روشنفکر چگونه میتواند با دیدی تیز و آگاهانه وارد تحول جامعۀ خویش شود

 

 نویسنده  :  مهرالدین  مشید

 

بحث روی موضوعاتی چون  نقش ، جایگاۀ ، مسؤولیت وتواناییها همراه با سرخورده گیهای اجتماعی ودشواریهای گوناگون دیگریکه روشنفکری  دریک جامعه بدان روبرواست ، مسألۀ تازه یی نیست وشاید پیرامون آن دهها کتاب وصدها مقاله نوشته شده باشد؛ ولی آنچه که این بحثها را جان تازه میبخشد  ، چالشها و سختیهای تازه به تازه یی است که درهرعصری و زمانی یک جامعه را مورد تهدید قرارمیدهد و این دشواریها روشنفکر را وامیدارد تا با توجه به نیازهای جدید درجامعه به تولیدات تازۀ فکری دست یازد و با درک جدی ودقیق ازضرورتهای عینی مردم به مثابۀ داکترحاذق ومعالج آگاه پس ازتشخیص دردهای جامعه به تداوی آن اقدام موثروهدفمند نماید و برای رسیدن به اهداف روشن اجتماعی وسیاسی  مجموعۀ عوامل و فکتورها را ارزیابی وتشخیص و بعد ازتفکیک درست آنها به شکل همه جانبه راۀ حل اساسی برای آنها پیدا نماید . برای نشانه گیری اهداف درست اشد تلاش کند که تا ازهرنوع پیشداوریها و قضاوتهای عجولانه به صورت جدی اجتناب نماید تا بتواند که باعبور از کوره راهان تفکر راۀ روشنی را برای رستگاری ملتی نقب بزند و چون چراغی برفراز راۀ مردم خود قرار بگیرد که همه برای رهایی خود به دنبال آن حرکت کنند. اما در طول تاریخ بنابرعوامل گوناگون کمتر روشنفکری  توانسته است تا ازعهدۀ چنین رسالت بزرگ بدرشود. البته علت اساسی آن تراکم و گوناگونی دشواریهای رو به ا فزایش دریک جامعه بوده است که روشنفکر را مجال غلبه برسختی ها نداده است . پیش ازاینکه بربخشی ازدشواریها فایق آیند و راۀ حل واقعی را برای آنها پیشکش کنند، با دشواریهای تازه یی مواجه شده اند که کارهای اولی آنها را هم زیرسوال برده است . ازهمین رو است که روشنفکران درهر برهۀ اززمان  درکشورهای انکشاف نایافته به یک نوع سرخورده گیهای غیرقابل علاج مواجه شده اند. این سرخورده گیها گاهی آنها را چنان راه گم کرده است که بیتوجه به رنجهای واقعی مردم خود برای تداوی آنها نسخه های بیرونی راتجویزکرده اند و اینگونه نسخه های بیرونی نه تنها درد آنها را علاج ننموده است ؛ بلکه به رنجهای بیدرمان آنها نیز افزوده است. آنهایی بیشترموفق بوده اند که نسخه های علاج را با توجه به نیازهای درونی جامعۀ خود در روشنایی ظهورپدیده های بیرونی تهیه دیده اند ؛ زیراکه اینها درک کرده اند که نسخه های بیرونی نه تنها برای محو مرض اصلی موثرنیست ؛ بلکه مرض را صعب العلاج نیزمیسازد. در واقع این صعب العلاجیها روشنفکر را به بن بستهای گوناگون فکری نیز دچار میگرداند . روشنفکر به عوض اینکه به  دنبال جلوگیری ازهمگسیخته گیهای بزرگ اجتماعی بشتابد ، برعکس به آشفتگیهای اجتماعی نیزمی افزاید. دربحث موجود تلاش شده است تا حداقل به زوایای گوناگون دشواریهای فکری پرداخته شود که روشنفکر را به بن بست های علاج ناپذیر فکری میکشاند. 

