ميرزايي

 

محمود غزنوي وفردوسي توسي !

 

 

شاه با تدبير وبا فرهنگ هزارسال پيش دوره اي اسلامي، شاه ايران زمين وخراسان كبيرودريك واژه امپراتورپرقدرت آسيا، سلطان محمودغزنوي، چگونه بينش وانديشه اي در راستاي فرهنگ قلمروش داشت وبا دانشمندان سرزمينش ، به چه شيوه برخورد ميكرد؟ چرا در دربار اين شاه، بيشتر فرهنگيان ودانشمندان وشاعران ، جاي بخصوص داشتند ؟ آيا ادامه اين فرهنگ دوستي ريشه درامپراتوري سامانيها داشته ؟ يا اينكه ريشه وبن فرهنگي تورك وتاجيك ويا توركتباران وفارسي دري گويان، در تاريخ يكجا باهم جوش خورده بودند ودليل نزديكي وباهمي توركتباران فارسي گوي با بقيه باشنده گان قلمرو خراسان كبير، همين بوده است؟

        اينجاست كه شاه محمود غزنوي، شاه فرهنگ پرور ودانش پسند سرزمين خراسان ويا ايران باستان، در پهلوي گسترش دين اسلام به سايرقلمروهاي كه اسلام نياورده بودند، درجهت گسترش فرهنگ خراسان بزرگ نيز تلاش مدبرانه كردواين فرهنگ را به هندوستان ودامنه هاي اويغورچين امروزي ويا ترگستان شرقي،باوجوديكه درزمان، شاهان سامانيها گسترش يافته بود، توسعه بخشيد . شاه محمود غزنوي، از خود بسيار دست آوردهاي فرهنگي وابداتي در غزنه وساير قلمروامپرپراتوريش بجا گذاشت . شاه وطن دوست را ما نسل امروزي از كاركردها واثار ومدارك تاريخي وداد وپندار نيكويش مي شناسيم . درزمان اين شاه وطن دوست وفرهنگ پروراست كه سرزمين ما به دنباله اي نام ونشاني كه ازسامانيهاي فرهنگ پرور ديگراين سرزمين، ميراث مانده بود، ازنام نيك وعظمت دانش وفرهنگ بالايي برخوردار ميشود واين اوج وارج وخود يافتگي وشناخت ريشه واساس، تازمان رسيدن شرفه اي پاي احمد خان ابدالي ادامه يافت ومجرديكه اين مرد خشكيده نفس وعقده پر وخشونتگرا، پابه اين سرزمين مي نهد واز دربار افشاريها جدا شده، با پول ومنال كه از آن سوبا خود مي آورد، براي سران قبايل ميدهد وپادشاهي خود را ، خريداري ميكند وخودرا غاصب تاج وتخت سرزمين خراسان، جا ميزند. نه جرگه اي بوده است ونه انتخابي! همه اينها جعل روشن تاريخي هستند واين احمد خان كه نه پدرش معلوم است ونه تولدگاهش ،با بدست آوردن دل چند نفر سران قبيله، خود را پادشاه قندهار اعلان وپسانتر با جمعآوري لشكرعظيم از پسران همين قبايل، اينبار در بدل زمينهاي مردمان بومي قندهاركه احساس بيگانگي با آنها داشت، موفق به اشغال شمال، غرب وشرق ودر جنوب شرق الي اتك وپشاور وبعدها به هندوستان حملات گوناگون ميكند ودر بت شكني وگرفتن غنيمت وويراني سرزمينهاي همسايه وتوهين بر مقدساتشان ، مبادرت مي ورزد.اصل عقب ماندگي سرزمين ما وزوال فرهنگ وبينش وخود جوشي وبيگانه پرستي ما از همين پا گذاري احمد خان ابدالي وكشمكشهاي خونين فرزندان تشنه به پول وقدرت وميراثداران، اين خاندان،آغاز مي يابد ،كه عمرشان درخانه جنگي وكوركردن همديگر گذ شت، نه آباداني كشور. اگر جايش بود جداگانه پيرامون اين مطلب بحث مفصل خواهيم داشت.

