دوکتوراحدوفامعصومی
خط دیورند
دشمن جان است خطِ دیورند دام ِشیـطان است خط دیورند
علتِ صدهاهزاران درد وغم زهر ِ ُثعبان است خط دیورند
انگریزان آتش به خلق وخانه زد ننگِ شاهان است خط دیورند
از بدایت تا به امروز این خطر داغ وسوزان است خط دیورند
هرطرف خاک وطن ببریده اند غــدر ِ خوگان است خط دیورند
معبر جاسوس ودزد و اجنبی در خراســـان است خط دیورند
حاصل یک مُهردرشرق وشمال خار ِ چشمان است خط دیورند
ازشمال گرخاک ما ازدست رفت مثل وهم سان است خط دیورند
درشمال چون شرق بینِ قوم ها فصلِ انسان است خط دیورند
در شمال گر نیست نفعی انتظار نقص و زیان است خط دیورند
خاک وخلق ما تباه کردند حیف مار ِ پیـــچان است خط دیورند
نیست بحثِ دیورند ازیک تبار درد انســان است خط دیورند
دیورندکی حکم یک قومست وبس درد افغــان است خط دیورند
خلق ها آن سو اگر صادق بُوَد زود ویران است خط دیورند
گر نه ایستند مردمان درآنطرف خوابِ پاشان است خط دیورند
گر نباشد عشق ِدعوا آن طرف سخت بنیان است، خط دیورند
از عدو چشم عنایت احمقیست زخمِ سِنـــان است خط دیورند
بیشتر از قرن بگذشت حالیا یأس وحِرمان است خط دیورند
آب در هاون کوبیدن ابلهیست خوار وخذلان است خط دیورند
این همه محفل نمائی هیچ وپوچ امر ِ نیوکان است خط دیورند
خانه بی دروازه بهر ِ رهزنان راهِ آســـان است، خط دیورند
راه باید بست وحفظِ خانه کرد حکم ِ پایان است خط دیورند
جز شناسائی ( وفا ) کو چاره ای؟ امر ِ دوران است خط دیورند
************
« ای باد شُرطه برخیز »
دریای بی کران است خشم است موج هارا ای ناخدا، خدارا ! بشمار چاره هارا
« ای باد شُرطه برخیز» توفنده ودمان شو! با صخره ها گلاویز، کن فتح ماجرارا
« کشتی نشستگانیم » در نیمه راهِ مقصد بندید میان عزیزان ، همت کنید خدارا
درد دوِئی وفاشیزم آتش به جسم وجان زد یاران ! کنید مُداوا این درد جانکاه را
بررغم ِدزد وجــانی مارا به جنبــــــش آور ننگست گرنه رزمیم مرگست این مُدارا
« ای باد شُرطه برخیز» درجسم وجان درآمیز روشـن کن ازشرارت ،تدبیر ِرزمِ مارا
در راه عشقِِ ِ میهن ، ترس ازخطرنداریم یا سرفرازی یابیم یا تن دهیم قضارا
تاریخ تو می گِریَد ، اجداد تو می گویـد : ای ناخــــلف مفروش، نام ونشان مارا
خــــوابت حـــــــرام بادا ، روزتو شام بادا گربگذرد به غفلت یک لحظه مرشمارا
گر ننـــگ ونــام داریـــد ، خیرالانام دارید دور از نظر ندارید این راهِ اهتداء را
جوئیـــــــد آب وحــــدت ، آن آب زندگانی باجـــان وتـــن پذیرید اِشکال ادعا را
آرامی خـــراسان مربوط این نبـــرد است برکن زریــشه دوئی ، برباد کن جفارا
گر اتحـــــاد آری ، دنیـــــا به دست داری کن آشنـــــــا خدایا این پاره آب هارا
با دوستان درآمیز ، بادشمنـــــان درآویز «کاین کیمیای هستی قارون کندگدارا»
پاس زبـــان و مردم تا زنده هستی باید تا پایِ جان بنوشیـد این شربت گوارا
کی میرسی به مقصد ازسست پای همت
تا هم سفر نســــازی یاران ِ با وفا را