همايون بهاء
عيدنوروزی
عيد نوروز آمد و فصــــــــــل بهاران شد پديد موسم سرزندگی باغ و بســــــــــتان شد پديد
روزنو شد ، سال نو شــــد کهنه پدرود گفت فرخت و شادی زپيران و جـــــوانان شد پديد
زنده گرديد اين جهــان و تاز گی از سرگرفت جنب و جـوشی دروجود زنده جانان شد پديد
هرکه را بينی بود اندر تلاش و پشـــــــت کار اين مدنيت ها همه با کار انـــــــسان شد پديد
قطره ی باران فرورريزد چو گوهر بر زمين تا به اوج آسمـــــــــان آن ابر نيسان شد پديد
آفتاب مهر پـــــــــــــــرور گشت اندر اعتدال با دم گرمش زبرف آب فــــــراوان شد پديد
رود مست پرخروش ازبس تلاطم ميکـــــــند درمحيط بسترش سيل خـــــــروشان شد پديد
سبزگـــــــــــــرديده چمن درباغ روئيده سمن لاله در دشـــت و دمن گل در بيابان شد پديد
هرطرف موج شگــــــــوفه بر سر شاخ شجر محشری از عطر گل اندر گلســـتان شد پديد
بلبل شيدا زمـــــــــوج بوی گل سرشار گشت ازدم منقار او صد شــــــور و افغان شد پديد
ساقی ساغر بدست آمد بهـــــــاء در سبزه زار ازشرنگ شيشه ی می ، می پرستان شد پديد