نیلاب سلام 

 

تیمور شاه فاروق

و نما های برجستۀ رئالیسم در تابلو های او

 

برای لذت بردن از آثار هنری باید ذهن آزاد داشته باشیم که آماده باشد هر اشارتی را بر گیرد و در برابر هر هماهنگی ظریف و مکتومی واکنش نشان دهد.

                    ارنست گامبریچ

 

تابلوی شماره 1

خطوط پنسلی تابلو مرا به کوچه های شهر کهنه میبرد. در دست راست و چپ خانه های کاه گلی و بلند و در میان، یک کوچۀ باریک و آشنا برای اهل ذوق، اهل هنر، اهل شعر و اهل خرابات ـ کوچۀ خرابات ـ ماهرانه رسامی شده است. آسمان پر کبوتر های سپید و  یکی دو کاغذ پران است. دو خر با سر های خمیده، یکی خورجین های بر دوش و آن دیگر آدمی بر دوش در حال گذر از آن کوچه هستند. مردی هم لنگی بر سر، دست ها به شیوۀ مردان به عقب گره زده و پتوی سپیدی بر شانه درکوچه روان است. زنی هم با چادری سیاه و پوشیده دارد به این سو می آید.(تابلوی شماره 1 )

به یاد متن از شاد روان احمد علی کهزاد میافتم که در مورد کوچه های شهر کهنه نقل کرده بود:

« خانه ها با بامهای گلی و ارسی های شبکه دار با رنگهای مختلف و کهنه، آنقدر در هم فشرده و با هم چسپیده بودند که گویی هیچ قدرتی آنها را از هم جدا ساخته نمیتواند... » و در همین کوچه، پس کوچه های در هم فشرده که تیمور شاه فاروق را همواره مجذوب خویش ساخته اند، در کنار شاعران، کاکه ها و استادان موسیقی کشور ما چون استاد قاسم، استاد نبی گل، استاد نتو، استاد غلام حسین و ده ها آواز خوان و نوازندۀ دست اول کابل، صوفی عشقری نیز خانه داشت. هنوز که هنوز است، با عبور از کوچه های خرابات، شور بازار، مراد خانی، چنداول، باغ علی مردان،و باغبان کوچه  آواز  بیت شور انگیز و معروف صوفی عشقری

به این تمکین که ساقی باده در پیمانه میریزد

رسد تا دور ما دیوار این میخانه میریزد

تر و تازه از دور ها دامن هموار میسازد.

 در این بیت، عشقری صاحب، در کمال استادی از یک سو، به ناز و عشوۀ ساقی دلربا حین ریختن باده در پیمانه که با آهسته گی بسیار انجام میپذیرد، اشاره دارد و از سوی دگر حواله ایست کنایه آمیز به ریختن دیوار میخانۀ کوچۀ خرابات که تا نوبت ریختن می در پیالۀ شاعر، دیوار از کهنه گی در هم خواهد ریخت.

*       *        *

تیمور شاه  در حالی که چای سبز هیل دارش را سر می کشد، و به تابلو اشاره میکند، از من میپرسد: آن خانه یی را که ارسی های شبکه دارش به بیرون متمایل گشته اند، در این تابلو می بینید؟(تابلوی شماره 1 )

 ـ بلی، خانۀ کی هست است؟

* خانۀ استاد قاسم، پیر خرابات، است. این گپ را وحید جان قاسمی، نوه اش، به من گفت.

ـ چرا چادری این خانم را چنین سیاه کشیده اید؟ مگر روزگار خانم های افغان به قدر کافی سیاه نه بوده است؟

* رسم ذغالی است. دل تان است برای این خانم یک چادری سبز می کشیدم؟

 ـ اگر این کار را انجام می دادید و اگر آن چادری را یک کمی از روی آن خانم بیچاره پس می کردید، تابلوی شما با صورت ماه آن خانم حتما لطف بیشتر پیدا می کرد.

