ا. پولاد

نه بدان شوری شور

نه بدین بی نمــکی

 

روزی سیروسیاحت انترنتی افکارم را وسوسه کرد وبه دنبال مطلبی خواندنی میگشتم که گوگل مهربان  به کمک دوست بسیار مهربانم مرا بسوی سایت افشا کشاند. ازنگاه هنری و شوخی چیزهای دلچسپی دارد. اگر بسیارزنگ مان نزده باشد همه این مطا لب به یک خنده میارزد. مگر دقت دران عمیق علمی و سنجیده شده نیست. قبل از اینکه روی  صحت یا سقم آن مطالب چیزی بنویسم باید به دوستان گرداننده سایت خود را معرفی کنم. این معرفی افتخارانه نیست بلکه خواسته ام دید واقعی خود را بشما روشن کنم.

دوستان عزیز هنوز شانزده سالم نبود که دنیای افسانه و افسانه باوری را ترک کردم. ازان زمان به بعد یکبارهم بخاطرم نیامده است که مستقیم یا غیر مستقیم به این افسانه ها تکیه کنم. من به بیمه گورو کفن خود پیش ازپیش وصیت کرده ام تا جسدم را قبل ازانکه به سیر افسانه ها در آتش بسوزانند بروی آتش گذاشته و خاکسترم را تحویل ملائک افسانوی دهند. میشود که ملائک سرمه نداشته باشند و خاکسترم را بحیث سرمه چشم بکارببرند. وبه این صورت از حفظ وضعیت حد اقل  یک مجرم به اساس کتاب های افسانوی ملائک بیچاره آر امش داشته باشند. بهر صورت من به اندازه شما کمیک نیستم که شما را بخندانم اما از شما خواهش میکنم نبشته ام را بخوانید یا بپذیرید و یا اینکه من را رهنمائی نمائید . 

علما ، نوابغ، فلاسفه و انسانهای جذاب که توده ها را بسوی خود بکشانند کم نبوده اند و هر کدامی به نوبه خود کارهای خوب و خرابی داشته اند. برای مثال نام هائی را از فلاسفه نوابغ و پیغام بران ودر زمانه های مختلف ودر قاره های مختلف بشما مینویسم و روی آن مکث میکنم تا دیده شود که کامل بودن نسبی و زمانی است نه مطلق وقابل پذیرش لا انتهای بشر. درغیرآن بشر بجائیکه امروزرسیده نمی رسید. 

شروع میکنیم ازکانفسیوس: این شخص به اساس نوشته خودش هیچ کاری نکرده بلکه تاریخ کهن مردم چین را جمع آوری خلاصه و به مطالعه مردم چین گذاشته است. که این خود صداقت، بزرگی و وسعت دانش اورا حکایه میکند، زیرا با مطابعه آثار این نابغه قدرتمند میتوان دریافت که بسیار بیش از آنچه گفته است برای توده ها به میراث گذاشته و تاریخ علم جهان را غنا بخشیده است. اما خود نوشته است که او از هیچ چیزی نمایندگی نمیکند و فرستاده هیچ کسی نیست. فقط مانند سائرین انساه عادی است و با پشت  کار و حوصله به این کار همت گذاشته است. اما امروز اورا در بسا جاها مردمان بنام پیشوا و پیام بر خود قبول کرده اند. این گزینش راه مربوط به کانفسیوس نمیشود. او همه چیز را به صراحت نوشته و هشیار باش لازم خود را داده است. اینکه توده های خلف او چطور میاندیشند مربوط به آنهاست.            روی نوشته های عالی و با مقدار این انسان والا اگر دقیق شویم ضمن اینکه به دانش فهم و درگ آنزمان این نابغه حیرت میکنیم با زهم میبینیم که زمان چه هنرمندانه نقش خود را بران مهر زده است. یعنی بسا مطالب چنان عادی و پیش پا افتاده به نظر میرسد که حتی طفل مدرسه اپتدائی هم به آن دسترسی دارد. یعنی زمان آنرا کهنه ساخته است.  به همین ترتیب بودا صریحا" یاد آورشده که تجربه های خود را برای نسل های بعدی به ارمغان گذاشته و امید کرده است تا مردمان با استفاده ازین کتاب ها دوستی و آزامش را بین خود مهک بزنند. مگر امروز او پیروان بسیار سر سخت و معتقدی دارد که به سنگ های تراشیده شده او سر تعظیم و سر عبادت فرومیآورند. این عمل به شخصیت بودا لطمه ای وارد نمیکند. آنچه بودا را درانظار جهانیان چیز فهم میشناساند یاد گارها و گفتار های اصیلی است که ازو باقیمانده و قابل یاد آوری و تقدیر است نه آنچه که پیروان امروزی آن به خورد مردم میدهند.  این نمونه ها ی آن متفکرانی است که تفکر خود را به بهائی بالای توده های همزمان ویا خلف خود نفروخته اند زیرا می دانستند که حقیقت دانش آنها چیست . اما هستند متفکرانی که متفکربوده اند اما تفکر خود را به راهی سوق داده اند که در راستای واقعیت ها نه بلکه به راه افسانه نگاری و بستن به مجهولات اتکا کرده اند. و چه بسا که مردمان بعد از آنها برایشان افسانه ها ساخته اند. اما بانی افسانه های اولی خود آنها بوده است. ورنه این افسانه ها به این مقدار پیچیده و گریبان گیر نمیشدند. بطور مثال موسی پیغمبر یهودیان که درروند ادیان ابراهیمی سر دسته عملی بشمار میرود. درحالیکه ابراهیم ، اسحق، اسمعیل، یعقوب و یوسف به این وسعت کارهائی را نکرده اند. اما آنچه کرده اند اینست که بنیان گذار تفکر افسانوی هستند. این بنیان گذاران به اولاد خود بجز افسانه چیز دیگری نداشتند که به میراث بگذارند. به همین اساس تفکر افسانوی بین این خانواده تا بسیار زمان یعنی یکنیم و تقریبا" بیشتر ازان چیز فهمان شانرا جذب و ازان ها افسانه نگاران با قدرتی ساخته است. همین افسانه نکاران بوده اند که زمانی تاریخ سازبوده و بسا انسان ها را به تحرک وا داشته است.  یعنی آنها هم انسان های عادی نبوده اند و با رفتن به بیراهه میتوان گفت نبوغ و دانش خود را به راه نادرستی صرف کرده اند ، اما ازین حقیقت  شان نه  میتوان چشم پوشی کرد. آنها اگر به این افسانه سرائی نمیپرداختند ازبهترین مبارزین زمان خود بودند. 

