خوشه چين

 

میهن پرستی                            

وطن دوستان عزیز،هفته گذشته مقالۀ را تحت عنوان سازمان خریداری(( خر)) به دست نشر سپرده بودم کاریکه باید نمیشد و لی بعضی اوقات ضرورتی پیش می آ ید که آ دم بگوید« زهرماررا زهرماردوا ا ست.» برای اثبات نوشته خود مجبورشدم ، برخلاف نوشته های قبلی ام، به یا دداشت ها و نظریات علما و دانشمندان و تحلیل گران سیاسی منطقه و جهان چون احسان طبری و مسعو د لقمان مراجعه نمایم.   

                

قبل برینکه راجع به میهن پرستی صحبت نما ئییم ضروردا نسته میشود که  راجع به مفاهیم ملی اشاره داده شود بهترخواهد بود بعد ازان که درک از مفاهیم ملی به حافظه سپرده شد انسان را به در ک از ما هیت میهن پرستی کمک مینماید.

 

 جُستارهای در پیرامون برخی مفاهیم ملی

                                       مسعود لقمان
   آ نچه را که دیروز، زمزمه می کردیم ورد زبان همه بود، مفاهیمی بودند چون  دیکتاتوری پرولتاریا، جنگ های طبقاتی، فرهنگ متعفن بورژوایی  مگر امروز دیگر بین روشنفکران ، چندان طرفداری ندارد چرا که آرمان های انسانی عاری از تضاد ها میباشد، تنها این مسئله  در سرزمین های رواج پیدا مینمایند که مردم آ ن از سواد بی بهره اند، خوشبختانه که دید های سیاه و سفید، کم کم میرود که جای خودرا به اندیشه های  روشنفکران مبدل میسازد خصوصآ به فرهنگ نسبی نگری و فرهنگ گفتمان های، نظیر دمکراسی، حقوق انسان، ارج گذاری به منافع ملی و مسائلی وطنی و میهنی و غیره.             بلی افراد وگروه ها مختلف به مانند سلول هایی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا به مقتضیات خود وظیفه ای در برابر ملت به عهده دارند. فقط اختلاف آ نها در انجام و ظیفه است. نه درتضاد به منافع آنها، ویلیام هنری، شرق شناس میگوید «ما تا که ندانیم کی بوده ایم، نمیتوانیم بدانیم که کی هستیم» یعنی شناخت هستی ما درگرو شناخت تاریخی ماست وتا ندانیم چگونه درجایی که هستیم رسیده ایم، نمیتوانیم  بدانیم که کجا می رویم» بنابراین برماست که نگاهی به برخی مفهوم،ميهن‌پرستي،یاناسیونالیسم نمائیم:دولت وملت جمعآهردو دریک محدوده جغرا فیای سیاسی ((وطن)) یا (( میهن)) را معنی می بخشند،هرگاه حرفی از نا سیو نا لیزم به میان می آید،علی لفور به ذهن انسان خطور مینماید که انسان به طرف خود آ گا هی ملی قدم برداشته است.بلی آگاهی ملی را همواره،خا ئنین وطن درحمایه وکمک کشورهای متحارب ومتجاوز صدمه زده اند.هدف نهائی وطن پرستان همان مطلبی است. که مارکس بیان کرده است.«آ زادی واقعی آ ن است که دولت را از نهاد تحمیل شده بر جامعه، به نهادی تحت تسلط کامل جامعه تبدیل کنیم» وقتی ما میتوانیم اهمیت ملی گرا ئی را تشریح نما ئیم که که دارای یک ملت واحد و یک پا رچه باشیم، بد بختانه که ما فاقد این زمینه میباشیم درین رابطه خود آ گاهی ملی راه خود را در و جود یک ملت واحد یافته میتواند. چیزی را که ما با ید میداشتیم  از ما گرفتند بر دیگران فر و ختند. ببینید که چه میخوانید.                                                                                                                           کشورما تاریخ کهن دارد.از تاریخ میهن پرستی و خود آگاهی ملی، درزمان((آ ریانای پهناور و خراسان کبیر)) برخوردار بود. داشت که آ هسته آ هسته در وجود افغا نستان معاصر، راه خودرا به سوی ملت واحد بگشاید. اما حوادث و انکشافات چند دهه اخیر همه زمینه هارا ازما گرفت. شعارانتار ناسیونالیزم، آن هم نوشته شده وترسیم یافته روی تکه سرخ،  در تقابل با  اندیشه های بنیاد گرا ئی اسلامی که از ریشه ا مپر یالیزم آ ب میخورد، کمرش شکست، نا سیونا لیزم مارا هم باخود غرق ساخت، بعد از شکست حاکمیت چپ به اشارۀ دشمنان تاریخی وطن(( زمام داران پا کستان)) شوُنیزم و برتری جوئی قومی را بالا ترازهمه ازعمق برسطح  با لا آ ورد ند.