عوامل زیاد مادی و معنوی شامل فقر ، تنگدستی  ، خانه بدوشی ، استبداد ، نبود آزادیهای گوناگون اعم ازسانسورها ی دولتی و خودسانسوریها دریک کشور وجود دارند که چون هاله یی از وهم و گمان  برفراز افکار روشنفکرسنگینی مینمایند وهمراه با بار رو به افزایش سیاسی  ، اقتصادی ، اجتماعی وتعلقات گروهی  ، زبانی و نژادی و تمایلات به قدرت و ثروت  چنان برذهن روشنفکر فشارخورد کننده وارد میکند که خردگرایی وعقلانیت او را به چالش میکشد و نمیگذارد تا به صورت شفافتر اندیشۀ خویش را ارایه کند. تعلقات و وابستگیهای نامبرده درهرمقطعی از زمان به گونه یی دست و پای اندیشۀ روشنفکر را میپیچد و باغلبه پذیری برعقل حتا تخیل و حافظۀ آنرا نیزبه گروگان میگیرد  و ساحۀ دید او را که دربعضی موارد پرشتابتر وروشنترازاشعۀ ماورای بنفش توانایی  دیدن رویدادها تا آنسوی مرزهای واقعیتها یعنی پشت حوادث را دارد ، چنان تنگ میسازد که افکار او را از درخشش و گسترش میماند.

روشنفکر باپشت پا زدن به تعلقات و وابستگیهای بالا یارای سرجنبانیدن با کاخ نشینان و ویلاگزینان رامییابد تا با ترک حاشیه نشینیها و دنباله رویها با کوخ نشینان خوبتردرآمیزد و با قرارگرفتن درسکوی" نه "رسم نبرد با ستمگران وخوی یاری وهمیاری با بیچاره گان را پیدا میکند؛ زیرا که روشنفکردرشرایط حاد و آشفته یک کشور تصمیم های مهمی را برای بسیج توده ها گرفته میتواند و برای ممانعت ازهمگسیختگی های اجتماعی گامهای ارزنده ییرا میتواند بگذارد. ازهمین رواست که روشنفکر در زمانهای خاص تاریخی به مثابۀ پیام آوران راستین در راستای رستگاری ملتهای خود میتواند کارهای شگفت انگیزی نماید و درکوره راهان دشوار بااستواری و با روحی سرشار از وارستگی ها به صورت خستگی ناپذیز گام بردارد. در این صورت روشنفکر دچار روزمره زده گی و وهم اندیشی نمیشود و ازعینک تنگ ملیت ، قومیت و زبان توسعه و پیشرفتهای شگفت آورجهان را نمی بیند تا مبادا با چسپیدن به این قوم و زبان و یا آن قوم و زبان درتفسیر و تعبیرآنها دچارمغالطه گردد. البته با این دغدغه که چنین اندیشه ها به مثابۀ نشخوارکردن نه تنها فرا راۀ تفکر را محدود میگرداند؛ بلکه اینگونه افکار نه دیروز گره کشای دردهای مردم بوده است ونه فرداها دردی را مداوا خواهدکرد. به نظراندیشمندان قبیله و قبیله گرایی درطول تاریخ عامل اصلی عقب مانی ملتها بوده است . باتاسف که امروزکشورما سخت دامنگیر اندیشه های قبیله گرایی است ؛ درحالیکه اینگونه اندیشه ها مانع مهم درراۀ توسعه و پیشرفت یک کشوراست و انسانرا ازسکوی بلند اندیشه به زمین می افگند و این ناگزیریها حتا انسانرا به چاۀ  مقعد اندیشی ها نیزسقوط میدهد . دراین حال اندیشه چنان به ابتذال کشانده میشود که نه تنها مقعد اندیشیها مایه فخرومباهات تلقی نمیشود ؛ بلکه اینگونه اندیشه ها را وسیلۀ  یی برای رسیدن به اهداف ناپسندیدۀ خود نیزعنوان مینمایند. جالبترا اینکه اینطوراندیشه ها را زیرچترملی بودن هم ارایه میکنند . درواقع مفاهیم عالی ملی بودن را یعنی آنچه که ادمی را ازقیدوبند افکار قومی و زبانی رهایی میبخشد . به صورت ناشیانه قربانی قوم گرایی میکنند . درحالیکه تجربه نشان داده است ، افکارقومیت هیچگاهی  نه تنها ضمانت پایداری برای رستگاری یک ملت نبوده است ؛ بلکه همچو گرایشها چون خوره  یی دربدنۀ ملتها آسایش را هم از آنها گرفته است.  کشورهای نا انکشاف یافته به ویژه کشورما را که زورمندان برای غضب و داراییهای مردم درهرگوشه و کنارکشور شکم افگنده اند، بیشتر درمعر ض آسیب پذیری  قرار میدهد. اینگونه اندیشه ها راه کارهای رسیدن به منافع ملی و وحدت ملی را دچارچالشهای هولناکی مینماید وهرنوع تلاشهای انسانی را دراین راه به ناکامی نیزمواجه نموده است و مینماید ، حتا سعی و تلاشهای آنانی را به دشواری روبرو میگرداند و ضرورت های عینی برای رسیدن به اندیشه های والا را نیز نفی میکند. آنهاییرکه هنوزهم در وادیها ی ناشناخته سرگردان اند و وهم اندیشهای بلند پروازانه بروی افکارآنها سنگینی دارند، بیشتر دچار راه گمی مینماید.

