خوشه چين
نیازی به تولد یک جبهه
عبدالشکور خوشه چين،
عجله کنید که کارِ خیر است
زیاده از سی سال میشود که
علیه علم و فرهنگ
مکتب و مدرسه
ذریعۀ انواع تفنگ
از آ سمان، زمین
قلۀ کوه فیر است
عصر حجر سپری شد
ضرورت به چوب تایاق نیست
نوبت خر تیر شده است
قرن بیست و یکم رسید
ضرورت به کمپیوتر شده
ايستاده موتر
بالای چهار طیر است
بلی،
زور و زاری برابر نیست
کمتر از درازی و از بر نیست
سویتيست و مايويست
هردو
با هم گد خورده است
از جانب امپریالیزم
به فرق سر لگد خورده است
کسی منکر نیست که
ابرها در بالای سر
آوست ((آب است)) نیست
آسمان حادثه
در حال زایمان است
ضرورت به قُرص کمر نیست
جنایتکاران
از کردهء خود پشیمان است
افسوس که
محمودی و غبار
نبودند روی کار
ورنه کسی نمیماند بیکار
تره کی
از جهان رفت
کارمل مرد
بدخشی شهید شد
درین میان
شهرالله شهپر نیست
کی میگوید که
درین دوره
مسلمان نوکر کافر نیست
میگویند که
هیج زیارت
بی مجاور نیست
اگر کسی نداند
کمتر از خر نیست
از همین خاطر است که
او (آب) زور سر به بالا میرود
دزد از راه پربه چالا میرود
برای به دست آوردن
اشیای قیمتی، مواد نفتی
زیورات و کالا میرود
راه دیگر وجود ندارد
از طریق کشور
آته، آیه، بیک
کاکا، بابا، ماما
و گل آقا و خان آقا و لالا میرود
میرود از بالای
پل حیرتان، آقینه
شیرخان بندر و پل مالا میرود
دنیا همین طور است. دیگر چطور میشود؟. بعضی گاوها را از شاخ بسته میکنند. بعضیها ریسمان به گردن به میخ میبندند، عدهء دیگری را از پای میبندند. یک زمانی خدا بخشیده ((ميرزا تقصیر)) آواز گاو را شنید که بانگ میزند و بعد دید که به علف خشک دهان میزند، کمی بعدتر دید که در کُندهء نمک زبان میزند. برایش گفت، که بلی میدانم تو را صاحبت از شاخ به میخ بسته است. در داخل خانه این گروه دیگر را صا حب شان از کله و مغز بسته است.
صاحبان و مالکان سرمایه همین طور خرهای شان را از گردن و پای میبندند و سگهای شان را در گو شهء بام حویلی قلاده بر گردن میبندند. این سگان وفادار،به پاس حرمت یک دو توته استخوان گنده و گونده،بعضیهای شان نظر به بزرگی تنه و اندام، عده يی، دم، دم، عم، عم عدهء دیگر عف عف و پاپیگکها، تو تو تو و تو تو تو تو. . .میجفند.
یوم جمعه تاریخی 18/1/2008 به خاطراتهام ناواردِ دشمنان سوگندخوردۀ مردم افغا نستان در مقابل تعمیر پارلمان هالند میتنگی صورت گرفت. روی این مطلب که یک عدهء قابل ملاحظه يی از افغانهای وطنپرست و انساندوست بر اساس راپور غلط و غیرِواقعی مشتی از وطنفروشان وخاينان به آرمانهای انسانی گویا، که ناقضان حقوق بشر میباشند؛ در حالت بی سرنوشتی تا به زمانهای نامعلوم قرار گرفته اند.
میتنگ، در موجودیت اشخاص انساندوست و ملیگرا، شخصیتهای مستقل و انفرادی، احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی خیلیها با کیفیت و قابل توصیف بود. میتنگ برحق نقاب از چهرۀ خفاشان و جانیان را برداشت ومیتنگ نشان داد که مردم به دور وطنپرستان واقعی کشور جمع میشوند، نی به دور عوامفریبان.
