د ا کتر عارف پژمان
شاهنامه، سند هويت ملی ماست
نظام شاهی ساسانی که بر
بنياد اتحاد « دين و دولت» استوار گشته بود ، در فرجام به خاطر قدرت انحصاری
اشراف و روحانيون ، و ناديده گرفتن ساير اقشار و طبقات اجتماعی ، ازهم پاشيد.
مردم آزاده اين مرز وبوم به اميد آن به پيشواز آيين تازه رفتند که آنرا
برخوردار از بردباری ومسالمت جويی می انگاشتند.
چند دهه پس از رحلت پيامبر اکرم ، سلوک عدالتجويانه وی وسيره خلفای
راشده ، متروک ومردود شد . بنی اميه ، دفتر نامردمی گشودند و عصبيت قومی را بر
همه ارکان جامعه ، مستولی کردند. آل عباس که به ياری جانبازان اين خطه ، بر
اريکه قدرت تکيه زدند ، باری اجازه دادند که به ترجمه برخی آثار وابسته به «
آريانا» ی کهن دست يازيده شود . ازسال
۱۲۰
تا ۱۵۰هجری،
پاره ی ترجمه و تاليف، از سيرت قهرمانان وشاهان آريانا ، صورت گرفت. بيشتر
مترجمان اين آثار از بلاد خراسان (افغانستان امروز ) بودند و منظور آنان ازين
اقدام ، حفظ ارثيه ملی و مفاخر فرهنگی بود.
البته باری مردم مان با تشکيل دولتهای مردمی، شان و شکوه تاريخی را
دوباره احيا کردند . يعقوب ليث صفاری ، چشم به عظمت سرزمين آبايی دوخته بود.
اين بزرگمرد، زبان پارسی دری و آيين جوانمردی و پهلوانی را چون مردمک ديده ،
گرامی می داشت. از ميان « عباسيان » ، روزگار هارون ا لرشيد و فرزندش مامون ،
از شکوفايی نسبی فرهنگی برخوردار بود ، اما اين تسامح و ترقی ، ديری نپاييد. از
اواخر سده چهارم ، آل عباس، سياستی آگنده از تزوير و گاه پيچيده و مرموز ، پيشه
کردند تا به تدريج در زمانه « المتوکل » آزادی عقيد ه و مشرب ، يکباره منسوخ
گرديد.
در خراسان زمين ( افغاستان امروز ) دربار سلطان محمود غزنوی ابهتی
چشمگير داشت . شاهنشاه غزنه از شاعران و مداحان دربار، حمايت ميکرد ؛ وی هرچند
، اطاعت محض از « ا لقادر با لله » ، خليفه بغداد، نداشت اما نمی خواست با
جانبداری از « دگر انديشان » خشم « بادشاه اسلام پناه » را برانگيزد . گويا
خليفه بغداد رساله ای نگاشته بود و در آن « معتزله » را تکفير کرده بود . محمود
غزنوی نيز چشم عنايت از « رافضيان» و« گبران» باز گرفته بود و در برابر «
آزادانديشان » برد باری ، نشان نمی داد. اين سياست « محموديان » حتا دامن ، ابن
سينا و البيرونی را نيز گرفته بود.
در چنين هنگامه ای ، فردوسی بزرگ ، هزار و يک خطر را بر جان خريده
بود ودست به کاری خطير زده بود. دانای توس ، نخواست ، نان به نرخ روز بخورد
و « ازنقره، ديگدان بزند » ، وی با خويش پيمان بست ، هر نکته يا روايتی را که
در باره مفاخر ملی و تاريخی ، باز يابد ، آن را در نظم کشد . اين شاعر فراخ دست
و گشاده زبان ، از تبار دهقانان توس بود. دهقان ( ده + کان) به کسی گفته ميشد
که متمکن باشد و خداوند گار آب ونان . پس آدمی با ضياع وعقار ، چگونه ميتواند
برای افزايش ثروت و مکنت ، دست به سرا يش شاهنامه زده باشد ؟
تازه اگر ميخواست ، مال و مکنت اندوزد ، بايد بر راه کوبيده شده گام
زند ، مگر استعداد او کمتر از غضايری رازی بود که برای هر قصيده ارسالی اش به
غزنين ، هزار دينار می گرفت يا او ناتوانتر از زينتی علوی بود که در عرض يکشب ،
يک مليون درم به جيب زد !