 ببینیم کشور ایران که نام آ ریانارا از خیانت کاران، بعضی از (( شاهان، طلائی ها، امیران )) خریدند. درمورد خود چه صفا تی را بیان میدارند.

 مسعود لقمان: درین باره  مینویسد ایرا نیان یگانه قوم آ ریائی هستند. که آ گاهانه این نام را بر خود نهاده اند، خودرا آ ریائی(( آئیرئین) و سر زمین خودرا ایران نا میده اند.بلی نام یک کشور معرفی کننده هویت تاریخی آ ن کشوراست.   نام افغا نستان هویت تاریخی مارا از مرز سه صد سال آ ن طرف نمی برد. از گذشته هرچه داشتیم برای ایران فرو خته شد. ازمه بود از تو شد ایقه بتی که داروشد.  درین سر زمین،آ گاهی به وجود خویشتن به عنوان یک ملت چنان ریشه کهن و عمیق دارد که تاریخ آ ن به او ستا باز می گردد. 

نو یسنده ایرانی، اینطور مینو یسد. در اوستا از قوم ایرانی، زبان ایرانی و نیز کشور« ایرانویچ» با شاه – پیامبران معین نام برده میشود که ارمان های دینی- ملی ویژه ای را دنبال می کنند و در متون دینی زرتشتی و نیز شاهنامۀ فردوسی پیوسته با واژه ایران و ایران شهر بر خورد میکنیم. حال آ نکه باید به عوض(( ایران آریانا)) نوشته می شد. اگر نام آریانا این افتخارات ما از جانب شاهان وطن فروش به دولت ایران  معا مله نمی گردید.

اگر خواهان محک زدن قدرت نا سیونالیزم ایرانی(( آ ریانا)) و فرهنگ ایران هستیم کافی است به تاریخ که چراغ آ ینده است بنگریم و ببینیم، آ ن قدرت چنان بوده است. باوجود که، میهنمان در معرض بزرگترین یورش ها ی تاریخی در سراسر دراز نای تاریخ جهان قرارداشته است. همه را تاب آ ورده و از میان نرفته ، بلکه فرهنگ ها  واقوام مهاجم را در خود تحلیل برده است، نا مناسبترین عناصر فرهنگی را حذف کرده واز بین برده است  و مناسب ترین عناصر فرهنگی را اخذ کرده است و ترکیب نوینی بخشیده است. سید حسن تقی زاده ، چه زیبا تاریخ مارا این طور بیان میدارد:« تاریخ ما، تاریخ رنج و جا ودانگی است.»                  

   هويت ملى و فرهنگ ملّی:

دکتر علی میرفطروس آن مفاهیم را این گونه تعریف می کنند: « مجموعه درك و دريافت من (بعنوان يك ايرانى) از جهان و جامعه است. مجموعه كردارها، منش ها، احساس ها و آئين هائى است كه « شخصيت » مرا (به عنوان يك ايرانى) از ساير ملت ها، مشخص مى كند، چيزى كه يكى از ايران شناسان برجسته فرانسوى بدرستى آنرا L’âme de l’Iran (جانِ ايران) ناميده است»واما فرهنگ ملی یعنی؛ تاريخ و زبان و آيين هايی که اقوام ايرانی را در زير يک سقف يگانگی و وحدت ملّی گرد هم آورد و باعث همدلی و همبستگی آنان گرديد. اين فرهنگ ملّی در واقع، شيشه ی عمر ملّت ما بوده که در توفان های متعدد تاريخی، نسل به نسل حفاظت و نگهداری شده است. اين فرهنگ ملّی حلقه ی اصلی يا شيرازه ی محکمی بوده که در ميان همه ی آشوب ها و آشفتگی ها و پراکندگی های تاريخی، باعث حفظ و بقای ايران و ايرانی گرديد. به عبارت ديگر، اين فرهنگ ملّی، چراغ راهنمايی بود که در "شب تاريک و بيم موجِ" تاريخ ايران، جامعه ی ما را به سوی ساحل سلامت و بقا هدايت کرده است.

 

