انجنیر سخی ارزگانی

 

گنجینه های از فرهنگ عامیانه مردم افغانستان

بخش چهارم

در باب به کارگیری زبان با شیوه های بد و زشت:

زبان یک وسیله خیلی مهم در حیات روزمره انسانی است که مفاهیم، کلمات، سخنان و نظایر آنرا بین دو نفر و بیشتر از آن فراهم می کند. یعنی در این بعد زبان باعث وصل مناسبات افراد جامعه باهم می گردد و زبان جز لاینفکر روابط زندگانی انسان های به حساب می آید. در این راستا این ضرب المثل عامیانه ذیل دو جنبه متضاد و متقابل به کارگیری زبان را به طور مؤجز بیان می دارد.  در این ارتباط ، چند نمونه ای از کلام های چند سرایشگر طراز اول زبان فارسی دری را نقل نموده که جنبه مثبت و منفی استعمال زبان را در جامعه به صورت شفاف نشانی می نمایند.

« زیب ام قلایه، ام بلایه  ( زبان هم قلا است، هم بلا ):

مولوی:

ای زبــــان هم آتشـــی هم خرمنــــی     چنـد ازین آتـش دریـن خـرمن زنی

فردوسی:

در فتنــه بســـتن زبان بســـتن اســت     که گیتـی به نیـک و بد آبستن است

فردوسی:

زبانــی کـه در ســـرش مغز نیــست      اگــر در ببــارد همــان نغز نیسـت

پوریای ولی:

بهشــت و دوزخ را یک کلیـــد است     کلـیدی اینـچنین هرگـز که دیــدست

به خیـــری گر بگردانـی نعیــم است     به شـری گــر بجنبانی حجیــم است

ناصرخسرو:

سرت را از زبان بیم هلاکـــت است     وزو در سر خــرد اندیشنــاک است

نظامی:

چه خوش گفــت فرازنهء پیــش بیــن     زبان گوشتـــین است و تیغ آهنیــن

نباشـــد به خـود بر کســی مر زبــان      که گویـــد هر آنچ آیدش بر زبــان

نظامی:

بدو گفتــم ز خاموشــی چـــه جویــی      زبانــت کــو که احسنتـی بگویــی

طالب آملی:

خامشــی نیسـت خالــی از بی نمـکی      لیک وقــت جواب بی نمـک است

فردوسی:

درشتــی ز کــس نشـــنوی نـرم گوی      سخــن تا تــوانی بـــه آزرم گــوی

فردوسی:

کـه تنـــدی و تیـــزی نیایـــد بـه کــار      به نرمـی برآیـــد ز سوراخ مـــار

سعدی:

به شیریـن زبانی و لطـف و خوشــی      توانــی که پیــلی به مویــی کشــی

ناصر خسرو:

به نرمی ظـفر جـوی بر خصم حاهل      که که را به نرمی کند پست باران

اسدی:

بسا کس که یک دانگ ندهــد به تیــغ      چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ

واصف کابلی:

برهنه دید سر لاله را و سوسین گفت      کلاه سبز تو از باد صبح چون افتاد

جـواب داد و بخندید و گفت نشنیــدی      زبان سرخ سر سبز می دهــد برباد

وحشی:

زبان بســــیار سر بــر بــاد دادســت      زبان سر را عــدوی خانه زاد است

فردوسی:

مگوی آن سخن کاندران سود نیسـت      کــز آن آتشــت بهره جز دود نیست

نظامی:

کم گــوی و گــزیده گــوی چــون در      کز انـدک تو جهــان شـود پر» ( 1)

ضرب المثل و اشعار بالا بیانگر یک واقعیت عینی جامعه و به خصوص جوامع و کشورهای فقیر و عقب نگهداشته شده بوده و است که یک بافت مشخص غم انگیز را در زمینه به اثبات می رساند. در اینجاه با دو موضوع ذیل برخور می خوریم:

1- جامعه ای که از کاروان مدنیت و تکامل مادی، اجتماعی و معنوی عقب گذاشته شده است که ماهئیت جامعه را بیسوادی، فقر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی تشکیل می دهد؛ از جمله اغلبا افراد آن جامعه بنا بر فقر گستردهء خود هم نمی دانند که زبان را در جهت همنوایی و خدمت یک دیگر و جامعه به کار گیرند. این چنین افراد زبان را غیر آگاهانه به ضرر یک دیگر و یا جمع دیگری به کار می برند. مثلا غیبت، غمازی، زخم زبان، تعنه، گزاف گویی، خود ستایی، توهین، دشنام، کنایه گوی خصم آگین و... از جمله چیزهای اند که یک فرد عاقبت نا اندیش، بی خبر از همه چیز در مقابل جانب مقابل و یا دیگران در حضور و یا در غیاب به زبان می آورد که نتیجه آن روابط  فرد و یا افراد را با هم متشنج نموده و «خشونت» را به زایش می گیرد.

وقتی که زبان به صورت منفی به کار گرفته شود به قول خداوندگار بلخ مولوی بزرگ، زبان نقش « آتش» را بازی نموده و حتا خرمن هستی را از بین می برد. در باور فردوسی اگر جلو زبان «بد» گرفته شود؛ آنگاه «در» فتنه بسته می شود. پوریای ولی زبان را به «کلیدی» تشبه نموده که «خیر» و «شر» مربوط به آنست. سایر سخنوران نیز مفاد و مضار به کارگیری زبان را با اشکال گوناگون روشن ساخته که آموختن از اندرزها و چکیده های ارزشمند و سازنده چنین سرایشگران و دانشمندان سخن نهایت سودمند بوده و می باشند.

در ممالک عقب نگهداشته شده و به خصوص در کشور ما افغانستان به صورت عینی به مشاهده میر سد که کلا افراد جامعه و خاصتا «زنان» نسبت به مردان بیشتر به «فقر» فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی وغیره مبتلا می باشند که متأسفانه زبان ها را در خدمت خود و جامعه به کار گرفته نمی توانند. یعنی اقشار اناث زبان های خودها را با دقت به کار نمی گیرند و یا نمی توانند. وقتی که در روابط روزمر زنان متوجه گردیم، آنقدر جنجال ها، شکایات، خصومت ها وغیره از ناحیه عدم کنترول زبان شان در میان آنها حاکم اند که حتا در مناسبات مردان شان تأثیر گذاشته و آنان به طور غیرآگاهانه باعث درگیر نزاع ها خانوادگی و حتا قبیلوی و قومی نیز می گردند.

از اینکه فیصدی بیسوادی، فقر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و عقب ماندگی تاریخی زنان کشور ما نهایت بلند بوده و از سوی دیگر این چنین زنان نه تنها در زیر فشارهای طاقت فرسای نظام مرد سالاری قرار داشته، بل همچنان روابط اجتماعی شان نیز نهایت ضعیف می باشند. روی این ملحوظ هم بوده که چنین زنان در مناسبات اجتماعی شان با عقب ماندگی خودها از ناحیه عدم کنترول زبان های شان دچار مشکلات می گردند و باعث ایجاد تیرگی، سردی روابط در خانواده و اجتماعی می شوند که حتا دشمنی های ناخواسته کلان  را نیز خلق می کنند.

در خارج کشور و به خصوص در ممالک پیش رفتهء صنعتی اروپایی، امریکایی، استرالیا و... هموطنان ما و به ويژه کلا زنان جامعه ما بازهم بیشتر زیر تأثیر تجمل گرایی و سطحی نگریی فرهنگ غربی فرور رفته و زبان را نیز به نفع روابط خانوادگی، خویشاوندی، قومی، مذهبی، ملی، منطقوی و... لازم به کار گرفته نمی توانند. اکثریت زنان کشور ما در کشورهای پیش رفته نظام غربی بسر می برند؛ متأسفانه از آزادی های حاکم در جامعه به طور منطقی، علمی، عقلانی و خردمندانه استفاده سازنده را کرده نمی توانند. زیرا که در قدم نخست کلا بیسواد، کمسواد می باشند. در مرحله دوم آنان که دارای سواد مکتب، دانشگاه هم هستند؛ بد بختانه که از مسایل مطالعه نشریات و کتب خودها را در کنار کشیده و در مسایل ملی افغانستان هزگر علاقه نشان نمی دهند و فقط به فکر فیشن، سیالداری زیانبار، تجملگرایی مفتضح، محافل رقص و ساز، و نظایر آن می باشند. وقتی که باهم در تماس می گردند، زبان ها را به غیبت گویی، دروغ پردازی، خود ستایی، پرگویی، سخن چینی، مداخله در امور خصوصی اشخاص و خانوادها چیزی دیگری دراز می نمایند. این چنین زنان بدون فکر و سنجش قبلی هر آنچه که به زبان شان آمد، بدون احساس مسؤلیت به هر طرف کورکرانه به کار می برند و باعث نقاق و شقاق دیگری در پیکره ای افراد و خانواده ای می گردند.

اغلبا وقتی که از یکی این چنین زنان چیزی را که قبلا در جریان صحبت های خویش باهم گفته اند و اگر سخنش مورد انتقاد قرار گرفته شود؛ آنگاه اولا انکار می کند که من این سخن را نگفتم، چون از بسکه بی سنجش و آنهم زیاد حرف زده است، گپ به یادش نمانده است. اگر احیانا به یادش آید، گپ نادرست خود را هرگز اصلاح کرده نمی تواند و انتقاد پذیر نیست. اینها همه نتیجه به کارگیری زبان غیر مسؤلانه در جامعه است که ماحصل فقر اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، روانی، محیطی و... می باشند که جامعه را به فساد می کشانند. شوربختانه که عده ای چشمگیری از زنان حتا با سوادان و دانشگایان کشور ما در دموکراسی کشورهای غربی هم زبان ها را با مسؤلیت لازم در خدمت خود، خانواده، اقارب و هموطنان مهاجر خودها در خارج از افغانستان به کار نمی گیرند که باعث یک «بحران» دیگری در جهان آوارگی شده اند.

اما حساب آن زنان که از علم، ارزش های مثبت ملی خوب بهره برده و با تربیت، با تفکر، دوراندیش، تعلیم یافته، سیاسی، فرهنگی، مدنی و امثالهم به صورت کامل از زنان بیسواد، کمسواد و غیر سیاسی مجزا بوده که نه تنها زبان های شان کلا در اختیار شان می باشند، بلکه « نقش سازندگی» آنان در روابط اجتماعی، روابط اقتصادی، روابط سیاسی، روابط فرهنگی، روابط هنری، کانون خانوادگی و... جامعه در خارج کشور و به خصوص در درون افغانستان خیلی مؤثر نیز بوده که نهایت قابل تحسین و ستایش می باشند. زیرا این قشر تحصیل یافته، بادرد، فرهنگی، دیوانسالار، مسلکی و سیاسی زنان تا جائیکه توانستند از نعمات تعالیم و دانش بهره برده که نتایج آنرا در عمل برای مردم و کشورشان بازتاب می دهند.

 اگر تعداد زنان با سواد، چیزفهم، فرهنگی، دیوان سالار، تعلیم یافته، سیاسی، تکنوکرات و عالم در افغانستان با وجه احسن گسترش پیدا کند؛ آنگاه از یک سو در « تنویر» افکار عامه مردم ما و به خصوص در رشد فکری زنان بیسواد و کم سواد نیز تأثیر مثبتی را خلق خواهند نمود. و از سوی دیگر با اوج گیری کمیت و کیفیت زنان در مدنی سازی نهادهای جامعه، آنگاه « قدرت» مرد سالاری را در نظام جامعه تدریجا کم رنگ خواهند کرد و دست رسی بیشتری به حقوق مدنی خودها پیدا خواهند نمود.

آیا به کارگیری زبان به زشتی، یاوه گویی، خرافه ستایی، بی بندو باری، نفاق افگنی، غمازی، زیان رسانی و... روابط طبیعی انسان ها را خدشه پذیر نکرده و نمی کند؟ زبانی که به صورت غیر مسؤلانه از روی جهالت، بی علمی، نابینایی، خود خواهی، خیره سری و... در بین اعضای خانواده، قبیله، قوم، نژاد و تمام افراد اجتماعی جامعه یک کشور به کار برده شود؛ آیا بالاخیره جامعه از این رهگذر هم فاسد نمی گردد؟

2- در جامعه ای که پیمانه سواد، مدنیت، تعلیم و نهادهای اجتماعی، معنوی و مادی جامعه زیاد تکامل نموده و زنان هم از نعمات و ارزش های پیشرفت، بصیرت، اقتصاد، تمدن، فرهنگ، تعلیم و آگاهی عصر قسما بهره مند هستند؛ اندازه سخن چینی، استعمال زبان به زشتی، غیبت، دشنام و... خیلی ها کم بوده و حتا در بسا موارد محسوس نمی باشند. زیرا، از تأثیر دانش، رشد زیرساخت و روساخت امور مادی، اجتماعی و معنوی جامعه بوده که اذهان افراد جامعه روشن گردیده و زبان کلا در اختیار هر گوینده می باشد.  این امر در کشورهای مترقی صنعتی به خوبی مشاهده می گردد که از همین جهت روابط زنان هم تیره و فرسایشگر نیستند. زیرا خرافات قرون اوسطایی، حیات بدوی، قبیلوی، قومی، نژادی، اتنیکی و ... با «تسلط»  نور دانش، عقلانیت، منطق و نظایر آن کاملا در کشورهای پیشرفته صنعتی و سیستم غربی خشکانیده شده و در جامعه قانون مدنی، نظام مدنی، فرهنگ مدنی، سیاست مدنی، ارزش های مدنی و خلاصه زیربنای ساختار مادی، معنوی، اجتماعی جامعه مدنی و عصری حاکم می باشند. از همینجاست که از بافتار و «ماهئیت» فرهنگی چنین کشورها به خوبی درک می گردد که فرهنگ مادی این کشورها نیز بسیار شکوفا گردیده است. و یا از ملاحظات «سطح تکامل» اقتصادی، تخنیکی، زیربنایی، اجتماعی و... ممالکت صنعتی پیش رفته نیز فهمیده می شود که سطح فرهنگی این کشورها نیز ترقی قابل ملاحظه نموده است.

اگر در مورد همه ای هموطنان محترم ما، به خصوص آن عده از مادران گرامی و خواهران عزیز ما  به قول نظامی شاعر عصر: « کم گــوی و گــزیده گــوی چــون در»، را مطمح نظر و عمل روزمره خودها قرار دهند؛ آیا از این ناحیه چالش ها بین خود زنان، خانواده و اجتماعی به صورت نسبی کاهش نخواهند یافت؟ اگر عقل با زیر بنای خرد عصر و نیاز زمان بر «زبان» غلبه حاصل کند؛ آیا بخش از فساد و جهالت از همین ناحیه زدوده و یا حد اقل کاهش نخواهد یافت؟

پس آیا بهتر نیست که زبان را با زیر بنای خرد عصر و عقلانیت در اختیار خود ها قرار داده و زبان را مسؤلانه و سازنده به حرکت انداخته و آنرا در خدمت لازم و حقوقی خود، جامعه، مردم، کشور و بالاخیره در خدمت «انسان های» روی زمین آنهم مطابق نیازمندی زمان قرار بدهیم؟

این را باید پذیرفت که به کارگیری زبان نیکو به معنای استعمال شایسته « سخن» در بین افراد جامعه است. سخن شایسته و نیکو یک مقام ارزشمند و عزت آفرین انسانی است. با سخن «شخصیت» خوب و زشت انسان منعکس می گردد. یعنی سخن زشت و زبان بد ناشی از ساختار شخصیت بد یک انسان می باشد که از آنرا اجتماع عقب نگهداشته شده کسب نموده است. زبان نیکو و سخن نیکو برتری شخصیت انسان سازنده را در اجتماع به نمایش می گذارند که ماحصل جامعه مترقی می باشند. آیا هنوز هم نمی پذیریم که سخن نیک یک دانش زلال برای تمام افراد جامعه است؟ آیا زبان شیرین و سخن نیک در مرکز ثقل قلب ها و اذهان جامعه و مردم در هر مطع زمانی و مکانی جاه نداشته و ندارند؟

 

در باب اهمیت مشوره:

مقوله مشوره هم یکی از ارزش های بشری است که بر منبای حرکت های بدنی، روحی، مادی، اجتماعی، مادی، معنوی افراد جامعه در بستر زمان بوده که از یک سو پیوندها و روابط اجتماعی را میان انسان ها خلق نموده و از جانب به کارد برد مشوره سازنده، انسان کمتر به اشتباه مواجه می گردد. در این زمینه با نقل از مثل، تبصره و گزیده ای اشعار موزون بدان به طور ذیل توجه خوانندگان گرامی و عزیز خویش را جلب می نمایم تا بعدا خود در زمینه داوری نمایند:

« جامه با صلا، نه تنگ میه نه کوتا: لباس که با مشوره دوخته شده باشد، نه تنگ می آید، نه کوتاه؛ هر کاری که با مشورت انجام شود احتمال خطا و اشتباه در آن کم اس وقتی بخواهند کسی را به مشورت در کارها توصیه کنند این مثل را گویند.