نباید از اظهارات بالا تعبیرسؤ کرد و تلاشها برای غنای یک فرهنگ را ازطریق زبانی زیر سوال قرارداد . هیچگاهی فرهنگی بالنده نمیگردد که عناصرشکل دهندۀ آن به ویژه  زبان ازشکوۀ پویایی اش به زیرافتد. باتاسف که درشماری موارد این مفاهیم عوضی گرفته میشوند ؛ درحالیکه پیش از رسیدن به منافع بزرگ ملی و اهداف شایستۀ فرهنگی نایافته های دیگری باید اولتر دریافته شوند. قسمت عمده این نایافته ها در برگیرندۀ  غنای زبانهایی است که درشکل دهی فرهنگی سهم دارند که رابطۀ ناگسستنی لازم و ملزوم  یکی را بر دیگری حتمی  گردانیده است . باتاسف که شماری از روشنفکران بی توجه به ارزشهای بزرگتر دریک جامعه به صورت ناشیانه ارزشهای بزرگ را قربانی ارزشهای کوچک  مینمایند و برای برائت خویش برای توجۀ آنها صرف بهانه می آورند ؛ درحالیکه دسترسی به اهداف بزرگ فرهنگی و ملی خود به خود راۀ رسیدن به اهداف کوچک را که همانا غنای زبانهای متشکلۀ فرهنگی را در بردارد ، نیز پاسخگو میباشد.

  روشنفکر واقعی دریک جامعه باید توجه داشته باشد که دستیابی به اهداف بالا آنقدرها ساده نیست و تنها با مجرد اندیشیها، انتزاعی نگریها و واژه پردازیهای غیرمسؤلانه نمیتوان به آنها نایل آمد ؛ زیرا کاربرد شیوه هاییکه بتواند گرهها و موانع میان اهداف قومی و اهداف ملی را باز نماید ، نیازفراوان به مأل اندیشی و تدبردارد تا اول برای زدودن  آن تارهای عنکبوتی که به مثابۀ سایه های شوم برفراز ذهن سیال انسان سایه افگنده اند،  تصفیه شوند و شفافیت پیدانمایند.  زمانی میتوان به این آرزو نایل آمد که باآگاهی و شناخت روشن ازعناصرمتشکلۀ فرهنگی خود گام برداشت . پس ازشناخت واضح از تاریخ ملی  و فرهنگ  ملی میتوان به اهداف مثبتی در راستای اهداف قومی و زبانی نیز نایل آمد.

مفاهیمی چون وحدت ملی ، منافع ملی وهویت ملی با منافع قومی و زبانی چنان با یکدیگر گره خورده اند و بهم مرتبط و بسته اند که درشماری ازموارد جدایی یکی ازدیگری حتا محال مینماید . ازهمین رواست که روشنفکرگاهی ازتحلیل ، تفکیک وتشخیص آنها کوتاه می آید،  یایکی را بر دیگری ترجیح میدهد،  یا یکی را در دیگرخلط مینماید ویا یکی را بجای دیگری عوض میگیرد و درآخرین تحلیل درشناخت آنها دچارمغالطه میشود تا روشنفکربالاخره در درچالۀ ناگزیری ترجیح نامناسب فرو می غلطد و برمصداق حرف " تحصیل حاصل" تلاشش به هدف اساسی نارسیده عقیم باقی میماند. با وجود سردادن شعارهای ملی درگودال قومیت و زبان پروری افراطی هبوط مینماید وبه صورت ناشیانه یی با پیشکش کردن زبان وقوم ویا درزیرچتر زبان و قوم منافع ملی و اهداف ملی را توجیه میکند ؛ درحالیکه این تمایل به صورت آشکاری روشنفکر را از رسیدن به اهداف بزرگتر دریک جامعه به حاشیه میکشد.

