فلسفه و واقعهء جانسوز دومجسمه بودا در افغانستان
فلسفه و واقعهء جانسوز دومجسمه بودا در افغانستان
مروري بر چالشهاي آيين بودايي(4)
به ادامه گذشته
سراج الدین ادیب
بودا به پرسشهاي متافيزيكي به خاطر نامفيد بودن، بيتوجه بود و هيچ امر ثابتي را نميپذيرفت و آتمن را نيز تأييد نميكرد، با اين همه آيين بودا، به دليل نياز به جنبههاي متعالي و متافيزيكي نوع بشر، اندك اندك مواجه با تغييراتي شد و به آنجا رسيد كه گروههايي از بوداييان سخن بودا را حقيقت ازلي و ابدي دانسته و حتي شماري به پرستش او دست يازيدند. در واقع ميتوان گفت كه بوديسم در سير تحول خود مواجه با دو پديده گرديد، يكي تحجر رهبانيت بودايي (كه با طرح مسائل بيارزش و فرمال، از آموزههاي بودا فاصله گرفتند) و ديگري به دليل خالي بودن بوديسم از توجه به پرسشهاي متافيزيكي و بنيادي، عملاً زمينه دوري مردم از بوديسم پديد آمد و همانطور كه خواهيم ديد يكي از دلايل برچيده شدن بوديسم از هندوستان، همين موضوع اخير بود.
در تشريح نكته اخير بايد گفت كه اساساً انسان چون هم با انديشيدن و ژرفنگري، و هم به آزمون و آزمايش، دريافته كه دانش عقلاني و تجربي نارساست، هرگز نميتواند دستيافتههاي خردپسند را مطلق و پايدار دانسته به آنها ايمان آورد. به عبارت ديگر، انسان نياز به تكيهگاههاي مطلق و پايدار دارد. مقدس براي انسان همان تكيهگاههاي پابرجاست كه ميتوان ايمان را بر آن استوار ساخت.
در يك گروه از اديان بزرگ نَبي و پيامبر نقش
ميانجي و
بيانكننده گفتار مقدس و بنيانگذار آيين را داشته است، ولي در هند از
دوران كهن
نشاني از نبي و پايهگذار دين نيست، بلكه به باور آنها حقايق جاوداني
در فضاي ناپيداي روحاني پراكندهاند وانسانهاي
بينشمند و پيشبين، گيرنده و
دريافتكننده و بيننده اين حقايقند، كه همان وداها،
دانشهاي مقدسند.
ازهمينرو بودا هم كه به يك خداي انسانگونه
سرنوشتساز باور نداشت، و
تقدس وداها را نيز نميپذيرفت، هرگز نه مدعي پيمبري
شد، نه سخن خود را گفتار
خدا و مقدس دانست. او چون انسانهاي ديگر بود، (1)
ولي با بينشي بسيار ژرف
كه انگيزه تنوير يا آگاهي و بيداري او شد. او راه
درنگ رنج و آشفتگي، و
دستيابي به آرامش و خوشبختي و رضاي دروني را دريافت
و به ديگران آموزش
داد. او نه درباره اسرار گيتي و حقايق پنهان، چگونگي
پيدايش و نابودي
جهان... سخن گفت و نه دستورهاي پزشكي و خانهداري و
قوانين اقتصاد و
دانشهاي طبيعي و روش شهرداري و دولتداري... را بيان
كرد، تا نياز به فرمان
مقدس براي جاودان ساختن آنها داشته باشد. بودا نه خود
را مطلق دانست، نه
درباره مطلق سخن گفت، نه سخنگوي مطلق بود؛ پس
نيازي به ايمان و
كورباوري نداشت. او پيوسته از بُدهي (2)
يا آگاهي و بيداري و خرد سخن
ميگفت و دين او نيز بودي درمه (3)
بود، آموزشي كه با بينش و خرد دريافت
شده و به بيداري و آگاهي ميانجامد؛ آگاهي به
راه اصيل هشتگانه. ولي
همانگونه كه بيان شد، انسان نياز به تكيهگاه مقدس
و مطلق دارد، و در
آييني كه بر خرد و بينش استوار است، اين تكيهگاه را
نمييابد. ديني كه
گفتار خدا نباشد، يا مقدسين آن را به نام آيين جاودان
و مقدسي كه با رمز و
راز وراي دنيا پيوند دارد، اعلام نكنند مردم را به سوي
خود نخواهد كشاند، كه
آنها پيرو راه دلپسندند، نه آموزش خردپسند. در دنيايي
كه پيوسته همه چيز با
شتاب در حال دگرگوني است و هيچ وجودي پايدار نيست،
دستور پايدار و جاودان
را تنها ميتوان از وجود مقدس و مطلق پذيرفت. پس
بوداييان نيز از يكسو به
گرايش توده مردم به ستايش و پرستش، و از سوي ديگر
براي افزودن بر پشتوانه
گفتار بودا، او را نه تنها برتر از انسان، كه استاد
خدايان ساختند، و رفته
رفته وجود مطلق همهدان را پذيرفتند تا كلام او هم
جاودان و مقدس گردد. از
زبان همان بودايي كه در آخرين دم زندگي به شاگردان
خود سفارش ميكرد كه
بر خرد خويش تكيه كنند نه بر گفتار بودا، سخن او را
حقيقت مطلق خواندند.