نظیری: جایی که صلایه، بلا نی یه، صلا گر اگه ندری، قد کله خو صلا کو.

مولوی:

مشــورت در کــارها واجــب شــود     تـــا پشیمــانی در آخــــــر کـــم بــــــود

مولوی:

مشــورت ادراک و هشیــاری دهــد     عقلهــا را عقلهـــا یـــاری دهـــد» ( 2)

مولوی:

امــر هــم شــوری بــرای آن بــــود      کـز تشـاور سهــــو کـــژ کمتـــــر بود

مولوی:

عقــل را بـا عقــل دیـگر یــار کـــن      امــر شـــوری بینهم را کار کن» ( 3)

سنایی:

بــا دو عـــاقــــل هـــوا نیــــامیـــزد      یـــک هــوا از دو عقــل بگریـزد ( 4)

حضرت مولوی، مشورت را در مناسبات اجتماعی برای افراد جامعه یک امر نهایت حیاتی و ضروری دانسته که با تطبیق اصل مشورت در جامعه بوده تا اشتباهات به حد اقل رسیده و برنامه مورد نظر به خوبی به ثمر خواهد رسید.

 دقیقا با کاربرد مشورت بوده که ذهن، عقل و حتا حرکت بدنی انسان در محک «تجربه» و «نوزایی» قرار گرفته و در بستر طلوع و پویایی فکری و شخصیتی افراد جامعه نقش باسزای را اداء نموده و رول تصمیمات و عملکردهای تک فردی، جزمی و بدون مشوره را کم رنگ و تدریجا به زوال می برند.

مشورت تابع فکر و اندیشه انسان می باشد. اگر مشورت در تحت سلطه و اراده خودکامگان دولت های خودکامه و جباران زمان قرار گیرد و طبق خواست آنها باشد؛ آنگاه « مطلق العنانی» و «جزمگرایی»  مثل حاکمیت های استبدادی گذشته کشور ما در جامعه مسلط می شود. اگر مشورت بر مبنای تفکر و اندیشه ای جاهلان و عقل ستیزان به کار گرفته شود؛ آنگاه نتایج آن از جمله همانا زن ستیزی، نسل کشی اقوام تحت ستم، تمدن ستیزی، خود فروشی، عملکردهای انتحاری و تروریستی طالبان و همفکران شان در افغانستان، پاکستان و کشورهای دیگر جهان می باشند.

و اگر مشورت مبتنی بر اصل تفکر دانشمندان سازنده، عقلانیت عصر متمدن و اراده خواست های مردم از پایین جامعه خودی سمت سو گیرد؛ آنگاه نتایج آن ایجاد و نهادینه سازی تدریجی زیربناها و روبناهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه خودی بوده که پی آمد آن تحقق حد اقل همپذیری اتنیکی، عدالت اجتماعی، هبستگی دینی- مذهبی، رشد اقتصاد ملی، توسعه فرهنگ ملی و بالاخیره تحقق تدریجی و مسالمت آمیز وحدت ملی و دولت- ملت سازی و نظام دموکراسی در متن نظام اجتماعی جامعه ما در آینده خواهند بود.

امروز در جهان پیشرفته و متمدن همه امور اجتماعی جامعه بر اساس اندیشه نوین، مشوره، برنامه، آگاهی و.... در دستور کار قرار گرفته و تطبیق می شوند. در نظام دموکراسی تمام امور جامعه طبق قانون اساسی و فرعی مدنی کشور مورد نظر عملی گردیده که به صورت مستقیم و غیر مستقیم نقش مردم در آن ذیدخل می باشد. از همین نکته است که در کشورهای مترقی و پیش رفته صنعتی که تمام نظم جامعه را تطبیق و نظارت قانون مدنی تشکیل می دهد که بر پایه اراده مردم خلق گردیده و مردم هم حق قانونی نظارت و باز پرسی از عملکردهای دولت منتخب خود ها را دارند.

پدیده مشوره با زیربنای عنصر و فرهنگ «پلورالیزم» و با نقش محوری داوطلبانه مردم شکل گرفته و در نقطه مقابل زبان زور و فرهنگ «مطلقیت» قرار می گیرد. در عنصر مشورت، اراده و خواست مردم انعکاس می یابد و «جزگرایی» در اندیشه و کنش بانیان و حامیان آن تضعیف تدریجا می گردد. اصل مشورت بر مبنای احترام نمودن تمام نظریات موافق، مخالف و میانه رو به خاطر تحقق «مصالح» عمومی تمام افراد جامعه و «منافع» کشوری بر پایه خواست و اراده مردم از بطن جامعه خودی می باشند. پس بیایید که مبانی و عناصر مشورت را بر اساس خرد و دانش روز جهت ایجاد و نهادینه سازی پایه های «کثرتگرانی» و یا «پلورالیزم» در تمام مناسبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگ و... جامعه خویش تبلیغ، ترویج و خلق نماییم تا بنیاد «مطلق العنانی» تدریجا به طرف زوال برود و پیش زمینه های جامعه سازی مدنی و تکامل میکانیزم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به صورت مسالمت آمیز بدست آیند.

ادامه دارد

جمعه 11 عقرب 1386 خورشيدی برابر با 2 نومبر2007 ميلادی/ آلمان

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

( 1)- صفحات 360- 363 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآورنده و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران.

( 2)- ص 213 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآورنده و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران.

 

( 3)- ص 215 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآورنده و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران.

 

( 4)- ص 215 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآورنده و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران.

 

************************

بخش اول

زهی مجموعهء فرهنگ و دانش       که در عالم ز مقبولی سمر شد

آیا خود انسان مطابق با قانونمندی تکامل پدیده ها بانی، تکوین دهنده و خالق گل دسته های فرهنگ نیست؟ آیا بازهم انسان در بستر و دامن فرهنگ جامعه پرورش، پویش و تکامل نسل به نسل تا عصر ما نداشته و ندارد؟

انسان از سپیده دم خلقتش با فرهنگ خود زیسته و از بلندی ها و پستی ها گوناگون بستر حیات مادی، معنوی و اجتماعی خویش به ره برد و ارزش های فرهنگی امروز رسیده است. به نظر اهل خبره و اربابان دانش است که فرهنگ را نیز در جوار عوامل دیگر مبنای شکوهمندی، تکامل و پویایی جامعه تلقی می نماید و آنرا مبانی آفرینش ارزش های بس مهم می داند. پس بهتر است که قبل از نخست، به سراغ تعریف مقوله «فرهنگ» برویم و تا اینکه تدریجا به اصل موضوع وارد گردیم:

فرهنگ چیست:

اگر درک و شناخت مشخص از تعریف مثلا یک مقوله اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، طبیعی وغیره در جامعه صورت نگیرد؛ آنگاه در قسمت مقوله مورد نظر، سخن و سنجیدن به بیراه می رود که نتیجه آن به قول این شاعر فرهیخته چنین خواهد بود:

خشت اول  گر نهد  معمار کـــــــج      تا  ثریا  میرود  دیوار کـــــج

پس در این زمینه تعریف مقوله فرهنگ را از نگارش این نویسنده فرزانه آقای دای فولادی چنین می خوانیم:

« فرهنگ عبارت از تمام افکار، باورها، عقاید، سنت ها، قواعد و طرزالعمل های اجتماعی جامعه است که جامعه را به رهبری، اداره تنظیم امور آن قادر می سازد. فرهنگ در این مفهوم خود، شعر و موسیقی و ادبیات و هنر نیست، بلکه هویت جامعه در عرصه های فکری، رفتاری و سنتی آن است.» ( 1)

فردوسی در مورد ستایش فرهنگ و فرهنگ دوستی خردمندان چنین سخنی دارد:

شنیدم ز دانای فرهنگ دوست     که زی هرکس آیین شهرش نکوست ( 2)

این کاوشگر و متفکر، فرهنگ را هستی اجتماعی دانسته و عصارهء نظرش را در این راستا اینگونه شرح می دهد:

« فرهنگ یک هستی است؛ یک هستی خاص اجتماعی که مال هیچ کس و هیچ جامعه ای دیگر نیست. در این هستی خاص (فرهنگ)، حتی خصوصیات روحی و روانی جامعه را می توان دید.

فرهنگ، نمای خلقت خاص یک جامعه است. به همین علت است که تمدن، جلوه فرهنگی خاص خود را دارد و حتی هر جامعه در مراحل مختلف تکامل مدنی خویش، شاهد مراحل خاص فرهنگی نیز است.

فرهنگ نحوه درک و شکل دید جامعه را نسبت به خود، نسبت به ماحول و نسبت به جهان تعیین می کند. به همین علت، در هر دست ساخته جوامع، فرهنگ آن را می توان دید.» ( 3)

دقیقا که سطح تکامل یک جامعه از ورای خصوصیات و ارزش های فرهنگی آن قابل شناخت می باشد. مثلا ساختار های جامعه اولیه، بردگی، ارباب و رعیتی و سرمایه داری قبل از همه هر کدام آن بر مبنای ویژگی ها و ساختار فرهنگی مختص به خود قابل فهم و درک می باشد. یعنی بر اساس همین فرهنگ است که میکانیزم مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در اذهان انسان ها بازتاب پیدا نموده، شناسایی و معلومات را هستی می بخشد و همچنان رویش و پویش مبانی تاریخ توسط انسان به وجود می آید. اینجاست که فرهنگ «آئینه» تمام نمای انسان در کلیه مناسبات اجتماعی، مناسبات مادی و مناسبات معنوی جامعه بوده که هستی ها و ارزش های انسان ها را منعکس نموده و همواره رو به تکامل می باشد.

آیا آگاهی و شناخت از گل برگ های فرهنگ انسان بیانگر سطح تکامل یک کشور، یک ملت، یک قوم، یک قبیله، یک طایفه، یک خانواده و بالاخیره تمام جوامع بشری نمی باشد؟ آیا انسان بر پایه فرهنگ خویش قابل شناسایی، هویت یابی و تکامل نیست؟

الحق که بانی و خالق فرهنگ توده های بشری در درازنای تاریخ تا حال هستند و از تولد شان نسل تا نسل و تا لب گور در آن نقش داشته و ارزش ها را به زایندگی و پویندگی گرفته که از جمله ما امروز پدیده ای بنام «فرهنگ عامیانه» در جامعه داریم.

فرهنگ عامیانه چیست:

آیا نمی پذیریم که فرهنگ عامیانه یکی از گنجینه های دانش و بخش مهم از ثرؤت معنوی بشری است و همچنان آئینه را در مقابل انسان قرار می دهد تا خود را آنچنانکه است، بیابد؟  مسلما که فرهنگ عامیانه از بذر نطفه گیری، ظهور و ژرفای گسترش خود به مثابه چراغ فراراه دانش امروزی گردیده که نمی توان آن را کتمان نمود.

فرهنگ محصول فعالیت های مادی، اجتماعی و معنوی جامعه در امتداد تاریخ و بستر زمان بوده و «فرهنگ عامیانه» را به زایش گرفته که در تاریخ بشریت بالاخیره «هویت اجتماعی» را خلق نموده که دامنه رشد پی در پی آن تا به عصر کنونی می رسد. انسان از آغاز تولدش تا به امروز از جمله در ایجاد و گسترش فرهنگ نقش بس محوری را داشته  و اکنون نیز دارد. پس بهتر است که از نگارش آقای محمد ابراهیم شریعتی نویسنده و اندیشمند عصر زیر عنوان سخن ناشر تعریف فرهنگ عامیانه را در این اثر توجه نمایم:

« فرهنگ عامیانه (فولکور) گنجینه ای از دانش و تجربه نسلهاست که در کورهء زمان پالایش یافته و به نسل فعلی و نسلهای آینده به میراث مانده است.» ( 4)

مورخ واراسته و شهیر کشور ما آقای حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، فرهنگ عامیانه را اینگونه تعریف و ترسیم می نماید:

« فرهنگ عامیانه و یا فولکلور هر ملتی بیانگر طرز تفکر، روحیات، آداب، رسوم، و پیشینه تاریخی آن ملت است.» ( 5)

پس گفته می توانم که منجمله فرهنگ عامیانه از یک سو بیانگر سطح تکامل جامعه بوده و از سوی دیگر پایه و اساس بینش، بصیرت و فرهنگ عصری را شکل می دهد که نباید از آن اغماض نمود. این پدیده در درازنای تاریخ گام به گام تکامل زمینه های اجتماعی، مادی و معنوی جامعه رشد کرده و در غنامندی فرهنگ مادی  و معنوی جوامع بشری سهم قابل وصفی را خلق نموده است.

در این راستا بازهم آقای یزدانی می نگارد:

« فرهنگ عامیانه همانطور که از اسمش پیدا است ساخته و پرداخته یک فرد و یا یک گروه خاصی نیست، بلکه در به وجود آوردن آن تمام مردم از طبقات مختلف نقش داشته است و آنهم در طی قرون و اعصار متمادی شکل گرفته و در قالب: ضرب المثل، چیستان، اشعار عامیانه، حکایات و فکاهیات درآمده و به مرور مقبولیت عامه یافته و از سینه ای به سینه دیگر منتقل شده تا به روزگار ما رسیده است و ما هم به سهم خود وظیفه داریم که این میراث گرانبها را به نسلهای آینده منتقل سازیم.» ( 6)

پس اکنون در هر قلم و هر قدم مناسبات اجتماعی ملاحظه می گردد که فرازگاه جلال و شکوه خرد و دانش کنونی عصر محصول نبردهای نیاکان و فرهنگ عامیانه بوده که همواره بر غنامندی، بالندگی و تکامل آن مطابق نیازمندی زمان افزوده می شود که نمی توان از این ثرؤت فرهنگی انکار نمود.

از میان گنجینه های فرهنگ عامیانه یکی هم ضرب المثل ها اند که به صورت قصار، مختصر و با مفهوم خیلی وسیع توسط افراد جامعه گفته و سینه به سینه منتقل شده تا اینکه به عصر ما به میراث مانده اند. روی این ملحوظ درک و فهم اساسی از فرهنگ عامیانه یک جامعه برای یک فرد که خواهان ترقی و پیشرفت جامعه می باشد، به خصوص برای مردمان کشور ما کاملا ضرور است که شناخت اساسی از فرهنگ عامیانه خویش داشته باشند. و به این نگرش در زمینه عطف توجه نماییم:

« برای شناخت تاریخ، عنعنات ملی، سنن و آداب اجتماعی یک جامعه آشنایی با فرهنگ عامیانه آن مردم امر لازمی خواهد بود. چه بررسی فرهنگی توده ها می تواند برخی از زوایای تاریک تاریخ آن مردم را روشن سازد. از این رو این رشته از دانش و ادبیات بشری، امروزه در جوامع علمی جایی برای خود گشوده است.» ( 7)

ضرب المثل چیست:

آیا ضرب المثل به مثابهء یکی از بخش های مهم فرهنگ عامیانه در میان توده های از مردم و کشورهای گیتی و به ویژه در افغانستان از ارزش ویژه ای برخوردار نیست؟

ضرب المثل ها آن جملات مختصر از میراث اجداد ما در بستر های زمانه هستند که یک قسمت از فرهنگ عامیانه بوده و در محدوده خود داشته های تاریخی، مذهبی، فرهنگی و... یک جامعه را منعکس می سازند. آیا نمی پذیریم که ضرب المثل ها یکی از اندرز ها و ارزش های از فرهنگ عامیانه توده ها است که بازتاب دهنده واقعیت های اجتماعی جامعه و سطح رشد، هویت تکاملی و پویای ملت و جامعه مورد نظر می باشد؟

با نگارش آقای داکتر محمد اکبر شهرستانی که در این زمینه از کتابش چنین می خوانیم:

« اگرچه در اوایل احتمالا ضرب المثلها جنبهء مادی زندگی ساده را در انسان ابتدایی در بر می گرفت، اما در این عصر و زمان انعکاس دهندهء طرز فکر و شیوۀ برخورد مردم با ابعاد مختلف زندگی هستند. وقتیکه یک ملیت در مسیر تاریخ گام بر می دارد و با رویدادهای متنوع زندگی مواجه می گردد، تصویری از بازتاب برجستۀ آن را می توان در اجزای بغرنج ضرب المثلهای آن مردم مشاهده کرد.» ( 8)

پس بر مبنای کاوش ها و تحقیقات جامعه شناسان، ادباء، دانشمندان علوم اجتماعی و سایر پژوهشگران گفته می توانیم که ضرب المثل ها یکی از مهم ترین عصارهء و تجارب اجداد و نیاکان ما هستند که برای ما به میراث رسیده اند. و با به کاربرد ضرب المثل ها بوده که به قول آقای محمد جواد خاوری پژوهشگر و نویسنده چیره دست کشور ما که در مقدمه کتابش چنین می نویسد:

 « بدین حربه طلسم تفهیم را می شکنند.» ( 9)

آقای محمد جواد خاوری در مورد ارزش ضرب المثل ها اینگونه می نگارد:

« بی شک مثلها نابترین عصارۀ خرد و تجربۀ آدمیان است که در کورۀ زمان پالایش یافته و عیار حکمت و قیمتش بالا رفته و زینت بخش گفتار و رفتار آنان شده است. و خوشبخت مردمی که این گوهر را نصب العین قرار داده و از لغزش ها و خطاها در امان مانده اند.» ( 10)

آقای خاوری تعریف ضرب المثل را با ذکر از مأخذ چنین می نگارد:

« مثل جمله ای است مختصر، مشتمل بر تشبیه یا مضمون حکیمانه که به واسطۀ روانی الفاظ، روشنی معنی و لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر یا تغییر جزیی در محاورات خود به کار می برند.» ( 11)

ضرب المثل ها با بیان ساده و قابل فهم خود در میان جوامع بشری و به خصوص در بین مردم کشور ما که اکنون بیشتر از هفتاد درصد جمعیت آن را بیسواد تشکیل می دهد؛ جایگاه خاص دارند. و برخی از افراد جامعه با به کارگیری ضرب المثل ها در ارتباط موضوع و قضیه مشخص، درک و فهم آن را برای مخاطب آسان می سازد.  از یک جهت در میان جامعه از ضرب المثل به عنوان «شاه کلید» تسهیل و تفهم موضوع مورد نظر استفاده صورت می گیرد که مردم بیسواد را نیز از مسأله با خوبی آگاه می سازد. از سوی دیگر در جامعه یی که بیش ترین آمار درصد آن از نعمت سواد و تعلیم محروم مانده اند؛ به کاربرد ضرب المثل ها یکی از مهم ترین ابزار روشنگری و آگاهی از واقعیت های جامعه به حساب می آید.

