دوم را باخود گرفته دوباره سوار موتر شده و به استقامت پغمان در حرکت میشوند. محبوب الله پیشنهاد میکند که چون هوا خیلی گرم است بهتر است به استالف رفته و در آنجا در باغ یک دوستش توت و آلوبالو که موسمش است نوش جان کنند. موتر اینک به دریوری احمد ظاهر روانهً شمالی میشود. وقتی به استالف میرسند توت و آلوبالو را فراموش کرده به هوتل استالف میروند. هوتل و رستوران مسدود و یا مصروف و ریزرف بود زیرا بعد از خریدن مشروب دوباره حرکت میکنند. حالا دیگر همه مست و الست هستند. به پیشنهاد احمد ظاهر و موافقهً همه، استقامت پروان و سالنگ را در پیش میگیرند. بعد از چند بار توقف در طول راه سالنگ و نوشیدن و تفریح، به رستوران خنجان در انتهای سالنگ شمالی رسیدند. بعد از فرمایش و صرف غذای چاشت، ساعت دو بجهً بعد از ظهر را نشان میداد. درین وقت دوشیزه گان اصرار ورزیدند که قبل از فرارسیدن شب باید بکابل برسند و به خانهً شان بروند. هرچار نفر دوباره سوار موتر شده و به استقامت کابل حرکت میکنند. فرمان موتر بدست سید محبوب الله و در کنارش شکیلا مینشیند، احمد ظاهر همراه با شهناز در سیت عقبی موتر قرار میگیرند. تا رسیدن و گذشتن از تونل کدام پیشامد خوب و یا بدی رخ نمیدهد. بعد از گذشتن از تونل و هموار و سرپایین شدن سرک، سرعت موتر لحظه به لحظه افزایش مییابد. احمد ظاهر با وجود آنکه نشه بود و چند بار بالای محبوب الله صدا میکند که احتیاط نماید، ولی موضوع را فورا" فراموش نموده بازهم مصروف میشوند. موتر از اولنگ گذشته و به جبل السراج نزدیک میشود. در حدود سی یا بیست کیلومتری شمال جبل السراج احمد ظاهر که در سیت عقبی بطرف راست نشسته بود متوجه سرعت نما (کیلومتر) موتر میشود و در حالیکه خود را به سیت جلوی نزدیک میکند شوخی کنان تواًم با اعتراض و مزاح صدا میزند که: «او ... ! درین سرپایانی و سرک تنگ یکصدو ... ». حرفش هنوز تمام نشده که ادارهً موتر از دست محبوب الله خارج میشود."

خواننده های ارحمند وگرامی !

من ارزیابی این بخش را در همین جا ناتمام گذاشته و شمارا به بررسی سایر بخش های درهای سفته شده اسماعیل محشور دعوت مینمایم.

نگاهی به" در سفتن" های اسماعیل محشور :

اسماعیل محشور در آغاز داستان اش  نوشته است که :

" اخیرا" دوستان زیادی اصرار و تاًکید کردند تا کارهای نوشتن کتاب را دنبال کنم، لذا تصمیم گرفته ام که به منظور لبیک گویی به این خواهش دوستان بخش های از یادداشت هایم را ادیت کنم، که اولین بخش آن یادداشت ها پیرامون زنده گی و هنر احمد ظاهر هنرمند بی بدیل کشور است. این کار را در دو بخش انجام میدهم. یکی حقایقی پیرامون شخصیت و زنده گی خصوصی احمد ظاهر و دوم مطالبی پیرامون هنر احمد ظاهر" .

به ادامه این مقدمه میخوانیم که :
 "در قدم اول باید اذعان نمایم که منظور ازین نوشته تنها و تنها روشن ساختن حقایق زنده گی پنج سال اخیر عمر پربار و کوتاه احمد ظاهر است نه تعجیز و یا رسوا سازی رازهای کدام شخص معین، و اگر در لابلای این قصه نام اشخاص تذکر داده میشود محض بمنظور ثقه و مستند شدن موضوع است و بس. درین راستا زیاد کوشش شده است تا از ذکر نامهای غیر ضروری و افشاگریهای غیر لازم پرهیز صورت گیرد.

