د. وفامعصومی
نامۀ دوستانه به مقام ملکوتی عیدفطر
دوکتور احد وفامعصومی
ای عید! ای الهۀ مقدس وخجسته ایکه تا جهان وجهانیان به یاد دارندوگواه برآنند، ترا برخاسته ازسرشت پاک ومنزه ات پیغام دیگری غیرازارمغان سرور،صلح وخرسندی برای بشریت ، مژدۀ دیگری نبوده است، وخدای عالمیان به روی مرحمت ولطفیکه به انسانها دارد ترا چون پیک شایسته وگرامی ، سزاواروعلمدارفرحت وشادمانی بندگانش گردانیده است .امروز به پیشواز ِآمدن میمونت روی سخنم باتست باتوئی که ازسده ها وازادوارپیشین، و حتی خیلی پیشتروطولانی ترازآن به اینسو، حامل مژدۀ والا ،دل پذیروامیدبخش برای بشریت بوده ای، بشریتیکه باهزاراندردو رنج و گمراهی گرفتاراست واین مأمول مقدس راصبورانه ومهربانانه می نمایانگرشده ای.توهمیشه ودرهر زمانی برای بشریت ارمغانی داشته ای. ولی از ظهور دین اسلام به بعدمسلمین جهان را شادی وزیبائی ارزانی داشته ای. آن کیست که به نحوی ازانحأ وبه آرزوئی ازآرزوها شوق دیدارت را نداشته باشدو تراکه دستان سخاوتمند وجوانمردت به کسی پوشیده نیست نشناسد. دامنۀ فیض ودلجوئی ات آنقدرگسترده وهویداست که آفتابگونه به هرکسی می تابد وروی ازهیچکسی برنمیتابد.
« شاه وگدا به دیدۀ دریادلان یکیست پوشیده است پست وبلند زمین درآب»
این تو هستی که هردلی را شادی وهرسوزودردی را تسلی هستی، هرکجا دلی ازتوشاد وهرکجا روزنه ای ازتوآباد وروشن است،واین همه ازاثرنظرپاک تو عزیز دلهاومعشوق چشم به راهِ دوستداران وآرزومندان وشیفتگانت میباشد ،زیراتومقبول همه دلها ومهمان هردرگاه چه پست وچه بلند میباشی .توآن چشمه زلال ومقدسی که ترا، با ناملایمات وتفاوتهای شرمگین قومی وطبقاتی روزگاران قابل تأسف ما زمین نشینان پروانیست ترا بامحکوم وحاکم کاری نیست چونکه برای یک قشر ویک طبقه نه آمده ای وترابا کوردلان وبدسگالان مزدورهمچنان کاری نیست ،چه این تفاوتها را خدا در روشنی وجدان بیدار وعقل سلیم وچاره جوئیهای آن به خود انسان واگذار نموده، وازهمین جهت هم است که اگرانسان چشم بصیرت ووجدان آگاه داشته باشد، راه تو، دریادلی تو، برای ما ابنای بشر درس عبرت بزرگی با پیروی ازمنظروالا ومنش زیبایت ،سرخط آغازبزرگی به حساب می آید.