       مي اييم بالاي اصل مطلب كه ، شاه محمودكبير غزنوي، با فردوسي بزرگ توسي چه برخورد كرد وآيا نا اميد از دربارش راهي سراي توس شد؟ وفردوسي اين شهنامه را بخاطر بدست آوردن مال ومنال سروده بود؟ بعضي پژوهشگران يا برحسب عقده ويا برحسب جداسازي ترك وتاجيك ( تاجيك، تمام گوينده گان پارسي دري ) (ترك، تمام گوينده گان زبانهاي توركي گوناگون كه از لحاظ ريشه يكي اند ) را در بر ميگيرد. وقراريكه دانشمند وپژوهشگرعاليقدرسرزمين لعل وپاميربدخشان، اقاي شهراني درگفتگوي كه با راديو زنان برون مرزي داشتند ، به مسله مهم اشاره كردند كه من هم آنرا مي پذيرم، كه گوينده گان پارسي دري ترك تبار در دنيا يا برابر پارسي دري زبانان هستند ويا شايد هم بيشتر!! من هم ميگويم كه اين زبان را توركهاي آن زمان زبان خود وزبان دربار خود وزبان قلمرو خود ميدانستند وهميشه برخوردشان با اين زبان خودماني بوده است . حالا من چند مطلب جالب راكه از يك مجله ي تحقيقاتي دريافت كرده ام درخصوص پيوند هاي تاريخي وارتباطات فرهنگي سرزمين خراسان ويا اير رابا مهد تمدن فرهنگي ترك تبارات منطقه سين كيانگ ويا اويغورامروزي وتاريخي، چنين بيان ميدارم واگركدام سهووخطاي سرزده باشد، برفرهيختگان وپژوهشگران است كه مرا بيشتر رهنمايي فرمايند:« دراواخرقرن نهم واوايل قرن دهم ميلادي وهمزمان با حاكميت سلسله سامانيان، اسلام درمنطقه سين كيانگ گسترش يافت ومردم اويغور زبان به آيين اسلام گرويدند،وزبان فارسي دري دراين منطقه مورد استفاده قرار گرفت. تازه مسلمانان اويغورنيز از طريق زبان فارسي دري با احكام شرعي واعتقادات اسلامي به ويژه فرهنگ تصوف كه فرهنگ غالب بين مسلمانان اسياي مركزي بود، آشنا شدند.به همين علت است كه زبان فارسي دري دربين فرهيختگان اويغوري ودر مجموع باشنده گان آن ديار رواج يافته وسلسله روابط فرهنگي از همين جا آغاز ميگردد.» البته ما بايد كه درمورد واژه اويغور وپيدايش آن هم كمي به ريشه يابي موضوع بايد كه بپردازيم ودرهمين مجله آمده است كه:« درقرن نهم 840 ميلادي به علت بروز قحطي وخشكسالي وبحران اجتماعي در فلات مغولستان، تعداد زيادي از مغولها از محل سكونت خود مهاجرت كردند وبه سرزمين سين كيانگ وارد شدند كه از اختلاط مهاجران وساير اقوام ترك با ساكنان بومي( سكاها-آرياييها)، نژاد جديدي به وجود آمد كه بعدها به اويغورها معروف شدند.» واين مردم چرا به زبان فارسي دري اهميت ميدادندواين زبان را جزفرهنگ خود، دانسته آنرا رشد دادند،بايد كه از تحقيق وبيان فرهيختگان اين سرزمين برداشت كرد كه چنين بيان گرديده است:«در قرن يازدهم مــحمود كاشغري انديشمند اويغوري در ديوان لغات الترك خود ضمن تشريح واژه « تات» مي گويد «به نظر ترك ها منظور از « تات» انساني است كه به زبان فارسي دري حرف مي زند.» ودر يك ضرب المثل تركي آمده است كه« بدون تات، تركي وجود ندارد،همچنانكه بدون سر كلاهي نخواهد بود.» وجود ادبيات تركي وفارسي باهمند وتار وپود يكديگرند. اگر تاري از يكي كنده شود، پودش هم بي معنا ميشود. ويا در زمان سلطنت قراخان ، كه نخستين حاكم منطقه سين كيانگ بود، رشد فرهنگي وايجاد مدارس به حد بالاي گسترش يافته بود ودر اين مدارس زبان پارسي دري تدريس ميگرديد. در همين زمان است كه به منطقه « خاش » « بخاراي دوم» مي گفتند. از قرن يازهم تا قرن پانزدهم است كه زبان فارسي دري در منطقه رشد ميكند وجاي زبان عربي را گرفته حتا با زبان اصلي منطقه كه زبان تركي است رقابت ميكرد. صدها نفر شاعرونويسنده ترك تبار با اين زبان به سرودن شروع كردند وزنان دانشمند وشاعران بزرگي با اين زبان شعر سرودند. از جمله ، مخزوم سوسن وزلفيه كاشغري وملا عزيز وسعدالدين ومحمد رحيم كاشغري وغيره را ميتوان نام برد.درهمين زمان است كه دانشمند اويغوري وشاعر تواناي آن منطقه، سعدالدين كاشغري به علت در گيري هاي منطقه اي از كاشغر فرار كرده ودر اسياي ميانه سرانجام معلم عبدالرحمن جامي مي شود. ونسج پيوند اين دو فرهنگ را بازهم در جاي ديگر اين مجله چنين بر شمرده اند:«پس از قرن چهاردهم وبه دنبال لشكر كشي هاي چنگيز خان، اوضاع سياسي منطقه سين كيانگ متشنج ونا آرام شد وتداوم ستيزه بين نسل هاي بعدي او براي كسب قدرت، حيات فرهنگي منطقه را دچار بحران كرد، ولي به تدريج سين كيانگ روابط سياسي خود را با آسياي مركزي گسترش داد. در دوران حكومت جغتاي، پسر چنگيز، زبان تركي با زبان هاي عربي وفارسي دري درهم آميخت وزبان جديدي بنام زبان « جغتايي »به وجود آمد.درآن دورا آثار فراواني به اين زبان خلق شد وهم دراين دوران آثار واشعار فراواني به زبان فارسي دري تآلف شد.علي شير نوايي در كتاب معروف خود به نام مجالس النفايس، از 355 شاعر ترك نام مي برد كه بين قرن هاي چهاردهم وپانزدهم مي زيسته اندكه از اين ميان تنها سي نفر به زبان تركي شعر سروده اند وبقيه همگي به زبان فارسي دري شعر گفته اند.»  من البته ، شما فرهيحتگان گرامي را متوجه بعضي مسايل مهم كردم كه چقدر باهمي وهمگرايي ريشه ي بين اين دو فرهنگ در تاريخ وجود داشته است. اگر جنگي بوده مانند دوبرادر برسرتقسيم مناطق مي جنگيده اند واگر دوستي بوده است، باهم فرهنگ سازي ورشد بينش ودانش ميكرده اند واويغوري تورك تبار در هرات مي آيد ومولانا جامي دانشمند وشاعربراي اين قلمرو واين فرهنگ تربيت ميكند واين مولاناجامي در ايام پختگيش ، علي شيرنوايي راتربيت وبه جامعه تقديم ميدارد. اين چنين، پيچ وهمگرايي را در تاريخ به اينگونه كدام فرهنگ وكدام مردم دنيا داشته است كه  ترك وتاجيك داشتند؟!

