نگاه کوتاه برمفهوم مدرنیته
ازمدرنهابدون تنفرسخن بگووازقدمابدون ستایشگری ،هریک رابه خاطر شایستگی شان قضاوت کن نه به دلیل قدمتشان
لرد چسترفیلد
مدرنیته بحث خیلی مفصلی است که درین گفتار نمی گنجد وامکان بحث روی ابعاد وزوایائی این مقوله ازاین مقاله خارج است اما دراین نبشته کوشش شده تا بصورت خیلی فشرده روی مفهوم مدرنیته نکات چندی گفته شود.
تاریخ بشریت نشاندهنده این واقعیت است که انسانها همیشه ،چه درزندگی فردی ومغاره یی وچه درمحیط اجتماعی وارتباطات ،درجستجوی راهها وزمینه های تکامل وروند روبه پیش رفتن بوده است . ایجاد تحول وتکامل درتفکر و وسایل ،که آن را «عقل انتقادی » و «عقل ابزاری » نیز گویند ،بشررا از زندگی فردی وانزوا به محیط جمعی سوق داده ،باگذشت زمان وجریان متداوم تاریخ ،همواره زمینه های اندیشیدن نو ،ایستارتازه ،وسایل مدرن وتکوین دولت – ملت ، تصویب قوانین ومراعات نمودن مجموعه مقررات مشخص نظر به مقتضیات زمان وتکامل فکربشر،درروابط اجتماعی ،استفاده از وسایل وتکنولوژی در هردوره تاریخی ...همه نشانه هایی از تحول وتکامل روند به پیش حرکت کردن است .
به خاطری که انسانهای کره ارض از کرامت ،رفاه وارزشهای بشری درک درست و واقعبینانه داشته باشد باید با قافله متحرک پیش رو همگام شده وپا به پای تکامل فکری وابزاری ،خود را عیار سازند ،عقب ماندن از این قافله به مثابه نفی ارزشهای فکری بشر است ، که نفی این ارزش منجر به منتفی ساختن خود انسان است ؛ زیرا یک تفاوت کلی در عرصه زندگی اجتماعی بوجود می اید ،نوع اصطکاک وبرخوردهای طبقاتی جنبه های مختلف زندگی انسانها را مخدوش می سازد ،به یک عبارت ساده گفته می توانیم هستی وبقای انسانها در گروفهم ودرک آن نظر به روح زمان ازتکامل فکری وابزاری درزندگی بشربوده می تواند .
نکته قابل ذکر این که ابزاروایستارهای تکامل یافته در تقابل باوسایل واندیشه های قبل از خود قرار گرفته وبعضا این مساله نوعی چالش را در روند زندگی بشری بوجود آورده است . مفاهیم متفاوت وبرداشتهای گوناگون ازکهنه ونو ویا سنت وتجدد به بحث انگیزترین مقوله ها در حوزه های دانشگاهی ،محافل اهل فرهنگ ودانش مدرن تبدیل شده است ؛پس باید دانست مدرنیته چیست ؟وچه مفهومی را ارایه می دهد ؟
ازمدرنیته معانی مختلف ارایه شده ،که خود حوزه بحث مدرنیسم را روز به روز گسترده تر و وسیعتر ساخته ،مفهوم آن پیچیده تر می شود مدرنیته به معنی همواره به پیش رفتن است یا فراخواندن نو وکنار گذاشتن کهنه [1]
واژه مدرن modern را برای اولین بار رومیان در قرن ششم میلادی از روی کلمه مودو (Mode) یعنی به تازگی ساختند وهم چنان برای اولین بار بودلردر سال 1863 به کار برد . او می گفت : مدرنیته را باید ازمفهوم Mode برون کشید ، به عقیده او مدرن کسی است که صاحب حافظه حال است واز عصرش به صورت هنرمندی حاشیه یی تجلیل می کند . از نظراین دانشمند ،مدرنیته ازیک فاعل (Subject ) ویک فعل ویک مفعول (Object ) ترکیب شده [2]
چنانچه گفته شد مدرنیته فراخوانی نو وکنارگذاردن کهنه را افاده می کند ،این روند ازقدیم الایام در بین طیفهای مختلفی ازجامعه مورد تاکید قرارمی گرفت .
