بصیر احمد مهاجر
رانده شده
من عاصی آن کوچه ویران تو هستم
ای مانده ویران
از دست من وصد چو منی ناله و فریاد
هر جا که شدم هیچ بهای ندادند
یک آه که در او درد نباشد نکشیدم
جز نعره به نفرین
جز دیده به تحقیر
بیرون زویرانه تو هیچ نشنیدم
صد بار به سرم خورد
مشت ها ز ندامت
سنگ ها ز خجالت
من رانده هزین طفل زدامان تو هستم
بگذاشته وطن را
آن ملک کهن را
در پشت در بسته بیگانه به زاری
لب تشنۀ آب
چشم در طلب خواب
دیگر به نگاه های غمینم سرور نیست
بر نعره نفرین زده ام هیچ غرور نیست
افتاده چو اشکی زچشمان تو هستم
در سوختن خرمن تو دست نداشتم
در دامن سحرای تو من مرگ نکاشتم
دی آمده گان چاه به رۀ تو شگافتند
قربانی ام آه وطن نیست گناهم
جستم
ره نیست به بهارت
افسوس
غیر از تو مرا هیچ کسی دوست ندارد
بردارم از ره
وا مانده من آن کودک گریان تو هستم
میهن
غمگین اگر شاد
سردی و یا گرم
آباد آباد
برباد برباد
زیبا ترین نیک ترین مام جهانی
شیرین ترین قصه وهم حرف و بیانی
میهن
ای علت هستی من و نام و نشانم
میهن
من عاشق هر ذره ذره خاک و بیابان تو هستم
بیابان تو هستم
******************
نا امید
ترا من از نگاه خسته و سنگین
فتاده در کناری
پیش پایی
واله و غمگین
دل من میشناسم
نشد روزی میسر تا روی آهسته سوی دوست
و یا
روزی بیاید یار نا هنگام
همه در انتظار و انتظار و انتظار ماندی
برای وصل برای لحظه کوچک بقدر نوک سوزن
شود آنچه که می خواهی
سرا پا بی قرار ماندی
همه گویند
میرد آدمی وانگه که بمیرد آرزو هایش
نگفتند چون شود با آن که امیدش
فقط درب های بسته بیند و خشم چرخ دون
همه محروم
و زنجیری زکوتاه دستی افتاده درپایش
چه خواهد بود او را نام
کسی می گفت امید
به تنهای
نبرده ره به جایی
تلاش وجهد دویدن ها می خواهد
عبور از درب پست قلعه دوران
خمیدن ها می خواهد
درست گفتند اگر مقصد بود
کاخ وسرای و قدرت وشهرت
جواب کس چه خواهد بود اگر هجران کشد کوهی
بلند
بدون کوره راه
بدون آتش آفتاب
بدون قامت مهتاب
که از افتادن وبر خواستن شان
بجویی ره کوی یار
قدم در پیش بگذاری بگذاری بگذاری
تلاش وجهد هدف نامی
و تقدیر را بخوانی قصه اطفال
که یکبار
هنوز در پشت کوهی
در کنار تیغه سنگی
کنی دم راست
و گوی
یا خدا وپا گذاری پیش
که زاغی
آری زاغی
بیاید پرزنان اندر کنار تو
دهد احوال یار تو
که او دیگر نداشت مهلت بماند انتظار تو
مزن بیهوده تو منزل
نگردد کام تو حاصل
جواب بر من کی میآرد کی میآرد
نمی خواهم بگوید
قضا بود و قدر بود نصیب و قسمت و طالع
نمی خواهم
نمی خواهم کنار آیم
با این گفتار بی عاید
نشد دیدار یار حاصل امیدم داغ جاوید شد
خدا یا
دوست
چرا من زنده ام دیگر
نمیدانم
چرا استاده ام دیگر
این ناله ها را برای آنهای که چون من از دیدار عزیزان شان
به خاطر غربت و ان هم بی پایان و تحمیلی دور ماندند تا روز جزا
انتظار مگر آنجا دیدار بهم رسانند سر داده ام .
(چنانکه من از دیدارپدر مرحومم)
بصیراحمدمها