قصیدهءغراء"پنجشیر"استادخلیل الله خلیلی
اکا دمیسین دستگیر پنجشیری
طبیعت وتاریخ دردل ودامان افغانستان ثروتهای مادی وارزشهای فرهنگی بیکرانی ریخته است ولی باارزش ترین این ثروتها مردم وانسان زحمتکش وآفریننده گان ارزشهای مادی وفرهنگی جامعه اند
این گروههای گونه گون قومی قبیله یی مذهبی کشور ما علیرغم پیوندهای زبانی نژادی وفرهنگی ی همگون خود با همسایه گان ،در سراسر دوره های پراز فراز وفرود تاریخ ،با احساس دردها ،رنجها وافتخارات مشترک تاریخی در برابر تجاوزات پیاپی جها نکشایان ، استعمار گران بریتانیای کبیر ،روسیه تزاری وابر قدرتهای نیمه دوم سده بیستم و پادوهای محلی ومنطقه یی آنان تا نثار آخرین قطره ء خون ازین همه میراثهای فرهنگی واستقلال وطن دوست داشتنی خود دفاع وپاسداری میکرده اند ودر حال حاضر نیز این سنن پسندید ه ء پدران وپدران پدران خودر ا با تشکیل جبهه متحد ملی مقاومت صلح آمیز خویش گرامی میدارند
مردم زحمتکش پنجشیر نیز یکی از شاخه های روینده این درخت گشن بیخ وبسیار شاخه وبرگ وبار توده های ازادی دوست میهن است فرزندان این مردم آزادی دوست در آغوش دره های گهر خیز هندوکش بیدار کار زنده گانی ومبارزه میکنند دره های شاداب پنجشیر به دلیل مو قعیت طبیعی گذرگاهای مشهور انجمن خاواک و پارنده ، داشتن را هها معادن نقره لاجورد زمرد یا قوت آبهای مست و خروشان و سنگرهای مستحکم نظامی در هر مرحله از مراحل تکامل تاریخ بویژه پس از نفوذ وگسترش پردامنه فرهنگ وادبیات خراسان اسلامی پیوسته نظر جهانگردان موءرخان خراسان اعرا ب فارس عراق هند ، چین بریتانیای کبیر،روسیه تزاری فرارود آمو ودانشمندا ن شوروی دوران استقلال افغانستان را بخود جلب کرده است .
ولایت تاریخی پنجشیر از گلوگاه "نیلاب " تا گذرگاه " انجمن " درحدود 120کیلومتر درازا (طول) و20 کیلومتر پهنا ( عرض ) دارد این ولایت بشمول ولسوالی شتل بیست دره خورد وبزرگ و سبزوخرم را در آغوش کشیده است درحال حاضر پنجاه هزار دختر وپسر درین دره ها با شوروشوق آتشین آموزش و پرورش میشوند نفوس آنرا سه صد وپنجا ه هزار وکمتر از آنچه باید باشد ثبت کرده اند
تنگه ء نیلاب ژرفترین بخش دریای پنجشیر است . این ژرفنا آب شفاف وکبود دارد
گلوگاه "نیلاب " دروازهء آهنین ولایت پنجشیر است چاووشان (طلایه داران ) ا لقاعده عربستان سعودی وطالبان پاکستان درمقابل همین تنگنای پر خم وپیچ نیلاب زانو زد ند وافسانه شکست ناپذیری طالبان ظلمت روی همین تنگنای تاریخی برای نخستین بار در دهه اول ماه سپتمبر 1996 م،خلاف پیشبینی جنرال رحمت الله صافی در رادیو بی. بی .سی باطل شد . این افزار های بی شعور اداره نظامی پاکستان در حلقوم امواج خروشان دریای پنجشیر ،جانهای شیرین خودرا به امید فتح دروازه بهشت روی زمین غافلانه ازدست دادند وقربانی اشتباهات وتلقینات گمراه کننده مولاناهای وهابی پا کستان ومولوی جلال الدین حقانی شدند ایزد توانا این نیمچه ملایان فریفته و نا پاکیزه مغز را باردیگر غریق دریاهای رحمت خویش کند وباز مانده گان این مردم "آ بله پا " را به راه زنده گی مدنی روشنایی ونور هدایت بفرماید