یکی از گل دسته ها و اندرزهای فرهنگ عامیانه مردم افغانستان را در اینجاه وام گرفته که ذیلا آنرا تقدیم خوانندگان گرانقدر و نازنین خویش نموده و در ضمن جسته و گریخته چند مصرع شعر را از این بستر گلستان ادب و آن سوی چمنستان دانش در ارتباط این ضرب المثل هزارگی نقل نموده و به کند و کام هرچند سطحی هم که گردد، می گیرم:

آدم ناخوانده کوره ( آدم بیسواد کور است) (12):

حافظ  کلامش را جهت اصلاح بیسوادی، ناهنجاری و سایر معضلات ناگوار اجتماعی اینگونه به مخاطب تقدیم می دارد:

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم      تو خواه از سخنم پند گیری خواه ملال ( 13)

این ضرب المثل در کشورهای فقیر و به خصوص در بین مردم افغانستان جایگاه خاص دارد که دلالت بر فقر فرهنگی و نادانی یک انسان، خانواده، دودمان، ملیت، قوم، طایفه و خلاصه اکثریت افراد جامعه می نماید. یعنی وقتی که یک آدم و یا جمعی از اجتماع محروم از نعمات تعلیم، آموزش، دانش باشند؛ آنگاه در فرهنگ عامیانه نام یک چنین فرد و یا یک جمع را «کور» لقب داده اند. به صورت عملی از جمله در روابط روزمره مردم ما وقتی که یک شخص بنا بر بیسوادی خویش از انجام یک کار و یا یک وظیفه عاجز باشد؛ آنگاه می گویند که: «آدم ناخوانده کوره!» و این امر مصداق عینی دارد. ولی در مقایسه این شخص بیسواد؛ فرد «باسواد» وظیفه محوله را انجام می دهد. پس اینجاست که فرد بیسواد و با سواد در مقابل همدیگر قرار می گیرند. یعنی آنگاه از یک سو تفکر منجمد و سرطان زده و از سوی دیگر اندیشه سرما ستیز و چراغ دانش باهم به صف آرایی و نبرد سرنوشت ساز وارد میدان می گردند.

شیخ سعدی که درد و رنج بیسوادی و جهل مردم آن عصر ذهنش را سخت متأثر ساخته، بالاخیره با ناامیدی تمام اینگونه داد سخن زد:

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است    به گوش مردم نادان چو آب در غربال ( 14)

کلام زیبای شاعر دلالت بر عمق فقر جامعه دارد که از طریق نصحیت کاری از پیش نمی رود، مگر اینکه با بینش و برنامه های دقیق و مؤثر در مورد فقرزدایی ذهنی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه اقدام به کار و پیکار تدریجی و مسالمت آمیز نمود.

 این جمله کوتاه و با مفهوم به انسان هوشدار می دهد که «آدم ناخوانده کوره». یعنی یک فرد بیسواد راه را از چاه، خیر را از شر، زیبایی را از زشتی و نظایر آن را در جامعه و حتا در حیات فردی خویش از هم تفکیک کرده نمی تواند. به این ترتیب آدم بیسواد دشمن خود و دیگران است. در مقابل آدم بیسواد؛ آدم باسواد مطرح است که خوب و بد، نفع و ضرر و امثالهم را با «کمک» سواد خود درک کرده می تواند. و اینجاست که سواد برای یک انسان اساسی ترین وسیله روشنایی، سعادت، ترقی و پیشرفت های حیات مادی، معنوی و اجتماعی جامعه و جهان بشری می گردد. یعنی زدودن جهل و بیسوادی فقط و فقط از طریق سواد و دانش بنیادی و همراه با رشد زیر بنای اقتصادی، اجتماعی و... ممکن است و بس.

شاعر در این مصرع خود تأکید بر آموختن علم دارد:

چو شمع از پی علم باید گداخت     که بی علم نتوان خدا را شناخت

موزون با همین کلام شاعر یک ضرب المثلی هم داریم که گویند:

« خود شناسی و خدا شناسی.» یعنی با کمک دانش است که خداوند قابل شناخت می گردد.

این نتیجه و برکت سواد است که امروز جهان با این وسعت طبیعی، بزرگی و پهنایی آن به یک «دهکدهء» تبدیل شده که از جمله با ابزاهای دیداری، ماهواریی، مخابراتی، شنیداری، تصویری و... با کمترین وقت انسان را از دورترین گوشه و کنار دنیا مطلع می سازند.

پس در ارتباط همین ضرب المثل که: « آدم ناخوانده کوره»، به سراغ فردوسی عارف و سخنور می رویم که او جهت مداوای جهل و بیسوادی نسخه خود را اینگونه پیشنهاد می کند:

توانــا بود هر که دانا بود    ز دانش دل پیر برنــا بود ( 15)

جامی یکی دیگری از شعرای طرازاول ادب و سخن است که کلامش را به خاطر علاج درد بیسوادی و جهل یک فرد، اجتماع  و جامعه به این صورت پیشکش می نماید:

علم بال است  مرغ  جانـت را     بر سپـهر  او  برد  روانت  را

علم نور است و جهل تاریکی     علم  راهت  برد  به  باریــکی

بود  معلوم  هر آزاده  و بــنده     که نادان مرده  و داناست زنده ( 16)

جامی، علم را به بال تشبه نموده است. همان طوریکه بال، پرنده را به منزل مقصود می رساند؛ آنگاه علم هم انسان را از بی دانشی، جمود نگری و بیسواد نجات داده و راه و رسم مدنیت، آزاد اندیشی، ترقی، خود باوری، سعادت خودسازی و پیشرفت را برایش می گشاید. در ضمن شاعر علم را  به نور تشبه نموده که تاریکی ذهنی مردم را روشن نموده و ابرهای دودگین جامعه را برطرف می سازد. و در اخیر نادان را «مرده» و دانا را «زنده» خطاب کرده که عملا در جامعه قومیت زده و فرهنگ قبیلوی مبتلا به سرطان چنین می باشد. یعنی یک دانشمند ولو که جسما مرده هم باشد و از آنجائیکه او در حیات خود یک «ارزش» اجتماعی، علمی، هنری و امثالهم را برای انسان ها به میراث مانده است؛ او بازهم زنده و جاوید بوده و نام دانشمند ورد زبان ها است.

شاعر دیگر هم اسدی است که آدم بیسواد و نادان را مورد نقد قرار داده و آن شخص را به مردهء تشبیه می کند که بر اثر بیسوادی و بی دانشی در واقعیت امر جسمش نمرده، بلکه اصلا «روانش» مرده است. یعنی ذهنش اسیر جهل و نادانی می باشد که جسمش مردهء بیجان، بی روح و بدون ارزش آفرینی در جامعه است.

این شاعر کلامش را اینگونه اداء می نماید که بار مبارزه با جهل را نیز به خود حمل می دارد:

بود مرده هر کس که نادان بود     که بی دانشیی مردن جان بود ( 17)

مثلا کسانی که با هر طریقی ممکن به ریزش خون انسان، سوزاندن نهادهای فرهنگی، تعلیمی، اداری، تولیدی، آسایشی و... در افغانستان و یا هر جای دیگر دنیا دست می برند؛ در واقعیت امر از لحاظ  روانی و فکری مرده اند که با جهل خودها نه تنها باعث کشتار افراد نظامی، نیروهای خارجی، ویرانی آبادی ها و نهادهای تولیدی می گردند، بلکه عده ای از آنان با اعمال انتحاری خود و دیگران را نیز به قتل می رسانند. جامی هم کلامش را در زمینه نادان و دانا اختصاص داده و چنین می سراید:

بود معلوم هر آزاد و بنده     که نادان مرده و داناست زنده ( 18)

عملا در جامعه چنین است که شخص دانا بر مبنای تعلیم و علم «آزادی» را نصیب خود و جامعه اش می نماید و نادان بر پایه جهل خویش «بندگی» را حاصل نموده که دشمن حیات خود و مردمش می گردد. کارکردها و عملیات انتحاری و تروریستان طالبی، القاعده و سایر همکاران شان عملا در جهت کشتن انسان ها به خصوص در افغانستان است که اینهم بیانگر یک «بندگی» ویژه ای اسلام نماهای کنونی در جهان اسلام می باشد که دین اسلام نیز به مسخره گرفته اند.

سرایشگر دیگری اوحدی است که علم را نه تنها عامل رفع بیسوادی و جهل معرفی می دارد، بل از آن هم فراتر رفته و تأکید بر ماندگار بودن دانش و علم پس از مرگ انسان نیز می کند:

علم  را  دزد  برد  نتــواند      به  اجل  نیز مرد  نتــواند ( 19)

واقعیت امر هم اینست که دانش بشری نه تنها قابل دزدی نیست، بلکه در انحصار هم قرار نمی گیرد. مثلا یکی از ارزش های دانش بشری «نور برق» است که خالقش آنرا نه در حیاتش در انحصار خود قرار داده و نه با خود به گور برده و حال در خدمت عموم قرار دارد. اگر فرض گردد که چند ساعتی در یک کشور، دستگاه تولیدی، ادارات دولتی، کانون خانوادگی و... «برق» نباشد؛ آیا همه برنامه ها و نظام اجتماعی جامعه برهم نمی خورند؟ آیا بازهم نمی پذیریم که علم هرگز مرگ ندارد، دزدی نمی شود  و ماندگار می باشد؟

در اینجاه فردوسی ارزش های بشری را به نام نیکوییها لقب داده که مضاف برآن، خرد و علم را «سرتاج» همه دست آوردهای عالم بشریت قلمداد می کند و همچنان در کلام اخیر خویش آن را گنج آگنده از ثرؤت می داند که مقصودش همانا «گنج» معنوی بی پایان برای نسل موجود و آیندگان می باشد. کوتاه کلام اینکه، این هم شما و این هم سخن عارف بزرگوار فردوسی که در عصر طلایی حاکمیت تورکتباران ( غزنویان) افغانستان سروده است:

خرد بر همه  نیکوییها سر است      توچیزی مدان کز خرد برتر است

دلی کــز خرد گردد آراستـــــــه     چو گنجی بود پر زر و خواســـــته ( 20)

این شاعر در این قسمت از کلامش به توصیف از دانش برخواسته و مسلمانان را به تعلیم تشویق داشته است:

ز دانش بسازیم کاخی بلند     که آز باد و باران  نیاید  گزند ( 21)

عملا  وقتی که یک خانه با تهداب علمی و اساسی ساخته و سر به فلک می کشد؛ آن وقت است که از گزند آب و باران در امان می باشد. و همچنان اگر زیربنای نظام اجتماعی، مادی و معنوی جامعه که مبتنی بر خرد عصر و دانش طرازنوین روزگار ما آباد گردد؛ آن وقت این چنین جامعه از دست برد دژ ستمگران، ستیزشگران تمدن، قافله سالاران جهل، دژاندیشان عصر حچر و سایر دشمنان اش محفوظ خواهد بود.

 محمد طرزی خطاب به مسلمانان چنین می گوید:

مسلمانان! بیاموزید عرفان     گذارید این همه بطلان  حرمان

میاسایید یکدم ، زود  پویید     پی علم  و هنر تـا چین و جاپان ( 22)

این شاعر به نسبت بیسوادی و فقر فرهنگی ویژه یی که در بین مسلمانان مسلط اند، اینجاست که او فریاد برآورده و مردم مسلمان را به آموختین دانش و عرفان تأکید می نماید. زیرا که این سرایشگر از عقب ماندگی های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی مسلمانان شدیدا رنجیده و به خوبی می داند که جهالت و بیسوادی در میان مسلمانان تا آن حد عمیق است که استبدادیان، استحمارگران و استثمارگران حتا همه هستی ها و میکانیزم جامعه را در حیطۀ اسارت خود ها دارند.

دقیقا یکی از انگیزه ها و عوامل فقر جوامع اسلامی اینست که عملا دین با دولت یکجا گردیده و دین در خدمت نظام های استبدادی و خودکامگان عصر قرار دارد. ستمگران، طبقات حاکمه و مدنیت ستیزان و با همه ساز و برگ خویش از دین در مقابل مخالفین، دیگراندیشان، ملیگرایان، مدنیت خواهان، خردورزان و تحول طلبان سود جسته و دین را هم بدنام نموده اند. آیا با رهایی دین از «اسارت» دولت و دکانداران دینی؛ منجمله زمینه های بلوغ آزادی، شکوهمندی اجتماعی، رشد اقتصادی و پویایی فرهنگی جامعه به خصوص در ممالک اسلامی و از آنهم خاص تر در افغانستان میسر نمی گردد؟

آیا با «جدایی» دین از سیاست؛ ارزش های دینی مردم بدون استفاده های شخصی و سیاسی زمامداران دولتی، اشرافیت مذهبی دربار، استثمارگران، طبقات حاکمه، دلالان مذهبی و نظایر آن در متن جامعه حفظ  نخواهند شد؟

مسلما وقتیکه دین از سوء استفاده دولتمداران، درباریان، دژ ستمگرانه هیأت حاکمه، جهل پرستان و... با زیر بنای دانش و منطق عصر نجات یابد؛ بدین معنا است که مردم به «داشتن» اختیار خون بدن خودها مسلط می گردند. یعنی «آزادی» دین از اسارت سیاست، دژآهنگان حاکم و قلدران عصر به معنای «نجات» خون بدن انسان از حیطه انحصار خون آشامان و معامله گران دینی در کلیه مناسبات جامعه می باشد. پس آیا با آزادی دین از حیطه اسارت سیاست و دولت؛ آنگاه مرگ دکانداران دینی و همقطاران شان فرا نخواهد رسید؟ آیا با جدایی دین از دولت؛ مردم عملا صاحب دین و حافظ دین خویش در تمام روابط جامعه نخواهند شد؟ آیا با جدایی دین از دولت؛ منجمله نطفه های آزادی، کثرتگرایی، مدنیت، عدالت اجتماعی، رشد زیربنای مادی، بلوغ سیاسی، شکوهمندی فرهنگی و... در تمام مناسبات اجتماعی جامعه ایجاد و نهادینه نخواهند گردید؟

 سرایشگر دیگر در این سرود خویش نگاه به خرد نموده و آنگاه مفدیت آنرا اینگونه بر می تابد:

نخست آفرینش خرد را شنــاس    نگهبـــان جانست و او ناسپــاس

خرد چشم جانست چون بنگری    تو بی چشم شادان جهان نسپری ( 23)

فروغ هستی در فراخستان عقلانیت و خرد عصر از جهت دیگری توجه به ارزش دانش و خرد داشته و آنرا چنان بذر پوینده معرفی می دارد که همیشه برای مردم بازده را به بار می آورد:

من بذر امید در جهان کاشته ام     تخم خرد و فکر جوان کاشته ام

دانم  که  زند  جوانه امید وطن    دردانه برای مردمـــان کاشته ام ( 24)

با ادامه سرودهای عارفانه و ماندگار فردوسی که در عصر شکوهمند و طلایی غزنویان تورکتباران افغانستان سروده است، اینهم کلام دیگری در زمینه خرد دارد که چنین است:

بنـــام  خداوند  جــــــان و خرد    گزین برتر اندیشه برنــــــگذرد ( 25)

شاعر شهیر دیگر ناصر خسرو است که نهصد سال قبل از امروز اهمیت دانش را اینگونه در برابر جهل و بسیوادی قرار می دهد: 

درخت تو گر بار دانش بگیرد    به زیر آوری چرخ نیلوفری را ( 26)

این سرایشگر شخص دانا و فرد نادان را باهم مقایسه نموده و با زبان ساده اهمیت سواد و دانش و مضار بیسوادی و جهل را به صورت ذیل به تصویر کشده است که با شما خوانندگان گرانقدر و عزیز خویش به خوانش می گیریم:

دوستی با مردم دانا نکوست     دشمن دانا  به  از نادان  دوست

دشمن  دانــــا بلندت می کند      بر زمینت می زند نادان دوست

دشمن  دانـــا  نیــازارد  ترا      گر  بیـازارد  ترا  نادان  دوست

هرچند که دانش دارای نقش محوری در جامعه می باشد. ولی با آنهم دانش پیروزی بیشتر را در عرصه گفتگوها و مشوره ها با همقطاران، مخاطبین و جمع از مردم حاصل کرده می تواند:

هر که را دانـــش است بسیــاری     نکنــــد بی مشـــاورت کاری

این هم شما و اینهم کلام شاعر شیرین سخن دیگری عصر که در وصف دانش چنین گوید:

هرآنکس ز دانش برد توشه ای     «جهان» است بنشسته در گوشه ای

این شاعر از این زاویه به ارزش دانش پرداخته و تأکید می کند که دانش، روح انسان را از آلودگی ها تزکیه و پالایش می نماید:

روان چون ز دانش شد آراستـــــه     «جهان» بود پر ز هر خواستـــه ( 27)

واضحا زمانیکه ذهنیت های خفاشان شب پرست و منجمد در متن جامعه با نور دانش تدریجا پاکیزه و منزح گردد؛ آنگاه انسان بر پایه خرد و دانش با آن حد از کمال، جمال و توانایی میرسد که به عنوان نماینده خدا در روی زمین عرض اندام خواهد نمود.