* تیمور شاه میپرسد: اگر آن خانم بد صورت می بود، چه؟

ـ شما که نقاشید. به آن خانم یک صورت ماه شب چهارده می کشیدید، چه از رنگ های شما کم می شد؟

* مگر رسامی های مرا منحیث باز تاب دهندۀ واقیعت های جامعۀ ما قبول نه دارید؟

ـ فراموش کرده بودم، که شما پیرو مکتب رئالیسم سوسیالیستی هستید.

در حالی که هر دو می خندیدیم، گفتم: از شوخی می گذریم و گفت و شنود مان را پیرامون رسامی های شما آغاز میکنیم.

*        *         *

رئالیسم یا واقع‌گرایی، مکتب فلسفی است که مدعی است،علم جهان را چنان که واقعا هست توصیف می کند. ریالیسم یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان اولویت قایل است. واژۀ ریالیسم از رئال  (Real) که به معنای واقعیت است مشتق شده است. مکتب رئالیسم در مقابل مکتب ایده یالیسم قرار دارد. یعنی مکتب که وجود جهان خارجی را نفی کرده و همه چیز را تصورات و خیالات ذهنی میداند.

«رئالیسم از سال 1840 به بعد در اروپا و دیگر نقاط جهان متداول شد.مدت زیادی از میانۀ قرن نوزدهم نگذشته بود که شارل بودلر شاعر و هنرشناس فرانسوی، در سال 1846 نقاشیهایی را می ستود که بتواند"خاصیت زندگی معاصر قهرمانی " را به وصف درآورد. در آن زمان تنها یک نقاش وجود داشت که برآوردن این "نیازمندی" را اساس ایمان هنری خود قرار میداد. و او کسی جز گوستاف کوربه نبود. کوربه که به پرورش روستایی خود می بالید و در سیاست از سوسیالیست ها طرفداری می کرد، هنر خود را در سالهای میان 50-1840 به شیوه ی  نو با روش رمانتیک آغاز کرد، لیکن در سال 1848 در زیر فشار طغیانهای انقلابی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، به این عقیده گرایید: تاکیدی که مکتب رومانتیسم بر اهمیت احساس و تخیل می گذاشت صرفا  دستاویزی بود برای فرار از واقعیتهای زمان و او اعتقاد به این امر پیدا کرد که هنرمند نباید تنها به تجربه ی شخصی و بی واسطۀ خود تکیه کند و می گفت: من نمی توانم فرشتۀ را تصویر کنم، زیرا هرگز آن را به چشم ندیده ام!
هنگامی که کوربه پرده ی "سنگ شکنان" را به معرض نمایش گذاشت، نخستین اثری بود که واقعگرایی برنامه ریزی شدۀ او را به طور کامل در بر داشت. وی دو مرد را که بر جاده یی کار می کردند، دیده بود و آنها را سرمشق نقاشی اش قرار داده بود.

رئالیسم را در آثاری می توان شناخت که هنرمند از سطح ظواهر عینی فراتر رفته، حقایقی از روابط گوناگون و پویای انسانها با یکدیگر و با محیطشان را بیان می کند و به طور کلی با مسئلۀ "انسان چیست و چه می تواند بشود" درگیر می شود. نقاشانی چون رامبراند، گویا، وانگوگ، پیکاسو، لژه و بسیاری از هنرمندان دیگر، آثاری واقع گرایانه آفریده اند.»

 

تابلوی شماره 2

از نماینده گان بزرگ رئالیسم در حوزۀ ادب، میتوان در فرانسه از "بالزاک" و "استاندال" در انگلستان "دیکنز" و در روسیه "تولستوی"  و "داستایوفسکی" را نام برد.

 «در حوزۀ سینما، فلمهای رئالیستی به دو بخش عمدۀ فلمهای مستند و فلمهای رئالیستی اجتماعی تقسیم می  شوند.خصوصیت فلمهای رئالیستی عبارت بودند از علاقه و توجه به محرومین، توجه به مسائل اجتماعی و به ویژه تعارض های میان فرد و جامعه و تجزیه و تحلیل افراد در محیط های خاص.

