زما و ز یزدان بدان کس درود

که تارش خـــــــرد باشد و داد پود

زما باد بر جـــــــــــــــان آنکس درود

که داد و خــــــــــــرد باشدش تار و پود

بی اندازه ازما شما را درود

که آنــــــرا ندان فلـــــــــــــــــــــــــک تـــــــــــــــــــــــــــــــار و پــــــــــــــــــود

فرو هشت ازو ســـــــرخ و زرد و بنفش      همی خواندش کــــــــــاویانی درفش

گنه کرد به بلخ، آهـنــــــــگری         به شوشتر زدند گــــــــردن مسگری

بسی رنج بردم دریی سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

مسلمانان مسلمانان زبان «پارسی» گویم

که نبود شرط در جمعی شــــــــکر خوردن به تنهایی

 

رویداد ی که روز پنجشبه گذشته در افغانستان در باره برگزاری سازوآواز یک گروه هنری ایرانی رخ داد!

ما از وزارت اطلاعات کلتور فرهنگ و توریزم زمانی میتوانستیم پشتیبانی کنیم که نخست زبان، نوشتار ، نام و روش خود را پیرایش میداد، سر خود را از پروراندن فرهنگهای بیگانه  پردخته میکرد سپس خود را با فرهنگ نیاگانی خویش آشتی و آشنا میساخت و پس از آن داوری میکرد که آیا مهمانان ایرانی  که از شهروندان ما و بیننده گان برنامه خود خواستند تا چکامه را از کان اندیشه نیک (مولانا جلال الدین بلخی) بخوانند، گیرم ایشان این خواهش را برای آزمایش کرده باشند!

تا بدانند، در این سرزمین که کلچر و کلتور گفته خود را کشتند و همیشه داد از کلچر و کلتور میزنند. کسی است  که  چکامهً را از مولانای بزرگ که هم شهری ایشان است  در اینجا بخوانش گیرد!

 اگر کسی در آن انجمن  پیدا میشد که چکامه ی را به خوانش میگرفت تا از یکسو انجمن آرا میشد و از سوی دگر فرهنگ بیننده گان برنامه را به برنامه گزاران ایرانی به نمایش میگزاشت، و همۀ مردم آن سرزمین را سرفراز و سربلند میگرداند و روان آن گرامی مرد جهان را شاد میکرد.

 مگر!

 با افسوس فروان که کسی در آن انجمن پرشکوه نه دیده شده و نه شنیده. پس ننگ و شرم آن بر کیست؟ بیایید که به ترازوی خرد سنجش کنیم نه به اندیشه و سگالش کسانی که گردشگر را توریزم و فرهنگ را کلچر و کلتور مینامند.

چرا ما کور خود بینای مردم باشیم؟ این فرهنگ بیفرهنگی را بما کدام گجستک آموخته است؟

اگر شهروندی از شهروندان آن انجمن سرود مردمی را  سروده نتواسته پس روشن است که این سرود، سرود مردمی نیست و به زبان همگانی سروده نشده، مرا باور بدان است که اگر از آن انجمن خواسته میشد که کی میتوان سروده های « وطن عشق تو افتخارم، بیاکه برویم به مزار، تاکه نباشد همدم جانی و سدهای دیگر... را بخواند؟  بیگمان سدها کس آماده برای سرودن آنها بودند زیرا که آنها سروده ها و آهنگ های مردمی(ملی) سرزمین ما استند، نه این سرود کنونی که گپ از شمشیر و دین مذهب میزند. سرود ملی باید آگنده از خرد، دانش، کنش نیک، دهش نیک، اندیشه نیک، گویش نیک باشد.

 چرا؟

زیرا که فرهنگ ما میگوید:

 نخست آفرینش خرد راشناس *** نگهبان جان است و آن سه پاس.

در اینجا باید گفت که آوازخوانان ایرانی نه توهین کردند به مولانا و نه به سرود مردمی، نه مردمی ما.

همیشه دولت و وزارت فرهنگ در برگزاری برنامه های فارسی زبانان چه در درون میهن و چه در برون کشور بیمیلی نشان داده اند،مانند گردهمایی کشورهای فارسی زبانان در تهران و برنامه سازوآواز(کنسرت) کدبان ( آقا ) ستار در کابل و..

از دیدگه من بزرگترین توهین را به مردم ما خود وزارت اطلاعت فرهنگ و توریزم کرده و میکنند. اگر این وزارت فرهنگ را بشناسد باید نخست از کاربرد بی معنی و بی چم اطلاعات که واژه تازی است و خنده دارتر توریزم که واژه فرنگی است خود داری نماید. ناگفته نباید گذاشت که آرمان من بدگویی نیست. مگر آفتاب به دو انگشت پنهان نمیشود.