مسلما اگر انسان با سنجش و شعور خویش با کار و پیکار آغازیده، سخن آفریده و ارزش ها را خلق نموده تا از حیوان تفکیک گردد؛ آنگاه با تزکیه روان خود از تاریکی ها به روشنایی گام می گذارد تا از نگاه معنوی نیز از حیوان غیر ناطق آنچنان فاصله می گیرد که انسان بر مبنای دانش به آسمان می رود و حیوان بازهم به زمین باقی می ماند. آیا کارکردهای آگاهانه، هدفمند و دانش مرز انسان و حیوان را کاملا با شیوه عصر خرد و منطق زمان مشخص نکرده است؟

اگر جهش و حرکت، انسان را به محک آزمون و گهواره تجربه قرار دادند تا اینکه انسان بانی و خالق ارزش ها گردید؛ آنگاه قلم و دانش به عنوان مهم ترین وسیله سعادت، ترقی اجتماعی، مادی و معنوی در جامعه گردیده که از نیستی، هستی تابنده و پویا را آفرید:

به نـام آن که هستی از عدم کـــرد     زلال علـم جاری از قلـم کــرد

به نور خود چراغ دانش افروخت      به انسان شیوهء دانایی آموخت

این شاعر فرزانه در فراخستان نبردش یادگیری دانش را برای تشنه لبان و پویندگان آن توصیه نموده که کلام زیبایش را برای مخاطبین مورد نظرش اینگونه می رساند:

بیـاموز آنچه نشناسی تو زینــهار     که بر کس نیست از آموختن عار

واضحا که آموختن سرنوشت انسان را رقم می زند و انسان از بدویت، جهل، جمود نگری به سمت مدنیت، خرد عصر گام می گذارد. داشته های عصر حاضر خود مصداق این مدعا است.

این شاعر توصیه اش را در ارتباط  شخص نادان و دانا اینگونه به مخاطبان تقدیم می نماید:

قصه کوران به پیش مردم دانا مگو     حرف حق را پیش کرها از لب دانا بگو

خوب!

 در بخش اول این نبشته در ارتباط این ضرب المثل که: « آدم ناخوانده کوره»، مختصر کلامی از داشته ها و اندوخته های ماندگار عارفان بزرگ زبان فارسی دری عصر گزیده و نقل گردید که بر مداوای اساسی نادانی، جهل و بیسوادی تأکید شده و در ضمن همه ای این چنین دست آوردهای فرهنگی بیانگر اساسی فرهنگ عصر حاضر نیز می باشند.

 در کشور ما بیسوادی نه تنها ریشه ای طولانی داشته، بیداد می کند و یکی از موانع اساسی تعالی و شکوهمندی های مادی، معنوی و اجتماعی جامعه می باشد، بلکه اصلا بیانگر نظام های سیاسی- اجتماعی واپسگرا و استبدادی کشور و روابط خصمانه و تنگ فرهنگ قبیلوی میان ملیت ها، اقوام، قبایل و عشایر مردم افغانستان و به خصوص در روستاهای دور دست کشور نیز است که پیش زمینه های نطفه سازی اندیشه و خردورزی مستقل ملی، بذر همبستگی ملی، دولت سازی مدرن ملی، ملت سازی مستقل ملی و... را شدیدا خدشه پذیر نموده است.

آیا بانیان، سرایشگران، عارفان و منادیان دانش دژ مستحکم، پوینده و تابنده را در مبارزه علیه ظلمت پرستان، ستیزشگران تمدن، جهل پروران، خفاشان شب پرست، زن ستیزان، جهلستان، جمود نگری، بیسوادی و... خلق نکرده اند؟ آیا سخنوران، شاعران و اربابان دانش جرقه های آگاه سازی، سفرۀ نوسازی و تجدد گرایی را به نسل کنونی و آیندگان به میراث نگذاشته اند؟ آیا موج آفرینی و ظرفیت فراخ دامن دانش، فرهنگ نوین زاینده، عقلانیت پوینده و منطق عصر جدید عامل نیرومندی در جهت عبور از استبداد و «جمود» اندیشی به «خرد» اندیشی طرازنوین مطابق با نیازمندی زمان نخواهد بود؟ آیا جریانات زاینده و پاینده فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، هنری و فکری بدون بنیاد علمی و دانش، نقش محوری مردم و مدیران شایسته و مدبر آن ممکن خواهند بود؟ آیا یک جامعه خفه و خاموش بدون کسب باورهای آگاهانه «انسان سالاری» علمی و نبرد همه جانبه و سرنوشت ساز چگونه از خود بیگانگی و اسارت های طبقاتی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی و... رهایی خواهد یافت؟ آیا چه وقت جامعه ارباب و رعیتی و قبیلوی تمدن ستیز افغانستان به جای تظلم طبقاتی، ستم ملی، قوم سالاری، قبیله سالاری، علایق خونی، سلایق انحصاری خانوادگی و فردی به «گوهر» انسان سالاری خواهد رسید؟ آیا چه زمانی روشنفکران قومیت زدهء ایدولوژیک و قبیله گرای افغانستان مصیبت رسیده با بلوغ اندیشه فراملی، تفکر انسان نگری عقلانی، مدنیت خواهی علمی مسلح و غرض آگاهی سیاسی- فرهنگی در بطن مناسبات جامعه نفوذ خواهند نمود؟ آیا دانش و خرد عصر، چگونه متولیان تبعیض گرا، خویشتن خواه، قبیله زده و مردم داغدار افغانستان را به تفکر فرانگری، فراخنای تسامح ملی، دولت فراخ دامن مستقل ملی، انسان باوری و تحقق نظام دموکراتیک در بطن تمام مناسبات جامعه تشویق و تحریص خواهند کرد؟

جمعه 30 سنبله 1386 خورشيدی برابر با 21 سپتمبر2007 ميلادی/ جرمنی

----------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 467 « دین، فرهن، سیاست»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول اسد 1382 نشریات  بنیاد انکشاف مدنی.

2- ص 77 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

3- صفحات 273 و 274 « شناخت اسارت ها، خودآگاهی، اشکال مبارزه» ، چاپ اول: دلو 1377، انتشارات فدراسیون آزاد ملی

4- «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

5- ص 5 « فرهنگ عامیانه طوایف هزراه»، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، چاپ اول: زمستان 1371، چاپخانه آزادی، مشهد مقدس.

6- ص 5 « فرهنگ عامیانه طوایف هزراه» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، چاپ اول: زمستان 1371، چاپخانه آزادی، مشهد مقدس.

7- ص 5 « فرهنگ عامیانه طوایف هزراه» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، چاپ اول: زمستان 1371، چاپخانه آزادی، مشهد مقدس.

8- ص 1 «ضرب المثلهای هزارگی» ، نویسنده: داکتر محمد اکبر شهرستانی، ناشر: مؤسسه سواد آموزی هزارگی، تاریخ چاپ: 1999 م ( 1378 هجری) شهر کویته پاکستان.

9- مقدمه ص 9 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

10- ص 9 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

11- ص 10«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

12: ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

13- ص شماره  556/ 25  قوس 1381 هفته نامه امید منتشره امریکا.

14 ص 54 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

15- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

16- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

17- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

18- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

19- ص 40 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

20- ص 403 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

21- ص 363 خط سوم شماره 3 و 4 ، فصلنامه فرهنگی، ادبی، هنری/ بهار و تابستان 1382

22- ص 253 خط سوم شماره 3 و 4، فصلنامه فرهنگی، ادبی، هنری/ بهار و تابستان 1382

23- منبع بالا... فردوسی

24- فروغ هستی

25- فردوسی

26- ص 25 شماره 24 /10 سنبله  1384 ماهنامه اندیشه نو منشتره کانادا ( نهصد سال قبل سروده شده توسط ناصر خسرو)

27- ص 125 مجله سراج سال دوم- شماره ششم- زمستان 1374

*******

بخش دوم

  آر دردی، درم دره )هر دردی درمان دارد) ( 1):

عارف مولانا جلال الدین محمد مولوی رومی خداوندگار بلخ هشتصد سال قبل از امروز با چنان گستردگی پر از گنج بی پایان معنوی و ماندگار عصارۀ از اندیشه ها و افکارش را به عالم بشریت به میراث گذاشت که هر قدر زمان سپری می گردد؛ اسرار ارزشمند سخنانش تا هنوز پوشیده مانده و بشریت بیشتر نیازمند است که آنرا بر مبنای خرد پوینده، عقلانیت عصر و تکاپویش کشف نماید و در استفاده نسل کنونی و آیندگان قرار دهد.

مولوی با تبحر و دانش اعجاب انگیزش که داشت مسایل مورد نظرش را آن چنان به کند و کاو عالمانه و دوراندیشانه گرفته که حتا عارفان، سرایشگران، ادباء و دانشمندان بعد از خود را تا کنون به حیرت واداشته و هر صاحب سخن و دانش طرازاول امروز در برابر کلام، طرز تفکر و داشته های شعری مولوی احساس نهایت کمی و نادانی می نماید.

به هر صورت، من به هیچ وجه شایستگی آنرا به خود ندیده که حتا از کوچک ترین گوشهء از ارزش ها و اوصاف این «سرتاج» سخن و ارباب دانش توشه ای را به علاقه مندان گرانمایه و مخاطبان عزیر خویش پیشکش نمایم. اما مضاف برآن، با ارتباط مطلب گزیدۀ خود صرفا این مصرع مولوی بزرگوار را با احترام تمام وام گرفته و اینک با هم به خوانش می گیریم:

هر مرض دارد دوا می دان یقـــین     چون دوای رنج سرما پوســتین ( 2)

این سخن عارفانه خداوند گار بلخ بیانگر یک اصل فلسفی، علمی و اجتماعی نیز است که هر معلول یا معلول ها از اصل علت و یا عوامل شکل گرفته و زایده شده اند. زیرا، سرتاج دانش مولوی بلخی همیشه ماندرگاه و جاویدان زمانه، «شاه کلید» حل معلول ها را کشف و آنرا در دست انسان های عصر خود و آیندگان گذاشت. یعنی منجمله هیچ درد اجتماعی وغیره نیست که قابل علاج نباشد و هر دردی را دارو به کار است. و یا با زبان ساده تر گفته شود که داکتر طب عامل و یا عوامل مرض را نخست دریافته و آنگاه به وسیله داروی مورد نظرش، مریض اش را تداوی می نماید. این کلام مولوی تنها یک بعدی نیست، بلکه ابعاد چند گانه دارد که در خیلی از مسایل مشکل را سهل می سازد.

پس در همه امورات مادی، معنوی، اجتماعی و... حتا طبیعی؛ زمانی «معلول ها» درست نشانی و قابل علاج می باشند که «علل های» آن به صورت لازم کشف گردیده و همچنان ابزارهای مورد نیاز آماده کاربرد جهت حل یک معلول گردد که یک نمونه عینی آن داکتر، مریض و وسایل تداوی آن می باشند.

این شاعر واراسته نیز فشرده سخنش را اینگونه به مردم شرح می دهد:

مشکلی نیست که آســـان نــشود    مرد باید که هراســان نــشود ( 3)

یک معضلهء مشکل زمانی تعریف مقوله «مشکل» را به خود می گیرد که انسان با عملکرد بدنی و فکری خود تا هنوز در داخل آن نفوذ نکرده و رمز حل معمای پدیده مشکل را درنیافته است. وقتی که آدم کمر همت را بست و هوشمندانه عملا در بطن پدیده مشکل راه یافت، آن را شناسایی کرد و مشکل را حل نمود؛ آنگاه گوید که گره مشکل را آسان نمود.

پس از همین نقطه است انسان نباید که از مشکل «روزگار» اجتماعی خویش هراسان گردد و خود را «تسلیم و اسیر» هیولای پدیده مشکلات و ناگواری های اجتماعی و غیره نماید. بل به صورت تسلیم ناپذیر در برابر پدیده مشکل با نبرد خردمندانه، منطقی، عقلانی و حوصله مندی تمام بپردازد؛ اگر خودش به حل آن مشکل مورد نظرش فایق نیاید؛ آنگاه «میراث» مبارزه با مشکلات را برای نسل موجود و بعد از خود به عنوان یک «ارادهء آهنین» حل مشکل به جاه می گذارد که این خود رمز کامیابی انسان در برابر ناهنجاری های به حساب می آید.

یک شعر پشتو در این زمینه نیز است که دلالت به عزم متین ناخدای کشتی در مورد نجاتش دارد. ناخدای کشتی در جریان سفر درگیر طوفان بحر می گردد و آن وقت خود را ملزم به نجات از چنگ طوفان می نماید که شاعر آن را اینگونه به تصویر کشده است:

په ماته کشتی ناست یم په مخ می طوفانونه      په همدی لار یی بیایم که وم وم که نه وم نه وم

(ترجمه: در حال به کشتی شکستهء نشسته ام که در مقابلم طوفان های عظیم قرار دارند، با آنهم با همین مقصد می رانم که اگر بودم بودم و اگر نبودم، نبودم.) یعنی همان اصل تسلیم ناپذیری یک انسان در برابر دشواری های روزگار می باشد که سهولت و پیروزی را بالاخیره در قبال خواهد داشت.

اگر انسان تسلیم کدام مشکل حیاتی خویش گردد؛ آنگاه خود را «اسیر» آن نموده که انسان به دست خود، «مرگ» را آنچنان «آرزان» می خرد که دیگر جبران آن ناممکن و یا حد اقل خیلی دشوار خواهد بود.

عبدالقادر بیدل یکی دیگری از سخن سرایان عصر بوده که علاج هر درد را با مداوای مشخص آن اینگونه بیان می دارد:

ز جوش لاله رخان پرکــنید آغوشـم     بــقدر حوصله هر زخم مرهمی دارد ( 4)

مستغنی شاعر دیگری است که باورش را جهت حل ناسازگاری ها، زشتی ها، ناهنجاری های اجتماعی و نظایر آن به طور آتی تأکید می نماید:

نـگویی که ایـن کــار امــکان نـدارد     چه درد است کو هیچ درمــان ندارد ( 5)  

واقعا وقتی که انسان در مورد یک کار تصمیم راسخ را بگیرد، خواهی و یا نخواهی اگر بدان فایق هم نگردد؛ «کلید» درمان را برای دیگران به میراث خواهد گذاشت.