نظم و ترتیب صحنهء میتنگ و سخنرانیها قانونمند و سنجیده شده بود. از جانب سخنرانان همه نازکیهای جنجال برانگیز رعایت میگردید، فقط به چیزهايی تماس گرفته میشد، که به مسایل حقوقی پناهنده گی تعلق داشت، شعارهای مرگ باد به آدرسها کاملاً رنگ خود را درین میتنگ باخته بود، یگان گله های دوستانه به آدرس هموطنان جایز است. تنها هموطنانی که میپسندند، فقط به خاطر صلح و خیرخواهی و وحدتخواهی عدالت و انصاف شعارها دنبال میگردید. فضای میتنگ انعکاسدهندۀ سطح عالی آگاهی در شرایط موجود ملی و بین المللی بود. سخنرانان هر یک به زبان هالندی مطالب را یکایک با دلایل برمیشمردند، که بر حق این پناهجویان برخورد غیرِواقعبینانه صورت گرفته است. وقتی که صحنه های میتنگ را میبینیم، ناخودآگاه، در ذهن آدم احزاب جوان امروزی را (در چوکات یک جبهه) مجسم میسازد. یعنی که زور داری حق داری احزاب که امروز راه را در کوچه و قریه و روستا و قصبه میبرند، بلی هزاران نفر دور آرمان و اندیشه های شان حلقه زده اند و شاید اگر به سابقهء خانوادهء جنبش چپ سیاسی نظر اندازید، به این نتیجه میرسید که جنبش چپ با تحمل رنجها و سختیها و خطرِ جانی اعضای خود به حیث ستاره های درخشان در سالهای 1370- 1343 یکی پی دیگر متولد شدند. آن زمان اعضای جنبش از خوشحالی در لباس خود نمیگنجیدند و افتخار مینمودند که به حیث جوانان وطندوست و وطنپرست، در خدمت بی چون و چرای مردم خود قرار گرفته اند. وظیفه يی بود، که داوطلبانه این وظیفهء پُرمسؤولیت را عهده دار شدند در کجا در افغانستان، افغانستانی که آرزو دارد بازیگران اصلی اش ((در چوکات یک جبهه)) بار دیگر در آن جا متولد گردد!!
روزهای تاریکی و سیاهبختی این ستاره ها: حادثهء 7 ثور 1357 مسؤولیت طفل تولد یا فتۀ قبل از وقت را به دوش جنبش چپ سیاسی گذاشت. جنبشی که اصلاً از لحاظ ذهنی و هم از لحاظ عینی آمادهء پذیرش این بار سنگین نبودند. قربانیها دادند و تلفات زیادی را متقبل شدند. بالاخر،جهانیان این حزب را در مقابل دشمنانِ دارای پایگاه بین المللی تنها رها کردند. از آن به بعد جنبش چپ سیاسی مربوط به افغانستان قابل اعتماد نیست. از جانب هیج مرجع ملی و بین المللی، به هیچ مسسألهء خیر و شر کشوری دعوت داده نمیشوند، نی این که طرف اعتماد قرار نمیگیرند آن ها را در بعضی از کشورها آزار میدهند و تحقیر و توهین هم مینمایند.
شاید در گذشته بهترین نقش جنبش چپ عالیترین نمایشی بود در طول دوران فعا لیت سیا سی اش، با حفظ کمبودیها و اشتباههای غیرِقابل انکار درمقابل بازیگران بیگانه گان. جهانیان این را درک کرده بودند و میدانستند که جنبش چپ میتواند به حیث بازیگران رویارويی بدون وابسته گی بیرونی نقش خود رابه نمایش بگذارد. بلی، جنبش چپ در سالهای دفاع مستقلانه ((جنگ جلال آباد)) یک ستارهء واقعی بود و قهرمان. و گول دقایق آخریش را به نمایش گذاشت.
آیا میشود یک بار دیگر به مانند آن زمان در صحنهء سازنده گی و بازسازی ظاهر گردد؟.
جنبش چپ یک رویای، مانند سالهای قبل از حاکمیت راستیها وحوادث خونین و پُرآشوب موجود:
دعوت شدن به ساختار یک جبهه، برای هرکس به یک رویا مبدل گشته است. رویايی که اگر به واقعیت بپیوندد. بار دیگر دفاع دهقان، کارگر روشنفکر، کسبه کار، پیشه ور، معلم و استاد در صفحات زرین اوراق به چاپ میرسند. این بار این شعار مقدس را کسی ساده نمی انگارد. این بار همه اعضا، به سنت شکنیها مخالفت ندارند. این بار تلاشی خواهد بود به هدفهای والای انسانی و رسیدن به جامعهء قابل قبول و پذیرش به همه. جامعه يی که عقاید و مذاهب، اقوام و ملیتها و لایه های مختلف اجتماعی جامعه در آن خود را یافته بتوانند.
آب ايستادۀ بند نغلو به شما حکایتگر جبهه است و میگوید در ایجاد جبهه ما دارای قوت عظیم شدیم توربینها را به چرخ آوردیم، برق را تولید کردیم، رو شنی را در تاریکیها بردیم و مردم در روشنايی نور میتوانند حقایق ما آبهای سرگردان و لالان را درک کنند، که چقدر با ارزش میباشیم. بروید جبهه بسازید که ارزش شما را جامعهء جهانی در شرایطِ که جو جدید سیاسی، تصاویر جدید را ترسیم و شکل میدهد، بدانند و بفهمند.