مكثی بر مقاله پژوهشگر محترم احد وفا معصومی
الف آسيابان
نويسنده محترم
نوشته شما را در مورد وصف مولانا با علاقمندی تام مطالعه كردم و بنابر پيشنهاد شما ، حاضرم كه مولانای بزرگ را نه تنها بلخی خراسانی بگويم بلكه اگر اجازه ميداشتم ، او را قبله خود ميخواندم .
درين نوشته كوتاه اولتر از همه ميخواهم اذعان نمايم بخاطر اينكه زحمت كشيده ايد در بحبوحه تجليل از هشتصدمين سالگرد مولانا جلال الدين محمد بلخی ، مضمون پرمحتوا و پرمحبت نسبت به مولانای من ، مولانای شما و مولانای تمام كسانيكه خود را پيرو و مريد پيامبر بزرگ عرفان و تصوف شعر و ادب ، تقوآ و عدالت و بالآخره انسانيت ميدانند ، تحرير و ازطريق سايت وزين آريائی به مطالعه همگانی قرار داده ايد ، جای اظهار سپاس و شكران است .
با خواندن اين مقاله به قدر تشنگی ام از بحر دنیای مولانا قطره چشيدم و در عين حال مواردی ازين مضمون باعث ملال خاطرم گرديد ، درحاليكه جرآت ادعای نويسندگی را بخود نميدهم و الزامآ تصميم گرفتم چند كلمه يی را با شما و ديگر عاشقان مذهب مولانا درميان بگذارم .
نويسنده عزيز ! با آنكه جناب شما هم مانند مليونها پيرو حقيقت مولانا ، پروانه وار از عشق مولانای بلخ سخن ميگوئيد و ما را رهنمائی به راه مولانا ميكنيد و همچنان از مقاله نويسنده ديگر آقای« گذازی » انتقاد برحق كرده و محكوم به حقيقت پوشی چون آفتاب بدو انگشت مينمائيد كه گفته است : ( اين مرد بزرگ ادبيات جهان نخست به ما ايرانيان تعلق دارد و سپس به ديگران ) اما متآسفانه خود شما نيز غير آگاهانه وياآگاهانه و احتمالآ زيركانه تحت لفافه “جنگ با جعلكاری “ كوشيده ايد تا معلومات مشكوك كننده ونادرست نسبت به اصليت زبانی ، اتنيكی وقومی مولای بزرگ ارائه فرمائيد كه اين نوع تحريفات همچنان به چوكات مذهب مولانا گنجايش ندارد و تكرار عمليكه خود انتقاد كرده ايد ، گناه بزرگ و بزرگتر از آنست كه به نويسنده ديگر « آقای گذازی » حواله برجای نموده ايد .
بدون شك شخصيت بزرگ مولانا بالاتر از آنست كه جای برای دعوآ داشته باشد ، او بزرگی است كه تعلق به تمام بشريت و به خصوص به كسانيكه به او ايمان و نياز دارند و او را پيامبر رهنمای زندگی خود ميشمارند دارد . ای كاش همگانيكه آنرا از خود ميشمارند ، هويت اصلی او را احترام و تجعيل را نسبت به هويت او حرام میشمردند و با اصل و نسب او بازی نميكردند و به شخصيت بارز عالی انسانی ونسبی او كيس مجهول النسب نميدادند .
با او بازی مكن كه او آتش است ***** گلی خفته در خاك بسی دلكش است
نويسنده محترم كه خود را از پیروان مولانا ميداند نبايد در مورد تعلقات قومی و نسبی آن بدون داشتن يقين كامل ، به حدس و گمانها مولانا را منسوب به اين ویا قوم و اتنيك نمايد ، درحاليكه خود مینويسد : « و از سوی مولانا را كه رسالتش پيغمبر گونه وتمام اندز هایش برای مكارم اخلاق ، انسان و مقام انسان و انسانيت بوده باشد به قومی مربوط كردن به گونه يی كسر شآن به حضرت مولانا ميباشد . پس خود چگونه توانستيد به حضرت مولانا مولای بزرگوار كسر شآن كنيد .
نه تركش خوان نه تاجيك نه آن و اين ***** زقيدش رسته او چون سرو سركش است
بدون شك عشق آتشين مولانا بزبان فارسی كه زبان گويای او بوده از اشعار آن پيداست .
اگر مولانا مينويسد :
عطار روح است و سنائی دو چشم او ***** ما از پی عطار و سنائی ميرويم
همانطوريكه شما میدانيد تعلق دادن مولانا تنها به قومی گناه بزرگ است ، ساده نگاری به اشعار مولانا تعبير و تفسير نادرست آن گناه بزرگتر از آن است .
مولانا كه ميگويد : « ما در پی عطار و سنائی ميرويم » به نظر بنده منظورش از تعلقات قومی و نسبی آن با اين دو شخصيت بزرگ نبوده بلكه از دنيای معرفت و تصوف علم و ادب سخن ميزند .
درمورد فاميل مولانا چنين مينويسيد كه « زن مولانا گوهر خاتون ويا موًمنه خاتون ناميده ميشد كه از ايشان دو پسر به اسامی سلطان ولد و علاوالدين ولد به جا مانده است » ولی درمورد والدين مولانا و تعلقات قومی و نسبی آنها راه خود را زيركانه عوض ميكنيد زيرا اينجاست كه ميتوان دريافت كه مولانا از كجا و بكدام قوم و نسبی تعلق دارد .