( تکیه زیر کلمات از من است . باقی سمندر)

ببینیم که" این مستند شدن موضوع" چگونه مطرح میشود وحریم زندگی شخصی انسان تا چه حد مورد احترام یا بی احترامی قرار میگیرد ؟

اسماعیل محشور چند باراز اشخاص و افراد نام برده و نوشته است که :

" بمنظور حفظ اسرار شخصی از معرفی دقیق این دو دختر منصرف شده همینقدر تذکر میدهم که اوشان باهم خواهر بوده و اسمای شان شهناز و شکیلا میباشد، پدر شان خان محمد شیخانی اصلا" از اهالی پنجشیر بوده فعلا" در قید حیات هستند و قرار معلوم در جرمنی زنده گی میکنند "

  اسماعیل محشوراین راز داری را  این چنین ادامه میدهد :

." من در حالیکه احمد ظاهر را دلداری میدادم موًکدا" از آنها خواهش کردم که از رفتار اهانت آمیز و زجر و شکنجهً احمد ظاهر بپرهیزند. آنها در حالیکه مصروف ولچک نمودن احمد ظاهر بودند خواهشات مرا با حرکات سر لبیک میگفتند. احمد ظاهر را سربازان مسلح در میان موتر نوع پیکپ که حالا به سراچه معروف شده است شام همان روز بطرف کابل بردند. همراهان احمد ظاهر عجالتا" در پغمان نزد ما ماندند."

"همراهان احمد ظاهر سه نفر بودند، دو خانم و یک مرد. خانم اولی که دوست احمد ظاهر بود فخریه نام داشت و خانم دومی دوست محمد قاسم که شغل اصلی اش عکاسی بود شفیقه نام داشت. ( بمنظور حفظ اسرار اشخاص و فامیلها از نوشتن تخلص و معرفی دقیق اینها که اکثرا" به فامیلهای معروف و بعضا" اشرافی آنزمان تعلق داشتند احتراز صورت میگیرد)"

 "و شام همین روز اولین مرحلهً تحقیقات از احمد ظاهر آغاز شد. ( در مورد سه نفر متهم دیگر باید تذکر بدهم که از فخریه نامه، شفیقه نامه و محمد قاسم تحقیقات ابتدایی در ولسوالی پغمان آغاز شد. آنها بعد از آنکه خبر شدند که خالده کشته شده است سخت ترسیدند، ولی فخریه نامه بعوض دادن تحقیق و نوشتن جواب در مقابل پرسشهای موًظفین، به آنها با اصرار میگفت که: "شما مرا بالفعل با احمد ظاهر گرفتار کرده اید، باید بحکم شریعت مرا با وی نکاح نمایید"

" احمد ظاهر از اشخاصی چون صمد پسر کاکایش، صمد معروف به داردار، نینواز، عبدالاحمد "اداً" مصنف و شاعر، نوریه سوما، فعلا" پرستو، هنرمند، نسیمه از زنان معروف و زیبای کابل، احمد شاه علم و ... نام برده بود"
"در آغاز هفتهً دوم تحقیقات، به ابتکار یک مامور با تجربه از همسایه ها و اشخاص دور و پیش محل سکونت خالده اخذ معلومات صورت گرفت که در آن در جملهً سایر اشخاص از خانمی بنام " خوبان " بحیث دوست بسیار نزدیک خالده نام برده شد که میتوان گفت با احضار این خانم کلید کشف حقایق بدست آمد،"

 "خوبان نامه که در آنزمان خانم بیست و چند ساله ای بیش نبود صبیهً فقیر محمد خان دیوه گلی است که نامبرده یکزمانی رییس احصایه نفوس وزارت امور داخله بود، ولی در همان زمان خانم آقای نبیل ملک اصغر دیپلومات و مامور وزارت امور خارجه بود. مادر خوبان که بنام خانم فقیر شهرت داشت اصلا" ترکی بود.""

" زمانیکه تحقیقات اساسی در ولایت کابل صورت گرفت در مورد فخریه نامه روشن گردید که نامبرده در همین وقت دستگیری در عقد نکاح شخص دیگری قرار داشت که اسم آن شخص هارون... بود، یعنی در واقعیت امر فخریه جان اصرار میورزید که در عین حال در عقد نکاح دو نفر درآید که این امر نه تنها در قانون شرعیت و سایر قوانین نافذهً افغانستان روا و جایز نبود، بلکه گمان کنم در همان وقت ( ۱۳۵۴- ۱۹۷۵ ) در قانون و اصول رسمی هیچ کشوری مجاز نبود."