دانشمندان ومتفکران زیادی را در دوران قبل ازمیلاد می یابیم که بر مدرنیته ومدرنیسم عصرشان نسبت به گذشته وعصرکهن پا می فشردند ومدعی مدرن بودن نسبت به پیشینیان شان بوده اند .
این وضع در قرن سیزده هم نیز به چشم می خورد مثلا توماس اکوئناس خود را مدرن تر نسبت به نسل پیش از خود می داند وهمیشه در مجالس علمی وتحقیقاتی بر تفاوتهای زمانی اصرار می ورزد. این موج درگیری دربین گذشته ها ومدرنها درقرن چهاردهم وپانزدهم نیز تشدید شد ونهضتهای فکری جدید در صحنه امده ازمدرن بودن شان تمجید وسنگ تحول فکری وابزاری را درسینه می زدند .
داغترین وجدل انگیزترین بحث تقابل میان نو وگهنه در عهد رنسانس شروع میشود ،که میان عصرکهن وجدید خط فاصل کشیده شده ،تحول عمیق وشگرف درابعاد مختلف زندگی بشری اعم ازاقتصادی ، سیاسی ،فرهنگی واجتماعی رونما می شود .گریز ازقید وبند سنت وفرهنگ کلیسایی و رو اوردن به یک زندگی پر زرق وبرق تکنولوژیکی نقطه عطف تقابل میان این دو مفهوم است . عصر مدرنیته به شکل فورمولیته اش با ظهور رنسانس آغاز یافت وبرداشتهای متفاوت را نیز در بین حلقات مختلف جامعه انسانی بوجود آورد .
استفاده ازبرق به جای چراغهای ابتدائی (موشک) ،استفاده ازماشینهای پیشرفته تتبع و نگارشی ، سفرباراه آهن ... تغییرات قابل توجه وفاحش را درزندگی انسانها بوجود اورد .
ساده ترین مفهوم مدرنیته که ازعهد رنسانس شروع ،تا به امروز دربین مردم موجود بوده ،مدرن شدن تکنولوژی و وسایل است ، مثلا دنیای مدرن درنظرهرکس دنیای استفاده نمودن ازکمپیوتر ،برق به جای چراغهای ابتدائی ، انترنیت ،مسافرت با طیاره وراه آهن نه با مرکب ،ویاهم پارلمان ،احزاب ،سینماها ،اطلاعات جمعی ،بمب اتم ... یعنی آنچه که در زمان فعلی موجود ودرگذشته نبود،می باشد [3]
موجودیت چنین زمینه ها تفاوتی را در زندگی جوامع امروزی ودیروزی بوجود آورده است . ولی بعضی ازدانشمندان این طرزبرداشت راخیلی سطحی وناقص می دانند .ازجمله داکترعبدالگریم سروش تاکید دارد که باید ریشه های مدرنیته را مورد ارزیابی قرارداد ،نه میوه یی را که از آن ریشه رشد نموده وبزرگ شده است .
نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره شود اینست که در تعریف گفته شد مدرنیته فراخوانی نو وکنارگذاشتن کهنه است ، سوال مهم انجا است که چه چیزی را باید کنارگذاشت ؟ وبدیل انرا در مدرنیته جستجو کرد ؟ دراینجا اگرمدرنیته را صرف ازبعد ابزارو وسایل مورد بررسی قراردهیم ،پاسخ مشکل نخواهد بود ،کنارگذاشتن وسایل وابزار کهنه که به اندازه وسایل نو کارایی ندارند ،ولی اگرازبعد فکری وعقل انتقادی ان را به بحث بگیریم پاسخ اسان نخواهد بود و مهمترین موضوع سنت ومدرنیته را نیز همین بعد تشکیل می دهد . چون هر جامعه دارای مجموعه ارزشهای اجتماعی وفرهنگی مشخص است ،که خود را ملزم به حفظ آن می دانند گذشت زمان مدرن شدن وسایل را در آن بی اثر دانسته ، ترک ان ارزشها را به مثابه گریز ازهمه ارزشهای انسانی می دانند . اگر درست تامل وتعمق صورت گیرد ،کنار گذاشتن کهنه وچنگ زدن به مفاهیم نو مدرنیته نوعی بی تفاوتی را نسبت به مجموعه ارزشهای اجتماعی ،که با گذشت زمان درهرجامعه شکل گرفته ،می آفریند . یعنی مشکل خواهد بود جامعه یی خود را ملزم به حفظ وحمایت ارزشهای شکل گرفته در گذشته نداند .