      روي اين اصل است كه ميتوان گفت، فردوسي، شاه محمود كبير، شاه ايران زمين را نهايت دوست داشت ونهايت مورد اعتمادش قرار داشت. فردوسي روانشناس ودهقان زاده اي با درايتي بود كه ، به قدرجهان شناسي ودركش از جامعه واساطير وفرهنگش، به همان اندازه انسان شناس وذكي وتيز بين وبا هوش بود. او اگر اين شاه دانش پسند وفرهنگ دوست را نمي شناخت ويا اعتماد نميداشت، هرگز كتابيكه بخش، عمرش درنبشته اي آن گذشت ، به نزد شاه كبير ايران زمين ، نمي آورد وتسليمش بدارد. ميتوانست كه در جاهاي ديگربرده ونگاهش ميداشت ، اما او با شاه محمود كبير آشنايي كامل داشت وپيش از تدوين شهنامه بارها تبادل نامه ودرد دل ميكردند. شاه محمود وطن دوست وخود شناس فرهنگ باور بود. به زبان وداشته هاي سرزمينش سخت مي باليد واين باليدنش را درمورد حسنك وزيرميتوان ملاحظه كرد. تعصب را خلفاي تازي درآن مي كاريدند ورسم زمان وشرايط سياسي ودين باوري آن زمان ، قسم بود كه هركس را وادار ميكرد كه درآن راستا برود ولي اين شاه علم پرور ودانش پسند وفرهنگ دوست، هيچگاه خود را فراموش نكرد وپارا از گليم بينش سفره اي فرهنگي خويش بيرون دراز نكرد وهميشه بر فرهنگ وتاريخ خويش ، با وجوديكه خلفاي وقت، آنرا تحريك عجيب وغريب ميكردند، تكيه مي زدوباورمند خويش وتن وجان ودل همپيوندهاي سرزمينش بود. روي اين منظور است كه فردوسي بزرگ در شهنامه بي نظيرش اين شاه فرهنگ آشنا ودوست دانش را چنين خطاب قرار ميدهد واين را فردوسي ازبن دل وجوش درونيش گفته است : البته من مطلب را كوتاه كرده ام:

          چوآن چهرهء خسروي ديدمي              ازآن نامداران بپرسيدمي

          كه اين چرخ وماهست ياتاج وگاه         ستارست پيش اندرش يا سپاه

          يكي گفت كاين شاه روم است وهند       زقنوج تا پيش درياي سند

          به ايران وتوران  ورا بنده اند             به راي وبه فرمان او زنده اند

          بياراست روي زمين را به داد            بپردخت ازآن تاج بر سر نها د

          جهاندار مـــحمود شاه بزرگ             به آبشخور آرد همي ميش وگرگ

          زكشميرتا پيش درياي  چين               بروشهرياران كنند آفرين

         چوكودك لب از شيرمادربشست           زگهواره مــحمود گويد نخست

         نپيچد كسي سرزفرمان اوي                نيارد گذشتن ز پيما ن اوي

        تو نيز آفرين كن كه گوينده اي             بدو نام جاويد جوينده اي

        جوبيدارگشتم بجستم زجا ي                چه مايه شب تيره بودم به پاي

        برآن شهريار آفرين خواندم                نبودم درم جان بر افشاند م

         و ادامه ميدهد:

       به ايران همه خوبي از داد اوست         كجاهست مردم همه ياد اوست

      به بزم اندرون آسمان سخاست              به رزم اندرون تيز چنگ اژدهاست

      به تن ژنده پيل وبه جان جبريل            به كف ابربهمن به دل رود نيل

فردوسي بزرگ ميگويد كه اين شهنشاه يعني شاهشاهان را شما هميشه دوست خويش فكر نمايد واين شاه است كه براي نگهداري حيثيت شهروندانش كمر همت بر بسته است وهر كاري كه ميكند، درآن خير وصلاح مي بيند. فردوسي در چند جاي اين مرد كبير وشاهشاهان را شاه ايران خطاب ميكند وشهنامه را هم كه در باره ايران وتوران سروده شده است ، تسليم شاه ايران ميداردوباورمند است كه اين شهكاري سي وچند ساله ونماد فرهنگ ريشه اي را تنها اين شاه است كه امانتداري خواهدكرد وبه اين كتاب كم نظير دستبردي نخواهد زد. وفردوسي جهان را بي سراين خسرو بي معنا تصور ميكند وشادي هميشگي برايش آرزو مي برد. واين شاه را هم دلير وشاد وهم انسان دوست وفرهنگ پسند مي يابد وفردوسي در هيچ جاي زبان تملق ومداحه سراي كه وجود ظاهري نداشته باشد، نمي گشايد وچيزي را بيان ميكند كه ، شاه ايران زمين آنچيز را در وجودش داشته بود . فردوسي بزرگ اين كتاب را به قصد زنده ساختن فرهنگ ريشه ي وزبان كه تا اندازه اي مورد توهين تازيان خشك انديشه قرار گرفته بود، نوشت ويادگار پرافتخار فرهنگي را براي نسل امروزي وفردا، براي هميش در دل تاريخ بجا گذاشت  وعجم زنده كردم بدين پارسي ...كه درود بر روان نور آفرينش ودرود بر روح وروان شاهشاهان ايران وتوران، شاه مــحمود غزنوي، خراساني- ايراني- توراني، كه در نگهداشت اين امانت ارزشمند وهويت تاريخي ما غفلت نكرد واين امانت را نگذاشت كه متعصبين زمان د ست خيانت بر آن بيفگنند.