 پیرامون منافع ملی وهویت ملی اینقدرباید اشاره شود که  این دو لازم وملزوم یکدیگراند هرگونه تحول دریکی ازاین دوحوزۀ ، حوزۀ دیگری را نیزمتاثرمیسازد. هویت ملی مجموعۀ یی از ارزشهای فرهنگی ، تاریخی و ملی یک کشور را که در واقع آرمانهای واحد یک ملت درآنها انعکاس مییابند، ارایه میدارد که  درحوزههای گوناگون ملی ،  سیاسی  ، اقتصادی واجتماعی تبارز مینمایند.

درحوزۀ سیاسی : رابطۀ تنگاتنگی با استقلال سیاسی ، حاکمیت ملی برای داشتن ارادۀ ملی  در راستای اثبات هویت ملی ، سرحدات مشخص جغرافیایی  ، سیاست روشن ومستقل داخلی وخارجی برای تعیین سرنوشت مستقل ملی  ، شخصیت مستقل حقوقی  ، داشتن نیروی مستقل دفاعی ، تامین وحدت ملی  وتمام شؤون حیات سیاسی شامل گروههای سیاسی یک کشوردارد.

درحوزۀ اقتصادی : رابطۀ جداناپذیری با استقلال اقتصادی ، اقتصاد ملی  ، بازار اقتصادی  ، ثبات اقتصادی و رسیدن به خودکفایی یک کشوردارد.

درحوزۀ فرهنگی : رابطۀ ناگسستنی با عقیده  ، فرهنگ ملی ، زبان و تاریخ مشترک ، سنتها ،  فولکلور و ادبیات روایتی ویا شفاهی یک کشوردارد.

درحوزۀ اجتماعی : رابطۀ بسته یی با ترکیب ملیت ها و اقوام ساکن ، ساختار زبانی و قومی ، نهادهای اجتماعی اعم ازجامعۀ مدنی وسازمانهای اجتماعی کشور دارد.  

ازآنچه ذکرشد برمی آید که هویت ملی دارای مولفه های زیادی است وهرگاه این مولفه ها هرکدام به صورت جداگانه به تحلیل گرفته شوند .  پیوند محکم میان هویت ملی و منافع ملی آشکارمیشود .  یک کشورزمانی به منافع ملی دست مییابد که مراتب رسیدن به هویت ملی را طی کرده باشد. منافع ملی زمانی قابل تشخیص وشناسایی است که مولفه های هویت ملی برای داشتن مرزهای جغرافیایی معین به حیث کشوری مستقل درموسسات بین الملل به مثابۀ ملت واحد تثبیت شود . تفکرهویت ملی در اذهان فردفرد ی ازیک ملت نزدیک به تجسم عینی ذهنیت پیداکرده باشد. این ویژه گیها را احیای پی درپی زیربناهای اقتصادی  درسایۀ سیاستهای مستقل اقتصادی هر روز بیشتر از روز دیگربالنده وغنی تر استوار نگاه میدارد. دراینصورت خشونت های سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی دریک جامعه محو میشود و زمینه های رشد اقتصاد ناسالم چون کشت مواد مخدر و غیره نیز درآن ازمیان میرود. باید یاد آورشد که رشد و به قوام رسیدن این پروسه نیازمبرم به زمان و تلاش پیگیرمردم باپشتوانۀ اقتصادی نیرومند دارد تا کشوری درسایه روشن تحولات شگفت آورجهانی گام به گام به سوی ترقی وشگوفایی حرکت کند. نباید ازیاد برد که با توجه به میکانیزم های پیشرفت مولفه  های هویت  ملی ومنافع ملی هریک در بستر تحولات گوناگون جایگاۀ خود را پیدا میکنند. این بستگی  به ظرفیتها و توانایی های مولفه ها وعناصر دخیل درآنها را دارد که کدام یک خوب تر و زودتر جایگاۀ خویش را در مسیر تحول مییابند . ازهمین رواست که تاکید برنقش عناصر زبانی و قومی به صورت جانبدارانه برای ملی شدن  نه تنها از آهنگ تحول میکاهد ؛ بلکه اثرات منفی را به روی روند برجا میگذارد که رکود فرهنگی و اقتصادی ازجمله عوامل بارز آن نیز میباشد.