نادم قیصاری در این سخنش چاره سازی و حل یک درد و معضل اجتماعی و امثالهم را بیشمار دانسته و مضاف برآن؛ «درد» عشق عاشق و یا معشوق را فقط رسیدن آنها به یک دیگر می داند و بس که مصداق عینی نیز دارد. او در این زمینه چنین می سراید:

به هر دردی دوا بسیـــار باشـــد     علاج عشق وصل یـــار باشـــد ( 6)

آیا به جز از «وصلت» معشوق با عاشق و یا از عاشق به معشوق کدام راه حل این «درد» عشق وجود دارد؟

 

آه مظلــوم اگــه سر شو نــگیره، آخیر شو می گیره

( آه مظلوم اگر سر شب نگیرد، آخر شب می گیرد):

بد بختی انسان از سپیده دم تولدش ببعد خیلی ها عمیق و چشمگیر بوده است. اما به هر اندازه که انسان در محک آزمون ها و دفاع از موجودیت خود برای زیستن و ادامه بقای خویش مبارزه نموده، جهان نو را همواره به رخ خود و آیندگان گشوده است. یکی از نتایج نبرد انسان اینست که از حالت بدوی تدریجا به مبداء تاریخ گام گذاشته، خالق ارزش ها گردیده و اکنون به انسان عصری مبدل شده است. باید پذیرفت که انسان به دست آرودهای خیلی بزرگ در ابعاد مادی، اجتماعی و معنوی نایل آمده است. به خصوص در کشورهای مترقی و پیشتر فته صنعتی ارزش های ناب و خارق العاده توسط  مبارزات تدریجی و مسالمت آمیز مردم خلق گردیده اند. اما افزون برآن، شوربختانه که «نقض» کرامت انسان با اشکال گوناگون ادامه داشته و «ماهیئت» ظلم ظالم محفوظ مانده است. 

پس از فروپاشی نظام مادرشاهی و به خصوص با ظهور زیربنای طبقات ستمگر، استثمارگر و شکل گیری نظام برده داری تا کنون ظلم با انواع مختلف ادامه دارد. یعنی «اشکال» ستمگری و ظلم تغییر نموده؛ ولی «ماهیت» ظلم که همان نقض کرامت انسان، ددمنشی، بیدادگری، حق کشی، شکنجه، اسارت، قتل ها و... می باشد که توسط دولت های ستمگر، طبقات استثمارگر و همقطاران شان و حتا افراد خودکامه بوده که بالای مردمان تحت ظلم از آغاز تا حال تحمیل نموده اند، محفوظ می ماند. یعنی «ماهیئت» حق کشی یک شخص، اسارت یک فرد، تجاوز به زن، کشتن یک انسان، تصفیه نژادی- قومی وهزاران جنایات دیگری چه در عصر بردگی، فئودالی، سرمایه داری، سوسیالیستی و نظام سرمایه انحصاری یکه تاز کنونی تفاوت نداشته و ندارد.

 در سیستم های واپسگرا و ارتجاعی کشورهای بقایایی استعمار و عقب نگه داشته شده با اشکال ویژه ای بیدادی و نقض کرامت انسان و انسانیت ادامه دارند. و در کشورهای مترقی صنعتی با انواع دیگری خودکامگی، حق تلفی و صد ها ظلمی دیگری در جوامع جهان سرمایه مسلط می باشند که بازهم قابل مقایسه نیستند؛ اما در هردو صورت «ماهیئت» نقض کرامت و حقوق انسان محفوظ می باشند.

آیا بالاخیره کاخ های استبداد، زیرساخت و روساخت حق کشی ها چه گونه، چطور و چه وقت توسط  طبقات استثمار شده و مردمان زیر ظلم هر کشور جهان کنونی به منظور ایجاد و نهادینه سازی «نظام انسان سالاری»، به صورت مسالمت آمیز و تدریجی واژگون خواهند شد؟

این شاعر فرهیخته، آه و درد انسان اسیر و ستمکش را اینگونه بیان می دارد:

ستم کش گر آهی برآرد  ز دل     زند سوز او شعله بر آب و گل ( 7)

وقتی که یک انسان، یک جمع در زیر ساطور ظلم دولت های دیکتاتور، سرمایه داران، مالکین اراضی بزرگ وغیره با خون و پوست خود رنج طاقت فرسای حق تلفی، استثمار، بیدادگری، فقر اقتصادی، بی عدالتی سیاسی، آوارگی، اسارت و... را در مملکت خویش می کشند؛ خواهی و نخواهی اثر آن در جامعه محسوس خواهد شد. اگر در زمینه فعالیت های آگاهانه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، مبارزاتی و روشنگری سمت سو گیرند؛ آنگاه جوهر ظلم ظالم و دستگاه استبدادی بیشتر افشاء و متزلزل گردیده و بالاخیره استبدادیان با همه ساز و برگ خود توسط نیروی آگاهانه اجتماعی مردم سر به زیر کشیده خواهند شد.

ناصر خسرو، این استاد سخن و ارباب دانش عصر عاقبت ظلم ستمگر را اینگونه به تصویر می کشد:

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس     تـا کس نکــند رنجه به در کوفـتـــنت مــشت

عیسی به رهی دید یکی کشـته فتـاده      حیـران شـده و بگرفت به دنـدان سر انگشت

گفتـا که را کشتی تا کشـته شدی زار      تا باز که اورا بکـشد، آنکه تورا کشـت ( 8)

به این ضرب المثل مشهور که گویند: «هر عمل یک عکس العمل دارد»، دقیقا گفتار ناصر خسرو بزرگوار را تأیید می دارد. و یا اینکه گویند: « نیک کنی از نیک تر آید، بد کنی از بد بدتر آید»، کاملا با هردو بیان بالا مطابقت داشته که در هر قدم و هر لحظه از حیات اجتماعی خویش بدان مواجه هستیم. پرسش اینست که چرا ما انسان ها از تجارب تاریخ، همچو پندها، ضرب المثل ها، اشعار، ارزش های فرهنگی، داشته های بشری و... در حیات روزمره خودها عبرت سازنده را نگرفته و بازهم در این عصر خرد، حتا جنایات خیلی بزرگ و جبران ناپذیر را تکرار می نماییم که ننگ انسانیت می باشند؟

این شاعر فرزانه کلامش را در مورد عمل نیک و بد انسان این طور اداء می نماید:

چو بد کرد بــد دید از روزگــار    مــــکن بــد که نپســـندد آن کـــرد کـار

هر آن تخم کین کارد آن بردهد      ســـرانجــــام بــربـــاد افســـــر دهـــد

چنــین گفـــت آن موبــد باخــود     که نیکی به نیـکان رســد بد به بد ( 9)

به قول مشهور که گویند: « هرچه را که کاشتی، آنرا می دروی.»، عملا در جامعه صدق می کند. مثلا دهقان که دانهء گندم را به زمین کاشته است، از آن گندم را حاصل می گیرد. هیچگاه نشده که کدام دانهء دیگرای از غله را بدست آورده باشد. و این امر در تمام روابط اجتماعی، مادی و معنوی انسان ها قانونمندی تکامل طبیعی خود را دنبال می نماید.

این شاعر با وجدان انسانی خویش ظلم ستمگر را به صورت عریان بیان داشته، سقوط ظلم را حتمی دانسته و بالاخیره به هر شکلی که ممکن گردد توسط نبرد آگاهی بخش مظلوم  و مردمان زیر اسارت و ظلم از بین برده خواهد شد:

مرا دردیست اندر دل اگر گویم جهان سوزد    اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

چـراغ ظلم ظـــالم تا دمی محشر نمی سوزد    اگــر شبـــی سوزد شـــب دیــگر نمی سوزد

نتایج تعدی و استبداد ظالم نه تنها پنهان نمی گردند، بلکه دوام نخواهد داشت و بالاخیره فروریزی کاخ جبران، فرعونیان، جهل پرستان، عقل ستیزان، شؤنیستان، تروریستان و... دیر و یا زود یک امر قطعی خواهد بود.

سعدی، سمتگر را مخاطب قرار داده و اورا این چنین نصیحت می نماید:

مزن بر سر ناتــوان دست زور    که روزی بپــایش درافتی چـو مور

سنایی در این چهار بیتی خود جفاکاران و ظالمان را نشانی و معرفی نموده و بالاخیره سرنگونی بیدادگران و ابزارهای حاکمیت آنها را توسط خود مظلومان به صورت ذیل اشاره می نماید:

ای بســا تاج و تخت مرجومان     لخت لخت از دعـــای مظلــــومــان

ای بســـا رایــت عدوشکنــــان     سرنـــگون از دعـــای بیــوه زنــان

این بســـا نیزه های جنـگوران     شـــاخ شـــاخ از دعـــای رنـجوران

ای بســا رفته ملــک پر هنران     راز راز ار دعای بی پدران ( 10)

عامل ظلم و بیدادگری خود ظالم است و مظلوم توسط ظالم و ستمگر مورد ظلم قرار می گیرد. آیا این ظلم و ظالم از آسمان نازل شده اند ؟  نه. آیا ستمگری و ظلم از سوی خود انسان ظالم بالای انسان زیر ستم و محکوم صورت نمی گیرد؟ بلی. آیا این خود انسان مظلوم نیست که به صورت محوری عامل برطرفی ظلم ظالم از سر خودش می گردد؟ بلی. آیا یک زمامدار مستبد و طبقات استثمارگر با غصب قدرت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، فرهنگی و... از مردم؛ بساط بیدادگری را بالای آحاد مردم بی دفاع گسترده نگه نداشته و با هر وسیله ای ممکن جباریت را اعمال نمی کنند؟ آیا به جز از مبارزات آگاهانه و خرمندانه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، روانی و... توسط خود انسان های تحت ستم و مظلومان با توجه با شناخت اساسی ساختار جامعه امکان دیگری «واژگونی» ستمگران و «رفع» بنیادی حاکمیت ستمگران وجود خواهند داشت؟ نه. نه و هرگز نه.

 همان طورئیکه بنا بر خصوصیات ساختار مادی، اجتماعی و معنوی جامعه که در رأس آن حاکمیت های ظلمت گرا، طبقات استثمارگر، عناصر تمامیت خواه و خودکامگان به صورت غیر حقوقی اخذ موقع نموده و بالای توده های تحت ستم و طبقات محکوم جامعه هرگونه ستمگری، بهره جویی، حق تلفی و جنایات گوناگون دیگر را انجام می دهند؛ آنگاه رهایی از سیستم واپسگرای جامعه و مستبدین تاریخ زده و نظام های استعماری فقط  توسط  مبارزات آگاهی بخش طبقات ستمکش و آحاد مردم محکوم با زیر بنای آگاهی شعور سیاسی- فرهنگی دورانساز ممکن خواهند بود، نه از بالا توسط دولت های غیر دموکراتیک و نه از آسمان خدا.

شاعر گوید:

آه مظلومان به ســـوهان میماند    گر خود نبرد برنده را تـــیز کند

آه مظلومان در اینجا بالاخیره به اندیشهء آگاهی بخش سیاسی توده های زیر ظلم تبدیل خواهد گشت که عملکردها، ماهیئت مستبدین و ساختار سیاسی- اجتماعی جامعه ناکارآمد را زیر سوال برده و آنان را به دادگاه عادلانه و داوری تاریخ خواهد کشانید.

خاقانی به صورت دیگری نتیجه «آه مظلومان» را به تصویر می کشد که رشد شعور آگاهی بخش مردم جهت رهایی شان از دستگاه استبداد و ستمگران حتا به صورت قهرآمیز و خونین نیز می باشد:

بترس از تـیر بـاران ضعــیفان در کمــین شــب    که هرکاو هست نالان تر قوی تر زخـم پیـکانش

حذر کن از آه مظلومی که بیدار است و خونبارا   تو شب حفته به بالین تو سیل آید ز بارانش( 11)

اگر یک زمامدار دولتی بر مبانی اراده و خواست آحاد مردم بر سریر قدرت رسیده باشد و عملا خواسته های مردم را برآورده نماید؛ آن وقت است که حاکمیت اش محفوظ می ماند و توازن بین مردم و حاکم دولت برهم نمی خورد. و اگر رییس دولت مبتنی بر اساس تزویر، حق تلفی، بیدادگری، شکنجه و کشتار عرض وجود نموده و بر پایه آن بالای مردم حکومت کند؛ آنگاه تکاوران کاخ استبداد زود و یا دیر بر مبنای خشم طوفنده و نبرد آگاهی بخش مردم زیر ستم با هر صورت که ممکن گردد، سرنگون خواهند شد. سعدی در این راستا سرودش را اینگونه زمزمه می کند:

پــادشاهی که طرح ظلـم افکـــند    پــای دیوار ملــک خویش بکـــند ( 12)

 در جای دیگر بازهم سعدی از ستم پاد شاه که بالای مردمش می راند، داد سخن زده و کلامش را این چنین به انسان ها می رساند است:

پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست    دوستدارش روز سختی دشمن زور آور است ( 13)

سعدی در این سرود خویش ستمگر را مخاطب قرار داد و می پرسد تا چه وقت ظلمش را بالای مردم گرم نگه می دارد؛ مردن این چنین زمامدار بهتر از مردم آزاری و بیدادگری است. این هم  سخن دیگری سعدی و اینهم داوری خوانندگان محترم در زمینه ظلم استبدادیان و دستگاه بیدادگران عصر:

ای زبردسـت زیردسـت آزار!     گـــرم تــا کی بمــاند ایـن بازار؟

بچه کـــار آیدت جهانـــداری؟     مردنت به که مردم آزاری ( 14)

هرچند خودکامگان و دولت های استبدادی و شؤنیستی یکی پی دیگری از جمله صفحات تاریخ افغانستان را خونین و ننگین نموده و موانعی مؤقتی را بر سر راه همبستگی ملی، شکوفایی اقتصادی، رشد فرهنگ فراملی اقوام و تکامل قانونمندی زمان در جامعه ایجاد نمودند، ولی آه مظلومان و نفرین مردم نسبت به جنایات و اعمال ضد انسانی ظلمتگران و خفاشان شب پرست و حاکمیت های استبداد قبیلوی، قومی، طبقاتی، خاندانی و شخصی در دادگاه تاریخ ماندگار می باشد. به صورت مشخص مردم ما از جمله جنایات ضد انسانی عبدالرحمن خان، قدوس خان، حبیب الله خان، نادرخان، هاشم خان، محمد گل مومند، نور محمد تره کی، حفیظ الله امین و... طالبان را هرگز فراموش نکرده و نخواهند نمود. سعدی در این باره می فرماید:

نمـاند ستمــکار بد روزگـار    بمـــاند بر او لعــنت پایــــدار ( 15)

محمد عزیز شاعر شوریده و جوان کشور ما بیدادگری و اعمال ضد انسانی امیر عبدالرحمن جلاد و جنایت نظام شؤنیستی وی را که بزرگ ترین فاجعه ملی در تاریخ خونین افغانستان است، اینگونه معرفی می نماید:

تو آمـــدی و به مــا تحـفه تیــغ آوردی      هجوم و غارت و درد و دریــــــغ آوردی

تو آمدی و وطن را پر از محن کردی       پر از تفنــگ و تـــبرزین و گیوتن کردی

 تو آمـــدی و کمین ها و کینه ها آمــد       گه بریــدن ســـرها و ســــــینه هـــا آمـــد

تو آمــدی فرامین غصــب امضاء شد       و پـــای ما دیـــگر از دشــت کوتـــا شـــد

تو آمـــدی و هــر دره دار شـــد برپـا       ز کله های شهـیدان منار شــد بر پا ( 16)

این شاعر نابودی ستمگر را نیز اینگونه بیان می دارد:

نه بقا کرد ستمگر نه بجا مانده ستم     ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست ( 17)

شاعر در کلامش بر بی پایگی ستمگر تأکید نموده، ولی تنها با رفتن ظالم، ریشه ای مظلومیت رفع نمی گردد. یعنی بدین معنا که صرفا با نابودی ستمگر، مظلومیت برطرف نمی شود؛ بلکه اصلا بنیاد و عوامل استبداد و مظلومیت باید بر پایه دانش و مبارزات اقتصادی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و... توسط مردم تدریجا سوزانیده شوند تا استبداد و خودکامگان بدون پشتوانه گردند.

این شاعر در این سرودهء خویش، یکی از نتایج حاکمیت های فاشیستی، قبیلوی، طبقاتی، استثماری، استبدادی، حق کشی، فقر اقتصادی، بینوایی اجتماعی و... را در جامعه بلا کشیدهء افغانستان این گونه به تصوری می کشد:

ز دهقــــان بــــازگـــــو و حــــال زارش       ز روز تــــیره و شـــــــب های تـــارش

ز یــــوغ و قلــــبه و اســــپار و مـــالـــه        ز خیــــــشاوه، ز داس ز داســـــــــکاله

از ان زارع که عمرش خوشه چین است        ولی خــــرمن ز ســــالار زمـــین است

زن دهقـــــان خـــــورد نـــان و پیــــــاوه       کــــند گــــاهی نمــــک بـــــر آن علاوه

کــــنــــد افطـــــار با نــــان و جــــواری        خــــدا دانـــــد خـــــبر داری نــــداری!