دین بودا چگونه در مشرق و جنوب آسيا انتشار يافت
بعد از مرگ بودا دين او در مشرق و جنوب آسيا انتشار يافت، ولي پيروان بودا در تفسير دستورهاي او اختلاف كردند، در نتيجه بوداييان، اندكاندك به دو فرقه يا دو مكتب بزرگ و يك مكتب كوچك منقسم شدند.
دو مكتب «هينَهْيانَهْ ـHinayan » (به معني گردونه كوچك يا راه كوچك) و « مهايانه ـ Mahayana » که به معني( گردونه بزرگ يا راه بزرگ) بعد از پنج قرن كه از وفات معلم بزرگ - بودا - سپري شد، از يكديگر جدا و متمايز گشتند، اختلاف و فرق بين آن دو اجمالاً در اين است كه درطريق هينَهْيانَهْ، مبتدي و نوآموز بايد كوشش كند تا نفس خود را، انفراداً تكميل كرده به كمال انساني برساند و به مرتبهء حقيقت « بودائيت فردي » برسد و كاري به ديگر نفوس بشري ندارد.
ولي در مكتب مهايانه، جنبهء اجتماعي در تربيت نفس و تهذيب اخلاق بيشتر رعايت ميشود و برحسب مبادي آن، هدف هر فرد انساني نبايد فقط آن باشد كه خويشتن را كامل ساخته به مرتبهء نيروانه نائل گردد، بلكه بايد به مقام «بودائيت عامه» واصل شود تا آنكه ديگر نفوس را كه در جهان دستخوش آلام و مصائباند، به سعادت و نجات برساند.(4) بدين روش هر نوآموز كه به سوي بودائيت سير و سلوك ميكند به نام « بودي سَتْوَه Bodhisattva» ، يا بوداسف، موسوم است يعني موجودي كه به مرور، اندك اندك، نائل به اشراق و روشنشدگي شود، در كتب و آثار مكتب مهايانه سرگذشت بوداها يا افرادي كه به مقام بودائيت عامه رسيده و به درجه نهايي از مدارج كمال قدم نهادهاند، بسيار ذكر شده است.
اين بوداهاي عام مانند( قدّيسين نصاري و اولياء صوفيه)، نزد هنود مقدساند و آنها را صاحب قوهء كشف و كرامات ميدانند، پيروان مهايانه معتقد شدند كه بودا به شاگردان خاص خود در خفا گفته است كه:« تلاش انسان به تنهايي و بيمدد غيبي براي نجات نفس او از مهلكات كافي نيست، بلكه بايد به او مددي نيز از مبادي غيبي برسد. »، اين عوامل نجات غيبي، سه دستهاند:
الف- « منوشي بوداها » يعني منجيان بزرگي كه همچون بودا گوتمه در زمين به صورت بشرظاهر شدند و سپس به مرتبهء اشراق و شهود رسيدند و ابناي نوع را با تعاليم خود ارشاد كردند و عاقبت به نيروانه رسيدند، اينان چنان به فناي مطلق و بحث بسيط رسيدهاند كه اكنون ديگر دعاها و مناجاتهاي انسانها به ايشان نمی رسد.