ازهمین رو شماری از دانشمندان هرنوع تلاش عمدی را برای به پیش کشاندن زبان و قومی خاصی به هدف بلند جلوه دادن قومی و زبانی  منتفی میشمارند. زیرا که دراین پروسه عناصرگوناگون منافع ملی وهویت ملی چون زبان ، فرهنگ ، اقتصاد ، تاریخ ، سیاست ، جغرافیا نظربه موقعیت جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک درموازات تکنالوژی اطلاعاتی وتوسعه ارتباطات هریک به نحوۀ خاص و به صورت طبیعی نظر به ظرفیتهای آنها توانایی سرقافله شدن را پیدا مینمایند. البته دراین روند بیشترعوامل کیفی موثر پنداشته شده است تا عوامل کمی ؛  زیرا که ظرفیتها بازگوکنندۀ معنای کیفی اند و تحولات کیفی از درون ظرفیتها برمیخیزند. به گونۀ مثال هرگاه زبانی توانایی های عام شدن را دریک کشور نداشته باشد و نتواند درپیوند دادن ملتهای مختلف نقش تعیین کننده را بازی کند. با تلاش و اجبارنمیتوان آنرا بالای مردم یک ملت قبولاند. این حق را باید به زبانی داد که جاذبۀ بیشتر برای انتقال آگاهیها در سطح ملی را دارد و برای شمار زیادی ازمردم قابل پذیرش باشد. این توانای زبان خاص دریک کشورازنقش سازندۀ زبانهای دیگرنه تنها نمیکاهد ؛ بلکه استفادۀ آنها برای حفظ عناصرفرهنگی مهم وانتقال آگاهی ها درسطح ملی نیز موثرمیباشد.

روشنفکرزمانی میتواند ازبن بستهای فکری پیرامون مفاهیم هویت ملی و منافع ملی بیرون شود که با دیدی جامعه شناسانه  هریک  اجزای تشکیل دهندۀ آنها را به جای خود آنها جداجدا تحلیل نماید و بشناسد. با توجه به شرایط تاریخی ، سیاسی ، اجتماعی واقتصادی میزان دستیابی به منافع ملی وهویت ملی را ارزیابی نماید و بدون هرگونه پیشداوریها راههای عملی را برای دستیابی به  آنها جستجو کند تا بالاخره راۀ رسیدن به وحدت ملی میسرگردد.

این درصورتی ممکن است که روشنفکربا دید و گرایشی واقعبینانه ازسکوی ایده آل گراییها فرود آید ؛ زیرا که ایده آل گراییها میراث دوران استعمار کهن است و تمایل ناگزیری است برای مبارزه برگشت ناپذیر در برابر نیروهای بیدادگر به ویژه قدرتهای مهاجم  اهریمنی . درچنین شرایط برای هر روشنفکر متعهد، وطن دوست و آزادی خواه دفاع ازسرزمین آبایی اش امری واجب به شمارمیرود و درهمچو حالتی گرایشهای ایده آلی راهبردی موفقانه برای دفاع ازسرزمینی پنداشته شده است.

شماری ازدانشمندان ایده ئولوژی گرایی را مربوط به دوران جنگ سرد و اوضاع آشفتۀ آن میدانند؛ زیرا که در آنزمان ایده آل گرایی ها زیر پوشش ایده ئولوژی گراییها قدرت بارور شدن را داشت و از آن تغذیه میگردید. حالا که جنگ سرد پایان یافته است و برای سروسامان دادن نظم جدید درجهان واقعیت گرایی را بدیل خوبتر قلمداد مینمایند؛ ولی آرمان گراها هنوزهم برای رهایی کشورهای تحت ستم حرکت های  آرمان خواهانه را میگزینند و ایده ئولوژی خواهی را برای زنده نگهداشتن آن قابل توجیه میدانند.