بـــه خــوانــش غوزهء ســـیری نمـــانده        غلور تـــرش و غلور شـــیری نمـــــانده

به یــاد گوشــت از بـس چـک زده کلک        شــده کلکش سیـــاه و خشـک چون پلک

پســی روغـــن چنـــان بیتـــاب گشـــــته        کــــه روغن گفــته گفته آب گشته ( 18)

مسلما که درهر کوه و دامن سرزمین مصیبت زدهء افغانستان، فقر و فاقه اقتصادی، بی سرنوشتی، بی عدالتی،  تظلم قرون وسطایی، فاشیزم هار قبیلوی- قومی و خاندانی- شخصی حاکمان وقت در بستر سه صد سال اخیر و به خصوص طی 150 سال اخیر بالای تمام مردمان کشور ما مسلط بوده  و می باشند که شاعر یک نمونه اندک از حیات مذلبتار دهقان را فوقا ترسیم نموده است.

سعدی در این کلام خود، نفس ظالم را با خصوصیت زنبور تشبه نموده و زوال اش را چنین به نظم درآورده است:

نفس ظالم مثـال زنبورست    که جهانـــــش ز دســت می نـــالند

صبر کن تا بیــوفتد روزی    که همـه پای بر سرش مالند ( 19)

آقای لطیف ناظمی شاعر پرآوازه کشور ما هم اکنون که در آلمان آواره است، از جمله ظلم را اینگونه به تصویر می کشد:

دوباره باغچه را دشت کربلا کردند    بیــا ز دســت گـــــروه یـــزید گــــریه کـــــنیم

ربوده اند ز ما خنده را قبیلهء جنگ    که در محرم و نوروز و عید گریه کنیم ( 20)

وقتی که طالبان با خصوصیات ضد انسانی و فرهنگ قبیلوی- فاشیستی خویش و آنهم مست از بادهء بیگانگان با خونین ترین شیوه و نسل کشی اقوام زیر ستم کشور افغانستان را اشغال کردند؛ آن وقت همه ارزش های پسندیدهء دینی، تاریخی، عنعنوی، اخلاقی میهن ما را به باد مسخره گرفتند و کشور را برای اقوام زیر ستم و تمام طبقات محروم جامعه به گورستان مبدل کردند. بدین وسیله طالبان بار دیگر عصر خونین عبدالرحمن خانی را در این دوران دانش «کمپیوتر و انترنت» تازه کردند.

پی آمد تعدی و ظلم از کلام سعدی به گونه دیگری بیان گردیده است که باهم می خوانیم:

دوران ملک ظالــم و فرمــان قاطعش      چنــــدان روان بــــود کـه بــــرآید روان او

هرگز کسی که خانـۀ مردم خراب کرد      آبـــاد بــعد از آن نــبود خـاندان او ( 21)

روانشاد استاد خلیل الله خلیلی شاعر نامدار کشور ما مظلومیت مردم را بیان کرده و همچنان نابودی ظلم ستمگران را این چنین دستور می دهد:

خدایــا! ابتــلای بنــدگان چند      بــخون غلطــیده پــیرو جـوان  چـــند

عقاب ظلم را بشکن پرو بال       زدن کشتن دریدن امتحان چند ( 22)

سعدی در این سخن خویش، ظلم ظالم را بازهم نکوهش نموده و ستمگر را این چنین نصیحت می دارد:

مکن خیره بر زیر دستــان ستم    که دستــیست بالای دستی تو هم

شاعر فرزانه کشور ما آقای حبیب الله خواجه عمری «ربیع» که هم اکنون به حیث مهاجر در آلمان به سر می برد، در مورد انتقام گیری از ظالمان چنین سروده است:

« یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت»     انتقــام از دشمـن بــیدادگر خواهــم گــــرفت

کی فراموشــم شـــود آن ظلــم های هولنــاک     داد خود از دشمنانم سر بسر خواهم گــــرفت

آن کــه او کــرده هزاران طـفل را عمـدا یتیم     داد شان از دشمن نوع بشر خواهم گرفت ( 23)

آقای لطیف ناظمی اثر بیدادگری ظلمت گران را در کشور این چنین رقم می زند:

رگبار غم انگیز تگرگ است اینجا    بـــر شــانهء بـــاد نعش بـرگ اســــت اینـــجا

هر روز غم کتــیبه و تـابوت است    هر شب شب سالگرد مرگ است اینجا ( 24)

قهار عاصی سرایشگر پرآوازه دیگری زبان فارسی دری است که خطاب به قاتل می گوید:

طبل کشتــار مزن فتنــه مران ای قاتل       بـــیش از ایــن خیـــره مشو کور مخوان ای قاتــل

تو چه نامرد چه آدمکش بی مــقداری!       کـــه بهـــت آدم گفــــتن نتـــوان ای قاتــــل ( 25)

بازهم قهار عاصی در این زمینه داد و فریاد برآورده که کلامش اینست:

تو چه بیمـار پی کشتن مردم شده ای!     تو چه زشتی چه پلیدی چه «زیان» ای قاتل ( 26)

قهار عاصی، ظلم ظالم را که حتا به زنان و کودکان نیز سرایت نموده است، چنین شرح می دهد:

کودکان از تو سرآسیمه زنان از تو به لرز    تو چه شمری چه یزیدی چه «گران» ای قاتل (27)

زمانیکه امیر عبدالرحمن به خاطر ملحوظات شؤنیستی، سیاسی و شخصی خویش دین مبین اسلام را به بازی گرفت و مردم اهل سنت و جماعت غیر سیاسی و به خصوص قبایل پشتون را تحمیق نمود؛ آنگاه جهاد و جنگ مقدس را علیه نابودی مردم هزارستان اعلام نمود که محمد عزیزی در این زمینه کلامی دارد که باهم می خوانیم:

بنــام یاغی و باغی جـــهاد شــد اعــــلام !!     ز اهــل قبــــله کـــنیز و غــلام  شــــد لیـــلام!!

ز قریــه قریــهء ما سیل خــون روان گـردید     ضمیر خـاک پر از قامـت جـوان گردید ( 28)

سعدی در این زمینه چنان به خشم آمده که حتا به نابودی جسمی بیدادگران حکم رانده و تأکید می کند که ستم را توسط  ستم باید رفع کرد. این هم شما خوانندگان عزیز و اینهم کلام سعدی که گوید:

جفــا پیشــگانرا بده سر ببــاد     ســتم بر ســتم پیشــه عدالــت و داد

شیخ سعدی توجه به بربادی فزیکی جفاکاران در جامعه نموده و حل ریشه های بیدادگری های نظام اجتماعی جامعه را یا نمی دانسته و یا اینکه فراموش نموده است. آیا عدالت با نابودی فزیکی ظالم و یا سمتگران قابل تحقق است و یا اینکه با خشکانیدن عوامل و ریشه های ظلم بیدادگران در تمام مناسبات اجتماعی جامعه، عدالت انتقالی علمی می گردد؟

آقای بیرنگ کوهدامنی شاعر شهیر کشور ما که هم اکنون در لندن مهاجر است، بیدادگری لشکر جنون وقت را این چنین ترسیم می نماید:

از چاهســار ظلمت و خاکستر قرون     ســر بــرکشــید خــیل ستــم لشـــکر جـــنون

نا آشنــا به هر چه سپیدی و روشنـی     سوی دیار شب همه را گشته رهنمون ( 29)

درست زمانی که طالبان انسان ستیز و تمدن برانداز با تفکر سربسته قبیلوی- شؤنیستی خودها از شروع سال 1994- 2001 میلادی در حدود 90 در صد خاک مقدس افغانستان را با حمایت پاکستان، حاکمیت های وهابی عربی، القاعده و سایرین با خون ریزی تمام و نسل کشی تاجیک ها، اوزبیک ها، تورکمن ها و به خصوص با نابودی هزاره ها در کشور آغاز نمودند؛ آنگاه آقای یوسف کهزاد این شاعر واراسته و بادرد وطن کلامش را در مورد ظلم، مزدورمنشی و جنایات بی نظیر طالبان چنین اداء نمود:

سراسر خاک را دزدان گرفــــتند      بــه زور تیــــغ پاکســـتان گرفــــتند

به یک مرمی خریدند زندگی را    ز مردم جان شان ارزان گرفتند ( 30)

آقای بیرنگ کوهدامنی شاعر پرآوازه کشور ظلم و جنایت طالبان را در شهر باستانی بامیان اینگونه به تصویر می کشد:

زین کار جاهــلانه شـد اسلام در شـگـفـــت     کــاری که کــرد لشــکر جــهل و جــنون جـنگ

هــرگــز کسی بچـشـم  حـقـــارت تــرا ندید     ای طالـب، ای کـتــاب جـنــایت بنـــام  تــو(31)

در ضمن آن آقای محمد عزیزی جنایات بی نظیر طالبان را در مورد نابودی مجسمه های بودای شهر باستانی بامیان در شعرش چنین بازتاب می دهد:

شکست حرمت «بودا» ی بامیان بر دوش     شکوه قامت « بابای» آسمان بردوش ( 32)

داکتر رازق رویین شاعر شهیر دیگری کشور ما در مورد جنایت طالبان در بامیان می فرماید:

تا  تاختـــند  لشـــکر بیــگانه  از خـدای     پـــامــال غــم شــده ســت سراپـای بامــــــیان

هرشــب ستاره میچـــکد از چشم آسمان      بـــر سنـگ سنـگ گریهء شبهای بامـــــــیان

یک برگ عشق ، یک گل شادی نمیدمد     آوخ به بـــاغ و دامـــن صــــحرای بامـــــیان

چشم شکوفه اش نشود باز در« مزار»      نـــوروز ســـوگـــــمند ز هیـــهای  بامـــــیان

گریید ای بتــــان طـــراز ، ای بت تتار      در سوگنای هــجرت لیلای بامــــــیان ( 33)

   

خانه ظلم خرابه ( خانه ظلم- ظالم- خراب است) ( 34):

اگر آماج ظلم بنا بر عوامل و انگیزه های از سوی ظلمت گران و دستگاه خودکامه بالای مردم تحت ستم و بی دفاع مستولی و تحمیل می گردند و بستر حیات فقیرانهء مردم را برهم زده و بیشتر ویران می کنند؛ آن زمان بوده که بالاخیره جوشش آگاهی سیاسی و شورآفرینی مبارزات طبقات ستمکش و توده های اسیر تحت رهبری نخبگان فکری و آگاهی بخش ملی غرض دفع بنیاد بیدادگری ظالمان با زیر بنای دانش عصر، منطق پویا و عقلانیت زنده مؤثریت خود را به نمایش گذاشته اند که برگه های از تاریخ بشریت و از جمله تاریخ میهن عزیز ما آن را به خوبی شهادت می دهند.

ستمگران تکاور عصر با هر وسیله ممکن که گردیده؛ قدرت های نظامی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... خودکامگی خود را حفظ می نمایند. اما، پایان کار کاخ ظالمان عصر بالاخیره توسط طبقات استثمار شده و مردمان زیر اسارت و ظلم سرنگونی شدنی می باشد که تاریخ بشریت در هر برگه ای خود از آن گواهی و خبر داده و اکنون نیز می دهد.

شاعر شوریدهء دیگر در این راستا نیز کلام باورمند که دارد، آن را این چنین به زبان می آورد:

خانه ظلم خراب است تو هم می دانی     مثل کف بر سر آب است توهم می دانی ( 35)

علامه سید اسماعیل بلخی که مدت 14 سال تمام در زندان خاندان آل یحیی در وقت پادشاهی میراثی محمد ظاهر سپری نمود، نیز به نسبت ستمکاران وقت چنین گفته است:

ستمــکارا ستاند چرخ از دستت ستمــکاری      بــدوش نــاتوانت تـــا بــکی بــار اســت آگــه شو

مده افزون ز حد خویش رنج زیردستـان را       تو را هم نوبت پالان و افسار است آگه شو( 36)

اوحدی سرایشگر دیگری است که در مورد ظلم اینگونه اظهار می دارد:

خانـــه ظالمــان نه دیــــر که زود     به فضیحت خـــراب خواهـــد بود ( 37)

صائب هم باورش را در زمینه ویرانی جایگاه ظالم اینگونه تبارز می دهد:

مدام چشم تو مست شراب می باید     همیشه خانه ظالم خراب می باید! ( 38)

روانشاد لیلا صراحت روشنی چه کلام زیبای دارد که باهم می خوانیم:

با خنجر درد سیـــنه چاکـــم کــردی     زندانــی شــهر بند خاکــــم کردی

بیگانه ز تو، زخود، ز هستی گشـتم      در آتش بیخودی هلاکم کردی ( 39)

استاد سخن آقای لطیف ناظمی شاعر شهیر کشور ما می فرماید:

بر مرگ درخت گریه بسیــار کنــید      نفــرین بــه تبـــرزیــن و تبــر دار کنیــد

شــب باغچه ها خواب علف می بیند     از خواب مباد شان که بیدار کنیــد ( 40)

 

چاکن در چای خویه ( چاه کن در چاه خودش است) ( 41):

کلام  حضرت مولوی در مورد این ضرب المثل چنین است:

در فتـــاد اندر چهی کو کنده بود    زانـکه ظلمی بر سرش آینده بود ( 42)

بازهم خداوندگار بلخ مولوی بزرگوار هشت صد سال قبل در این راستا چنین گفته است:

این که تو از ظلم چاهی می کنی     از برای خویش دامی می تنی ( 43)

از ظالم نباید که انتظار رحم، مروت و دوستی داشت. زیرا، ماهیئت ستمگر و ظالم به جز از بیدادگری، شکنجه، تجاوز، غارت، کشتار و... نابودی چیزی دیگری نیست. در این کلام زیبا و ماندگار سعدی عطف توجه گردد که می گوید:

نیـــش عقرب نه از ره کیــن اســــت      اقتضای طبیعتش ایــن اســـت ( 44)

مسلما که میکانیزم و جوهر مستبد و ظالم تقاضا می کند که بر زیردستان و مردم ظلم کند و ظالم بدون ظلم اصلا نه تنها در قدرت بقاء ندارد، بلکه «پدیده» ظلم ظالم طوری دیگری «تعریف» و «مجسم» هم شده نمی تواند. یعنی ظالم با شکنجه دادن، حق کشی، تجاوز، بیدادگری و... کشتار یک شخص و یا یک جمع از مردم تعریف شده می تواند. از سوی دیگر، مظلومیت و اسارت مظلوم و ستمکشان هم به واسطه ظلم ظالم و بیدادگران بر مظلوم و آحاد مردم زیر بار ستم بیان می گردد. و همچنان ظلم پذیری از سوی مظلوم نیز «پدیده» ظالم و مظلوم هردو تعریف می گردد.

سرایشگر پرشور دیگر در قسمت ظلم و مردم آزاری فریاد برآورده و چنین سروده است:

می بخور، مصحف بسوزان، آتش اندر کعبه زن    ساکن بتـخانه باش و مردم آزاری مـکن ( 45)

این شاعر آنچنان دردی از استبداد و ستمگران به دل دارد که حتا به نابودی جسمانی جباران و بیدادگران اینگونه سروده است:

نــازم آن مشتی که فرق زورمندان بشـکند    بشـــکنــد دستــی کـه دل هــــای غریبـــان بشــــکنــد

شیشه بشکستن نباشد افتخار سنــگ سخت    سنگ اگر سخت است جای شیشه سندان بشکند (46)

 

فلهذا:

ظلم یک پدیده تاریخی است که به خصوص از آغاز نطفه بندی بافتارهای ستمگرانه طبقاتی و اجتماعی جامعه تا کنون بالای مردم تحمیل می شود و افراد جامعه را کلا به  دو بخش ستمکش و ستمگر ( و یا به قول دیگر مستضعف و مستکبر و یا طبقات محکوم و حاکم ) منقسم می سازد. قطع کامل ظلم ظالم ناممکن و یا فعلا نهایت دشوار خواهد بود. اما اگر از جمله در کشور ما کار و پیکار دسته جمعی آگاهانه، مسؤلانه، پیگرانه مسالمت آمیز و تدریجی با زیر بنای دانش و خرد دموکراتیک در متن نظام جامعه از منظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، روانی و... صورت گیرند، کاهش بیدادگری و محدود کردن ظلم ممکن و حتا حتمی نیز خواهد بود.

 مثلا در کشورهای پیش رفتهء صنعتی شاهد محدودیت استبداد در سطح دولت ها و جوامع آن هستیم که بر اساس میکانیزم نهادهای مدنی و دموکراتیک عملی می گردند. در ممالک مترقی و صنعتی قانون حاکم است و قانون تضمین کننده اراده وخواست های مردم می باشد که دولت ها مجری آن می باشند. مردم عملا از حق نظارت بر کارکرهای دولت مستفید هستند که انحرافات، خودسری ها و ظلم دولت را محدود می نمایند.