اگر به تاريخ ختم نخستين نسخه شاهنامه بنگريم ، اين کتاب زمانی به
اتمام رسيد که از تخت وتاج ساطان محمود اثری نبود( سال
۳۸۹
گويا آغاز سلطنت محمود است ) . نسخه نخست شاهنامه درست در سال
۳۸۴
پايان يافته است ( اين نکته از متن شاهنامه ، درختم داستان يزدگرد سوم نيز
قابل دريافت است).
اگر تمامی دوره سی ساله سرايش شاهنامه در نظر گرفته شود واين واقعيت
نيز مورد عنايت باشد که واپسين تاريخ ختم شاهنامه گويا سال
۴۰۰
است ، به سادگی اين نتيجه دست خواهد داد که آفريدگار شاهنامه، کار سترگش را در
۳۷۰
شروع کرده است واين جز با سايقه ميهندوستی وملت گرايی ، نميتواند باشد واگر
انگيزه دولتی ، برای آن تراشيده شود ، بايد به سراغ سامانيان برويم !
اگر ديگران از محتوای کار شاهنامه بی خبر مانده باشند ، خود فردوسی که
ميداند ، کتاب او چه موضوعاتی را در خود دارد . آيا قصه داد و دهش شاهان
درگذشته آريانا و نکوهش اقوام بيگانه وهمسايه گان مهاجم ، ميتواند اسباب رضايت
خليفه بغداد را مهيا سازد يا درباريان سلطان محمود را برای تخصيص صله و هديه ،
برسر مهر آورد ؟
درست آن است که فردوسی نه در آغاز سرايش اين کتاب جاودانه ، بلکه در
ختم پذيرش اين رنج عظيم ، در صدد يافتن حامی يا حاميانی بوده تا با نگارش نسخه
های متعدد ، اين دستاورد عظيم را از نابودی ، نجات دهند واين امر بوسيله يک فرد
نميتوانسته ، تحقق يابد .
گويا هدف نهايی و غايی فردوسی ، از ايجاد شاهنامه متحد گردانيدن تيره
ها و طوايف اريانای بزرگ بوده است تا دوباره زمينه وحدت ملی و همبستگی قومی ،
پديدار شود و عظمت ديرينه ، احيا گردد.
فردوسی در پشت سر ملتی که تجربه ذلت و زبونی را در قبال دا شته ، ،شصت
هزار سرباز مقاوم ( يعنی شصت هزار بيت حماسی ) ايستاده کرده تا روحيه د ر هم
شکسته آنان را دوباره سازی کند !
شماری از پژو هشگران ، فردوسی خراسانی را به فرقه « شعوبيه » منسوب
ميدارند ، اما هرچه باشد ، در خرد نامه گيتی گستر او ، تعصب ميهنی وملی ، يکسر
با وقار و اعتدال ، توام است ، تا جايی که اگر در جانب « خصم » نيز ، امتيازی
يا ارزشی دريابد ، با صراحت نمايش ميدهد وچه بسا که کژ رويها و خيره سريهای
قهرمانان « خودی » را سرزنش ميدارد!
عفت کلام ، مانند بوی نرگس در جويبار جاری شاهنامه پيچيده است ، کمتر
کتابی درين امتياز با شاهنامه ، همسری تواند کرد!
شاهنامه ، سند هويت ملی ماست . خالق شاهنامه بدرستی دريافته بود ، يک
ملت وقتی از پا در می آيد که زبان ، رسم و راه و سنتهای پسنديده اش را از ياد
ببرد.
دريغا که دانای توس ، پس از انجام رسالت ملی ، سر نوشتی غمبار داشته
است . آوای فردوسی پس از زوال روشنايی چشم و شنوايی گوش و رحلت گرانمايه فرزند
، تا جهان هست، در گنبد گردون ، ميپيچد :
الا ای بر آورده چــــــــــرخ بلــند
چـــه داری به پيری مرا ، مستمند
چو بــــودم جـــــوان برترم داشتی
به پــــيری مرا خـــوار بگذاشتی !
دوتا گشـــت آن سرو نازان به باغ
همــان تيره شد آن گـــرامی چراغ
مرا کــــــــاش هـرگز نپرورده ای
چــو پرورده بودی ، نيازرده ای !
هـر آنگــــه که زين تيرگی بگذرم
بگــــــــــويم جفای تـو با داورم !