همانگونه که در آغاز به ایجاز بیان شد مردم پنجشیر در مسیر گذرگا ههای انجمن خاواک و پارنده پیش از زمان تهاجم سکندر کارزنده گی ومبارزه میکرده اند
وخلاف تبلیغات زهر آگین سمسور ظاهرا افغان ودیگر هتلر مشربان درون مرزی و مهاجران سیطره جو ی افغانی وپاکستانی،مردم پنجشیر حداقل تا به هنگام تهاجم سکندر یونانی درست ( 2328) سا ل پیش به مرحله ء دام داری دهقانی باغ وبوستان سازی معادن شناسی کشف یا قوت ولاجورد وزمرد وذوب فلزات وپیشه وری درحال گذار بوده اند . درقلمرو پنجشیر کنونی خانه کاشانه ودردوران طاهریان هرا ت ولایتی داشته اند آگاهانه یا به اساس غریزه (میل طبیعی ) آشیان دوستی تا آخرین قطره ء خون از آب خاک باغ وبو ستان ثروتهای طبیعی وآزادی میهن ومردم میهن پاسداری میکرده اند ومیکنند
فرزندان مردم آزادی دوست پنجشیر در تمامی قیامهای ملی وضد استعماری وضد استبدادی سده های 19 -20 فعالانه اشتراک داشته اند دروصف پایگا ههای نیرومند پنجشیر و جنگهای عادلانه مردم پنجشیر بر ضد تجاوز شوروی ومیراثخواران استعمار بریتانیا درپاکستان نیز حماسه ها اشعار وپد یده های ادبی فراوانی توسط سخنوران برجسته ء افغانستان وحوزه فرهنگی ما آفریده شده است ولی قصیده ء غراء " پنجشیر " استاد خلیل الله خلیلی یکی از شورانگیز ترین وشهکارهای ادبی دوران مقاومت مردم آزادی دوست پنجشیر است
قصیده ء " پنجشیر " در سال 1363 خورشیدی به همت استا د محمد حید ر یکی از استادان ورییسان فرهیخته ء دانشگاه کابل به زبان فراتسه برگردانی ونشر شد وراه خودرا بسوی ادبیات غنامند جهان بازکرد .قصیده ء پنجشیر دارای سی وسه بیت بود ود ر سال 1370 خورشیدی در روز نامه ء " نوای صبح " کابل انتشار یافت . مطا لعه این سروده الهام بخش استاد خلیلی بویژه تصویر غم انگیز زلفان خون آلود دختران وزنان شهید پرور پنجشیر، درتارتار وجودم عشق به زادگاه به مردم و عشق به میهن را بیش ازپیش شعله ور ساخت ومرا توفیق وتوانایی بخشید تا درشرایط دشوار و آزادی کش زندان مجرد پلچرخی قصیده ای را بسرایم ولی دران برهه ء سیطره استبداد فردی وگروهی دکتر نجیب لله داشتن کاغذ وقلم ومطالعه گناه صغیر ومستوجب مجازا ت انضبا طی محرومیت از آفتابگیری وقطع پیوند غیر مستقیم با پایواز وفشارها ی انضباطی دیگر بود به استثنای قران مجید حق مطالعه ودسترسی بهمه دستاوردهای دانش بشری ،از زندانیان اعدامی سلب شده بود بنابرین به کار سرودن قصیده ای درهمان شرایط آغاز کردم وحد اقل هرروز یک بیت این قصیده را بدون کاغذ وقلم می آفریدم وبه حافظه می سپردم شبهای زمستان 1369 زندان سرد من با فکر ذکر آفرینش و حفظ هفتاد وپنج بیت سپری شد