بزرگش نخوانند اهل خرد ******* که نام بزرگان بزشتی برد

«سعدی گرامی»

اگر وزارت فرهنگ به این اندازه بیفرهنگ باشد پس از دیگران چه گله؟

سعدی شیرازی میفرماید!

اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی  

برآورند غلامان او درخت از بیخ

بپنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشگریانش هزاران مرغ بسیخ

درین روز ها در همه ی  رسانه ها و آوا و سیماهای (تلویزیونهای) سرزمین ما و همچنان درنوشتار های خامه بدستان گرامی ما به بسیار ساده گی و روشنی دیده میشود که از واژه های کار میگیرند که نمای پر از توهین به زبان و فرهنگ را وانمود مینماید.

 مانند:پروگرام، ایدوتور، پلان،دایرکتر،کابل ستی،چکن کارن سوپ،فابریکه ،ورکشاپ،فایر،سلو، بوت، موبایل،پت، سنتر،مارکیت،لمتد،پوهنتون،یا پایه های ارتشی (رتبه های نظامی ) وهزاران دیگر.اکنون اگرشما از پیشگام ها یا بلندپایه ترین کارمند وزارت فرهنگ بپرسید که دگروال،پوهان،پوهندوی و.. به زبان دری شما چی میشود بیگمان پاسخ بیدرنگ بشما نخواهند داد.

 این است توهین به موالانا!

 کسانی که زبان مولانارا آلوده میسازند و از کاربرد واژه های بالا خوداری نمیکنند ایشان هستند توهین کننده فرهنگ و فرهنگیان. کسانی که این زبان کنونی را دری مینانمند افزون بر آنکه تایید به بیفرهنگی و دوری خویش از فرهنگ و زبان رابه نمایش میگزارند و اهانت بسا بزرگی به روان پاک آن گرامی مینماید.

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر

کین سخن را درنیابد گوش خر

«مولانا»

هر چند که زبان دری و فارسی هردو یک زبان است، پس اگرهردو دو یک زبان است، چی زیان خواهد داشت که ما زبان کنونی را دری بنامیم؟

 پاسخ:

 اگر خردورزانه باشد هیچ زیانی پدید نخواهد آمد. و اگر ددمنشانه و دژمنشانه باشد گزند بی درمانی بار خواهد آورد چونکه ایرانی ها زبان کنونی ما را فارسی نامیدند اکنون اگر ما از واژه های ناب خود مان کار بگیریم بداندیشان خیره سر بی مایه تهی مغز ما را سرزنش خواهند کرد که چرا از واژه ی فارسی کار میگرید زبان ما که دری است نا آگاه از آنکه زبان ما فارسی نیز است!

 مارا کاربرد واژه ی( گواهینامه راننده گی) نشاید!  چونکه این نام یک نام ایرانیست و زبان فارسی.

 ما باید که به زبان دری سخن بزنیم و گواهینامه را لایسنس بگویم، راننده را دریور بگویم، کارگاه را ورکشاپ بگوییم و شلوار را پتلون بنامییم. بایید که مولانا ببینیم که بتلون را چی مینامیده:

 واعضی بُُد بس گُُُُُزیده در بیان ******* زیر منبر جمع مردان و زنان

رفت جُُوحی چادر و رُُبند ساخت ******* درمیانِِ آن زنان شد ناشناخت

سایلی پرسید واعظ را به راز******* موی عانه هست نقصان نماز؟

گفت واعظ چون شود عانَََه دراز******* پس کراهت باشد از وی درنماز

یا به آهک، یا سُُتره بُُسترش******** تانمازت کامل آید خوب و خََوش

گفت سایل آن درازی تا چه حد******* شرط باشد تا نمازم کم بود؟

گفت چون قدرِِ جََو گردد به طول******* پس سُُتردن فرض باشد ای سََول

گفت جوحی زود ای خواهر ببین******* عانۀ من گشته باشد این چنین؟

بهر خشنودیِِ حق پیش آر دست ******* کان به مقدارِِ کراهت آمدست؟

دست زن در کرد در شلوارِِ مرد ******* کیرِِِ او بر دستِِِ زن آسیب کرد

نعره یی زد سخت اندر حال زن ******* گفت واعظ بر دلش زد گفت من

گفت نه بر دل نزد، بر دست زد******** وای اگربر دل زدی ای پُُر خِِِرََد

«مولانا جلال الدین بلخی»

  ما باید هرچه که میگوییم آگاهانه بگوییم نهر فرهنگ ماه میگوییم آگاهانه بگویم ن کوکورانه! دگرگونی ، آیا پاسخ یک مردم که داد از فرهنگ میزنند چنین خواهد بود؟ سگالش نماید سپس کوکورانه! زیرا در فرهنگ بومی ما باید داوری و سنجش هر چیز را به ترازوی خرد و دانش نمود نه کورکورانه! سنایی غزنوی میفرماید:

بیخود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست

مختصر آنست کار از روی آگــــــــــــــــاهی کند.