ب - « بودي سَتْوَه ها » همان بودا، قبل از بودا شدن اوست و يكي از آنها در بودا گوتمهء هندي تحقّق يافته است، اين عنوان « بوديسَتْوَه» براي آن دسته از موجودات روحاني به كار ميرود كه نمازها و مناجاتهاي آدميان را ميشنوند و ادعيه ايشان را اجابت ميكنند و ميتوانند خصائل و فضائل خود را به كساني كه به ايشان متوسّل ميشوند، منتقل سازند، اين بودي سَتوَهْها، در حقيقت ارواح كاملي هستند كه گاه به گاه براي تصفيه و تزكيه روح خود از آسمان به زمين فرود ميآيند و همچون فرشتگان و ارواح قدسي به كمك و دستگيري انسانها ميپردازند، اينان به ميل خود از وصول به مرتبهي فنا (نيروانه) خودداري كردهاند.
ج- « بودي سَتْوَهميتريَه » يعني بوداي موعود نجاتبخش، يكي از آن «بوديسَتوَهْ»هاي مذكور در صنف بالاست، اين بودي سَتوَهْها كه عاقبت جنبهي الوهيت مييابند در آغاز، افراد بشري بودهاند، به اين اعتبار، هر كس ميتواند عاقبت به منزلگاه بوديسَتوَهْ نايل شود.( 5) همانطور كه گذشت، دو مكتب مهايانه و هينَهْيانَهْ دو فرقه اساسي و مهم دين بودايي است، ولي بايد دانست كه در آن دين - مانند ساير ملل و مذاهب - صدها فرقه و مكتب كوچك تر در هر كشور به ظهور رسيده است(كه از آن جمله فرقه وَجْرَهْيانَهْ است) و هر كدام يك رشته رسوم و عبادات و تشكيلات در صوامع و معابد گوناگون دارند كه در همهء آنها فلسفه اساسي گوتمه بوداي اصيل، ركني ركين است
طريقت تِرَهْوادَهْ (هينَهْيانَهْ) معرفي طريقت تِرَهْوادَهْ Theravada
به معني تعليم پيران است و نامي است براي كهنترين شكل تعليمات بودا- كه به زبان پالي است - اين نام از انجمني مركب از پانصد تن از رهروان كه اندكي پس از مرگ استاد (بودا) تشكيل شده بود، گرفته شده است، تِرَهْوادَهْ فقط يكي از مكتبهاي كهن بوداست كه از سوي فرقهي مهايانه ، (آيين گردونه بزرگ) به نام هينَهْيانَهْ (آيين گردونه كوچك) خوانده ميشود، تِرَهْوادَهْ را گاهي آيين بوداي جنوب يا آيين بوداي پالي نيز ناميدهاند. (C. George. Boeree, 2002)
تاريخ و جغرافياي تِرَهوادَهْ
بوديسم تِرَهْوادَهْ در حال حاضر در سريلانكا، برمه، تايلند، و كامبوج پيرو دارد، اين سرزمينها، كانون بودايي موسوم به تريپيتَكَهْ (6) (سه سبد) را به زبان پالي زنده نگه داشتهاند، در دوران توسعه تِرَهْوادَهْ (كه از قرن پنج پيش از ميلاد تا قرن اول بعد از ميلاد در حال گسترش بود)، اين شاخه بودايي، درکشورعزیزمان افغانستان ( بلخ، قندهار و باميان)، آسياي مركزي و اندونزي نيز رواج داشت، لكن اين سرزمينها به دنبال ظهور اسلام، تِرَهْوادَهْ را كنار نهادند. (C.George.Boeree,2002)
يكي از مراكز مهم بوديسم هينَهْيانَهْ شهر بخارا بوده است كه نام خود را مديون ضبط ايغوري «ويهاره» به معني صومعهي بودايي است و كيش بودايي تا عصر فتوحات اسلامي، در آنجا رايج بوده است، يكي ديگر از مراكز بودايي، باميان بوده است كه در عصر اسلامي اصلي غور شرقي در جنوب بلخ شمرده مي شده است.