منافع ملی یا منافع طبقاتی؟

روژه گارودی می گوید: « مارکس تنها فیلسوفی است که هر کس باید تکلیف خود را با او روشن کند. »  مارکس دو جنبه دارد؛ یکی جنبهء«اوتوریتر» که شاهد بسط یافتن آن درلنین واستالین هستیم ودیگری جنبهء «آزادی خواهی» و«انسان دوستی » اوست که تجسم عینی آن در سوسیال دمکراسی است که این خود آیین همهء میهن پرستان جهان است. پس آنچه در زیر به نقد می آید نگاهی به بخش نخست اندیشه ی مارکس است نه بخش دوم آن.از لحاط دید تاریخیمارکس، باید بگویم اگرتنها تاریخ را به برداشت جنگ طبقاتی تقلیل دهیم دچاردامی میشویم که ممکن است ما را در تجزیه و تحلیل مسائل دچار مشکل نماید و آن این که سایر شکاف ها، چون شکاف های دولت _   ملت، شکاف های قومییتی، شکاف های جنسیتی و ... به چشم نیاید که آنگاه ما را دچار ساده انگاری عجیبی می نماید، البته کشش مارکسیستی برای بسیاری از روشنفکران وطنی در همین مقوله است که به مثابه ی یک مذهب، پاسخ های دم دستی و یقینی برای هم چیز فراهم می بیند و به مانند یک آئینی اعتقادی، استدلال به کمک ایمان می آید و در پناه ایمانی عظیم بر تردیدهای و شک های عقلی فایق می آیند. خوشبختانه دیگر مفاهیمی چون دیکتاتوری پرولتاریا، جنگ های طبقاتی، فرهنگ متعفن بورژوایی و ... بین روشنفکران ایرانی، طرفداری ندارد چرا که آرمان شهرهای عاری از تضاد، تنها در سرزمین های که مردمی ناآگاه دارد بذر می پاشد، خوشبختانه این دیدِ استالینی سیاه و سپیدی، کم کم دارد با ورود اندیشه های جدید به فرهنگ روشنفکران ایرانی به نسبی نگری و گفتمان های نظیر دمکراسی، حقوق بشر، ارج گذاری به منافع ملی و مسایلی از این دست جای خود را می دهد. همان گونه که جاوید نام دکتر محمد رضا عاملی تهرانی می گفت: ملت عبارت از ارگانیسم زنده ای است که از قوانین حیاتی خاصی پیروی می کند و در یک سامانه ی هماهنگ، می کوشد تا این پیکره را از فساد و تباهی دور نگه دارد، پس به این نکته معتقد خواهیم بود که در این ارگانیسم زنده هیچ گونه کشمکش و مبارزه ای بین عناصر سازنده آن نمی تواند باشد چون وجود تضاد و کشمکش در هر موجود زنده ای به مانند اعلان مرگ آن موجود زنده خواهد بود. یکی از ویژگی های ناسیونالیسم آن است که ملت را به عنوان یک مجموعه یک پارچه و هم بسته به مانند یک ارگانیسم زنده مورد نظر قرار می دهد باز در همین آسیب ناپذیری ملی است که دولت، که در عرف ناسیونالیسم تجسم « اراده ملت » می باشد می کوشد تا در وضع قوانین و شیوه ی اجرای آن طوری عمل کند که کوچکترین لطمه ای به حیات ملت و موجودیت آن وارد نگردد.افراد و گروه ها مختلف به مانند سلول هایی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا به مقتضیات خود وظیفه ای در برابر ملت به عهده دارند و وجهه تمایز آنان فقط در چند گونگی وظائف است نه در تضاد منافع آنان. به عقیده میهن پرستان همه ی گروه های اجتماعی دانشجو، کارگر، دهقان، پیشه ور، کارمند و کارفرما همه بخشی از پیکره ی ملت خویشند و وظیفه آنان این است که در راه حفظ منافع ملی و آرمان های ملت خویش شب و روز در کار ساختن، آباد کردن و آفریدن باشند. در برابر، آرمانِ اندیشه های ضد ملی آن است که این همبستگی افراد و گروه ها را با ملت خود سست نموده و با ایجاد جنگ طبقاتی، نیروهای ملت را که باید در راه پیشبرد هدف ها و آرمان های ملی و نوسازی و نوآوری به کار رود، صرف منازعه و ستیز داخلی میان این نیروهای خلاق می گرداند.اعتقاد به این نکته که ملت از طبقات گوناگون تشکیل شده و همه این طبقات شب و روز در جهت  منافع خود که از منافع طبقات دیگر جداست و در حال جنگی دائمی و ستیزی مداوم می باشد اولین هدف گروه های مارکسیستی است به این دلیل آنان همواره با میهن پرستان که نگهدارنده قوام فرهنگی و هویت ملی خود هستند با انگ ساخته دسته امپریالیسم بودن میهن پرستی برآنند که با هوچی گری آنان را از میدان بدر کنند در حالی که به دیدِ من سرمایه داری جهانی هیچ پیاده نظامی بهتر از دشمنان اندیشه ی ملی گرایی در کشورهای جهان سوم نمی تواند به دست آورد. البته برای عدم سوتفاهم باید بیافزایم که من تنهایی تا جایی از میهن پرستی پشتیبانی می کنم که در حوزه ی عمومی و در سطحی بیرون از منابع قدرت باشد و ناسیونالیسم در راه تحمیق توده ها و سوار شدن بر آنان به کار نرود، چرا که به این خطر نیز آگاهم که میهن پرستی به مانند هر مفهوم دیگری به راحتی می تواند به عنوان ابزار سلطه و سرکوب در دست قدرت های حاکم قرار گیرد. ما باید مفاهیم در حوزه ی ناسیونالیسیم داشته باشیم تا ادامه گفته های ما با یک پیش زمینه روشن ذهنی همراه گردد.