در حوزۀ هنر عکاسی، اصولا پیدایش رئالیسم به طور مستقیم به پیشرفتهای تکنولوژیک بشر مرتبط است.. یک دیدگاه  جالب این است که پیدایش رئالیسم به طور مشخص با کشف دوربین عکاسی مرتبط است.عکاس معروف آثار رئالیستی جاودانی در زمینه ی عکاسی ارائه کرده است Dorothea Lange

 تیمور شاه فاروق رسام چیره دست، پیرو مکتب ریالیسم سوسیالیستی، که تحصیلات اکادمیکش را در این رشته در ماسکو انجام داده است، از آن شماری هنرمندانی است که به وی از جانب ما کمتر از آن چه در خورش است، رسیده گی صورت گرفته. گاهی که میگویم رسیده گی، منظورم از هنرش قدردانی کردن است. او، آن گونه که خودش نیز میگوید، به نظریه پردازی نه میپردازد. استعداد و هنرش را در لباس رسامی هایش در محضر نمایش قرار میدهد. اگر می خواهیم، با افکار و اندیشه هایش آشنا شویم، باید به نقاشی هایش رجوع نماییم. در آن ها نه تنها تصاویر، بلکه بیشتر از آنها را خواهیم دید.

 به هر رنگ، خوش وقتم که پای صحبت با وی می نشینم و گفته هایش را بازتاب می دهم.

تیمور شاه فاروق در سال 1335 آفتابی در شهر باستانی کابل در یک خانوادۀ روشنفکر دیده به جهان گشود. هنوز دو سال داشت که به مرض جانکاه محرقه مبتلا گردید. محرقه تیمور کوچک را از زبان گنگ و از گوش نا شنوا ساخت. تیمور، در اثر توجه و عشق پدر فقیدش به دانش و هنر، در سال 1343 شامل مکتب صنایع کابل شد و زیر نظر استاد غوث الدین به  آموزش پرداخت. فضای مکتب صمیمی و گرم بود تا جای که تیمور خودش را در آن محیط آسوده از لحاظ فکری و پر تکاپو در حوزۀ هنر احساس کرد. اولین شکوفه های استعدادش در آن جا شکفتند.  او در میان دنیای زیبای رنگ ها با نخستین الفبای رسامی آشنا شد و در آن دنیای رنگارنگ دل به یک رنگ که همانا بی رنگی است، سپرد.

 

تابلوی شماره 3

تیمور آموخت که هر چه بی ریا تر و بی رنگ تر دل بدین هنر نهد، به همان پیمانه بیشتر در ژرفای آن فرو خواهد رفت و بی دریغ، با دست یازیدن به رسامی سبک بال خواهد شد زیرا دنیای هنر، دنیای پر تلاطم و احساس بر انگیز است که همتای نه دارد و در آن میتوان دردهای خویش را فراموش نمود. هنرمندان زبر دستی بوده اند و هستند که درد خویش و جامعۀ خویش را در آثار شان بیان کردن اند. آنها از این راه از یک سو بر زخم های خویش مرهم می نهند و از سوی دگر صاحب دلان و نازک اندیشان را به تماشای درد های برهنه و نیمه برهنۀ که میتوانند در قالب های مختلف بیان گردند فرا می خوانند و در راه غنامندی هنر، ادب و فرهنگ سرزمین خویش قد می افرازند.  و او چنان کرد.

تیمور شاه  فاروق سند فراغت را اخذ نمود. در آن روز ها بود که زیر تداوی داکتران مجرب آن زمان( سال های 1360 آفتابی) وضع صحیش رو به بهبود گذاشت و آهسته آهسته با شنیدن ها و گفتن ها در عمل آشنا شد. وی، نستوه و با عشق با خطوط پنسلی بازی میکرد و هنرش را در دل صفحۀ سپید کاغذ یکی پس از دیگر نقش میکرد. با استعداد سرشاری که داشت، در همان سال 1360 به صفت استاد در مکتب هنری غلام محمد میمنه گی به شغل گماشته شد. از شاگردان تیمور شاه فاروق از آن مکتب میتوان از فتانه عارفی، قطب الدین ثمر و احسام الدین رستاقی نام برد.