واین قصیده سرانجام به پیشو ا ز نخستین سالروز وفات استاد خلیل الله خلیلی ؛ سیمای بی خزان ادبیات فارسی دری وسخنور شاه وگدای سر زمین سوخته ء ما ، درماه ثور 1370 خورشیدی درست یک سا ل پیش از استقرار دولت اسلامی ودر آستان اول می جشن همبسته گی کارگران جهان تکمیل شد نیلاب ژرفترین بخش دریای پنجشیراست درنزدیکی گلبهار موقعیت دارد برای عنوان این قصیده " ناله ء نیلاب" را بلیغ و رسا یافتم سخن کوته که این قصیده از دوست داشتنی ترین دست آوردهای ادبی وارمغان شیرین دوران تلخ وتنهایی زندان پلچرخی من ودارای هفتاد وپنج بیت است اتفاقا پس از یکسال وچهارماه ، قیود کوته قفلی ما درنتیجه اعتصاب غذایی زندانیان اعدامی درهم شکست و قیوم کوهستانی یکی ازا فسران وتانکستان شیر پنجه و همزنجیر من در ر وز پایوازی و نگارش رسید کالا ها ی ما پنسل اداره را با چیره دستی دونیم کرد ونیمه کوتاه آنرا دردسترسم قرار داد واین هفتاد وپنج بیت را واژه واژه در چند جلد تفسیر قران مجید چاپ کابل چون خال خدایی پرا گنده ساختم و پس از استعفا وپناهنده گی دکتر نجیب الله به مرکز نماینده گی ملل متحد و دوسا ل ودوما ه کوته قفلی ،تمامی واژه های پراگنده ء این قصیده را بهم پیوند زدم ومجموعه ء اشعار ی را نیز بنام همین قصیده ء طولانی " ناله ء نیلاب درپشاور طبع ونشر کردم ا ینک پس از پا نزده سال همان قصیده ء دوران زندان را به بهانه سالروز وفات استاد خلیلی دردسترس علاقه مندان ادبیات وتاریخ نوین کشور قرار مید هم .
شایسته گفتن است که من به تیوری پایان تاریخ باور ندارم تا هنگامیکه در جهان ما ودر کشورما سرمایه سالاری وامپریالزم بیداد میکنند ، تا زمانی که طالبان است، خاشخا ش سالار ان است ، دزدان داراییهای مردم است ، ستمگران است، ستمکشان است، بهره کشان است واستثمار شونده گان وطبقات اقشار ولایه های اجتماعی آشتی ناپذیراست مبارزهء اجتماعی و تاریخ تداوم خواهد یافت و تاریخ مبارزه ء پرجوش وخروش کارگران دهقانان واقلیتهای تحقیر شده ملی ومذهبی ملل ومردمان امریکای لاتین و شرق مسلمان علیه نظامات قبیله سالاری وزمینداری - اربایی سلاطین نفتخوار وامپریالزم جهانی تازه اوج میگیرد وپیشگامان مردم تحقیر شده ء افغانستان نیز به ضرورت مبرم تشکیل جبهه متحد ملی روز تاروز آگاهی بیشتر کسب میکنند و نبردهای ملی ودموکراتیک آگاهانه وصلح آمیز خودرا برای حل مسأله ملی رشد مستقل ملی وهمبسته گی ملی تکانه نو وآهنگ شتابنده می بخشند وبدون ترس از اشتباه میانه رو ترین شکست خورده گان وفریفته گان ا مروز از جمله نوه ها ی روشن بین شاهان این سرزمین ، با عبرت اندوزی از اشتباهات دیروز وامروز و شناخت سمت حرکت جامعه جهانی تاریخ نوین وفردای میهن ومردم خودرا خلاف امرونهی این وان مبلغ سرمایه سالاری جهانی خواهند نوشت وسرنوشت خودرا با ملت بپا خاسته ء افغانستان یا خراسان مستقل گره خواهند زد من به این باورم که تاریخ حوصله فراوان وضربت قاطع دارد تا پایان این قرن دهها انقلاب ملی ودموکراتیک در امریکای لاتین قاره اروپا و آسیا با اشکال گونه گون وغیر قابل پیشبینی به پیروزی خواهد رسید نقش طبقه متوسط امریکا برجسته وبرجسته تر خواهد شد وجنبش کارگری امریکا واروپا محافظه کاران نو وکهن و حلقه ها ی لگام گسیخته ء حاکمه ء خودرا مهار خواهند زد