میهن پرستی

چه کسانی امروز با تمام قوای خود در راه بیداری جامعه افغانی و آگاه ساختن مردم کشور ما در باره ی منافع ملی خودشان می کوشند؟ چه کسانی در راه نجات میهن ما از چنگال امپریالیسم، در راه تأمین آزادی سیاسی و اقتصادی استواری برای آن مبارزه می کنند؟ چه کسانی بدون توجه به آسودگی خود، بدون اعتنا به مقام، بدون پروای از خطرات، در برابر دشمنی نیرومند، دم از رهایی قطعی اکثریت زحمتکش می زنند و در این راه مرگ و زندان را با پیشانی گشاده استقبال می کنند؟ کسانی که در جناح حزب ما، در جناح دموکراسی واقعی، در جناح منافع رنجبران ایران سرگرم پیکارند، این ها هستند که نمونه واقعی عشق به میهن را از خود نشان می دهند. ولی همچنین این ها هستند که از جانب غارتگران ملت، اسیر کنندگان ملت، چاکران ا فغانستان امپریالیزم در معرض شومترین و زشتترین اتهامات قرار می گیرند؛ که از آن جمله تهمت بیگانه پرستی، تهمت پامال کردن اصول ملی و لاقیدی در مورد میهن است. از میان اتهامات کلانی که غارتگران اجتماع به قهرمانان مبارزه بر ضد ظلم و امتیاز وارد می سازند این تهمت از همه رایج تر و از همه کلانتر است و در عین حال تهمت نیز تهمت تازه ای نیست. همیشه در تاریخ رسم بر این جاری بود که طبقه ی حاکمه، طبقه ی ممتاز، هر کس را که بر ضد حکومت جابر و امتیاز غاصبانه او برخاست بیگانه پرستی و وطن فروشی متهم ساخت و او را «متجاسر» و «تجزیه طلب» خواند و تجاوز خونین  و هار خود را در طریق اضمحلال نهضت های توده ای، اقدام میهن پرستانه نامید. میهن و میهن پرستی نیز مانند بسی از مفاهیم دیگر آلت دست صاحب امتیازان جامعه قرار گرفته است. این شیوه آن ها است که هر واقعیت اصیل و فاضل را از محتوی آن خالی کنند و آن را به مفهومی تهی و بی معنی، به ظاهر محض مبدل گردانند و سپس از آن به سود خود استفاده برند. نه فقط آن را به ظاهر محض مبدل سازند بلکه از آن نقابی برای مقاصد ستمگرانه خود فراهم آورند و در زیر آن نقاب سیمای نفرت انگیز خود پسندانه ترین، تبه کارانه ترین منافع خود را بپوشانند. مفاهیم میهن و میهن پرستی در اجتماعات مبنتی بر ظلم و غصب دچار همین سرنوشت شده. از محتوی واقعی خود عاری گردیده و به صورت پوشش ملون و چشم فریبی بر روی اعمال و نیات گندیده و بیزاری آور در آمده است. بدین ترتیب میهن و میهن پرستی غارتگران در واقع با میهن و میهن پرستی غارت شدگان تضاد دارد؛ در نزد غارتگران این لفظی است که در مورد فریب توده ها به کار می رود، سپری است که در پس آن پیکر شوم دزدان و تبه کاران محفوظ می ماند. در نزد غارت شدگان این واقعیتی است که منبع فداکاری و کوشش خلاقه، منبع عالیترین جان فشانی ها و بهترین مظاهر تجلی روح اجتماعی است. بدین ترتیب تعجبی ندارد اگر جنبش چپ هم چنان که رسم رایج تاریخ است به عنوان جنبش ستم کش از طرف ستم گران متهم شود و عبارت «رنگ داشتن» «ملی نبودن» و حتی بیگانه پرستی و وطن فروشی در مورد آن به کاررود. این حقایق برهرکس که حرص منافع خصوصی وشرکت درغارتگری عمومی، منطق سلیم او را علیل نکرده باشد واضح است ولی با این همه برای درک معنای واقعی میهن و میهن پرستی، بی جا نیست اگر وارد بحثی در این زمینه بشویم:برای آن که معنی واقعی مفهوم میهن پرستی (Patriotisme) پی ببریم باید نخست بدانیم که این مفهوم را به خصوص بایدباچه مفاهیمی (که باآن ها مخلوطش کرده اند) اشتباه نکرد.                                                                    مفهوم میهن پرستی با مفهوم ملت پرستی(Nationalisme) تنگ نظرانۀ خرده بورژوا تفاوت دارد. ملت پرستی تنگ نظرانه که همراه با کینۀ نسبت به ملل دیگر و ستایش دروغینی از خواص عالی نژاد خود، اغراق بی پایه ای درباره مفاخر و شعائر ملی خود و تخفیف و تذلیل بی دلیل در مورد ملت های دیگر است، سلاح شومی است که از آن طبقات حاکمه برای بر افروختن آتش کینه نژادی و تهیه زمینه جنگ های جهان گشایی و تجاوز کارانه استفاده می کنند. این ملت پرستی که غالباً به صورت یک غلو سفیهانه به ملت خویش و توهین بی پروا نسبت به ملل دیگر در می آید. چیزی که آن را در اصطلاح شووینیسم (Chauvinisme) می نامند؛ یکی از خطر ناکترین آفت های روحی است که بر هم زننده صلح و امنیت ملل است. جهان گشایان که تفاهم بین ملت ها، مانع کامیابی سیاست های ضد بشری آن ها است، یک چنین شوونیسم خطر ناکی را دامن می زنند. بیهوده نیست که در آستانه جنگ های تجاوز کارانه و جهان گشایی، موقعی که اصول نظامی گری (میلیتاریسم) تقویت