بیایید بنگریم که خود مولانای گرامی میپزیرد که زبانش دری است:

مسلمانان مسلمانان زبان «پارسی» گویم

که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی

چو من تازی همیگویم بگوشم« پارسی» گوید

مگربدخدمتی کردم که رو اینسو نمیآری

پارسی گوییم شاها آگهی خود از وفا

ماه تو تابنده باد و دولتت پاینده باد

چو نامت پارسی گویم کند تازی مرا لابه

چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری

(مولانا)

دری= فارسی

زمن به حضرت آصف که میبرد پیغام

که یاد گیر دو مصرع زمن به نظم«دری»

شکرشکن شوند طوطیان هند

زین قند« پارسی» که به بنگاله میرود

زشعر دلکش حافظ کسی شود آگاه

که لطف طبع سخن گفتن «دری» داند

پارسی نیکو ندانی حک آزادی بجو

پیش استاد لغت دعوی زبان دانی مکن

اندرین یک فن که داری وآن طریق پارسیست

دست دست تست کس را نیست با تو داوری.

(سنایی)

بفرمود تا پارسی ودری ******* بگفتند و کوتاه شد داوری

«فردوسی توسی»

من آنم که در پای خوکان نریزم******* مر این قیمتی در لفظ دری

«ناصرخسرو قبادیانی بلخی»

نظامی که نظم دری کار اوست ******* دری نظم کردن سزاوار اوست

« نظامی گنجوی»

چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ ******* تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

«حافظ شیرازی»

اشعار به پارسی و تازی                برخوان و بدار یاگارم

ناصرخسرو

«فارسی» همرای من حرف و سخن زن تاجکم

من نمیدانم به پشتو های خوشحال خان ختک

(صوفی عشقری)

اگر در دور افتاده ترین روستاهای میهن بروید شما واژه دری را از زبان آنها نمیشنوید چه خوست باشد چه پکتیا چه غوربند یا کلدار و یا شگنان.

زمانیکه شما درگندهارا ( قندهار) با یک قندهاری که زبان دری ( فارسی) را خوب نداند آغاز به سخن گفتن نمایید بی درنگ و بیگمان او خواهد گفت که: "(ببخشید من زبان پارسی نمیدانم) وبخشی زه خو پارسی نپویگم"  و هیچگاه نخواهید شنید که ببخشید من زبان دری را نمیدانم.

پس چرا زبان مارا برخی دری مینامند؟

پاسخ !

خواسته اینگونه کسان آنست که مارا از جهان پهناور فارسی به کنار بکشانند و آرمان ددمنشانه خویش را پیاده کنند.

که تا ما نتوانیم از واژه های ناب خودمان کار بیگیریم مانند که دبیرستان را باید ما لیسه بگویم.

مگر ببینیم که سنایی مولانا و دگر بزرگان ما لیسه را چی میگفتند:

شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی

تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی

«مولانا»

پیوسته شهرتی به دبستان روز گار

سلطان داد و دین که ز تمکین و قدرت است

«انوری»

شغل کودک در دبیرستانش نیست

جز که خواندن یا سوال و یا جواب

«ناصرخسروبلخی»

ای ز آب روی خویش اندر دبیرستان عشق

تخته عمرسنایی شسته از آموخته

در دبیرستان عشق ازعاشقان آموز ادب

تاترا فردا ز عزت بۀ مردان بود

*******

چون دبیرستان صوفی زانو است

حل مشگل را دو زانو جادو است

«مولانا»

 

 دانشگاه را نا آگاهانه پوهنتون بخوانیم، سرهنگ  را یکچیزدیگربنامیم، به هر روی بیایید بنگریم که آیا مولانا با واژه سرهنگ آشنا بوده؟

چگونه میر و سرهنگی که ننگ صخره و سنگی

چگونه شیر حق باشد اسیر نفس سگساری

پس به سرهنگان بفرمود آن زمان

تا بیارند اسپ را زان خاندان

پس روان گشتند سرهنگاه مست

تاکه دزدان را گرفتند و ببست

نک منم سرهنگ  هنگت بشکنم

نک به نامش نام و ننگت بشکنم

اگر آواز سرهنگان نبودی

نگشتی آخترو کیوان نگشتی

«مولانا»

شهرداری یا شارداری را به گونه پاکستانی پسوند «والی» بدهیم مانند حلوا والا،چوری والا و.. بگوییم شاروالی که خود شار واژه پارسی است و والی هندی

بسی شارستان گشت بیمارستان                  بسی بوستان نیز شد خارستان       برین سان یکی شارستان ساختنند                       سرش را به پروین پرداختند   دران شارستان کرد چندان درنگ              که آتشکده گشت با بوی و رنگ

 به گیتی مرا شارستانست شش               هوا خوشگوار و به زیر آب خوش

«فردوسی»

بنا بر جُُستاربالا شار برابر است به شهر پس شاروالی که واژه ترکیبی هندی وفارسی است بهتر است که باشد تنها به یک زبان، هم آسان و هم فرهنگیتر و فراگیرتر که همان زبان دری یا فارسی است که بیشتراز دوسد ملیون مردم به آن سخن میگویند و تنها سد ساله شعر این زبان برابر است به همه ی شعرهای جهان که در درازانای زمان سروده شده.