در فرجام اینک برای ادای اندکی از کثیر دین فرهنگیان پنجشیر ،قصیده ء دوست داشتنی "ناله ء نیلاب " خودرا را به همت اقای جرأت گرداننده ء روزنه ء آریایی نشر وپخش میکنیم ویاد حماسهء "پنجشیر" ودیگر میراثهای ادبی تاریخی وفرهنگی استاد خلیل الله خلیلی را گرامی میداریم
ناله نیلاب (1)
ایا نسیم بهــــــــــــــاران وخا مه و د فتر به پنجشــــــــــــــــــــــیر جوانم پیام من را بر
به دره ای که نیابی به دامنـــــــــــش جز سنگ به خطـــــــــــــــه ای که برآید زسنگ آن گوهر
به دره ای که کشـــــــــــد صخره های سبز آن مبارزان وطن را چـــــــــــــــــــو دوستان دربر
به دره ای که به دامان هــــــــــــر گذرگه آن فتاده است هـــــــــــزاران هزار اسکند ر (2)
به خطــــــــــه ای که به هر قله ء سر افرازش میان جوی وجر ودرمیـــــــــــــــــان هر سنگر
چــــــــــــو شیر خفته جوانی و میکند غرش ز زخم تیر تب آلود هء ستـــــــــــــــــــمگستر
به آن دیار که اشرافیان وســــــــــــــــردار ان مکیده خـــــــــــــــــــون دل ما دران شیر نر
به آن دیار که پور ستمـــــــــــــــکش دهقا ن نه چیده از گل وگلزار خـــــــــــویش برگ وبر
به گنج گوهر وکـــــــــــــــوهی که میشود فردا جوانه های امید ش جـــــــــــــــوان و نام آور
به ان دیار که امـــــــــواج مست وسرکش آن سبکسران فـــــــــــــــــرومایه را بکوبد سر
به بر پیام رهایی مردمـــــــــــــــــــان و ملل امید روشن آ هنـــــــگداز وآهـــــــــــــــنگر
به مردمی که فروزد به کــــــــــــوره ها آتش به کف چـــــــــــــــو موم کند آهن قضاء وقدر
به مردمی که بنای نو وکــــــــــــــهن سازد بلند وپست ونکو وخــــــــــــــــراب وزیر وزبر
به نیروی ای که کند شهـــــر وده وپیروجوان بهم چو تیر وکمـــــــــان و بهم چو شیر وشکر
به نوبهار نباشد گلـــــــــــــــــی که هد یه کنم به جشن گور کنــــــــــــان جهان سیم وزر (3)
به بر شگوفه ء امید مـــــــــــــــــردم دنیا که روز گار وبهـــــــــــــــــــــــار مرا کند ازهر
به بر سلام مرا از سلــــــــــــــــــول زنــدانم به بر زشعر خلـــــــــیلی " عبیر " و" نیلوفر"
زشــــــــــــــــعر ناب وبلندی که جان نوبخشد به پنجشیر حزینم ،مهین سخـــــــــــــــن پرور
به بر به مادر پیــــــــــــری سلام وحرمت من که دارد از غم دلـــــــــــــــبند خویش ،دیدهء تر