می شود دولت ها یعنی نمایندگان طبقات حاکمه به تبلیغات شووینیستی می پردازند و کینه بی معنایی نسبت به ملل دیگر دردل ها ایجاد می کنند. در ناسیونالیسم تنگ نظرانه به قول موریس بارس (Maurice Barres) نویسندۀ شووینیست فرانسوی «زمین و مردگان» (1) مفاهیم مقدس و بت های پرستشی هستند و بالای حقایق و فضائل ملی را باید قرار داد. فاشیست های آلمانی شعار آلمان بر روی همه (2) را پخش می کردند و خود را «ملت آقا» (3) می دانستند و منافع به اصطلاح ملی خود را از منافع بشری برتر می شمردند. به آسانی می توان فهمید که پخش چنین احساسات حیوانی در میان اقوام و ملل جز به پیدایش فضای مسموم بغض و عداوت نژادی نمی انجامد؛ فضایی که در آن کار به ددمنشی و تبه کاری های مخوف می کشد. کوره های آدم سوزی مایدانک (Maidank) و اردوگاه های مخوف داخائو (Dachau) که در آن ها فاشیست ها ابناء بشر را را با لاقیدی حیرت انگیز می کشتند میوه های شاخه ی منحوس شووینیسم و ناسیونالیسم است. مفهوم واقعی میهن پرستی چنین نیست. میهن پرست واقعی خوشبختی و پیشرفت ملت خود را در مدار پیشرفت و و خوشبختی بشری خواستار است و اعتقاد دارد که سعادت ملتی منافی سعادت ملت های دیگر نیست. مدنیتی که امروز از آن برخورداریم حاصل کار دسته جمعی ملت ها است. هر ملتی در این گنجینه عظیم فرهنگ بشری سهمی دارد و درست از این جهت است که حق ملت با یک دیگر مساوی است. غنی تر کردن فرهنگ انسانی و برخورداری کامل از آن تنها در پرتو همکاری ملل میسر است. به قول ژان ژورس یکی از رهبران اجتماعی بزرگ فرانسه «انسانیت غنی و جاندار نمی شود مگر زمانی که ابداع و ابتکار هر ملتی در یک هم آهنگی کلی و جامع ادامه یابد» ویساریون بلینسکی (V. Belinsky) منَتقد معروف روس در این جملات مفهوم یک میهن پرستی واقعی، مبرا از ناسیونالیسم را وصف می کند: میهن پرستی واقی یعنی «دوست داشتن کشور خود، شوق و ذوق کامل برای مشاهده این که در کشور او یک آرمان بشری جامه حقیقت به خود پوشیده و کمک به اجراء این آرمان در حدود قدرت خود، والا میهن پرستی عبارت خواهد بود از علاقه به یک چیز ملی فقط برای آن که ملی است و بغض نسبت به یک چیز بیگانه فقط برای آن که بیگانه است و دلخوش کردن به تمام زشتی ها و نادرستی هایش». بدین ترتیب مفهوم میهن پرستی واقعی با مفهوم جهان دوستی  و داشتن یک تفکر جهانی (Internationalisme) منافات ندارد. می توان میهن خود را دوست داشت و در راه نجات و سعادت آن جانفشانی کرد بدون آن که لازمه این عمل ابراز بغض  و کینه نسبت به ملت های دیگر باشد.نباید فراموش کرد که تجاوز کاران هر جامعه از ملت ها جدا هستند. تجاوز کاران نه تنها خواستار اسارت ملل دیگرند بلکه ملت های خود را نیز می چاپند. ترومن ها و چرچیل ها را باید از مردم آمریکا و انگلستان مجزا کرد. طبقات غاصب که حافظ استعمار، حامی غصب و امتیاز، محرک جنگ ، ناشر افکار نژاد پرستی و شوونیستی و دشمن صلح و تفاهم ملل هستند خودی و بیگانه نمی شناسند. خودی و بیگانه را یکسان می چاپند.خر پول های وال استریت اگر آزادی سیاسی و سندیکایی را در کشور ما مانع می شوند در کشور خود نیز قانون تافت ـ هارتلی و قانون موندت را وضع می کنند. اس اس های فاشیست با همه ادعاهای ملی دموکرات های آلمان را به عینه مانند یهودی های لهستانی قصابی می کردند. کینه نسبت به طبقه حاکمه، نسبت به امپریالیسم، نسبت به فاشیسم، نسبت به شووینیسم در هر حالتی به جا و صحیح است ولی کینه نسبت به ملت ها و بغض نسبت به سعادت و پیشرفت آن ها صحیح نیست. اگر امروز واقعاً هند آزاد شود، چین حکومت دست نشانده وال استریت را براندازد، تردیدی نیست که این وقایع در استقلال و سعادت ما اثر عظیم خواهد داشت. بدین ترتیب مفهوم میهن پرستی نه تنها با شیوه تفکر جهانی منافات ندارد بلکه با آن کاملاً موافق است. از این شیوه ی تفکر جهانی هرگز این نتیجه حاصل نمی شود که باید نسبت به میهن خود لاقید بود و بلکه برعکس هر میهن پرست واقعی نخست در میان ملت خود و برای وطن خود می کوشد. این نخستین سنگر مبارزه او در راه نجات بشریت است. این پاسگاه ترک نکردنی او، پاسگاه مقدس و ناگزیر و ضروری اوست ما با این شیوه غلط تفکر که کسی مبارزه در وطن خود را رها کند و چنین دعوی نماید که جای دیگر برای ایده آل خود مبارزه می کند موافق نیستیم. زیرا هر کس در محیط ملی و میهنی خویش می تواند سرباز آگاه و سودمندی به سود آرمان های عالی انسانی باشد به همین جهت، گریز از جبهه جهاد مقدس را ناپسند می دانیم.