شهر باميان كهقبلأ نیزتشریح شد، بر سر راه چين به هند قرار داشته است در بعضي مقاطع تاريخي به حدّي معروف و معتبر بوده است كه حتي شهر بزرگ بلخ را در بعضي منابع صدر اسلام به آن نسبت دادهاند و آن را « بلخ باميان » يا « بلخ بامي » خواندهاند، آثار كيش بودايي در باميان كه اكنون نزديك شهر جلالآباد ( افغانستان ) در سر حدّ شرقي افغانستان و پاكستان واقع است به ويژه در محل معروف به « هدا »، ناحيهي « كز » ( آخرين قسمت شرقي افغانستان )، ناحيه « كوهپايه» (در مغرب كابل كه حدّ شرقي كوهستان غور و غرجستان پيشين است) و نيز در محل معروف به « بگرام » قابل ملاحظه است.
در بلخ كه شهر مزارشريف كنوني درافغانستان به حقيقت بازماندهء آن است، بوداييان در سينهي كوهها، آشيانهها و مغارههايي براي خود كنده بودند كه از راهها و معبرهاي باريك (مثل آنچه در كوههاي بوميان قديمي اردن ديده ميشود)، به آن مغارهها مي رفتهاند و در حقيقت شهركي براي خود دردل كوه بنا نهاده بودند كه آنها را سُمْج مي خواندهاند، و در دورن اين اتاقكها و پستوها مجسمهها، و تصويرهاي زيادي از بودا موجود است. (امين، 1378، ص 131). ياقوت حموي در معجمالبلدان از دو مجسمه بزرگ بودا كه يكي سرخ بت (مجسمه سرخ بودا) و ديگري خنگ بت (مجسمه خاكستري بودا) بوده، سخن گفته است و همين دو مجسمه است كه عنصري و ابوريحان بيروني نيز به آن اشاره كردهاند.
اين دو مجسمه بزرگ بودا كه به ترتيب 55 و 35 متر ارتفاع داشته در داخل يك صخرهي آهكي، كندهكاري شده بودند و در سال 2001 ميلادي از سوي حكومت ظالبان درافغانستان، منفجر وسرنگون گرديد، خلاصه كلام اينكه بخارا ، (7) قندهار و باميان از مراكز مهم كيش بودايي بوده است (8). زايران چيني در اين مناطق، بقاياي بودا همچون استخوان،موي، ناخن و دندان او را زيارت مي كردهاند، حتی طشتي را كه بودا با آن تطهير مي كرده يا جارويي كه به وسيلهي آن محل زندگاني خود را مي روفته و حتي تفداني را كه مورد استفاده قرار ميداده، نيز زيارت ميكردهاند.
يكي از دندانهاي منسوب به بودا در شهر پيشاور و ديگري در ناگره (نزديك جلالآباد افغانستان) نگاهداري ميشد و يا دو دندان ديگر منسوب به او، دست به دست ميگشت تا آنكه عاقبت به سرنديب (سيلان/ سريلانكا) رسيد و امروز در معبد دندان بودا در شهر كندي در سريلانكا همه ساله محل زيارت صدها هزار نفر است. (امين، سيدحسن، 1378، ص 132.)./
ادامه دارد .....
پينوشتها 4
1 ـ
همهداني بودا
برخلاف آنچه در
بوديسم كنوني پذيرفته ميشود در زمان خود او اصلاً
مطرح نبود، نخستين پيروان
بودا در فرمانبري از دستورهاي استاد يكپارچگي و يگانگي
نداشتند و ازهمينرو
شاكياموني حتي در دوران زندگي خويش با ناهمسوييها و
ناسازيهاي فراواني رو
به رو شده است. ناسازگار با آنچه امروز تبليغ ميكنند،
بودا را در زمان
حياتش انسان لغزشناپذير و همهدان و وجودي مطلق
نميشناختند و ازهمينرو به
خودپرواي جداراهي و خردهگيري ميدادند. ما نشانههايي
از اين برخوردها را،
حتي در گزارشهايي كه ميكوشند بودا را واجبالاطاعه
بشناسانند، به روشني
مشاهده ميكنيم. در اين گزارشها سخن از شاگرداني است
كه دستورهاي او را
ناديده ميگيرند و يا در برابر او به ايستادگي
ميپردازند. براي نمونه در
گزارشي از رساله مهاوگا
(mahجvagga)
ي (انضباط) كه رويههاي بسياري را دربر
گرفته است، سخن از كشمكشي است كه در خانگاهي
به نام گوسيتا (Ghosita)
در
كوسامبي (Kosambi)
روي داده است. در اين خانگاه دو استاد، هر يك
با 500 شاگرد،
به سر ميبرند، كه يكي خبره در پرسشهاي سازماني و ساماني
(vinayadhara) بود و ديگري استاد كاردان اصول
عقيدتي (dhammakathika) .