پس از سپری گشتن دو سال جهت فرا گیری هنر از راه تحصیل راهی شوروی سابق گردید. در جریان تحصیل، رسامی های رئالیستیک وی، راه شان را در نمایشگاه های برون مرزی باز کردند. به نحوی که در تاشکند، کیف، ماسکو و شهر های مختلف کشور های پولند، مجارستان و آلمان رسامی های وی به نمایش گذاشته شدند و شمار زیاد از هنر دوستان خارجی را به سوی خویش جلب نمودند. تیمور شاه فاروق، در سال 1368 به اخذ رشتۀ ماستری نایل آمد و به زادگاهش بر گشت.

پس از باز گشت به وطن در نگارستان غلام محمد میمنه گی به وظیفه اش به حیث استاد ادامه داد. در همان زمان بود که نمایشگاه رسامی های وی یکی پشت دیگر در شهر کابل برگزار گردید و نامش برای هنر دوستان و آفرینش گران سرزمین ما آشنا گشت.

او از سال1992 ترسایی در آلمان به سر میبرد، ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است. دخترک دارد طناز به نام نیلاب و پسرک شوخ به نام سمیر. خانم تیمور شاه، خانم طوبا، به هنر والای شوهرش به دیدۀ قدر مینگرد.

من، با رسامی های تیمور شاه فاروق از سال های بسیار بدین سو آشنا هستم. او با لطف همیشه گی که دارد، همواره مرا به نمایشگاه های خویش، دعوت کرده است.

 دو تابلوی وی دیوار های خانۀ سادۀ ما را صفای خاص بخشیده اند. یکی از آنها خانه های گلی شهر کهنۀ کابل را در موسم زمستان ترسیم می کند و آن دیگری تاق ظفر پر شکوه را در اوج بهاران. هر گاهی که مهمانی تازه یی به خانۀ ما آمده است، در حالی که به تاق ظفر پغمان خیره شده است، تصور کرده است، عکس است. این کمال هنرمندی رسام هنرمند را هویدا میسازد.

 

تابلوی شماره 4 بت بامیان

« اغلب اشخاص دوست دارند در تابلو ها همان چیزی را ببینند که دوست دارند در واقعیت ببیند. این یک میل طبیعی است. ما همه زیبایی را در طبیعت دوست داریم و بر هنرمندانی که آن را در آثار شان جلوه گر می سازند، ارج می نهیم.»

میپرسم: چه چیز دیگری در کنار این که پیرو سبک رئالیسم در نقاشی هستید، شما را وا میدارد تا نقاش این همه کوچه ها و خانه های شهر کهنۀ کابل باشید؟

* من، خانه های شهر کهنه را دوست دارم. فضای واقعی آن دنیا را دوست دارم. این خانه ها واقعیت عینی جامعۀ ما هستند. این خانه های شکسته و در هم فرو ریخته ، مردم فقیر و سادۀ زادگاه مان را در خود شان جا داده اند. بیشترین مردم افغانستان در همچو خانه ها زیسته بودند و میزیند. این خانه ها هویت شهر کابل هستند. کابل روشنفکران، قلم به دستان، هنرمندان و فرهنگیان بی شماری را که آشیان شان همچو خانه های بوده اند، در خویش پرورش داده است. هنر دوستان هم به این تابلو ها به دیدۀ قدر می نگرند.