"زمانیکه احمد ظاهر، که در توقیف ولایت کابل تحت نظارت قرار داشت، برای تحقیقات احضار گردید، خیلی مضطرب و پریشان بود. اتفاقا" احمد ظاهر در لحظه ای که پرگل خان را موظفین از اتاق خارج میکردند به اتاق تحقیق آورده شد و شعار های پرگل خان را فهمید و به مجرد قرار گرفتن بمقابل هیاًت قبل از آنکه پرسشهای ما آغاز یابد از ما پرسید که: «ای کاکا چرا بالای من و فامیلم قهر است؟ آیا علاوه از اتهام قتل خالده این آغا نیز ادعای قتل دختر خود را برمن دارد؟» هیاًت قبل از همه از موًظفین توقیف ولایت که احمد ظاهر را آورده بودند خواست تا ولچک های دستان احمد ظاهر را باز کنند و بعد از آن به احمد ظاهر گفته شد که آیا این شخص را میشناسی؟ وی گفت که: «قطعا" او را نمیشناسم. همین قدر معلوم میشود که اورا بسیار درد رسیده و بالایش ظلم شده ولی رمز نام گرفتن من و فامیلم را نفهمیدم». من برایش گفتم که ظاهر جان، این شخص خسر محترم شما یعنی پدر خالده است و اگر تو اورا نمی..."

"نه تنها حضور، بلکه موافقهً ولی منکوحه یکی از شرایط مکمل نکاح است. احمد ظاهر گفت: «این موضوع اشتباه ولایت و محکمه است که باید از مسوولین آن پرسان شود.» و بدین صورت تحقیق قتل جنجال برانگیز خالده نامه آغازگردید"

". احمد ظاهر یکی دو ساعت مصروف نوشتن پاسخ به اولین دسته از پرسش ها شد که متن همین پاسخها موضوع را انکشاف داد، به این معنا که او اسمای یکعده اشخاص را که درین یک هفته ملاقات کرده بود ارایه نمود و هیاًت به موًظفین پولیس احضار چندین تن از آن اشخاص را برای فردا هدایت داد. احمد ظاهر از اشخاصی چون صمد پسر کاکایش، صمد معروف به داردار، نینواز، عبدالاحمد "اداً" مصنف و شاعر، نوریه سوما، فعلا" پرستو، هنرمند، نسیمه از زنان معروف و زیبای کابل، احمد شاه علم و ... نام برده بود. تحقیقات از اشخاص قلمدادی و اشخاص طرف ادعای مدعی یعنی پرگل خان در طول هفتهً اول برای رسیدن به حقایق سودی نبخشید. ولی باید تذکر داد که بعدها معلوم گردید سوً استفاده های پولی و جنسی شعبات پولیس از همان روز اول آغاز گردیده بود و با وجود تلاش هیاًت در جهت جلوگیری، بشدت تا آخر ادامه داشت."

باتاسف بایست بنویسم که سراپای نوشته ا سماعیل محشورشاهد نام بردن بسیاری از انسانهائی است که به نظر من ا سماعیل به هیچ وجه حق ندارد نام افراد را در یک نبشته سر گشاده برای همه خواننده گان بیان دارد. حریم زنده گی شخصی انسانها برای اسماعیل محشور هیج معنی ومفهوم ندارد. در حامعه پیش مدرن افغانستان مستبدین حاکم از هر قماشی که بودند؛ حق زندکی را از انسانها گرفتند و بسیاری را سر به نیست کردند اما برای اسماعیل محشور که هم اکنون در یک کشور فدرال مانند سویس زندگی میکند باید این مساله مفهوم شده باشد که حریم زندگی شخصی انسان باید از هر نوع تعرض مصؤن باشد. اسماعیل محشور در کدام محکمه و در برابر کدام قاضی یا داور با صلاحیت نشسته است که از انسانها و خانواده ها نام می برد ؟

نبشته اسماعیل محشور نه تنها بر حریم شخصی انسان ها پاگذاشته بلکه سراپا پر از تناقض نیز میباشد که من به چند نمونه آن توجه شما را جلب مینمایم.