     بنابرين دنيا امروز متوجه عظمت تاريخي وفرهنگي سرزمين ما، خراسان كبير ويا ايران باستان ويا غزنه وبلخ وهرات وغيره جاها شده است ، كه بزرگي تاريخي اين مناطق شامل ميراث فرهنگي بشريت قرار گيرد وريشه اي تمدن همه بشريت از اينجا بر خيسته است وداده هاي تاريخي وفرهنگي اريايي ها براي بشر امروزي ديگر پنهان نمي ماند وتمام تاريخ نگاران وپژوهشگران دراين راستا، حقيقت را جستجو دارند وريشه هاي درون بني را دارند بيرون ميكنند وتارهاي سكليده را دوباره باهم مي پيوندانند . قسميكه يك دانشمند وپروفيسور علم تاريخ كه از باشنده گان هنگري امروزي است، در كتاب سلسله تاريخي، بلغاريهاي قديم، بيان داشته است چنين ميخوانيم كه:« اقوام بلغارياييهاي قديم، ازدامنه هاي كوه پامير ويا هندوكش كه در شمال افغانستان امروزي موقعيت دارد، پا به عرصه وجود گذاشته ودر سالهاي   پيش از ميلاد بدوبخش تقسيم ودر مناطق تبت ودامنه هاي كوههاي تيانشاي وپاميريا هندوكش  موفق به تشكيل، اولين دولت خويش گرديده، البته به شكل ابتدايي آن وبعدها اين قوم از دامنه هاي پامير ويا زير تيغه آن گذشته، در منطقه بلخ امروزي موفق به تشكيل دومين دولت، بنام بلگار، يا بلخار« بلخ» ويا بكتريا ويا باختر ميشوند.اين اقوام هستند كه شيوه تشكيل دولتداري را در جهان رواج وبه ساير مناطق وباشنده گان ديگر سرزمينها انتقال ميدهند وحتا تشكيل دولت را درهندوستان ومصر هم ناشي از حركت اين اقوام ميداند وبالاخره دهمين دولت را يكي از اولاده اي « خان كروم» شايد كه خان كريم باشد، بنام « خان اسپاروخ» كه همان اسپ ويا خان ويا روخ كه در فرهنگ كهن ما معناي مقدس داشته اند، ريشه در اوستا وفرهنگ اوستايي وخانواده اسپه و فرهنگي قلمرو« اير » دارد، در سرزمين بلغارياي امروزي كه نامش ريشه در بلگار يا بلخار ويا همان «بلخ » دارد ، بوجود مي آورد وتشكيلات دولتي واردوسازي وافزار جنگ واستفاده از اسپ واهلي سازي حيوانات ورواج كشاورزي ودامداري همه، از دست آوردهاي بلخاريهاي كهن ويا قديم هستند كه به سرزمين بالكان آورده اند» واين پروفيسور هنگريي، دولتهاي پولند ، هنگري وروماني واوكراين را هم حاصل گسترش نفوس اين اقوام بلخيان كهن ميداند وحتا شهر كيف راريشه در خاندان « كي» كياني ويا كي كاوسها ميداند واساسگذار كيف را همان « كي » معرفي مينمايد. بعدها سلاويها پسوند ايف را برآن گذاشته اند. بايستني است كه عظمت تاريخي وريشه  اي ما وسرزمين كه مادر است، نه تنها احيا، بلكه با همان عظمتش بر گشتانده شود .بعد از غزني، نوبت بلخ وبخارا خواهد رسيد وهرات ومشهد وچاچ وسغد وديگر مناطق مادر نيز سزاوارند كه جايگاهشانرا درحريم امروزي دنيا دوباره  دريابند وبگيرند. در پايان شايان ذكر ميدانم كه اين نبشته نقدي نيست ومارا به يك سلسله لشكر كشيهاي سلطان مـحمود غزنوي كاري نيست وواژه « سلطان » را من خواستم كه درمورد پادشاه فرهنگ دوست خراسان ويا ايران زمين كمتر استعمال بدارم، زيراكه سلطان ، از سلطه وجبروزورتحميلي بر مردم ويا منطقه بحث دارد وشاه محمود غزنوي را بهتر است كه پادشاه، نماد عدالت وشيرازه سرافرازي ملي، يا د نماييم . شاد وموفق باشيد.

                  

                      ميرزايي 5-12-2007

 رويكردها:

 

صفحه 87 مجله نامه پارسي شماره سوم سال 84

شاهنامه فردوسي بزرگ

 كتاب سلسله تاريخي بلغاريايهاي قديم         

 

            


بالا
 
بازگشت