بطور مثال موسی قوم خود را با چه تاکتیک و هنری از ظلم و بهره کشی فرعون نجات داد. این کار خوبی بود اما بمجرد رسیدن به سرزمین آبائی شان قوم خدا شدند و اقوام دیگر را قتل عام کردند. یکی از قصه های موسی کلیم اله یعنی هم صحبت خدا اینست که به کنار شهری میرسند وازخوف غلبه مردان جنگی آن قوم با مدارا با ایشان پیشنهاد صلح و همزیستی میدارند. چون چندین شهر را ویران کرده بودند و  مردمان آن شهر صلح طلب و آرزوی صلح را داشتند بنا بران ساکنان آن شهر برای همزیستی قبول کرده اند که با موسی وقومش کنار بیایند. موسی ازموقع استفاده واز آنها خواسته است تا مانند قوم خدا یعنی قوم خودش مردان خود را ختنه کنند. آنها به این پیشنهاد جواب مثبت میدهند. وقتیکه همه مردان زخمی شده اند یعنی ختنه شده بودند. بعد ازان قوم خدا بر آنها حمله میبرد و تمام دار و ندار آنها را مانند شهر های دیگر به خاک یکسان میسازند که امروز در تورات ازان با بسیار غرور و افتخار یاد گار نوشته شده است. بسیار جای تعجب است که چنین خیانت و چنین عهد شکنی را هم افتخار میدانستند و قوم خدا خود را معرفی میکردند. و تعجب بر انگیز تر اینکه درین قرن بیست و یکم هم همین طائفه به آن افتخارمیکنند. این ها همه نقاط منفی است که از تراوش فکری موسی کلیم اله به بیرون نفوذ کرده و عملی شده است.  اما مگر این همه کم فکری ها و خیانت ها میتواند ما را به این نقطه برساند که بگوئیم موسی انسان عادی مثل دیگران بود؟ هرگز نه. زیرا او نبوغی داشت اما آنرا به بیراهه ویا بهتر بگوئیم  یک بخش آنرا به بیراهه سوق داده بود. اینکه او چه مشکلی داشت ما امروز همینقدر میتوانیم بگوئیم که او راه استفاده از نبوغش را درست در نیافته بود و تا امروز باعث اختلافات بین انسان شده است. اما متفکرو حتی دارای نبوغ بوده و ازین اصل انکار کرده نمیتوانیم. حتی من به این شک دارم که خود موسی به چنین اعمالی دست زده باشد. ممکن مانند پیروان بودا و کانفسیوس پیروان موسی هم به او افسانه بسته باشند. ید بیضا و عصای اژدها که نمیتواند واقعی باشد ووقتی واقعیت آن زیرسوال میرود پس موسی هم همزمان با کار های خود نمیتوانست افسانه بسازد. اما اینقدر میتوان گفت که دربین خاندان ابراهیمی افسانه سازی از زمانه های سابق وجود داشته است. اینکه این افسانه سازی ها همزمان با کارنامه های شان بوده باشد کمی از حقیقت به دور است. اما بعد از کار نامه های خوب شان مردم عادی مجذوب آن شده و چنین داستان سرائی های بی پایه ئی را عنوان کرده اند. بهرصورت علمای تاریخ به این گونه اعمال، روش و افسانه ها حتما روشنی هائی داده اند که تا حال من به مطالعه آنها توفیق نیافته ام و بدسترسم نرسیده است.