ضمناً نباید این شیوه تفکر تفکر جهانی (انترناسیونالیسم) را با آواره وطنی و جهان وطنی (Cosmopolitisme) اشتباه کرد. تئوری هایی که اصولاً واقعیت مفهوم میهن پرستی را نفی می کند (Antipatrotisme) با روش قضاوت ما سازگار نیست. جهان وطنی عبارت از آن شگرد درویشانه ایست که بی وطنان در پیش می گیرند. قلندران قرون وسطایی می گفتند «وطن آن جاست که دل خوش باشد» (Ubi bene ubi patria) تحت تأثیر همین افکار صوفیان ما وطن را نفی می کردند و سعدی گفت:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثش است صحیح     نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

این گریز از دشواری های قومی و میهنی و حیرانی در طلب سعادت، ناشی از روح شکست خورده و خود پسندانه ایست که نمی خواهد در برابر سختی ها بایستد و می خواهد در هر کجا که باشد سعادت خود «خود» را تأمین کند. صاحب امتیازان عصر ما توده های زحمت کش را به «بی وطنی» و «جهان وطنی» متهم می سازند. توجۀ توده زحمت کش به خاک پدری خود بسته است. خون خود را بر سر زادبوم آبایی خویش می ریزد و نمی گریزد. حوادث سه دهه جنگ کشور      نشان داد که بی وطن کیست و کیست که در مقابل کوچکترین دشواری فراری می شود. جنگ های چندین ساله کشور ما   به عالی ترین وجه ثابت ساخت که کارگران و دهقانان تنها مدافعین از جان گذشته مدافع ملت و میهن خود هستند. نهضت وسیع چریکی را طبقات زحمتکش ایجاد کردند و حال آن که  پیش قراولان این نهضت، همکاران نزدیک متجاوزین  همگی ازمیان طبقات حاکمه سر بیرون آوردند. دیده میشود که به اصطلاح این نا جیان وطن همه در خانواده غنیمت عظیم خانوادۀ  غارتگران بین المللی شریکند(( ما فیای مواد مخدر)) همه جا ترجیح دادند که با وضع موجود بسازند تا منافع خود را از پیش ببرند. غلامان پول، پولی که خود بی وطن است، تنها بی وطن ها هستند. سوداگران که جان آن ها به کالای آن ها بسته است و از دنبال کالای خود به هر شهر و دیاری می روند، ارزش کشور ها برای آن ها به اندازه رونق تجارت آن ها مربوط است. وطن آن ها افغانستان و عراق نیست، شهر بی نامی است که در آن جا سود بیشتر و کوشش کمتر است. بی وطنی خاص این طایفه چپاول گر است که دم از بی طرفی در سیاست (Apolitisme) می زنند و حال آن که سیاست آن ها سیاست شوم حفظ قدرت تامه دلار و کلداراست. خود همین ادعای بی طرفی در سیاست ادعایی است ضد میهن پرستی زیرا میهن پرستی از دخالت فعال در سیاست جدا نیست، میهن پرست طرف و هدف دارد، نمی تواند نسبت به جریانات سیاسی لاقید بماند و این طرف و هدف نیز تنها یکی است: در طرف تودۀ زحمت کش و برای نجات و سعادت توده زحمتکش. ببینیم که  قیام مردمی در زمانه های مختلف ما نند. اندونزی، ویتنام، مالیزیا، برما، هند، فلسطین، یونان در راه تأمین استقلال و آزادی خود نه تنها از طرف بورژوازی و فئودالیسم محلی تقویت نمی گردید بلکه مورد بغض آن ها بود. همه جا بورژوازی و فئودالیسم به خدمت امپریالیسم ایستاده و در کوفتن تخم اختناق بر تارک توده های ملت با جلادان امپریالیست همکار و شریک است. طبقه حاکمۀ موجود که عروسکی در دست سیاست های آمریکایی و انگلیس است بار ها لاقیدی خود را نسبت به منافع اکثریت ملت نشان داده است. روش کنونی اش چپاول بی دریغ از ملتی گدا و فرار بی شرمانه به کشور های ماورایء اقیانوس، روشی که دیگر عمومیت یافته دلیل روشنی است بر بی وطنی آن ها. همین بی وطنان، میهن میهن پرستانی را که به خاطر ایده آل خود، به خاطر نجات ملت خود بالای دار را به خود مقدس شمردند، مزدور و وطن فروش می خوانند!