عیدا ! مقدسا !من دریک گوشه ای ازین دنیای پهناور ورنگارنگ درجنت موعودم ، درسرزمین آفتاب چشم به دنیا کشوده ام ،سرزمینی که صفائی وپاکی اش ازپسوندنام تودر ترکیبش پیداست. من وآباام راباتو وراه تو سردوستی ومحبت استوار ودیرینی است. خراسان من ،ایران من، بلخ من ، مولای وشمس مرا باهم سرشتانی چون تووباهزاران عیدی که پیروان راه توو راستی به میراث گذاشته اند، گرامی تاریخ محبت وپیوندمشترک راستین بوده وخرم روزگاران ناگسستنی دارند، وتو هم درین سلسله باآنکه به مقایسۀ تاریخم دیرتربه دنیا آمده ی قسمتی ازهمان پیوند وهمان پیکرمعنوی وتاریخی ی همگان هستی . مارا خدا درین خطۀ جنت نشان به دین اسلام مشرف گردانید وپدران ما ازجمله مولای مابه پاس این حرمت این آئین را در « قرآن فارسی » اش به دورترین نقاط عالم پخش وبخش نمود. جای تو درسرزمین خداست آنچه اورا دل وخانۀ خدانامیده اند، ازهمین رو در قلب ما جاداری وکسی نیست که ترادوست نداشته باشد ، ما باتو دوستیم وخویشیم . ولی ما انسانهای چند قرن اخیر را حال وهوای خاص ،متفاوت ودیگری هست، وشرایط یکسانی چون تو برای ما میسر نمیگردد. روی سخنم با تست به تومی گویم که رنجه کردن قدوم پاکت درین زمان که مردمم آغشته به خون ناحق ازستم بدسگالان است ودرین سرزمین که ازچندی قرنی به اینسو مردمانش در آتش بیداد تنی چند خودفروش ووطن فروش میسوزند ودین پاک عدالت گستر محمدی را به دستور دشمنان اسلام (یهود ونصارا) به طاق فراموشی سپرده اند وسرزمین تاجداران وآزادگان عیارآنرا به جایگاه خیز وجست مشتی از اراذل ،قاچاقبران ، دزدان عنعنوی مبدل نموده اند وکیست که دیگرامروزضَجَۀ مریضان،شهیدان ،معلولان وآوارگان خانه به دوش مرا نشنویده وندیده باشد .ای مبادا اگر روزی در رحل اقامت گزیدنت دروطنم طوری اتفاق بیافتد که بنابر قلوب افگارورنجهای متمادی وفراوانیکه گریبانگیرشان شده است نتوانندازتواستقبالی درخورشأن وافتخارت نمایند ، وآنچه شایستۀ مقام تست ومی باید ، ولی قدردانی وتعظیم مناسب نتوانند، برما وهموطنان من ببخش وبه تو که تشریف آوری پاک امسالت درجوامع اسلامی درمقایسه باسالهای دیگرودربرخورد با اقشارمتفاوت این ممالک به چالشهای گوناگونی مواجه است، مبادا که دراین سفروقدم رنجه کردنت به کسرشأن ویابی پروائی ای بربخوری که بنابر جبر زمان ازآن ناگزیری.نمیدانم که به مادران وپدران داغدیدۀ فلسطینی چه ارمغان وعیدی آورده ای وبرای تسلی خاطر این غم دیدگان مزمن چه کاری خواهی توانست وبه آنها چه خواهی گفت؟ . نمیدانم از مردمان لبنان که برای بدست آوردن حقوق مسلم خود چون مردم ما حال پریشانی دارندچه ارمغان داری ؟ ازتو درعراق و درکردستان چگونه استقبال خواهند کرد ؟.به خانوادۀ داغدیده ونامزد جوان ومنتظردیدار ِشهید اجمل نقشبندی ودوست همره وشهیدش، به خانواده های شهدأی بی گناه شبرغان که خون پاک وبی آلایش ایشان دریک دسیسۀ تمام عیار واز پیش تهیه شده فاشیستی بدست پست فطرت ترین جلاد وابسته به استخبارات بیگانگان آنهائیکه ازاسلام فقط دارای یک نقاب دروغین ومصلحت دیده شده ومزوراند وبه دستور مقامات خاص شؤونیستی جام شهادت نوشیدند چه خواهی گفت واین مادران را که درآتش فرزندان بی گناه خود میسوزند چه تسلیتی خواهی بخشید؟ وازآنها درسردی ازپذیرائی وشفقت با تو، چه خواهی فرمود؟ دربرخورد با خانواده های قتلهای انتحاری پیهم بیگناهان کابل چه موضعگیری ای خواهی داشت؟ باسیلی از گرسنگان ،معیوبین و به گدائی سوق شدگان فقیر وبی پناه عمدی وقصدی که از شش جهت درداخل حصارهای فقر، مرض وبی سرپناهی گرفتاراند چه خواهی گفت؟ وتوقع ات از معتادینیکه عمدأ مغلوب جنگ دسیسه آمیزرقم زده شدۀ تریاک وهیروئین دستگاه در سراسرخراسان شده اند چه اقدامی خواهی کرد ؟این بربادرفتگان محتضرکه آخرین دم وبازهم نامحسوس خودرا سپری میکنند وخانواده های ایشان بی خبرازحال مظلومانه ایشان، حتی چشم به راه کمکی ازسوی بربادرفتگان اند چه خواهی کرد ؟
ای سروش خوش بختی ! به من بگوکه در تشریف آوری ات درکابل درشهری که دستورامر ونهی قیمومیت فاشیستی تک تباری درسراسر کشورازآنجا صادرمیگردد ،به خانواده های سراسراشک ، ماتم ،غربت ومال ومنال برباد رفته ازتجاوز بیگانگان درون مرزی وبیرون مرزی ، درهزارستان بادرک ازاختناق مزمن قرنها درزیر چتر متعفن ، منحوس ومنفور فاشیزم ،جهالت وسیه کاریهای نژادپرستان وابسته به دستگاههای جاسوسی بیگانه بنام کوچی ، این بیگانگان اجیر چه نامی خواهی گذاشت؟ دراخیر باآنکه شرمندۀ ارجگزاری کمتروکمبوداستقبال درخورمقامت هستیم، قدوم مبارکت را باربار خیرمقدم میگوئیم. امااین نکته را باید یادآورشوم که جهان ومردمان جهان به یک حال نمی مانند ، جهان واحوال آنرا قهرمانان بامردمان رزمنده اش تغییر میدهند ، ما گرگان باران دیده وسرد وگرم تجربه کنندگان روزگاران تخت وبخت دیدۀ خود در خراسان خودبوده ایم.به امید روزیکه ترا درخراسان بامی ووطن ششهزارساله ام ودرمیان مردمان مهربان ونامی ام خوش آمدید بگویم ،اکنون وباکمال معذرت وبخشش وبا ترس ازاینکه مبادا وشایددرکشوربلادیده وجنگزده واوضاع امروزی مردم درد دیده ام ازتواستقبال خوب ودرخورحال صورت نگیرد معذورم .به تو ای پیک راستی بایدمأل اندیشانه بنویسم واین منظومه را قبلاً وپیش از رحل اقامتت در وطنم پیشکش کنم چونکه مردمان وطنم به غم ودرد عظیمی سردچارند وبه داغ عزیزان ازدست دادۀ خود می سوزند وحتی شاید به توهم التفاتی نکنند منظومه رابه پیشگاه توبخوانند وبگویند که :
د. وفامعصومی
با عید بگو کز سفرش دست بدارد درکشور دوئی دیدگان پا نگذارد
مارا زجمع نغمه سرایان نه شمارد برسینۀ آزردۀ ما کف نه فشارد
خون می چکد از قبر شهیدان صد افسوس
هیهات وصدافسوس
فاشیزم زما بُرده همه شادی ومستی کی بینی که درین غمکده جزمشق نژادی
بیرون شده از خانۀ دل رونق هستی بگرفته زما آه سَحَر باده پرستی
بادرد وغمیم دست وگریبان صدافسوس
هیهات وصد افسوس
جز بازوی پیکار نداری تو سپر هیچ جز عقل گُهر بار نداری تو دگر هیچ
در پهنۀ دغائی ودر حیله گری هیچ در بردگی کور و ز مکاری کر هیچ
گر نگذری زین مشکل هفت خوان صدافسوس
هیهات وصدافسوس
هوش دارکه ازشش جهتت مکروخطرهاست سنجیده بِنه گام که ازهرسوضررهاست