در جامعه افغانستان بیدادگری ها و ستم های طبقاتی، قومی، قبیلوی، قشری، اقتصادی، مذهبی، سیاسی، زبانی، فرهنگی و... حاکم در جامعه باعث گردیده اند که پیش زمینه های همبستگی اتنیکی، مذهبی، اجتماعی، منطقوی و... جهت ایجاد وحدت ملی و دولت- ملت سازی به بن بست قرار گیرند.

در کشور ما همواره اراده و خواست شاهان، رؤسای جمهور و عمال شان بالاتر از قانون و مصالح ملی بوده و قانون هم در خدمت دولتمداران قرار داشته، نه در خدمت آحاد مردمان بیچاره کشور. ظلم شاهان و زمامدارات دولتی از مجاری دینی و قوانین به نفع دولت، مستبدین، استثمارگران و دشمنان مردم ما تفسیر گردیده اند. اکنون نیز اراده حلقات خاص قدرتمندان دولتی به جای قانون در جامعه حاکم است. قانون کشور نمایشی و سمولیک می باشد که حتا شخص رییس جمهور آقای حامد کرزی نیز از عدم حاکمیت قانون در افغانستان همواره شکایت نموده است.

این امر باید قابل توجه همهء افراد جامعه ما و به خصوص نسل جوان افغانستان قرار گیرد که کمر همت مبارزات سیاسی- اجتماعی، فرهنگی- اقتصادی، روانی- اخلاقی، نظامی- مادی و... را به صورت آگاهانه و مسؤلانه عرض زدودن ریشه های استبداد و ستمگران جامعه ببندند و تدریجا به اندازه توان و امکانات خودها به نیازمندی ها، خواست ها و آرمان های مردم بی دفاع و مستحق پاسخ مثبت دهند.

 

شنبه 7 میزان 1386 خورشیدی برابر با 29 سپتمبر 2007 میلادی/ آلمان

--------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 68«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

2- ص 68 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

3- ص 68«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

4- ص 68«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

5-  ص 69«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

6- ص 69 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

7- ص 60 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

8- ص 75 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

9- ص 49 مجله غرجستان شماره ششم قوس- جدی 1367

10- ص 60 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

11- ص 61«امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

12- ص 22 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

13- ص 22 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

14- ص 25 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

15- ص 36 باب اول در سیرت پادشان «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

16- ص 104 و 105 «منظومه خون»، شاعر: محمد عزیزی، چاپ: 1379 پشاور

17- ص 15 مجله غرجستان شماره چهارم 1369   

18- صفحات 75 و 76 ، نقد خلیلی: عبدالغفور آرزو، چاپ اول: زمستان 1375 مشهد.

19- ص 134 قصاید سعدی، «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

20- ص 61 «ازباغ تا غزل»، شاعر: لطیف ناظمی ، چاپ اول: 1379

21- ص 148 قصاید سعدی، «کلیات سعدی»، چاپ دوم، بهار 1364 تهران

22- ص 136 «جنبش هزاره ها و اهل تشیع در افغانستان»، ....

23- ص 114« داغ وطن» ، مؤلف: حبیب الله خواجه عمری، چاپ اول: 1384 

 ص 114« داغ وطن» ، مؤلف: حبیب الله خواجه عمری، چاپ اول: 1384 

24- ص 157 «ازباغ تا غزل»، شاعر: لطیف ناظمی ، چاپ اول: 1379

25- ص 3126 «سراج» شماره دوازدهم، سال سوم، تابستان 1376 ش، نشریه مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان.

26- ص 312 «سراج» شماره دوازدهم، سال سوم، تابستان 1376 ش، نشریه مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان.

27- ص 316 «سراج» شماره دوازدهم، سال سوم، تابستان 1376 ش، نشریه مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان.

28- ص 105«منظومه خون»، شاعر: محمد عزیزی، چاپ: 1379 پشاور   

29- ص 55 « تلخ ترین قصل خدا» ، سراینده: بیرنگ کوهدامنی، چاپ: خزان 1379

30- پیام مجاهد شماره 22 عقرب 1379

31- سایت کاتب هزاره « در آستانه نهمین سال قتل عام و نقض حقوق بشر در بامیان»، مقاله انجنیر سخی ارزگانی

32- ص 109 «منظومه خون»، شاعر: محمد عزیزی، چاپ: 1379 پشاور

33- سایت کاتب هزاره « در آستانه نهمین سال قتل عام و نقض حقوق بشر در بامیان»، مقاله انجنیر سخی ارزگانی

34- ص 245 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

35- ص 245 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

36- ص 246 «مثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

37- ص 246 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

38- ص 246 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

39- ص 52 « از سنگ ها و آیینه ها»، شاعر: لیلا صراحت روشنی به کوشش محمد یوسف حیران، سال طبع: خزان 1376 هجری شمسی.

40- ص 158 «ازباغ تا غزل»، شاعر: لطیف ناظمی ، چاپ اول: 1379

41- ص 226 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

42- 226 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

43- 226 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

44- شماره 7 اندیشه نو 1383 منتشره کانادا.

45- ص 4 شماره 7 اندیشه نو 1383 منتشره کانادا.

46- شماره 5576 هفته نامه امید منتشره امریکا 25 قوس 1381

****************

بخش سوم

تا اینجا جسته و گریخته با همه کاستی ها در حول و حوش چند ضرب المثل گزیده خویش و مرتبط با آن به صورت شتابناک برخی از سروده های نصحیت انگیز و عبرت آور عارفان و شاعران وقت را نیز وام گرفته و تبصره های ولو مؤجز و شاید هم بی ربط هم در زمینه صورت گرفته، که قبلا برای خوانندگان گرامی تقدیم گردید. گلچین چند کلامی از اشعار شعراء و اربابان سخن جهت تشریح ضرب المثل ها برای کسانی که تا هنوز به آن برنخورده اند و به خصوص برای جوانان، شاگردان، دانش جویان و شیفتگان ادب و فرهنگ کشور ما و سایرین که به زبان فارسی دری را بلد هستند، خالی از فایده نخواهد بود. و برای اشخاصی که این اشعار را می دانند یک لست مختصر از نمونه کلام چند شاعر طرازاول در خدمت شان قرار داده شده که بازهم ضرر نخواهد داشت و در صورت لزوم از آن استفاده کرده می توانند. و همچنان با ادامه آن به صورت ذیل می پردازم:

ارکس کند با خود کند ( هرکس هرچه کند، به خودش می کند) ( 1):

و یا اینکه گویند: « نیک کنی از نیک تر آید، بد کنی از بد بدتر آید.». و یا اینکه گفته اند: «هرعمل، عکس العمل خود را دارد.»، اینها نیز با مثل فوق مطابق دارند. در این راستا گزینهء از کلام چند شاعر واراسته و شهیر زبان پارسی دری را به صورت زیر با هم به خوانش می گیریم و داوری را به خوانندگان دوست داشتنی و گرانقدر خویش واگذار می گردم:

میرزا عبدالقادر بیدل:

جهان دار مکافاتســت و دارد طـــبع آئینه    به هر صورت که گردی عکس خود را همچنان بینی

حضرت مولوی:

از مکافــــــات عمــــــل غافــــل مشـــــو     گـــــندم  ز گـــــندم برویـــــد جــو ز جـــــو

ناصر خسرو بزرگوار:

انگشت مــکن رنجه به در کوفتــن کـــس     تا کــس نــکند رنجه به در کوفــتنت مشــت

عیسـی به رهـــی دیــد یکی کشـته فتـــاده     حیـران شد و بگرفت به دنـدان سر انگشــت

گفتــا که را کشتـــی تا کشــته شـــدی زار     تــا بـاز کـه اورا بکــشد، آنـکه تو را کشـت

ظهیر:

آنچــه دی کاشـته ای می کنی امروز درو     طمـع خوشــهء گـــندم مــکن از دانــهء جــو

حضرت سعدی:

بـــــه جــــز کشــــته خوشــــتن نـــدروی     چـــو دشنـــــام گــــــــویی دعـــا نشــــــنوی

مولوی خداوندگار بلخ:

ایــــن جهـــــان کـــوه است و فعل ما نـدا     ســــوی مــــا آیـــــد نــــــــــدها را صـــــــدا

اسدی:

مینــــداز سنـــــــگ گــــــران از بــــرت     کــــه چــــون بــــاز گـــردد فتـــــد بر سـرت

فردوسی بزرگوار:

چـــــو نیــــکی کنـــــی نیـــکی آیــد برت     بــــدی را بــــدی باشــــد انـــــــدر خـــورت

حضرت امیر خسرو:

آنــــــکه کـــــــردار بـــــــد روا بــــــــیند     خـــود ز کــــردار خــود جفــا بــــــیند ( 2)

آیا نگرش ها و نگارش های ادباء و شعراء و همقطاران شان بازتاب دهنده ای حد اقل از بخش های از واقعیت های عینی جوامع مشخص زمان و مکان شان نبوده و نیستند؟

 آیا برخی از این چنین نگرش ها و داشته های توصیه آمیز، رهمنود دهنده و دارایی غبرت انگیز سخنوران و عارفان اعصار گذشته هنوز هم برای نسل های کنونی و آیندگان سازنده و پربار نمی باشند؟ اگر انسان های نیازمند گیتی و به خصوص مردمان ما از آن ثرؤت های سازندهء فکری شاعران و عصارهء داشته های ارزشمند اندیشمندان، هنرمندان، علما، تمدن آفرینان، فرهنگیان، سازندگان تاریخ و خردمندان عصر کهنه و جدید بهرهء لازم را مطابق ضرورت زمان به سود خودها ببرند؛ آیا برای شخصیت سازی گوهر نوینی انسانی، همبستگی سالم ملی، کثرتگرایی، دیگر پذیری، غنامندی فرهنگ ملی و... جامعه افغانستان تدریجا کمک نخواهند نمود؟

 

از دونیا خوردو کده دونیا دیدو خبه ( از دنیا خوردن، دنیا دیدن بهتر است) ( 3 ):

آقای حسینعلی یزدانی ( حاج کاظم) در اثر خویش چنین می نگارد:

« آدم جهان دیده چشمش بازه.» ( 4)

آنچه در این دو ضرب المثل مد نظر است، «ارزش» سفر برای انسان می باشد که امروز انسان ها از آن سودی فراوان برده و می برند. بیرون رفت یک انسان از چهار دیوار منزل، قریه، ولسوالی، قبیله، ولایت، قوم و کشورش ولو با هر انگیزه ای که همراه باشد، خواهی و نخواهی انسان را با پدیده ها، محیط، اکناف، فرهنگ های جدید و مردم ناشناخته قرار می دهد و مناسبات تازه ای برایش خلق می شوند. اگر این سفر به خصوص که به مقاصد، جهان گردی، بازرگانی، علمی، ژورنالستی، مسایل پژوهشی، جامعه شناسی، فرهنگی، انسان شناسی، هنری و... تحقیقات امور طبیعی در خارج از منطقه و کشور صورت می گیرد؛ آنگاه ذهن انسان چیزهای تازه و بکر را حاصل نموده و «جهان» فکری و درونی یک نواخت و محدودش در بستر جهش نوینی و تکامل پویا قرار می گیرد. اینجاست که دیگر محیط و مناطق دیگران را با اندازه حلقه سر چاه فکر نکرده و بلکه فراتر از آن می داند. یعنی سفر در محدودهء خود یک جرقهء روانی و حرکت بدنی جدید را در وجود انسان ایجاد نموده و اورا در بستر ترقی، شکوفایی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، هنری و... جهان نگری خواهی و نخواهی قرار می دهد.

دو مثال از افغانستان داریم:

1- هموطنان ما خوب به حافظه دارند؛ زمانیکه یک عسکر وظیفه اش را خارج از منطقه یا ولسوالی و یا ولایت خویش برای مدت دو سال سپری نموده و بعد به منزل خویش بر می گردد؛ آنگاه آن چیزهای را که در محیط غیر از منطقه خود مشاهده و تجربه نموده است برای مردم بازگو گرده و در ضمن در کانون خانوادگی و منطقوی خویش یک نوع خواهان تحول جدید می گردد. خاطرات عسکری که نوع مسافرت وظیفوی است تا لب گور از یادش نمی رود و ذهش همواره از این تجربه مسافرت آب می خورد.

2- مهاجرت های اجباری مردم ما طی سه دههء جنگ و بحران اخیر هرچند که با مصائب فراوان همراه بوده و به مردم تلفات جانی، خسارات مادی، فرهنگی و... جبران ناپذیر عاید گردیدند، آوارگان ما در خارج که با توهین، شنکجه، بی سرنوشتی، بی وطنی، مشکلات، هردم شهیدی و... فراوان عملا مواجه شدند؛ اما مهاجرین ما در زمان آوارگی خود بیشتر به محبت میهن آبایی خویش متوجه گردیدند و به عشق وطن و مردمش زیاد پی بردند.

این چنین مهاجرت بدترین حالت دوری از وطن بود که بازهم آوارگان کشور ما حد اقل از نگاه ذهنی و  روابط اجتماعی وضع شان تغییر نمود که تا زنده هستند ماجرای مهاجرت ها و مسافرت های اجباری و مصیبت آفرین را فراموش نخواهند نمود. از سوی دیگر اینکه بیجاه شدگان با مهاجرت خویش آماده مبارزه به خاطر «آزادی» میهن از قید نیروهای خارجی و طرفدارانش گردیدند و این خود جایگاه ویژه ای را در تاریخ افغانستان دارد که از بحث خارج می باشد. باز هم به گفته معروف که گویند: « سفر، خام را پخته کند.»، کاملا مصداق عینی دارد.

روی این ملحوظ، سفر با هر شکلی که باشد، چه اجباری، چه رسمی، چه تفریحی و چه دلخواه باشد، با نگرش و نگارش عارفان و سخنوران جامعه سودمند بوده و می باشند.

زمانیکه پس از سقوط حاکمیت قرون وسطایی طالبان، وضع در کشور ما تغییر نمود با وجود شرایط نامناسب اقتصادی، بهداشتی، کار، بی سرپناهی، ناامنی، عملیات تروریستی- انتحاری طالبان و... در حدود پنج میلیون نفر مهاجر سیل آسا در طی این شش سال به میهن عزیز شان به افغانستان برگشتند و متباقی هم در حال عودت مجدد به وطن شان هستند.