همانطوريكه شهرت مولانا به رومی بودن نسبت اينكه او به روم زيست و درگذشت ميرسد و نه اشاره به تعلقات قومی آن ، فارسی گوئی مولاناهمچنان هيچگاه نميتواند مدلل تعلقيت قومی او باشد .
من ايمان دارم كه گناهكار خواهم بود اگر مولانا را تنها به قومی تعلق بدهم ولی تاريخ و پژوهش دست اندركاران و جويندگان مولانا را عقيده بر آن است كه پدر و مادر مولانا اين دو شخصيت بزرگ انسانی تورك زادگان بودند كه در داخل خانواده همه به زبان توركی اوزبيكی تكلم ميكردند .
بازهم برميگردم بدانكه مولانا شناسی تعبير و تفسير اشعار و تفكر مولانا خواهان فهم تند و توانائی بلند است نه سطحی نگری نسبت به او .
مولانای بزرگ بدون شك در بلخ تولد گرديده و به زبان فارسی شعر گفته است ولی نبايد فراموش كرد كه مولانا بزبان شيرين توركی نه تنها سخن ميگفت بلكه اشعار بسی شيرين و دلپذير دارد كه شما متآسفانه آنرا نخوانده ايد ويا نخواسته ايد كه بخوانيد ، در اختتام اين مقال بخاطر معلومات بيشتر در مورد اشعار مولانا يك قطعه شعر مولانا را به زبان توركی ويك قطعه شعر او را بزبان توركی - فارسی «شير وشكر» احتمالآ تكراری هم باشد ولی بازهم به فحوای يك وجيزه كه ميگويد « تكرار مادر آموزش ها است » برای خوانندگان تقديم ميدارم .
هموطن عزیز آقای معصومی ! اگر عجمی به عربی ويا عربی به عجمی سخن سرايد ، راويی وجود نخواهد داشت كه اين را به تعلقات قومی آن ارتباط دهد چوب بسی شخصيت های بزرگ دنيای ادبيات و شعر ، عرفان و تصوف بزبان مادری شان تكلم ولی بزبان گيرای فارسی شعر سروده اند و حماسه های ادبی آفريده اند كه از جمله ميتوان از جامی ها ، نوائي ها ، فضولی ها ، بيدل ها ، قيصاری ها ، فاريابی ها وصد های ديگر سخن بميان آورد .
محترم وفا معصومی اميدوارم كه مايه آزردگی تان نگرديده باشم فقط آنچه ميخواستم بگويم همان بود كه شما گفته ايد - مولانا را همه از خود بدانيم زيرا او بزرگ است ، بزرگان به همه كسانيكه به او نياز دارند تعلق دارند . به نظر بنده بزرگواری مولانا بدان نيست كه در كجا تولد ، در كجا زيست و بكدام زبان شعر گفته و بكام قوم متعلق است بلكه بزرگواری مولانا در مثنوی معنوی ، در ارشادات و رهنمود های آموزنده و رهائی بخش آن به انسان از ظلمت و تاريكی ، صداقت و وفاداری و همزيستی مسالمت آميز او نهفته است .
بيائيد بروح پاك و مقدس مولانا درود بی پايان فرستاده هر كس بقدر توانائی خود راه او را دريابيم
نمونه شعر توركی مولانا
كيچكينن
اوغلان٫ هئى بيزه گلگيل!
Kiçkinən oğlan, hey bizə gəlgil
داغلاردان داشدان٫ هئى بيزه گلگيل!
Dağlardan daşdan, hey bizə gəlgil
آى
بيگى سندين٫ گون بيگى سنسين
Ay bigi səndin, gün bigi sənsin
بيمزه گلمه! بامزه گلگيل!
Biməzə gəlmə, baməzə gəlgil
كيچكينن اوغلان٫ اوتاغا گيرگيل!
Kiçkinən oğlan, otağa girgil
يولو بولمازسان٫ داغلاردان گزگيل!
Yolu bulmazsan, dağlardan gəzgil
اول
چيچهيى كيم، يازىدا بولدون
Ol çiçəyi kim yazıda buldun
كيمسهيه وئرمه! خيصمينا وئرگيل!
Kimsəyə vermə, xısmına vergil
-----------------------------------------
از
ملمعات تركي-فارسي مولانا
دانى كه من به عالم٫ يالنيز سنى سئوهرمن
چون
در برم نيايى٫ اندر غمت اؤلهرمن
من يار
باوفايم٫ بر من جفا قيليرسي
گر
تو مرا نخواهي، من خود سني ديلهرمن
روئى چو ماه دارى٫ من شاددل از آنم
زان
شكرين لبانت٫ بير اؤپگونو ديلهرمن.
تو
همچو شير هستى ٫ منيم قانيم ايچهرسين٫
من
چون سگان كويت٫ دنبال تو گزهرمن
فرماى
غمزه ات را٫ تا خون من نريزد
ورنه سنين اليندن من يارغييا بارارمن
هر
دم به خشم گويى: بارغيل منيم قاتيمدان!
من
روى سخت كرده٫ نزديك تو دورارمن
روزى نشست خواهم٫ يالقيز سنين قاتيندا
هم
سن چاخير ايچهرسين٫ هم من قوپوز چالارمن
روزى كه من نبينم آن روى همچو ماهت
جانا! نشان كويت٫ از هر كسى سورارمن
آن
شب كه خفته باشى٫ مست و خراب و تنها
نوشين لبت به دندان٫ قاتى قايى يارارمن
ماهى چو شمس تبريز٫ غيبت نمود و گفتند:
از
ديگرى نپرسيد٫ من سؤيلهديم٫ آرارمن
با تقديم حرمت
21 دسامبر 2007 ميلادی