ـ شما که پس از گذشت این همه سال هنوز آن گِلی خانه های را ترسیم میکنید، از چه شیوه یی کار می گیرید؟

منظورم هست، آیا همه چیز ها را به حافظه دارید؟

* من عکس ها و پستکارت های کوچک را که با خودم آورده بودم، دارم. از آن عکس ها برای رسامی بر تابلو های بزرگ استفاده میکنم. از حافظۀ خودم نیز کار میگیرم.

ـ من، در تابلو های شما بیشتر به مناظر طبیعی، پورتریت و مدل بر خورده ام. نه لغزیده ام که؟

* درست است.

ـ بیشتر به رسامی کدام یک از آنها مایلید؟

* من رسامی مدل و پورتریت، هر دو را دوست دارم. اما طبیعت مرا بیشتر به سویش می کشاند. طبیعت همیشه تازه است و خلاق. رسامی افسون گری های طبیعت محرک من اند؛  زیرا طبیعت ذهنم  را به خود مشغول می دارد. باید  دربارهء آن اندیشید؛ سنجش کرد و همزمان محتاط بود.

ـ رسامی کدام یک از آنها دشوار تر است؟

* برای من، مدل از همه دشوار تر است.

ـ چه فکر میکنید؟ کدام بر جسته گیها یک رسام یا نقاش را خوبتر متبارز می سازد؟

* داشتن استعداد، فرا گرفتن دروس اکادمیک، دانستن و شناختن اناتومی برای ترسیم فیگور ها، شناختن رنگ های سرد و گرم و احساس درک آنها، آشنایی با تعیین نمودن فاصله ها و تمرین نمودن از اساسی ترین بر جسته گی ها، که یک نقاش خوب باید از عهدۀ آنها بر بیاید.

بازدید کننده گان در یکی از نمایشگاه های تیمور شاه فاروق در هامبورگ در سال 2000

 

ـ با کدام ابزار و رنگها رسامی میکنید؟

* پنسل، ذغال، رنگ روغنی و رنگ آبی. برای رسامی پورتریت ها بیشتر از ذغال و پنسل استفاده میکنم و برای طبیعت و مدل از رنگ روغنی و رنگ آبی. تابلوی بت بامیان (تابلوی شماره 4) را یک بار با استفاده از رنگ های روغنی و بار دیگر با رنگ های روغنی رسامی نموده ام.

ـ آیا هر دو را نزد خود تان دارید؟

* نخیر، هر دو به فروش رسیده اند.

ـ در تابلوی که خانه های کهنه در دامنۀ کوه ها غنوده اند (تابلوی شماره 3)، به شکیبایی و باریک کاری شما باید، هر چند این اساس کار شما را تشکیل میدهد، آفرین گفت.

* تشکر. این تابلو را در سال1356 رسامی کرده ام. من، در آن زمان در وزارت معارف مصروف کار رسمی بودم. دلم از فضای تنگ دفتر هر بار می گرفت. از پنجره به بیرون نگاه کردم و همین منظرۀ را که شما در تابلو میبینید، در برابرم یافتم. پنسل رسامی و رنگها را گرفتم و در آنجا به رسامی پرداختم.

ـ به کدام رشته ای  دیگر هنر هم دسترسی دارید؟

* به مجسمه سازی علاقۀ فراوان دارم و کم و بیش هم دسترسی دارم.

ـ فکر میکنم، زمانی به من گفته بودید که با شیوۀ رسامی کاریکاتور یا بیان مبالغه آمیز هم آشنا هستید؟

* درست است. من، از کابل با رسامی کاریکاتور آشنا هستم و با مطبوعات آن زمان در این زمینه همکاری داشتم. از جمله با مجلات ژوندون، میرمن تولنه، هنر، سباوون و جریده های انیس و اخبار هفته همکاری دایمی داشتم.

ـ  خریداران تابلو های شما در این جا بیشتر شرقی ها هستند یا غربی ها؟

* راستش را بگویم، بیشتر به گفتۀ شما غربی ها. آنها با علاقۀ فراوان از نمایشگاه های من دیدن به عمل می آورند و تابلو ها را خریداری می کنند. البته افغانهای خود ما و ایرانیها هم از خریداران تابلو های من اند اما شمار شان اندک است.