همچنین باید شیوۀ تفکر جهانی را با یک نوع انسان پرستی صوفیانه (Ilumanitarisme) آن طور که مثلا لئون تولستوی توصیه می کرد اشتباه نکرد برای ما انسانیت مفهوم واحدی نیست. ما مبارزه ی طبقاتی، کینۀ طبقاتی را نفی نمی کنیم. ما با جنگ های عادلانه یعنی جنگ به سود دموکراسی و توده های زحمت کش موافقیم و آن را نفی نمی کنیم. انسان پرستی صوفیانه همه انسان ها را در خور علاقه و محبت می داند و از هر گونه ستیزه و پیکاری بیزار است. سعدی که می گوید:

«به مردیکه ملک سراسرزمین      نیرزد که خونی چکد بر زمین»                                             

چنین نیست. گاه همین انسان پرستی صوفیانه با همۀ ظاهر نرم و ملایم آن، حربۀ در دست امپریالیسم خونخوار و قرار می گیرد هدف اینست که کین طبقاتی که محرک تحول اجتماع است. از میان برود و در موقعی که نبرد ملت ها برای رهایی خود در حال اوج است، در اراده آن ها ضعف و فتوری ایجاد شود. شیوه تفکر جهانی معتقد است که نه تنها در جبۀ میهنی بلکه باید در جبهه جهانی نیز بر ضد درندگان امپریالیست و اسیر کنندگان ملت ها به سختی مبارزه کرد. ترحم بر آن ها ترحم بر پلنگ تیز دندان است. مراعات اصول انسان پرستی در باره آن ها، آزاد گزاردن دزد در دزدی و آدم کش در آدم کشی است. این بشر دوستی منطقی ناشی از ضعف و ترسویی نیست. ناشی از علاقه واقعی به آن انسان دوستی است که گنجینه مادی و معنوی را به وجود آورده نه انسانی که این گنجینه را به مقتضای هوس های انفرادی خود به تاراج می برد.در نظر ما میهن پرستی از مبارزه ی به سود توده زحمت کش ملت جدا نیست. نمی توان وطن را از هم وطن جدا و مجزا کرد. وطن خوشبخت بدون هم وطن خوشبخت امکان ندارد. هم وطن خوشبخت تنها زمانی تحقق می یابد که کوشندگان جامعه، مولدین ثروت مادی و معنوی بشر ارزش خود را بدست آورند و از قیود پیدا و ناپیدایی که روح و جسم آن ها را در بند کشیده خلاص شوند. تنها در کشوری که کارگران و دهقانان و روشن فکران و صناعت پیشگان آن از بردگی بیرون آیند و کار آن ها بیگاری رنج آوری نباشد بلکه به خلاقیت آگاهانه ای بدل گردد، ملت سعادتمند و میهن خوشبخت به وجود می آید. چگونه می توان بی طرف های سیاسی، آن هایی را که به سود ملت قدم بر نمی دارند، آن هایی را که از یک برنامه علمی و روشن برای نجات توده مردم پیروی نمی کنند، آن هایی را که به توده مردم بی اعتناء هستند، وطن پرست دانست مگر وطن پرستی یعنی ادعای وطن پرستی. مگر وطن پرستی یعنی تکرار کلمات فریبنده درباره ی وطن و ابراز علاقه خشک و خالی به سعادت وطن و نشخوار کلیات مبهم و غیر مفهوم و نامعقولی در این باره؟ مگر هر کس  که افغا نستان ، افغا نستان گفت و از شنیدن نام افغا نستان غصه خورد و اشک ریخت و وهیجانی شد، میهن پرست است؟ در نزد ما ملاک عمل بالاترین ملاک ها است. آن هم عملی که به سود اکثریت توده های مردم تمام شود. این کار تنها از راه متشکل کردن توده مردم، بیدار کردن آن ها، آگاه کردن آن ها به منافع خود، مجهز ساختن آن ها به یک جهان بینی منطقی، رهبری آن ها به سوی یک مبارزه قطعی و آشتی ناپذیر، عملی می شود آن کسی که در چنین اقدام مقدسی شریک نباشد میهن پرست نیست و دعوی او را به هیچ وجه نمی توان خرید.