در این زمینه کوشش وتلاشهای زیادی صورت گرفته که به نحوی باید با حفظ فرهنگ کهن وارزشهای اجتماعی از اندیشه ها وروشهای نوین ومدرن استفاده کرد ،در تعامل نه در تقابل وتضاد .
با ظهور مقوله مدرنیته ،جامعه سیاسی تدریجا از همه قیود ماورالطبیعه رها می شود ودولت تنها به مثابه نهادمدرن ،مسول وضامن حفظ آزادی ،تولید وتداوم قراردادهای اجتماعی قرار می گیرد .
چنانچه می دانیم در جوامع سنتی ،امتیازات به موجب طبیعت بنام اشخاص وافراد که از آن بهره مند است ثبت ودرج می شود ،در جوامع سنتی مشروعیت قدرت کاملا بستگی به طبیعت وخصوصیات موروثی است . قدرت تازمانی مشروع است که طبیعت آن مقتضی آن باشد . یک خانواده اقلیت ،محدود و معدود با توسعه قدرت طبیعی می توانست چندین نسل پی هم بر جوامع انسانی حکمروایی داشته باشد . در جوامع ماقبل ،حفظ قدرت در نظم کیهانی وجود داشت ،که نمونه های بارز انرا در حکومتهای سلطنتی اروپایی قبل ازانقلاب فرانسه شاهد بوده ایم .
اما درتفکرسیاسی مدرن با بوجود امدن دولت – ملت وضع به گونه دیگری بوده ،قراردادهای اجتماعی ضامن حفظ آزادیها ورفاه بشر می باشد . فاعل اصلی درتشکیل قراردادهای اجتماعی ضامن حفظ آزادیها ورفاه بشر می باشد . فاعل اصلی در تشکیل قراردادهای اجتماعی خود انسانها اند . درتفکرسیاسی مدرن تاکید بر ارزشهای سیاسی جدید است ، که در ان شاه نه ظل الله ،بلکه نماینده خود انسانها جهت تنظیم اموراجتماعی بشر است . تفکرمدرن زمینه یی را بوجود می آورد تا انسانها مرز دقیق حق وتکلیف را بداند وزنجیرانحصاری تکلیفی بودن را گسیخته بر حق خود تاکید ورزد .
پس گفته می توانیم که در تفکر سیاسی مدرن محوری ترین چهره مدرنیته سیاسی مجموعه ارزشها وقراردادهای اجتماعی است ، که ضامن حفظ آزادی فرد درجامعه باشد .درحقیقت مهمترین محورمدرنیته شکل گیری فرد ، به مثابه چهره اصلی جهان مدرن است . با پیدایش این تفکر مدرن سیاسی فرد مقام وجایگاه خود را به حیث موجود خلاق قدرت سیاسی پیدا کرده ، مشروعیت دهنده قدرت حاکم در نظام است .
یعنی مدرنیته ،نظام ازارزشها وایستارهایی که با پیدایش فرد محوری در جهان مدرن انجامیده است . در این نظام فرد به مثابه موجود اخلاقی ،مستقل ،خود مختار وقادر ،جایگاه اول را دارد وافراد می توانند با داشتن چنین خود مختاری قرارداد اجتماعی را به مثابه نظام حافظ منافع خویش بوجود بیاورد .