آنچه  روند تفکر را دراین باب پیچیده ترمیسازد ، بارسنت های گذشته و شتاب عناصر فرهنگی جدید میباشد که روشنفکر را گاهی اوقات دریک نوع خلای فکری قرارمیدهد واین خلای فکری درشماری از موارد نه تنها سبب گرایشهای فکری ناسالم به جانب چپ ویا راست میشود ؛ بلکه درهر دو گرایش تمایلات فکری افراطی و قشری را نیزدرقبال دارد. جنبشهای افراطی ومتحجرانۀ چپ ویا راست اثر پذیرازچنین گرایشهای ناسالم فکری میباشند و روشنفکر درچنین شرایط حساس به صورت ناشیانۀ قربانی اهداف بلند پروازانۀ افکار به اصطلاح" من درآوردی" خود میشود.

درآنزمان روشنفکرمیتواند درمقام حقیقی خود تمکین نماید، درسکوی آگاهیهای واقعی ا تکا نماید و به مثابۀ یک انسان دردمند، واقع بین و وارسته ازتعلقات شرک آلود درحوزه ها ی سیاسی ، اجتماعی واقتصادی درمقام راستین رهبری و هدایت   جامعه و جهان  خود قرار بگیرد که خود را از دایرۀ تنگ قدرت و ثروت رهایی ببخشد تا باشد که درکاخهای طلایی ستم دربرابرگرفتن حق سکوت  زمینگیرنشود و با پشت پا زدن به هرگونه سازش در راستای حمایت ازمنافع ملی خود پایداربماند.

روشنفکر آن عقاب بلند پرواز را ماند که باهمه فقر و تنگدستی ها تن به ذلت نمیدهد و با بال اندیشه چنان پرواز مینماید و به کاخ نشینان فخرمیفروشد و از دریچه های تنگ محرومیت به یاری برج عاج اندیشه جهان را بزرگتر ازآنچه است مینگرد ، هرگز در محورهای تنگ قومیت و ملیت ازحرکت باز نمیماند ومنافع خاص ملی را در منافع خاص منطقه یی با توجه به منافع کل جهان نگاه میکند تا بدینوسیله توانسته باشد از تنگناهای دشوار کوچک اندیشی  بیرون شود و در جادۀ بزرگ زنده گی نه تنها خواسته های مشخص و حتا ناخواسته های خود را نیزبه چشم باز زیر عینک تفکر به ارزیابی دقیق بگیرد. دراین راستا چنان با دقت کامل کارکند که درجهت نهادینه کردن ارزشهای واقعی عقلانیت ، آزادی اندیشه ، تامین وگسترش عدالت ، تحکیم پایه های آزادی ، ثبات و قانونیت گامهای بلندی را بگذارد ، این ارزشها را طوری پالایش نماید و پرورش بدهد تا درآیینۀ شفاف آن همه کس آرزوهای خویش را زیباتر ازآنچه است به تماشا بگیرند و به نحوی بتوانند به دغدغۀ ابهام بارخویشتنیهای " خودی" خویشتن جهانی خود را کشف  نمایند. تنها با کشف خویشتن جهانی است که فرهنگ ملی توان درخشش ، سازگاری وهماهنگی با فرهنگ بشری را پیدا مینماید و تحمل پذیریهای  فرهنگی درزوایای ناخواستۀ ارادۀ انسان ماوا میگیرد. 

دراین حال است که روشنفکر تاب مبارزه با دشواریها و ناگواریها را مییابد ،  وسوسۀ قدرت و ثروت او را ازخود بیگانه نمیسازد ، درگرداب افکارمقطعی غوطه ورنمیگردد ، درهالۀ التهاب اندیشه های دیروز و امروز خود به آشفتگی فکری دچارنمیگردد و درهجوم پرتب وتاب تجدد به روان پریشی مبتلا نمیشود. توانایی اینرا مییابد که به یاری اندیشه های گذشته و جدید خود ازهرنوع گسیختگیهای دردبار اجتماعی جلوگیری کند و اندیشه ها ی گذشته را نه تنها در طاق نسیان نمیگذارد ، بلکه با تجهیز آنها با حربۀ جدید فکری به تولیدات تازۀ فکری نیزمیپردازد.