به آن درخت گشن بیخ ما بگـــــــــــــــو پیغام که زخم باشد ش ازخصــــــــــــــم پیر در پیکر
به بر به ما در فــــــــــردا پیام دنـــــــــیا را که رزم وکار کند با برادر وخــــــــــــــــــــواهر
رود به جبههء آزاده گــــــــــــــــان درهء ما به زیر کرتهء آبی ولا له گون چـــــــــــــــــــادر
بویژه پند مرا باز گو به فــــــــــــرزندم ( 4) که گشته دور ز مهـــــــــــــــــــر پدر و از مادر
بگو بخوان زشهــــــنامه قصــــــهء سهراب که فکر نو فتد وشـــــــــــــــــــــور نو ترا بهتر
من وتو گوهر یک خاک وسنــــــگ ودریاییم زاصل وریشه ء سبز بلـــــــوط "کوه کر "(5)
مپیچ در دل گــــــــــردابها ، چو خار وخس شهاب باش شنـــاور ورهـــــــــــــــــــــنما اختر
خروش خســـــــــته دلان زمانه را بشـــــــنو زبرگ سبز بهـــــــــــــــــــــاران ولالهء احمــر
به "آر زوی " (6) بلنـــــــدم رسان مردم را بجوی بحر بزرگ وجهـــــــــــــــــــان پهنــاور
نهنگ باش ،به دریای بیــــــــــــکران زمان نه اشـتری که ،شـــــــــوی باز بسـته درپی خر
نه همـــــــــــــــــچو من که بدام سیاست دنیا شوی اسیر وبه کنـــــــــــجی فتاده چون اخـگر
بگــــــــو بوارث پیــــــــکارهای با طل وحق به اوکه پاک بود از فـــــــــــــــساد واز مـنکر
بگو مشو زپیام جهـــــــــــــــــــان ما غا فل مران دگر ،سخـــــــــن از گیرودار وتیغ وسپر
وای نسیم بهاران ســــــــــــــــــلام گـرم مرا به بربه قلهء (7) "شمشاد" وکوه"سپین غر"
به مردمی که ستم دیده وشــــــــــــده تحقیر ز پیچ و مهرهء پنـــــــــــــــــجابیان پیشاور
به بر پیام " انجمن " (8) و تاجکان آزادش ز آشــــــــــــیان عقـــــــــــــا بان آسما نی فر
به پیشگاه خلیلی و "افتخـــــــــــــار قرن " به کوی شاعر بیمرگ وعـــــــــــــــارف کشور
بگو نشسته مباد آفتاب ملــــــــــــک سخن مگر به دامن " پامـــــــــیر ودرهء "آجر" (9-)
بگو نســــــــــوخت سنایی و خام وپختهء او مگر به غزنه آتشـــــــــــــگرفته ومجـــــــــــمر
بگو به خســــــرو نظم دری که روی متاب زمهر دره ء "یمـــــــگان" وشاه بی افسر(10)
بگو که" درهء شیران "نفـــــــس کشد آزاد اگر که قرص جـــــــوین را کند به آبش تر (11)
وطن نمرد ونمــــــــــــیرد زمرگ وقربانی هرآنکه خــــــــــــار به کارد درو کــــــند نشتر
کسیکه کشت به ده ودیار ما انگشت (2 1) نه چـــــــــــــــــــید برگ گل ولاله ء مگر آذ ر
سپاه رنجبران وسپاه گنــــــــــــــــجبران اگرکه کرد جهان را بخاک وخــــــــــــون اندر
اگر زشرق نو وباخــــــــــتر بلا یی خاست بسوخت میـــــــــــــــــــهن آباد ما وخشک وتر
فروغ خاور خونین مگر نشد خامـــــــــوش زتند پیچ زمان وز غــــــــــــــــــــــــــرش تند ر
اگر لوای رهایی زشانه ها نه فــــــــــــــتاد دلیل رفــــــــــعت آن در نــــــــــــــــبرد ما بشمر