در گذشته ها یعنی قبل از تمدن مدرن ، به فرد چنین بها داده نمی شد . انسان موجودی بود که در طبیعت قرار داشت و طبیعت مجموعه منظم دارای ارزشهای ویژه بود . ولی از نظر متفکران واندیشمندان مدرن ، هر فرد طبق قرارداد اجتماعی ،کاملا حاکم بر امور خود است ، آن امورازطریق هیئت منتخب ، که هما نا قدرت حاکم است ، نظم وسامان داده می شود .
واما در افغانستان !
تاهنوز در افغانستان نهضت روشنفکری بوجود نیامده ، که گرد وغبار فتور چند قرنه را از رخسار اندیشه وفرهنگ بزداید ، در ترقی وتعمم اندیشه سیاسی مدرن وخردگرایی جامعه تلاش نماید . در این سرزمین همیشه فرهنگ سیاسی سنتی حاکم بوده ومجال وفرصت تعقل وتفکرمدرن سیاسی به مردم داده نشده ، تا با پدیده هایی مثل مدرنیته وتدرنیسم با عقلانیت بر خورد نمایند .
قدرتهای موروثی واندیشه های سنتی از مذهبگرایی رادیکالی افراطی در کشور مانه تنها بر انجماد فکری ودربند کشیدن آزاد اندیشی وفرهنگ سیاسی مدرن پا می فشردند ، که هیئت حاکمه خود بزرگترین آفت بر خرمن تعمیم اندیشه های سیاسی مدرن ونهضتهای روشنگری بودند . جز در دوره امانی ، که جامعه ماظهور بعضی ازنشانه های مدرن را شاهد بود و نباید فعالیتهایی را که در ان دوره عملی شده ، دست کم گرفت . در حقیقت حداقل تعمیم اندیشه های مدرن سیاسی – اجتماعی ومقدمه ان در زمان امانی پا گرفت . یکی ازنمونه های بارزآن لغو بردگی بود ، با اعلان لغو بردگی ،تدوین قانون اساسی واجباری کردن سواد اموزی حداقل زمینه برای تعمیم مفاهیم مدرنیته فکری بوجود آمد .
هم چنان برای اولین بارمفهوم ملت که یکی از نشانه های مدرنیته است در اندیشه سیاسی جامعه ما جایگاه خود را پیدا کرد ورسما تساوی همه افرلا جاغمعه در برابر قانون اعلام گردید ومطبوعات ورسانه های خبری عمومی که رکن چهارم جامعه می باشد مورد حمایت قرار گرفت .
فعالیتهای دیگری نیز از طرف مشروطه خواهان ، تلاشهای در دهه قانون اساسی وجنبشهای نیمه فعال روشنفگری صورت گرفته ولی فرصتهای خوبی بوجود نیامد که جامعه ما ازتکنولوژی مدرن وتفکر سیاسی مدرن حداقل استفاده را بکند . پس لازم است که باپدیده هایی مثل مدرنیته در عرصه های مختلف زندگی در شرایط و اوضاع پیش امده در کشور ، بر خورد عقلانی و منطقی صورت گیرد . نهضتهای روشنفکری ونهادهای مدنی – اجتماعی بوجود اید که برای ازادی فردی خود مختاری وگسترش مفهوم متساوی الحقوق بودن افراد جامعه تلاش نمایند .
روشنفگران ، محوری ترین چهره مدرنیته دانسته شود ، که ارزشهای اساسی تشکیل دهنده فضای سیاسی جامعه را تعمیم بخشیده ودرعین حمایت به نقد نیز بکشانند تاهیئت حاکمه تعهدی را در برابر جامعه داشته باشد وبه عنوان نهاد تضمین کننده وحافظ منافع افراد عمل نماید وبه شهروندان جامعه به مثابه اصلی ترین چهره مدرنیته سیاسی به دیده قدرنگریسته ،مفهوم دولت – ملت را به معنی واقعی ان تمثیل نماید .
به امید آن روز
ماخذ :
1- رامین – جهانبگلو، مدرنها ، ص 5.
2- همان اثر ، ص 80 .
3- سروش – داکترعبدالکریم ، سنت وسکولاریسم ، ص 3.