ـ در کدام شهرها نمایشگاه رسامیهای شما به راه افتاده اند؟

* در شهر های دریزدین، ایرفورت، وایمر، هامبورگ، هاربورگ ـ هامبورگ و در هارینسبورگ آلمان و در شهر های مختلف در هالند. قرار است، سال آینده نمایشگاه دیگرم که تاکنون تاریخ و محل برگزاری دقیق نیست، دایر گردد که علاقمندان و دوستداران هنرم را سر وقت خبر خواهم کرد.

ـ شنیده ام، دخترک هوشیار و زیبای شما، نیلاب جان هم به رسامی علاقه دارد؟

* بلی، همنام شما، که هفت سال دارد، با شوق زیاد رسامی میکند و بعضا به من گوشزد میکند: کلان که شدم،از تو خوبتر رسامی میکنم.

 

تیمور شاه فاروق در نمایشگاه در سال 1997 با شهردار شهر هامبورگ در همان سال

به یاد یکی از تابلو های او میافتم که زمانی آن را در نمایشگاه دیده بودم. خریدارش گشته بودم ولی نه صاحبش:

 خانه های کهنۀ شهر کابل یکی در پشت دیگر، در عالم از خلوت و زیبایی طبیعی آرمیده اند و کریستال های سپید برف رقص کنان در حال ریزش. در تابلو که خیره می شوی، تو گویی، شهر کهنۀ کابل در برابر دیده گانت زنده گشته است و نفس می کشد و گواه میشود بر نفس کشیدن هزاران انسان آزاد منش در کابل عروس شهر ها. در آن تابلو میتوانی، زنده گی را با چشمانت لمس نمایی. پرنده های دیده گانت، « پر پر زنان » بدان سو در پرواز میشوند و ترا از فضای غم انگیز دیار غربت به سوی های و هوی شهر افسا نوی کابل ـ که من میشناسم ـ سفر میدهند و تو آن شر و شور مردم کابل را در نظر مجسم میسازی؛ مزۀ شور نخود تر گشته در چتنی تند و تیز، باقلی گرم و پکوره های کچالو را در چلۀ زمستان، در دهن و عطر سپند را که دودش از قوطی های حلبی پسر بچه های شوخ و نازنین در چهار دور و برت بلند میشود، احساس میکنی و لبخند کوتاهی بر لبان منجمدت نقش  بر میبندد... تیمور شاه که متوجه میشود، من، با او و حرفهایش نیستم، میپرسد:

ـ به چه فکر میکردید؟

ـ در پاسخش از آن تابلو میگویم و میپرسم که آیا هنوز آن را دارد؟

ـ میگوید: هنوز دارمش.

 ـ برایش میگویم: برای من نگهش دارید. در فرصت مناسب می آیم و میبرمش.

ـ  میگوید: درست است.

از تیمور شاه فاروق به خاطر صحبت بی آلایشانه اش سپاسگزاری میکنم و برایش سلامتی، خوشبختی و موفقیت های روز افزون تمنا میکنم. به هم بدرود میگوییم. من، سوار بس میشوم و کتاب " مسایلی از فرهنگ، هنر و زبان "  را که با خود داشتم، باز میکنم و ورق میزنم. چشمانم به سخنانی چنین بر میخورند :« هنر، واقعیت را یکباره و آسان در کف دست شما میگذارد و میگوید[ این است! فکر کن! ببین!]. بهترین هنر آن است که تجهیز کند بی آنکه بر منبر موعظه بنشیند، حقیقت را منعکس کند بی آنکه در بارۀ آن به وراجی بپردازد. سهل و ساده و صادقانه و مفهوم عمیق و گیرا باشد. دلها و مغز ها را پیوند دهد، بند ها را بدرد، تباهی و ستم را بکوبد.»

      

هامبورگ، جولای 2007

 

 


بالا
 
بازگشت