چو اندر نیستان آتش زدی

زشیران بپرهیز اگر بخردی

« نظامی»

 

در فرجام باید گفت که زبان ما هم دری است و هم فارسی

مانند آنکه ما هم آدم هستیم و هم انسان

مانند که یک سکه  دوروی دارد مگر یک سکه است نه دو سکه، ما هم آریایی هستیم و هم خراسانی

خواهش  من از خامه به دستان اینست که فریب دشمنان را نخورند بنام های آنکه این واژه فارسی است و این ایرانی و آن تاجیکی.

ما هم ایرانی هستیم ، هم خراسانی و هم تاجیکی.

بیایید که بدانیم ایران از دیگاه فردوسی گرامی کجاست؟ که از این واژه ایران  پنهجسد بار در شاهنامه خود کار گرفته.

رستم از شاه میپرسد که بگویید شهر های ایران کدام ها استند که از ترکان افراسیاب باز ستانیم.

کزین سان همی جنگ شیران کنی

همی ازپی شهر ایران کنی

بگو تا من اکنون هم اندر شتاب

نوندی فرستم به افراسیاب

بدان تابفرمایدم تا زمین

ببخشیم و پس در نوردیم کین

چنانچون به گاه منوچهرشاه

ببخشش همی داشت گیتی نگاه

هران شهر کز مرز ایران نهی

بگو تا کنیم آن ز ترکان تهی

وز آباد و ویران و هر بوم و بر

که فرمود کیخسرو دادگر

از ایران بکوه اندر آید نخست

در غرچگان از بر بوم بُُُست

دگر تالقان شهرتا فاریاب

همیدون در بلخ تا اندراب

دگر پنجهیز و در بامیان

سر مرز ایران و جای کیان

دگر گوزکانان فرخنده جای

نهادست نامش جهان کدخدای

دگر مولیان تا دربدخشان

همینست ازین پادشاهی نشان

فروتر دگر دشت آموی و زم

که با شهر ختلان براید برم

چه شگنان وز ترمز ویسه گِِرد

بخارا و شهری که هستش بگِِرد

همیدون برو تا در سغد نیز

نجوید کس آن پادشاهی بنیز

وزان سو که شد رستم گرد سوز

سپارم بدو کشور نیمروز

زکوه و ز هامون بخوانم سپاه

سوی باختر برگشاییم راه

بپردازم این تا در هندوان

نداریم تاریک ازین پس روان

زکشمیر وز کابل و قندهار

شما را بود آن همه زین شمار

« حکیم ابولقاسم فردوسی»

در فرجام

آنچه فرهنگ ما را زنده نگاه داشت، زبان مادری مان است پس بکوشیم زبان مادری خود را زنده نگاه داریم و تا می توانیم از واژه های زبان خودمان بهره ببریم و با آنها گفتگو کنیم و بنویسیم. چرا از بکار بردن واژه های زبان خود سربلند نباشیم؟ زبانیکه سراینده گان بزرگی مانند فردوسی،سنایی، مولوی، سعدی،نظامی، فضولی، جامی،فرخی،دقیقی، ناصرخسرو وسدهای دگر....... را در جهان پهناور زبانزد کرده، آیا مایه ی شرمساری است یا سربلندی؟ ای پارسی گوی گرامی، پارسی بگو و پارسی را پاس بدار!

زبان مادری ما همچون گنجینه ی از هزاران سال پیش با گذر از جنگها و کشتارها در درازای سده ها به دست من و شما رسیده است پس بیایید که زبان مادری خود را گرامی بداریم که هستش از مادران و نیاکان مان نشانی.

ما برابر هرتیره دیگری که در کشور کنونی میزیند تنها دانشمند، نویسنده و شاعر داریم!

این سخن من از روی منی کردن ، خودفروشی وخودستایی نیست تنها خودشنای و پردخته کردن اندیشه ها از بیگانه پرستی و زدودن اندیشه بیگانه از ویرهاست.

فرستنده: بهزاد«آریا»

لندن

 

pashemon@hotmail.com

Behzadaria@hotmail.com

 

 


بالا
 
بازگشت