دریغ ودرد به غربت فتاده ای خــــــــاموش بیا به بام جهـــان وبه " آشیانه ء خور"(13)
بخیز شاعـــــــــــــر شاه وگدای د ریا د ل سرود صلح بخــــــــــــــــــــــوان وترانهء باور
بخیز کج منشین ای سخــــــــــــــنور ملت به خامه راست بزن در دل عــــــــــــــد و خنجر
عدو نشـــــــــاندهت راه سازش وسوزش زمانه ساز مبـــــــــــــــــــاش وزمانه ساز د گر
بیا به کشـــــــــــــــور آوا ره گان آتشدل به بین معـــــــــــــجزه ء مشت خاک وخاکستر
به بین حال هرات بغم نشســـــته ء خویش زاوج " تخت صفر " تابه گنبــــد اخضر (14)
غروب غرب اگر تیــــــــره وغم انگیز است طلـــــــــــــــــــــــوع فجر نگر از کرانه ء خاور
نگر قیامت " ریگ روان "(15) کوهستان نگر جما ل " خـــــــــراسان " خویشتن خوشتر
نگربه کوه ودیار " زمرد خونین " (16) بخــــــــــــــــــوان فسانهء رزم دلاوران ، از بر
نوا و ناله ء " نیلاب " نقــره گون بشنو به پای گنـــــــــــــــــــج زمرد فتاده چون اژد ر
امید بخش به کشتی شکـــــسته گان جهان فگـــــــــــــــــن به ساحل مقصود خویشتن لنگر
نشد نهان اگر ماه ومهــــــــــــر روشن ما به زیر ابر سیاه جـــــــــــــــــــــــهان یغــــما گر
زمین سبز وسپهــــــــــر کبود ولاله سرخ کشـــــــــــــــــــیده است به باغ وبهار ما لشکر
توهم به شانه فگن کوچ وبار خـــویش بیا بسوی " لانه شیــــــــــــــــران " ودره های کنر
ز اوج خیبر و شمشاد نازنیــــــــن وطن بکن به ده ودیار عــــــــــــــــــزیز خویش نظر
بیا به کابل ودامان لاله گــــــــــــــون آن که دارد از خرد وخــــــــــــــــــــامه وزبان زیور
بیا که سید تبعیدیان ، جـــــــــــما ل الدین به پیشــــــــــــــــــــــــــواز تو آید به درهء خیبر
گلاب ولاله ء بلخ گزین وشـــــــهر هری وخــــــــــــــــوشهء گــــــــــل نارنج را کند پر پر
بیا که نای ( 17) ونیستان مولوی خواند ترا به کلبه وکــــــــــــانون (18) خویشتن آخر
بیاد قونیه وبلخ او چـــــــــــــکامه سرا به حــــــــــــــــــــیدری وجودی و واصـــف باختر
به واصـــــــــفی که ترا یار جاودان باشد بریز باده ء ناب سخـــــــــــــــــــــــــــــن ته ساغر
به تاجکان جهان شـــــــــعر جاودانی گو به جـــــــــــویبار کـــــــــــــــــهن آ برفته باز آور
بیا به سنگـــــــــر آزاده گان " آبله پا " دیار خویش به چشـــــــــــــــــــــــــمان باز تر بنگر
اگرکه سخت نهانم به گــــــوشه ء زندان گرفته خــــــــــــــــــــــــشم وخروشم جهان را دربر
سرود فتــــــح ورهایی خلق ،زمزمه کن بگـــــــــــــــــــــــــــوش باغ وبهار وبلوط بوم وبر
بگوش قفل ودر و دام ودانه ء صـــــیاد بگوش بندیی بیـــــــــــــــــــــــمار وپیر وکور وکر