خصم تو به هرکوچه وهرکوه وکمرهاست پیروزی ات آمیخته بارنج وشررهاست
گرنشنوی از رسم انیران صد افسوس
هیهات وصد افسوس
بگریز ز دوری، وزتنهائی حذر کن ازتجربۀ تلخ جهان کسبِ هنر کن
گُردان ودلیران به هر کوچه خبرکن از دشمن همخانه بسی خوف وخطرکن
نیستیم اگریک دل وایمان صدافسوس
هیهات وصدافسوس
اجداد تو در خاک تو برباد نمودند قصر ستم ازرنج تو آباد نمودند
برقوم وبه فرهنگ تو بیداد نمودند برمرگ تو ومثل تو دل شاد نمودند
نشناخته گر فتنۀ دوران صد افسوس
هیهات وصد افسوس
بیگانه کند حمله همه ساله به بامیان ضُحاک خورد خون دل ومغزِشهیدان
خون می چکد از دیدۀ پیران ویتیمان هزاره به تشویش همه ساله زدزدان
ناموخته از ظلمت( رحمن ) 1 صدافسوس
هیهات وصد افسوس
باعید بگوئید که دگر بار نیاید بر قلب دوصد پاره دگر غم نفزاید
داریم بسی درد ودگرهیچ نباید آزار به این خلق وبه این خطه نشاید
چون میشوی بیقدروپریشان صدافسوس
هیهات وصد افسوس
آن دم که جفا رخت سفربست بیائی این فتنه چو ابر ِسیه بنشست بیائی
بیگانه وبیگانه پرست رفت بیائی دزدان ِسرگردنه بشکست بیائی
ای دیده بسی دیدۀ گریان صدافسوس
هیهات وصدافسوس
باعزم و(وفا) چارۀ این خانه نمائید اول زهمه فکرت بیگانه نمائید
فکرستــــم ودوئی دیــــــوانه نمائید داروی دل غمـگین وآواره نمائید
هستیم بسی زار وپریشان صدافسوس
هیهات وصدافسوس (1) امیرعبدالرحمن
*******************
آزاده شمائید
ای خلق جفا دیده کجائید کجائید
دزد آمده در خانه برآئید برآئید
دزد هویت وخلق وزبان تو وتاریخ
ای بیــخبران درچه خیال وچه هوائید
دانی زچه با نام ونشان تو به جنگ اند؟
تا بعد تو نسل تو، نداند که کی هائید
یک دزد ازآن دَر رسد، وآن دیگرازآن
بیـدارچه وقتـید؟ وخبر کی ز دغائید؟
با فتنۀ مزدور ِجفاکار ِ وطن سوز
عمریست هم آغوشید وبیحرف وصدائید
می دان که زهم میهنی وحق خبری نیست !
می دان که خود دست وگریبان بغائید !
این فرقۀ مزدور شرنگ ریز تبه را
از بوم و بر وشهرو ،در ِخانه زدائید
این دزد نه از امروز و دیروز وز ده سال
قرنهاست که مسروق عنائید و دغائید
زین ابر نباریده به جز زهر ِوطن سوز
زین صاعقه دیریست که درسوزونوائید
گر فخر به آزادی و آزادگی دارید
آن سـرو ِ سرافراز خراسانی شمائید
امروز اگر همت و ایثــــار نمائید
فردا به یقین ازستـم وخدعه رهائید
فرمانده هردانش وفن بود خراسان
امروز به فرمایش بیگانه چرائید
برخیزید وباهم شوید و داد برآرید
گر پیرو قرآنید و مخلوق خدائید
هریک به فغانید زفاشیزم وز تبعیض
درد دانید وبیمار ونه در فکر دوائید
چه سود زصد حزب اگر قوم ندارید
زین روست که گه کورید، وهم گاهی عصائید
ازکعـــبه کلیدِ در ِرضوان، زچه خواهید؟
از آه ستم کش طلب روضـه نمائید
اکنون که غلامان همگی پادشه هانند
درویزه گران شاه وشما ازچه گدائید ؟
کوه برکنید ازجا و ببندید رۀ سیلاب
مشکل نبود گر همه ویک ره ونوائید
بیشتر زغـــلامی و ز آزادگی نبود
هستید گرآزاده ، چراسُرمه صـدائید؟
افسوس به تاریخ تو ومُلکِ خراسان
دردا ! گر امروزهمان سهو وخطائید
گر عزم و(وفا) باشد وحق خواهی وایمان
پیـــروز به هرفتـــنــــه وهر هول وبلائید