 تناقض گوئی اسماعیل محشور درمورد باالفعل گرفتار نمودن فخریه جان :

  اسماعیل محشور نوشته است که " ولی فخریه نامه بعوض دادن تحقیق و نوشتن جواب در مقابل پرسشهای موًظفین، به آنها با اصرار میگفت که: "شما مرا بالفعل با احمد ظاهر گرفتار کرده اید، باید بحکم شریعت مرا با وی نکاح نمایید"

خواننده عزیز!

 شما لطفا در متن پائین با دقت نگاه نمائید تا چگونگی گرفتاری بالفعل فخریه جان در روی سرک پغمان را  اسماعیل محشور ومشهور  چگونه بیان  داشته بود  !  البته در همین اثر نابش ! یکبار دیگر متوجه گردیم و به متن تناقض گوئی اسماعیل محشور بیشتر از پیشتر توجه نمائیم.

گرفتاری بالفعل ؟ !

اسماعیل مشهور نوشته بود که :

" مقر ولسوالی در آن زمان نزدیک تاق ظفر موقعیت داشت". نزدیک شاروالی پغمان که در پنجصد متری مقر ولسوالی قرار داشت متوجه شدم که موتر فولکس واگون متعلق به احمد ظاهر آهسته آهسته بطرف پایین روان است و بما نزدیک میشود. من تنها از پیاده رو بروی سرک برآمده و به موتر دست دادم. احمد ظاهر که بر جلو موتر نشسته بود اول مرا نشناخت، سر خودرا از کلکین کشیده و داد زد که "او برادر خیریت که در میان سرک روان هستی؟" ولی چون نزدیک آمد مرا شناخته و از موتر پیاده شد. ( طوریکه در بالا تذکر داده ام موضوع عرض خالده علیه احمد ظاهر را که منتج به نکاح شان شد من بررسی کرده بودم ). شوخی کنان بمن گفت که: " بادار خیریت اس، باز خو کدام کسی دیگر عرض نکرده که مرا با احمد ظاهر نکاح کنید؟" من برایش گفتم که نه کسی عرض نکرده، من خبر شدم که پغمان آمده ای خواستم لحظه ای چند ترا ببینم. او گفت که:" حالا هیچ وقت ندارم. مهمانان هم همرایم استند"، ولی من گفتم که حتما" دعوت مرا قبول کن، زیرا میخواهم از تو و احوالت پوره باخبر شوم. در همین اثناً قوماندان و موًظفین امنیتی نیز نزدیک ما آمدند، من در حالیکه خواهش دیدار خودرا تکرار کردم آهسته آهسته همراه با احمد ظاهر بطرف ولسوالی روانه شدیم. احمد ظاهر توقف نموده و گفت که: " شما بروید"

پس  سوال اینجاست که :

نزدیک شاروالی کجا و بالفعل گرفتار کردن کجا ؟

  مگر "موتر فولکس واگون متعلق به احمد ظاهر آهسته آهسته بطرف پایین روان " نبود ؟

آیا  جمله ایکه اسماعیل محشور نوشته بود که :

" من خبر شدم که پغمان آمده ای خواستم لحظه ای چند ترا ببینم"

 و جمله ایکه اسماعیل محشور نوشته است :

 "موتر فولکس واگون متعلق به احمد ظاهر آهسته آهسته بطرف پایین روان بود"

بیان کننده آن نیستند که فخریه جان و سایر سر نشینان در موتر فولکس واگن نشسته بودند و این چگونه بالفعل گرفتار نمودن است ؟

پس احمد ظاهر فقید با فخریه جان و دوستانش در ملای عام   مورد خطاب اقای اسماعیل محشور قرار گرفته بودند نه در بسترخواب ویا  به اصطلاح بالفعل.

 پس به این اختلاف توجه داشته باشید.