اين دو
با يكديگر به نزاع برميخيزند... . پس برخوردها تا جايي
بالا ميگيرد كه بودا
ناگزير به ميانجيگري ميشود و آنها را پند ميدهد با هم
آشتي كنند. ولي اين
اندرزها نيز به جايي نميرسد. بودا از كوشش باز
نميايستد و از اين گروه به
آن گروه و از اين دسته به آن دسته روي ميآورد
اندرز ميدهد... ولي باز
هم براي چند چكه آب كه در آفتابه به جاي مانده
ستيز و پرخاشگري پيگيري
ميشود. سرانجام كار به جايي ميرسد كه بودا برآشفته
شده پشت به همه
شاگردان كرده و خانگاه را ترك و از همه پيروان
كنارهگيري ميكند. رداي
زعفراني بر تن ميپوشد و در كنار يك فيل و يك ميمون
به جنگل پناه ميبرد،
و چند فصل را در جنگل به مراقبه ميپردازد. نگ:
آشتياني، عرفان بودايي ،
تهران، انتشار، 1377، ص 90.
2 ـ.
bodhi
3 ـ . bodhidharma
4 ـ اين تفاوت شبيه است به آنچه سعدي در قطعهي معروف زير اشاره ميكند كه تفاوت صاحبدلي كه از خانقاه به مدرسه آمد، در اين است كه: گفت اين گليم خويش به در ميبرد ز آب وان سعي ميكند كه بگيرد غريق را
5 ـ ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت (چاپ هفتم)، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، صفحه 224-230.
6 ـ Tripitakaيا Ti-Pitaka به معنيسه سبد و همانطور كه در بخش پيش اشاره شد، نامي است كه براي سه بخش كانون پالي گذاردهاند: سبد روش يا وينيَه پيتَكه (Vinay Pitaka) ، سبد گفتارها يا سوتَهپيتَكه (Sutta- Pitaka) و سبد فلسفه يا اَبيدَرمَهپيتَكه (Abhidbamma Pitaka) . گفتني است كه سبد سوم كانون پالي، مركب از تفسير تحليلي بر فلسفه و روانشناسي بودايي است (سوزوكي، پيشين، ص 20).
7 ـ مولانا جلالالدين محمد رومي به بلخ، علاقه وافري داشت، او درباره بلخ چنين ميسرايد:
اين بخارا، منبع دانش بود پس بخارايي است هر كاتش بود
اي بخارا! دانش افزا بودهاي ليك از من عقل و دين بربودهاي .
8 ـ رواج فرهنگ بودايي در شمال شرق ايران باستان در قرون نخستين هجري، دلايل سياسي داشته است، زيرا پس از پيروزي اعراب بر ايرانيان در عصر، عمر( رض )، جبههي جنگ ايران و عرب از غرب كشور به شمال شرقي كشيده شد، دهقانان خراسان و تخارستان به كمك تركان و تورانيان و با حمايت دولت چين، پيروز ( فرزند يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني ) را به پادشاهي برداشتند و در برابر تازيان در فتح خراسان و فرا رود ايستادگي كردند، حتي پس از پناهندگي پيروز به چين در 55 هجري، پسر او با نام نرسه با كمك چين در اطراف تخارستان عليه اعراب فعاليت داشت، مسلم است كه در اين اوضاع و احوال، بازماندگان ساساني چندان به كيش زرتشتي تكيه نداشتهاند و بلكه براي جلب حمايت دولت چين و بوداييان تخارستان بيشتر به كيش بودايي متوجه بودهاند. نگ:( امين، سيّدحسن، پيشين، ص 125.)