عیسی نیز درهمین روند قراردارد اما این شخص نه شواهد و نه یادگاری دارد که این همه افسانه را که بر او بسته اند از خود او باشد. نوشته ها همه بنام الحام و خواب از کسان دیگر است. که مجموع شان با شمول کتاب کهنه و کتاب نو به چهل نفر میرسد. بنا بران این افسانه سرائی ها در مورد عیسی شاید ازین نگاه باشد که او خود مرد عمل بوده و هیچ نوشته و یاد کاریکه بتواند دانش اورا مانند یک طبیب نابغه به ما ارائه دهد ندارد. شکی نیست که او طبیب بوده و بعضی کار ها را که بعد ها آن اعمال را ابوعلی ابن   سینا ی بلخی انجام داده اما آنرا خوشبختانه نوشته و جاودانه ساخته است نیز انجام داده باشد. اما چون بصورت کتبی چیزی نداشته است بنا بران مردم عادی ازان افسانه ها ساخته اند که این افسانه ها تا سرحد فروش اسناد مغفرت و قتل بسا نوابغ و دانشمندانی که به بشر خدمت کرده اند و اگر کشته یا سوختانده نمی شدند بسا خدماتی را به بشر عرضه میداشتند که قرن های پانزده و شانزده ما ممکن غنی تر از زیور علمی امروز قرن بیست ویک ما میبود و قرن بیست ویک امروزی ما به کمال مساوات و برابری در بین کرات دیگر سماوی سیر وسیاحت میداشت. یعنی کاروان تمدن را آن افسانه ها چنین کند نموده و بیشتر ازین هم خواهد نمود. تا اینکه مردمان جهان به سرحد شناخت این افسانه میرسند به نظر من بسیار دور است. اما انکشافات انقلابی قرن بیست ما را متیقن میسازد که بشربه خوشبختی میرسد. 

در مورد محمد هم همین اساس وجود دارد. عینا" همان طوریکه در مورد چنگیز وهتلر میتوان گفت. اگر محمد نبوغ نمیداشت تا این سرحد موثریت بالای مردم جهان نمیداشت. و این همه موفقیت هایی را که خود در جنگ ها و تبلیغات بدست آورد و بعد ها پیروان آن آنرا دنبال کردند بدست نمی آورد. او اگر نفوذ در بین همان اعراب نمیداشت و اگر هنر شناخت زمان عقب نشستن وتعرض کردن را نمیدانست به این موفقیت ها نمیرسید. اسلام را تحت سایه شمشیر تا این سرحد در جهان نمیتوانست پخش کند. به همین ترتیبی که چنگیز، ناپلیون و هتلر کردند. اینها هرکدام نبوغ و دانش سرشار طبیعی داشته اند و به اشکاال مختلف اران کار گرفته اند. بنا بران انسان های عادی نبوده اند و لو امروز به آنها صلوات بفرستیم و یا نفرین هیچ یک ازین دو نه چیزی را بالا میبرد و نه چیزی را از اوشان کم میکند. آنچه را از ما می رباید ما باید بر آن هشیار باشیم. که آن صداقت ماست. ما باید مانند انسان های رسالت مند کاری را نه کنیم که سلف ما کرده اند. ما باید توضیح کننده حقایق باشیم نه مخدوش کننده آن. یعنی همان را بگوئیم که بوده و یا است. تا امانت داری ما بحیث انسان متمدن برای نسل های بعدی سرمشق باشد. نه از خوبی ها انکار کنیم و نه از ان افسانه سرائی. نه از جنایات چشم پوشی کنیم ونه بر آن غلو. این هردو ما را به سرحد همان افسایه سرایان نزول میدهد که امروزما به قضاوت آنها نشسته ایم. فردا همین روند درمورد ماست.

در پرگراف آخر باید بنویسم که من از سایت افشا بسیار استفاده نمودم و از غنای فرهنگی آن خوشم آمد. برای احساس نزدیکی بیش از حد من به این نوشته ها بود که خود را دران سایت ذی حق دانسته و مانند یک صاحب حق به ترمیم این نقیصه نظر دهم. اینکه این اظهار نظر من تا چه سرحد بجاست دوستان دانشمند و با ارزش آن سایت محبوب و دوست داشتنی روی آن توجه و من را هم رهنمائی و کمک خواهند کرد. به امید پیروزی های بیشتر شان در راه افشای بی غرضانه حقایق ولو در مورد دشمن ویا دوست باشد.  دست های شما عزیزان را رفیقانه و دوستانه میفشارم وبه امید رهنمائی های شما می مانم.   

 


بالا
 
بازگشت