من میدانم که مفهوم بالفعل گرفتار شدن را آقای  اسماعیل محشوربهتر از دیگران میداند، زیرا در زمانیکه حبیبی والی کابل بود و اسماعیل محشور هم ولسواال یا حاکم پغمان  خود اسماعیل محشور با چند نفر لخت وعریان از هوتل بهار پغمان بالفعل گرفتار شده وروانه زندان دهمزنگ ساخته شده بودند و بعدا  اسماعیل محشور رااز دهمزنگ به ده سبز انتقال دادند . آِیا بین بالفعل گرفتار شدن اسماعیل محشور و فخریه جان از نگاه شکل و مضمون کدام وجه مشترکی وجود دارد ؟

 امیدوارم که آقای محشور به خواننده های ارجمند آدرس دوسیه نسبتی خود شان را نیز بدهند. تا خواننده ها از نیت واقعی اسماعیل محشور بهتر از حالا پی ببرند.

اسماعیل محشور باز در سفته و نوشته است که :

" بعدها زمانیکه احمد ظاهر از زندان آزاد شد با فخریه نامه رسما" ازدواج نمود. من از چگونگی و جریان این ازدواج بطور مستقیم و رسمی کدام معلومات دقیق ندارم، ولی بحکم اصول و قانون باید اولا" شوهر اولی او را طلاق داده باشد و بعدا" ازدواج دوم صورت گرفته باشد. صرف در اواخر سال ۱۳۵۶ که باری احمد ظاهر را دیدم، ... خیلی صمیمیت و لطف نمود از   ازدواج خود با فخریه جان بمن چیزی نگفت  "

از این نوع تعرض بر افراد در نوشته اسماعیل محشور زیاد است و شما خود داور باشید و  حدث یزنید که در زمان حاکمیت خود اسماعیل محشور خودش چه دسته های  گلی به آب داده باشد ؟

اسماعیل محشور مینویسد که :

 ". باید تذکر بدهم که درین جریان سوً استفاده های مادی و حتی جنسی فراوانی صورت گرفت که هیاًت بعدا" از آن آگاه شد و تا اندازه ای ممکن جلو آنرا گرفت."".

پرسشی دارم ز اسماعیل محشور ,

من یعنی باقی سمندر از استفاده مادی این برداشت را دارم که به شمول پول نقد ممکن دهها وسایل و ابزار مادی را از طرف مورد بحث گرفته باشند ولی برداشت من از استفاده جنسی  اینست که شخص مورد نظر مورد تجاوز قرار گرفته باشد.

پرسش من این است که آقای اسماعیل محشور !

 آیاشخص شخیص شما  پیش از انکه والی کابل یعنی حبیبی مجبور شد دستور گرفتاری شما با جمیع یاران تان را در پغمان که لخت و عریان و بدون یک تکه لباس با زنها و نامرد ها در یک اتاق بودید ، صادر نماید چند بار دیگر مرتکب سو استفاده های جنسی و مادی شده بودید ؟

اسماعیل محشور !

بیا باهم لحظه به عقب فکر کنیم. و روز هائی را بخاطر بیاوریم که در همان وقت ها هم سخن از سوء استفاده مادی وجنسی بزبان میاوردی و کریم شادان را نیز متهم به همین نوع سو استفاده ها میکردی .

 یادت آمد ؟

من میکوشم با ایما واشاره نه بلکه با شفافیت برایت بنویسم که بخاطر بیاور که آشنایان نزدیک ات برایت میگفتند که :

" اسماعیل... تو هر شب مرغ پلو میخوری و اینقدر مرغ در حویلی ات از کجا شده است " ؟

بجواب می گفتی که :

" دیگران از روی دیوار همسایه ها مرغ ها را به حویلی ما می اندازند "

اما بخاطر بیاور که آشناهایت برایت میگفتندکه :

" پس موتر فولکس واگن ات را هم از روی دیوار همسایه ها برایت پرتاب کرده اند ؟ "

من برایت از همان آشناهای سخن میگویم که باری برایت یک قصیده بلند نوشته بودند و چند کلمه آن چنین بود :

" القصه  آن ..... گردن فراز

تیلفونی یافت با لین دراز "

البته من بخاطر ارج گذاری به عفت کلام چهار حرف را نه نوشته و بجای آن نقطه ها گذاشتم ولی اسماعیل محشور میداند که منظور  چه بوده است و همین اکنون همان قصیده و همان قصیده سرا وجود دارند.

