محبوبه نیکیار
مرا بگذار
مرا بگذار که می سوزم
بسان آتشی در یک شب یلدا
در پایان یک پاییز برگ ریزان
مرا بگذار
دگر نا آسوده ام آخر
مرا بگذار فراموشم بکن
ز من بگذر
که من در سوزش درد های خود
پایانی توباشم
مرا بگذار
ز من بگذر
سپتمبر 2007-09-23
مپرس دیگر
مرا از من مپرس هرگز
که من با خود چه تنهایم
مرا از من مبر هرگز
که درد تست در جانم
مرا از من مبر هر گز
که درد تست پایا نم
مرا از من مبر هر گز
که با خود راز تو دارم
مرا از من مپرس دگر
جوابم را تو میدانی
مرا بگذار که با خود راز توگویم
مرا بگذار در حفر سیاهی ها
باز هم غرق تو باشم
برای لحظه هم
از جدایی حرف توباشم
مرا بگذار با من یاد توباشم
مرا از من مپرس دگر
سپتمبر 2007