اینک در ارتباط این ضرب المثل فوق نمونه کلامی چندی از شعرای وقت را نقل نموده و به خوانش هموطنان گرامی و سایر علاقه مندان محترم خویش قرار می دهم تا آن را با داوری و موازنه فکری خویش قرار داده و خود قضاوت نمایند:

انوری:

ســـفر مربی مــرد است و آستانهء جـــــاه     سفــر خزانهء مال است و اوستـــاد هـــــنر

به شهر خویش درون بی خطر بود مـردم      به کان خویش درون بی بهار بود گوهــــر

درخت اگر متحرک شدی ز جای به جایی     نه جـــور اره کشیــدی و نه جفــــای تبـــر

سعدی:

بســـیار ســفر بایــد تــا پخته شـــود خامی     صوفی نــشود صافی تا در نـــکشد جامی

معزی:

عیسی مسیــح گشت چو راه سـفر گرفـــت     موســی کلیم گشـت چــو افتــاد در ســــفر

انـــدر ســـفر بلنــــد همــی گـــردد آفتــاب     انـــدر ســفر کمــــال پــذیرد همـــی قمــر

نصرالله فلسفی:

سفــــــر آزمــــــوده کنــــــــد مـــــــرد را     هــــم از دل بــــرانـــــد غـــــــم و درد را

مــــر او را سیــــه روز بایـــد شمــــــــرد     کـــه یــک جــا بــــزاد و بمـاند  و بمـــرد

عنصری:

چو شــد به دریــا آب روان و کــرد قــرار     تبــاه و بـی مزه و تــــلخ گــردد و بـــی بر

ز بعد آنـکه سفــر کــرد چون فــرود آیـــد     به لطف روح فرود آید و به طعم شکر( 5)

آیا عصارهء سخنان این چنین نخبگان ادبی، فکری، اجتماعی در مورد «سفر» برای مردمان جامعه مفید نبوده و نیست؟

آیا سفر، انسان را در محک آزمایش های گوناگون روزگار قرار نمی دهد؟

آیا سفر، گوش و چشم، ذهن و روان انسان را در بستر تحولات جدید قرار نمی دهد؟

آیا سفر هم با نوبه خود، آموزگار و معلم انسان در راه ترقی و حیات نوین اجتماعی نمی باشد؟

آیا منظور از «سفر» در این مثل و چکیده ای از سروده های سرایشگران طراز اول زبان پارسی دری به معنای حرکت، جهش و پو یایی به غرض کشف و شناسایی جهان نو، ایجاد حیات نو، افکار نو، پیشترفت گوناگون اجتماعی جامعه و نظایر آن نبوده و نیست؟

خلق نیکو خلق را شکار کند ( و یا اخلاق نیک جهان را انحصار کند ):

وقتی که اخلاق نیکو یک پدیده تکاملی مثبت اجتماعی به حساب می آید؛ در جوار آن مقوله های از قبیل تسامح، بردباری، تواضع، خوش خلقی، تحمل پذیری، حسن نیت، رواداری، خوبی، آدمیت، دست گیری از مستمندان، نوازش اطفال، عیادت مریضان، مساعدت با سالمندان و... تقوای اجتماعی- سیاسی نه تنها بیجا نخواهند بود، بلکه متمم خلق نیک «آدمیت» نیز می باشند. در حقیقت این چنین صفات در نقطه مقابل خشونت، بدنگری، تعصب، خود خواهی، خیره سری، دشمنی، ویرانی، غارت، تمدن ستیزی، جنگ و... جزمگرایی قرار دارند که افراد جامعه را به سمت همپذیری، مهرورزی، نوع دوستی، آشتی اتنیکی، سعادت اجتماعی، همبستگی ملی، آزادگی مدنی، خرد ورزی و... بالاخیره انسان نگری دعوت می نمایند. لذا، چکیده از این سروده های شاعران ولو که در عصر و زمان خاص شان در خدمت مردم گذاشته شده اند؛ حتا خیلی از این اندوخته های ارزشمند برای نسل کنون و آیندگان نیز خالی از مفاد نخواهند بود. در این زمینه یک نمونه از خلق نیکو را با واژه های تواضع و آدمیت نقل نموده و در ارتباط آن نمونه های کلامی از شاعران چندی خدمت خوانندگان علاقه مند فرهنگ، ادب، اجتماع ، انسان و انسانیت تقدیم می گردد:

تواضع:

سعدی به شخص حریص و سرکش چنین توصیه می نماید:

ز خــاک آفــریدیــت خــداوند پـــاک     پس ای بــنده افتادگی کن چو خـاک

حریص و جهانسوز و سرکش مباش     ز خــاک آفــریــدنــت، آتـش مبـاش

چـــو گــردن کشــید آتــش هولنــاک     ببـیچارگــی تــن بینداخــت خــــاک

چــو آن سرفــرازی نمـود این کمـی     از آن دیو کردند، از این آدمی ( 6)

فردوسی در اینجا نتیجه برد باری و سبکسری را با هم مقایسه می کند:

ســـر مـــردمی بـــرد بـــاری بـــود     سبکسر همیشه به خواری بود ( 7)

محو در خود خواهی و در خود پرستی گشته ایم      مملکت ویران شد و در خواب خرگوشیم مــا

از جهان هوشـــدارها هر روز می آید به گــوش     غرق خود بینی شدیم و پنبه در گوشیم ما ( 8)

اگر یک انسان از تکبر، خود خواهی، برتری جویی و ستمگری دست برداشته و به تسامح، تواضع، تساهل و همنوع پذیری متوصل گردد؛ آنگاه است که حاصلش به خلق الله می رسد. سعدی در این باره کلامی دارد که باهم می خوانیم:

تواضـــع کنــــــد هوشمنـــــد گـــــزیـــن    نهـــــد شـــاخ پــــر میــــوه بـــر زمـــین ( 9)

سنایی در این سخن خویش داشتن تواضع را برای انسان پربرکت و مثمر سمر ارزیابی نموده و نتیجه تکبر و خیره سری را ذلالت، هردم شهیدی و خواری معرفی می دارد:

از تواضــع بزرگوار شـــوی     وز تــکبر ذلیل و خوار شــــوی ( 10)

هر کسی که از تواضع، لطف، شفقت و مهر وزی در مناسبات اجتماعی خویش عملا برخورد باشد؛ مقام آبرومند و تزلزل ناپذیر از آن او است. کلام  سعدی را در زمینه باهم می خوانیم:

بلــندیت بایـد، تواضع گزین    که آن بـام را نیست سلم جز این ( 11)

خوش خلقی  و تواضع در برابر خود پسندی و تکبر قرار دارند که سخنوران ذیل در زمینه کلامی دارند:

حافظ ، تکبر و خود پسندی را چنین معرفی می دارد:

نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار   خود پسندی جان من برهان نادانی بود

عراقی، خودستایی را نشانه از بی خردی و جهل می داند:

خود ســـتوده است هر که اهـــل بـــود     خود ستـــایی نشــان جــــهل بـــود

فیضی، در مودر خود پسندی گوید:

خود پسنــــدی مــــکن که اهـــل نــظر    کــم پسنــدند خود پســندان را ( 12)

سعدی نتیجه تواضع و تکبر را اینگونه به نظم آورده است:

بزرگـــان نــکردند  در خود نـگاه     خدا بینــی از خویشـــتن بین مــخواه

بزرگی بنــاموس و گفـــتار نیست     بلنــدی بدعـــــوی و پنــدار نیســـت

تـــواضــع ســر رفعــت افرازدت     تکبـــر بخــــــاک انــــدر انـــدازدت

بــگردن فــــتد سرکـش تند خـوی     بلندیـت بایــد، بلنـدی مــجوی ( 13)

بابا افضل، معتقد است که اگر ده صفات منفی ذیل از درون یک انسان پاکیزه گردد؛ آن وقت است انسان مانند آئینه وارد عرصه صلح، تواضع و نیکی در اجتماع می گردد:

خواهی که شـود دل تـو چون آئینــه     ده چــیز بــرون کن تـــو از درون سیــنه

کبر و حسد و ظلم و حرام و غیـبت    بخل و طمع و حرص و ریا و کینه ( 14)

اگر قدرتمداران، ثرؤمندان و اشرافیت از تواضع کار گیرند، یک صفت پسندیدهء در میان مردم به حساب می آید. و اگر بینوایان و گدایان تواضع می نمایند، ناشی از تنگ دستی و فقر روزگارشان اند. سعدی هم در این زمینه کلامی دارد:

تواضع ز گردن فرازان نکوست    گدا گر تواضع کند خوی اوست ( 15)

حیات انسان پر از فراز و نشیب است. اگر توانمندی دست بینوایان را نیگرد، روزی در موقعیت فقراء قرار خواهد گرفت. سعدی در این زمینه می گوید:

تو نـــیزار تکــبر کنـی، همــچنان     نمــایی، کـــه پیشــت تکبـــــر کنـــان

چــو استــاده ای بـر مقــامی بلــند     بــر افتــاده- گــر هوشمـــندی- مخنـد

بســا ایستــاده در آمـــــد ز پــــای     کــه افتــادگانـش گرفتنــد جای ( 16)

اگر کسی که در روابط اجتماعی خویش از فروتنی و بردباری لازم کار می گیرد، بالاخیره در قلب مردم لانه نموده و صبغه ای پسندیدهء انسانی خویش را در این محدوده به نمایش خواهد گذاشت. فردوسی در این زمینه کلام نغزی دارد:

کســی که فروتــن تر و رادتــر     دل دوستــانش ازو شــادتــر ( 17)

وقتی که یک انسان با عدم ویژگی های خود گذری، تسامح ، تواضع وغیره دچار باشد؛ آنگاه همواره با خیره سری، خشونت، تنگ نگری، خود خواهی زیست نموده و هیچ دوست در میان مردم و حتا در خانواده خویش نخواهد داشت. و اگر یک شخص در روابط اجتماعی خود از تعقل، تساهل، اخلاق نیکو، فروتنی و خرد سازنده استفاده جوید؛ آن زمان است که دشمنی را به دوستی، دشمن را به دوست، زشتی را به زیبایی و... مبدل خواهد نمود. در این زمینه کلام دلنشین سعدی را با هم می خوانیم:

بنـرمی ز دشمــن توان کرد دوســت    چو با دوست سختی کنی، دشمن اوست( 18)  

اسدی، عمل نیکو را این چنین توصیف می کند:

بــدی گــرچه کــردن تــوان با کسی    چو نیــکی کنــی بهتــر آیــد بســی ( 19)

کرامت انسانی یک انسان با صفات و عمکردهای پسندیده، ارزشمند و مفید اش در اجتماع تبلور پیدا می کند. یک انسان با واصاف نیکو و خجسته خویش در برابر افراد از خود پایین تر و حتا بالاتر می تواند که قلوب همه را شکار می نماید و خلق الله را از آن خود می سازد. سعدی می گوید:

باخــلاق با هر که بیــنی، بــساز    اگــر زیر دستست، اگــر سرفــــــــراز

که این گردن از نازکی بر کـشد      بگفتـار خوش، و آن سر اندر کشـــــد

بشیرین زبانی تـــوان برد گــوی     که پــیوســته تلـخی برد تـــند خــــوی

تو شیــرین زبانی ز سعدی بگیر     ترشــروی را گــو بتلخی بمـیر ( 20)  

نتیجه فروتنی و تواضع در منطق سعدی اینگونه است:

تواضع کـــند هوشمــند گـــــزین    نهــد شــاخ پرمـیوه سر بر زمین (21)

سعدی ضمنا در این سخن خویش خصوصیت مرد سالاری شوهر را که همانا زشتی، خیره سری، بدنگری و ظلم در برابر خانمش است، از زبان همسرش اخلاق نیک و بد را اینگونه بیان می دارد:

زنی گفــت بازی کنــان شوی را     عســـل تلـــخ باشـــد تـــــرشـــروی را

بدوزخ برد مرد را خوی زشــت     که اخلاق نیک آمدست از بهشت ( 22)

از نگای نظامی، سرفرازی در عملکردهای مردم نوازی یک انسان تبلور پیدا می کند:

همــه مـــردمی سرفرازی کنــد    سرآن شـــد که مــردم نوازی کند ( 23)  

نرمی و تواضع، خشم را فرو می نشاند، دشمنی ها را کاهش می دهد، گردن فرازان را از سر خصم و تند خویی به پایین آورده و زمینه صلح، همپذیری، دوستی و انسان نگری را در مناسبات اجتماعی بارور می نمایند. در این راستا نگرش سعدی را مورد توجه قرار می دهیم:

تواضع کــن ایدوســت با خصم تنــد    که نــرمی کنـد تیــغ برنـده کنــد ( 24)

به قول مشهور که گویند: « گردن نرم را شمشیر نمی برد.»، مصداق کلام سعدی است.

فردوسی،  بردباری و تحمل را پایه خرد دانسته و می گوید:

ستــــــون خـــــرد بردبـــاری بــــود     چو تیزی کند تن به خواری بود ( 25)

سعدی، نتیجه فروتی را این چنین بیان می دارد:

فــروتــــن بـــود هوشمنــد گــــزین    نــهد شــاخ پر میوه سر بر زمین ( 26)

تکبر، بلند پروازی و خود پرستی جای را برای تواضع، مدارا و تسامح نگذاشته و زشتی ها و بدی ها را در عوض نیکی ها و حیات مسالمت آمیز جاگزین می نمایند. ناصر خسرو در این زمینه سخنی ماندگار دارد:

تواضــع مر تـــــو را دارد گرامــی    ز کبــر آیــد بــــدی در نیکنامی ( 27)

فردوسی، باورش را در مورد نتیجه تندی و نرمی با صراحت چنین بیان می دارد:

که تنـــدی و تیــزی نیــاید به کــــار    به نرمی برآید ز سوراخ مار ( 28)

سعدی؛ اخلاق نیکو، شیرین کلامی و صفات خجسته انسانی یک شخص را اینگونه ترسیم می نماید:

به شــیرین زبانی و لطف و خوشی     توانـی که پیــلی به مویــی کشی ( 29)

ناصر خسرو، شیوه به کار برد نرمی را بر فرد جاهل، رمز کامیابی می داند:

به نرمی ظفر جوی بر خصم جاهل    که که را به نرمی کند پست باران ( 30)

و یا اینکه به قول معروف که گویند: «گره که به دست باز گردد، حاجت به دندان نیست.»، با سخنان فوق همخوانی دارد.

آدمیت:

آیا آدمیت، عملا در اوصاف پسندیدهء انسانی در مناسبات اجتماعی جامعه بازتاب پیدا نمی کند؟

اگر یک شخص و یا یک جمع که فاقد ویژگی ها و عملکردهای هم پذیری، تواضع، اخلاق نیک، محبت و انسان دوستی باشند؛ چگونه ممکن است که با اندیشه ناپاک و خصوصیات غیر آدمی خود به درد جامعه و سرزمینش بخورند؟ حال در این باره به سراغ سعدی می رویم که چه پیامی دارد:

نخسـت آدمی ســیرتی پیشه کـــن    پس آنگه ملــک خویی اندیــشه کــن ( 31)

این سروده سعدی یکی از نگارش های مشهور وی در مورد آدمیت است که اینک با هم به خوانش می گیریم:

تـــــن آدمـــی شــریفســـت بجــــــان آدمــــــــیت     نه همین لباس زیباست نشــــان آدمــــیت

اگر آدمـــی بچشمست و دهـــان و گــوش و بینی     چه میان نقش دیوار و میــــان آدمــــیت؟

خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت      حـیوان خبر ندارد ز جهــــــان آدمــــیت

بحقیقــــت آدمـــی باش، و گـــرنه مرغ باشــــــد      که همین سخن بگوید بزبـــــان آدمــــیت

مـــگر آدمــی نـــبودی که اســـیر دیو مانــــدی؟      که فرشــته ره نــدارد بمــــکان آدمــــیت

اگــــر ایـــن درنده خویـــی ز طبیعتــت بمـــیرد      همه عمر زنده باشـی بـــــروان آدمــــیت

رســــد آدمــی بــجایـــی که بــجـــز خدا نبیــــند       بنگر که تا چه حدست مــــکان آدمــــیت

طیــــران مرغ دیـــدی تــو زپــای بند شــــهوت      بـــدرآی تـــا ببـــینی طیــــــران آدمــــیت

نه بیـــان فضــل کـــردم، که نصیحت تو گفتـــم      هــم از آدمــی شنیــدیم بیــــــــان آدمــــیت

بنصیحت آدمـی شـــو نه بخویشـــتن، که سـعدی      هــم از آدمـی شنیـدست بیــــــان آدمــــیت

تو بـــگوش خود بیـــاری سخـــن قـــبول سعدی       که نصحیت تـو گویـــد بلســــان آدمــــیت

 چو دری بـگوش خود کن که دگر چـنین نیــابی      سخن حقـیقت این بود و بیان آدمیت ( 32)

آیا تساهل، دیگر پذیری، از خود گذری، تواضع، اخلاق نیکو، کاربرد اوصاف پسندیده آدمی و نظایر توسط یک انسان بر پایه دانش به نوبه خود، بالاخیره جهان را «انحصار» نمی کند؟ آیا اندرزها، رهنمودها، پیشنهادات و انتقادات سازنده شاعران، ادباء، فرهیختگان دانش و...انسان ها را به طرف خودآگاهی، بصیرت اجتماعی، فرانگری، فربه شدن فرهنگ ملی، همبستگی ملی و سعادت انسانی هدایت نمی کنند؟

ادامه دارد

روز جمعه 13 میزان 1386 خورشیدی برابر با 5 اکتوبر 2007 میلادی/ جرمنی

 

 -----------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 75  «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

2- صفحات 75- 76 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

3 - ص 94 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

4- ص 125 « فرهنگ عامیانه طوایف هزاره»، مؤلف: حسینعلی یزدانی ( حاج کاظم)، چاپ: زمستان 1371 مشهد مقدس

5- ص 94 «امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380

6- ص 121 بوستان سعدی «کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

7- ص 171 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

8- صفحات 218- 219 «داغ وطن» ، مؤلف: حبیب الله خواجه عمری، چاپ اول:1384

9- ص 121 بوستان سعدی «کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

10- ص 86 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

11- ص 121 بوستان سعدی «کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

12- ص 166« امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

13- ص 122- 123بوستان سعدی «کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

14- ص 178 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

15- ص 86 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

16- ص 123 بوستان سعدی « کلیات سعید» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

17- ص 86 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

18- ص 132 بوستان سعدی « کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

19- ص 179 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

20- ص 132 بوستان سعدی « کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

21- ص 86 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

22- ص 133 بوستان سعدی « کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

23- ص 206 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

24- ص 141 بوستان سعدی « کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

25- ص 217 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

26- ص 149 بوستان سعدی « کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

27- ص  119 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

28- ص 362 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

29- ص 362« امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

30- ص 362 « امثال و حکم مردم هزاره»، گردآوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380 ایران

31- ص 168 بوستان سعدی « کلیات سعدی » چاپ دوم : بهار 1364 تهران

32- ص  98 قصاید تا ملحقات « کلیات سعدی» چاپ دوم: بهار 1364 تهران

 


بالا
 
بازگشت