من قصیده سرای مورد نظر را از سوم عقرب سال 1344 به این طرف میشناسم و در آن روز گار من نیز شاگرد در لیسه جبیبیه درخواجه ملا ی چهاردهی کابل بودم و قصیده سرا نیز.

البته همه میدانند که احمد ظاهر شهید نیز شاگرد لیسه حبیبیه بود.

اگر اسماعیل محشور لین دراز و دست درازی  ح  جان را بخاطر نیاورد من چند جمله دیگر در همین مورد مینویسم تا خواننده های ارجمند اندکی به شوخی های دهه چهل خورشیدی کابل دقت نمایند.

در دهه چهل خورشیدی بویژه بعد از سوم عقرب 1344 فضای کابل بسیار پر شر وشور بود. مکاتب و لیسه ها و فاکولته ها پر از جروبحث های سیاسی بود. محافل وجریان های سیاسی در کابل و سایر ولایات فعال بودند. دختران وپسران به شکل از اشکال علاقمند سیاست و جروبحث ها بودند و اسماعیل محشور نیز یکی از علاقمند جروبحث ها و فعالیت ها بود. همین فرد مورد سخن ان وقت علاقمند  حزب دموکراتیک خلق و بخش انشعابی ان یعنی جناح ببرک کارمل بود. جوانان شوخ طبع اسماعیل محشوررابسیار آزار میدادند و برای یگان دختر شوخ از حلقه آشناها میگفتند که اسماعیل را مضمون بسازندو لحظه ها ای برای خندیدن خلق نمایند. اسماعیل این شوخی ها را جدی میگرفت و نمیدانست که مضمون دختران وپسران در دانشگاه کابل شده است. آنوقت ها اسماعیل در نزدیکی های پل سوخته زندگی می کرد و پل سوخته هم راه را به طرف قلعه قاضی و انچی باغبانان و مهتاب قلعه و دشت برچی  وصل میکرد وهم به طرف چهار قلعه و قلاع وزیر و افشار و دارالامان و....  در همان روز ها آشنا ها برای اسماعیل اجازه لین تیلیفون را گرفته و او در پل سوخته صاحب سیم تیلفون شد. بچه های شوخ فاکولته شماره تیلفون اسماعیل را در سالون یا اتاق نان خوری دانشگاه برای شاگردان میدادند و بویژه دختر ها را گوشزد میکردند تا اسماعیل را در تیلفون مضمون بسازند. در آن روز ها اسماعیل از تیلون های گوناگون سخن میگفت تا اینکه بعد از چندی همه شب ها بساعت هشت شب یک نفر معین برایش تیلفون مینمود . بچه ها و دختر های شوخ هم به همین خاطر بساعت هفت و پنجاه وهشت دقیقه ای شب برایش زنگ میزدند و او را مصروف میساختند تا از تیلفون اصلی به دور ما ند.

لین تیلفون دراز در قصیده  اشاره به همان روز ها در همانوقت داشت. اما دیری نگذشت که بنا بر گفته اشناهای همان روزی اسماعیل ، اسماعیل را از حزب دموکراتیک خلق اخراج کردند و او بعد از اینکه در پغمان به مثابه حاکم مقرر شد ، چه کارهائی نبود که نکرد. عفت قلم بمن اجازه نمیدهد تا تشت اورا از لب بامش به پائین پرتاب نمایم.

اینکه گویا اسماعیل دیلومات بوده است ! این گفته را میگذارم چونکه نه نجیب افغان " دکتور نجیب الله " رئیس حزب وطن موجود است ونه من لازم میدانم اضافه از این مساله از موضوع دوسیه قتل احمد ظاهر بسوب دیگر بکشانم. من منتظر واکنش عقلائی اسماعیل بوده واین دوسیه را باز میگذارم.

 

.................................. سنبله 1386 کابل  افغانستان

 

رویکر د ها :

لطفا همه ای مقاله اسماعیل محشور را که در پایان به شما تقدیم میگردد یکبار دیگر بخوانید.

شما خود داور باشید. باقی سمندر

 

اسماعیل محشور : احمد ظاهر هنرمند بی بدیل ولی بد چانس _ و مرگش به زود رسی نور فرا رسید

 
  م – حیات : گزارشی پيرامون مرگ احمدظاهر
 

 


بالا
 
بازگشت