هم چنین در نظر ما میهن پرستی از مبارزه شدید با امپریالیسم جدا نیست. اگر درست است که امپریالیسم کاری جز اسیر ساختن ملل و پا مال کردن منافع آن ها ندارد پس چگونه می توان به آزادی ملت و منافع آن علاقه داشت ولی با امپریالیسم مبارزه نکرد. آ گاهان امور به این عقیده اند که بد بختی مردم افغا نستان، ریشه درسیاست های خانمان بر انداز کشورهای امپریالیستی است؟ همه میدانند تا زمانیکه کشورهای متجاوز، از اهداف تجاوز کارانه خود درباره افغا نستان صرف نظر ننمایند. آ زادی کشور  ما رویای بیش نیست. چه کسی نمی داند که بزرگترین سد راه پیشرفت و سعادت ملت، سیاست های پلید امپریالیستی است؟ آیا می توان میهن پرست بود و نسبت به این مبارزه لاقید ماند؟ نه تنها نمی توان به این مبارزه در مقیاس افغعا نستان لاقید ماند، بلکه در مقیاس جهانی نیز نمی توان بی توجه بود. میهن پرست افغا نستانی وقتی موفقیت مبارزه  ملت های خاور دور را بر ضد کشورهای متجاوز می شنوند از شوق و سرور سر شار می شود زیرا در هر جا که زنجیر اسارت جهان خواران بگسلد ملتها یک گام بزرگ به طرف رهایی گام  بر می دارند.مبارزه میهن پرست افغا نستانی برضد امپریالیسم از میهن پرستان و سایر دموکرات های سراسر جهان جدا نیست. این جاست که آن منبع علاقه میهن پرست افغا نستانی نسبت به مبارزه اردوگاه دموکراسی و ضد امپریالیستی جهان. در نظر ما بیگانه بیگانه نیست. بیگانه امپریالیست با بیگانه ضد امپریالیست فرق دارد. در نظر ما میهن پرستی طرد عمومی و کلی «بیگانگان» نیست بلکه مبارزه بر ضد بیگانگان متجاوز و ستمگر در کنار بیگانگان ستمکش و آزادی دوست  در یک مقیاس بین المللی است. آیا می توان میهن پرست بود و نسبت به این مبارزه عظیم جهانی بی قیدی نشان داد؟ اگر چنین بی قیدی وجود داشته باشد میهن پرستی ما وجود واقعی خود را از دست می دهد. مبارزه ی ما بر ضد امپریالیسم سست و بی بنیاد می شود. چنین پراکنده گی در صفوف مبارزین ملی کلیه کشور های جهان تنها به سود امپریالیسم و غارتگران داخلی هر کشور است.این است مفهوم واقعی و عمیق میهن پرستی؛ مفهومی واقعی نهضت های زحمت کشان جهان آن را به وجود اورده و صحت آن را با درخشندگی تام و تمام به اثبات رسانده اند. تردیدی نیست که درک این مفهوم برای هر کس که در غارت ملت ها سودی دارد دشوار است. شیوه عمل کرد  آن ها خیانت به میهن ولی ادعاهای پرزرق و برق شان در باره میهن پرستی است. چنین کسانی حق دارند که ما را میهن پرست ندانند زیرا میهن اصیل و واقعی ما  درست در نقطه مقابل «میهن پرستی» تصنعی و لفظی آن هاست. بعد از این همه تجارب تاریخی راجع به میهن پرستی توده ها و بی وطنی و میهن فروشی ستمگران جامعه،درک حقایق فوق برای کسانی که مستعد درک آن هستند خیلی ها ساده و آ سان است.

 

               


بالا
 
بازگشت