بگوش فاتح هـــــــــــــند وکش کبیر ما به تـــــــــــــــــــــــوده های پلنگینه پوش وفرمانبر
که پاره پاره کنم هرچه بند وزنجیر است زدست وپا وروم سوی مـــــــــــــــــــــــــردم ومنبر
بسوی داس بدستان وعاشقان وطن
که بوده اند مرا دوستان و همسنگر
11ثور 1370 خورشیدی
بلاک اول زندان پلچرخی
پیشنها د : با شناخت مقام برجسته استاد خلیل الله خلیلی این شاعر عارف ،محقق برجسته وشخصیت فرهنگی نا مدار کشور ما ، به اکادمی علوم جمهور ی اسلامی ، وزارت فرهنگ وجوانان ودیگر نهادهای فرهنگی بو یژه به فرزندان فرهیخته ء استا د خلیلی پیشنهاد میکنم تا تابوت این شاعر شاه وگدای میهن مارا به افغانستان انتقال دهند و دریک محل شایسته ، درنقطه ء تلاقی ولایات کاپیسا پروان وپنجشیر با تشریفات وشکوه پسندیده ء دینی وفرهنگی وبه اشتراک فعال کهستانیان هندوکش و تمامی فرهنگیان برجسته ء افغانستان تاجکستان ایران ازبکستان ترکمنستان پا کستان هندوستان ودوستان عربی وبین المللی استا د به خاک بسپارند
باعرض حرمت
اکا دمیسین دستگیر پنجشیری
ایالت واشنگتن -امر یکا
اول می 2007 میلادی
توضیحات
............................................................................
(1) نیلاب : ژرفترین بخش دریای پنجشیر درتنگه ء نزدیک به گلبهار
(2) اسکند ر: اسکندر یونانی وجهانکشایان دیگر
(3) جشن گورکنان سیم وزر : اول می جشن همبسته گی کارگران جهان
(4) فرزندم : مراد جیحون فرزندم باشد که پس ا زگرفتاری من به پنجشیر رفته بود
(5) کوه کر : کوه مراد وکوه دارای شکوه وعظمت ودارای کروفر وزادگاه نیا کان مادرم
(6) آرزو : کوهیست بلند میان پنجشیر واندراب درنزدیک ولسوالی عنابه (شاید آن آبه)
(7) شمشاد : یکی از قله های بلند کوه سپین غر
(8) انجمن : سطح مرتفع میان پنجشیر وبد خشان ویکی از هفت گذرگاه مشهورهندوکش
(9) دره ء آجر : یکی از تفریحگا ههای مشهو ر شاه مخلوع مخلوع در نزدیکی بامیان
(10)دره یمگان : آرامگاه ناصر خسرو ورساله ای که موءلف آن استاد خلیلی است
(11)دره ء شیران : درقصیده پنجشیر استاد خلیلی بجای پنجشیر یا د شده است
(12)انگشت : به فتح اول سکون (نون) وکسر سوم در لهجه پنجشیر اخگر کشته وزغا ل
(13) بام جهان : مراد پامیر
(14) تخت صفر : تفریحگاه مشهور هرات درنزدیکی آرامگاه پیر انصار است
(15)ریگ روان : کوه بچه ای باشد درقلب کاپیسا که ریگ آن معجزه آسا سربالا میرود ولی بباورم شاید به اثر تند با دها ی سالنگ این "قیامت " وخیزش ریگ روان صورت میگیرد .
(16)زمرد خونین : مراد دره سرسبز وخون آلود ه پنجشیر باشد
(17) نای : مراد مجله ادبی ارگان نشراتی کانون دوستداران مولوی بلخی باشد
(18)کانون مولوی : کانون نوبنیاد دوستداران مولوی بوده است این کانون ازسوی استاد واصف باختری ، جناب حیدری وجودی وشادروان فخرالدین آغای نعت خوان ،دردوران مصالحه ء ملی پایه گذاری شده بود وگرداننده گی میشد