بشیرستاری!
7/4/1973- 31/10/2007
بشیرستاری قربا نی سیا ست ظا لمانه حکومت ها لند شد. بعد از پنج سا ل حالت ا نتظار اورا وادرا سا ختند که کشور هالند را تر ک بگوید، با زهم همه نا روا ئی هارا نادیده گرفت به همراه گروه با ز سازی ها لند به حیث ترجمان کار کرد و به طور مرموز گو یا که موتر چپه شد و جان خود را به حق سپرد.
و خانمش گریه می کرد ،و اشک می ریخت و می گفت
وعده ما
برین نبو د
که من
سیاه پوش شوم
و تو سر سپرده
و بشیر
هنگام سفر میگفت
دعای دخترم در پشتم است
مرا چیزی نمیشود
برایم پیام آ مد که بشیر مرده است
باور نمی کنم
من
مرگ بشیر را
او نمرده است
نه نه
من این حادثه را
باور نمی کنم
بسیار گل ها را که
از کف من برده است
شمال
اما من غمین
گلهای
یاد بشیر را
پر پر نمی کنم
من مرگ بشیر را
باور نمی کنم
چونکه
ذره ذره گرمی خا موش
آ ن روز
بی گمان
تا بید به جا ئی
خورشید
بداد
در دو زمانه
یک جان
ازدو ستار
فرزندی از ستار
فرزند ی بداد
برای ستار
نا مش بماند
عبد ا لبشیر(ستاری)
کی مرگ می تواند
نا مش را بروبد
از یاد روز گار
بسیار گلها که برده است
شمال
اما من غمین
گلهای یا د بشیر را
پر پر نمی کنم
من مرگ بشیر را
با ور نمی کنم
بشیرستاری، نمیدانم که بشیر ستاری چراین قدر زیبا بود؟ بلی این زیبائی راخدا برایش داده بود.نمیدانم که بشیرستاری چرا این قدرباحیا بود. بلی تربیت دورپیش خانواده ها ی اصیل را دیده بود.
نمیدانم که بشیرستاری چرااین قدرخوش اخلاق بود؟بلی اوهمیش ازهمنشینی با بد اخلاقان پرهیزمی کرد.
بشیرقدردان ونمک شناس بود.اوپا کیزه گی وعفت را، ازعیاران آ موخته بود برای همنشینان خود این مکتب را می آموزاند.
بشیرمعلم اخلاق خوبی بود برای هم سن و سال خود. بشیر کسی بود که از خشونت و جنگ تنفر داشت. بشیرا زوحشت جنگ فرارکرد. وآ مد از راه های دشوار وپرخم وپیچ خطر زنده گی، بعد از سپری نمودن ماه ها طی و طریق. با لآ خره به کشورها لند در خواست پنا هنده گی داد و گفته بود که در افغا نستان حیاتم درخطراست. گفته بود که حیا تم درخطراست. وگفته بود که حیاتم درخطراست. بالاخره حکومت بی رحم ها لند اورا مجبورسا ختند که بعد از پنج سال حا لت انتظار به افغا نستان برگشت نما ید. در افغا نستان، همه ناروائی های ها لند را نا دیده گرفت. درآ نجا به حیث تر جمان با گروپ ها لندی به ظاهر(( بازسازی)) در پشت سر این باز سازی هزارا ن راز نهفته دخیل است. نشود که بشیر ستاری ازین راز ها آ گاهی حا صل نما ید.
در جریان وظیفه گو یا که در اثرتصادم موتر در کوه ها و چپه شدن موتر از کو ه ها ی سر به فلک مر تفع پا میر، حیات خودرا زدست داد. ازخود به جا ماند، چهار ماهه دختری بنام
روز( لاله)
وپیامی بماند
برای خانم
بگفت که
حیاتم را
خدا گرفت
و تو شدی
خون جگر
و
ا ستخوان سوز
وخانم بگفت
نه
این وعده ما نبود
که
بی خبر بری
من نا رام میشوم
که
بی همسفر بری
نه
وعده ما
برین نبود
که من
سیاه پوش شوم
و تو
سر سپرده
در حا لیکه از گرو پ کاری ها لند همه جان به سلا مت برده اند. بینیم که خبره گان و صا حب نظران و منادیان حقوق بشر بعد از مطا لعه این مطلب
چه گونه قضا وت می کنند.