درغیراینصورت با فرو افتادن آب قدرب به شانه های روشنفکران نه تنها با اندیشه های گذشته خود بدرود میگویند و حتا خودی خود را هم فراموش مینمایند؛ بلکه درچالۀ قدرت نیزمضمحل میگردند. به مصداق حرف " به نرخ روز نان خوردن " وزنۀ حرفهای خود را متمایل به آستین چرب سبک و سنگین مینمایند. این بیچاره ها که به قول خودشان دیروز از"هم کاسه شدن با شاه "هم ابا میورزیدند و به اصطلاح" باشاه شوله نمیخوردند " پس ازنشستن به اریکۀ قدرت چنان گرم میشوند و زبان انتقاد را درکام خود میبندند که برای خوشخدمتی به مقام آنچه ازحرفهای دل بدست آوری درچنته دارند ، سخاوتمندانه ترازهر زمانی به مصداق این شعر " بریزند درپای خوکان دردری را" ازگفتن آن درستایش و توجیۀ کارنامه های ممدوح خود دریغ نمیورزند. دیروز که با شنیدن نام آن مقام ازفرط عصبانیت  به اصطلاح " کاسه رابه کوزه میزدند " وحتا خوردن نان وآب انرا به خود حرام میپنداشتند. پس از رسیدن به قدرت بیتوجه به این حرف و با بهم زدن وزنۀ اعتدال " نه به آن شوری شور، نه به آن بی نمکی " چنان نرم میشوند و چون موم خود را در اختیار مقام قرارمیدهند تا از آنها هرچه بخواهد درست نماید. پس ازاین دیگر او دغدغه یی ندارد که بینی اش را بکند و به پیشانی اوبچسپاند ویا چشمانش را دربالای گوشهایش بیاراید. چنان بی اراده میشود که یارای پرسیدن راهم ازدست میدهد وحتا درسایه و روشن وسوسۀ بیجا نچسپیدن آنها قانون فطرت راهم به باد فراموشی میگذارند تا مبادا خدای نخواسته درجاهای نامناسبی شکل داده شده باشند که حکاکان سیاست آن جایها را خلاف توقع مقام به اشتباه انتخاب کرده باشند.

این است سرنوشت دردناک روشنفکری که همه چیز را درجغرافیای زیربینی وسرناف خودمیبینند و منافع شخصی خویش را در زیر پوشش مفاهیم فریبندۀ روشنفکرامابانه مخفی میدارد و گویا درهالۀ ازخود بیگانگیهای خویش همه را از خود بیگانه تلقی مینماید. دراینصورت نه تنها رسالت خود را به مثابۀ چراغی برفراز راۀ ملت ازدست میدهد ؛ بلکه چون ماری میشود برفرازشانه های ملت که با تراژیدی آفرینیهای دردناک خود ملت را به سوی پرتگاۀ نابودی نیزمیکشاند.

اینگونه  روشنفکر با راه یافتن درحرمسرای قدرت و با سرسجود گذاشتن درآخور ثروت عرصۀ اندیشه را خوان گسترده یی برای رسیدن به منافع خود و چنه زنیهای سیاسی  زمامداران ضد مردم  تلقی میدارد. ازسکوی انسانی به منزل لجنی هبوط مینماید و به صورت خواسته و ناخواسته برای تراژیدی آفرینیهای دردباربه ملتی ازسایر اشخاص هم پیشی میگیرد . بیتوجه به ارزشهای جامعه شناختی کشورش به صورت ناشیانه  درپای قدرت وثروت اسیرمیشود ، بافرامو ش کردن این اصل که او طبیب حاذق جامعۀ خود است ، به دور از تیزبینیها و تیزهوشیهای ماهرانه درلایه های تفکر خوشباش اندیشی چنان غرق میشود که باکشیدن هفت دربند بروی خود روز به روز ازمردم دورترمیشود  و مفهوم خودیها و بیگانگیها را در وادیهای ناپیدای تخیل و سایه روشن اندیشه های شک آلود خویش نیز گم مینماید . بالاخره  درزبالۀ تردیدی می غلطد که نه تنها به یقین رسیدن او را ناممکن میسازد؛ بلکه درگودال خودشیفتگیهای فکری ازجامعه نیزتجرید میشود ، ماندن دربرج عاج قدرت وکسب ثروت هم او را ازسراسیمگی روانی رهایی نمیبخشد، این ناگزیریها او را آخر ازهمه چیزمایوس میدارد و آخر درچالۀ دمدمی مزاجیها و تندخوییهای  افکار وهم آلود خود فرو می افتد.   

 

 


بالا
 
بازگشت