خوشه چين

 

دیوا نه شده ای؟

 

دیوانه شده ای؟ صلح میخوا هی ، صلح با کی ؟ صلح با کسی که اورا لت کردی زدی کشتی ، کشیدی،تار و ما رش کردی، اگر با کسی که توصلح میخواهی، چرا ازهمان روزهای آغازین،که او سر کار بود به مو افقه نه ر سیده بودی؟ این حرف حرف تو نیست. حرف کس دیگری است که تورا به مسند قدرت ر ساند.آ ن کسیکه تو می خوا هی او هم به مثل تو نو کر یک دست بود، از همان دستر خوان که تو نان می خوری نان خورد ه بود و  د رهما نجا بزرگ شده بود. بلی این شیوه بر خورد از جانب سفلگان بی مروت در برابر همو طنش صورت خوا هد گرفت. سفلگانی که، مد عیان عقل درایت اند، همه پیوند در بیرون ا ز کشور ما دارند. این ها همه در نقش ، مار ، غند ل ، گژدم....به امر بادار عمومی خو دشان، سرزمین دیار کهن مارا به ماتم سرای روی دنیا مبدل کردند.از آن زمان که سفلگان مدعیان عقل ودرایت حاکم به سرنوشت کشور ما  شدنددر این دیار کهن دارو ندارهست وبود وطن ما بر باد شد.

زنده گی را فدا کرد یم

که شود

و لی چنین شد

اما، ما  شد یم

ا حتیاج وطن آ زاد.

اگرزیرکاسه نیم کاسه نیست.

    پس بشنو:خان های و ر شکسته همیش یکدیگر خودرا خا ن صا حب صدا می زنند. بخا طریکه آ نها دیگر خان نمی با شند که د یگران آ نها را خان صا حب بگوید. اگر بینی خمیری سا خته میشود با ید که خمیر ( نه ترش با شد و نه فطیر، در هردو صورت بینی خمیری می چکد) آ دم بی بینی ....................؟

  کنفراس بن بینی خمیری بود برای را ندن طالب از صحنه سیا سی..... از آ غا ز بی تو جوهی صورت گرفت  یعنی که به نقش روشن فکران سکو لار کم بها داده شد.

 دو لت مو جود ا زینکه دیگر همکاری ندارد تا به حمایه آ ن بر خیزند. این دریا ربوده شده مجبور مکلف است به هر بته و خس و خا شاک دست بزند تا که غرق نه شود، این بته ها و خس و خا شاک بعضی ازان ها بته های زهری می باشند.

    طالب ، طا لب است ، در دنیای طالبان خوب و بد وجود ندارد. این ادبیات آ قای کرزی است که طالب را به خوب و بد تعریف کرده است. طالب خوب نقشه و پلان  میسازد وبه طا لب بد هدا یت میدهد که برو عملی کن.

  خوب به خا طردارند که طا لبان باغ های سبز و تا کستان های مردم شما لی را به زمین سوخته مبدل ساخت و هزاران طفل و پیر زن ومرد را هدف مسلسل قرار دادند. خوب به خا طر دارند که گل با الدین ( حکمتیار) در مقابله با حریفش، شهر کا بل زیبای افغا نستان را به ویرانه مبدل کرد.

کشورما وارد هزاره سوم شده است . قدرت مندان با خون وضو می کنند و نمازشان  را روی ویرانه های کشورما میخوا نند. رو به خو ا ستهای جهان وطنی سرمایه. دستهایشان آلوده است.هیولای دهشتناکی مرگ آفرین بنام سرمایه روحشان را تسخیر کرده است. مرگ و تباهی و فقر می آفرینند. خانه خرابی را پیشه خود قرار داده اند و از خون و کار تغذیه می کنند، اما سود می آفرینند. در گذشته همین سرمایه با تولید و ارزش اضافی خود را فربه می کرد. اما اکنون راه کوتاهتری را یافته است، جنگ. یعنی کلمه که حا صل دست رنج فقرا و مسا کین و زحمت کشان  را در دراز مدت  در یک شبانه روز تصا حب میشود.  بازار تبا دله اسعا ر را رونق می بخشند، دلالها را فربه تر می کند و قیمت های سهام را به آ سمان بلند نگه میدارند. از بحران فرار می کند، اما مرگ و تباهی می آفریند و هزاران را بخاک سیاه می نشانند.ولی منابع بسیاری بدست می آورند  ، که جزء اموال غارت شده است و حلال. باید برای توسعه جهان سرما یه بهایی پرداخته شود. برای رشد سر ما یه  بایدعده را قر بانی بد هیم. رشد بازار سهام به خون مردم وطن پرست و وطن دو ست نیاز دارد. آ نها در هر کجای دنیا که قرار دارند به درد سر ما یه نمی خورند.، اگر به اخبار گوش کنید. روزانه چند نفر در عراق و افغانستان کشته می شوند؟اگر دقت کنید که. چرا روزانه ده نفر، بیست نفر، پنجاه نفر کشته میشوند؟ مگر اینها انسان نیستند؟ مثل من، مثل شما، مثل همه آنهایی که خود را از ما بهتران می دانند. چند نفر از شنیدن این تعداد سر انگشت می گزد؟ چند نفر بخاطر این مردمی که اینگونه لت و کوب میشوند دل می سوزاند؟ چه شده است؟ یعنی جهان از احساس انسا ن دو ستی فقیر شده ا ست؟ یعنی دیگر کسی به دیگری فکر نمی کند؟ دیگر کسی برای همنوع دل نمی سوزاند؟ عجیب است.

خوب به خا طر دارند که هزاران طفل پیرو جوان زن و ملیت هزاره ما را از تیغ کشیدند و سر به نیست کردند.

از قتل عام مردم میمنه ، شبرغان مزار و غیره که بگذریم ، بتهای با میان این آ ثار بی نظیر جهان را ازبین بردند.     این طا لبان بودند که روز نوروز را که از لحاظ تا ریخی به افتخارات دیرینه آ ریا نای کبیر محا سبه می گردد ممنو ع قرار دادند.   خوب به یا ددارند که طا لبان او لین کسی بودند. در و دروازه مکتب را به رخ دختران و پسران جوا ن بستند. طا لبان ا ولین کسا نی بو دند که ( زن) این مو جود طرف ا حترام و عزت جا معه جهانی را در پیش چشمان مردم در غا زی ا ستدیوم( به نام گنهکار) تیر باران کردند. تمام جهان این صحنه را از طریق تلویزیو ن خویش تما شا کردند. این طا لبان از آ غاز تو لد از پدر و مادر مسلمان و خیر اندیش به دنیا آ مده بو دند. از چشما ن شان اشک جاری می شد. احساس انسانی دا شتند و مهربان بودند به خورد شفقت و به بزرگان احترام دا شتند ، مگر بعد ها این عا دت آ دم کشی را از مدا رس پا کستان آ مو ختند.

  این امریکا ئیان بودند که ا نتقام خودرا از نو کران فر ما ن برش که بعدآ سر کشی نمو دند می گیرد. و میگو ید که دمو کراسی را با تو پ و تفنگ پیاده مینما ئیم. آ نها را با ضربه هوا ئی ، بی پنجاو دو و قوت های زمینی مخا لفین طا لبان( اتحاد شمال) از قدرت کنار زد. اینرا بهانه ترا شیده خود دا خل جنگ میشود. و خود را صاحب ا فغا نستان می سازد.

ببینیم ، رئیس جمهور بوش سگ دارد. سگش را همیش درسفرها باخود می برد ودر آ غوش میگیرد، هنگا میکه سگش مریض شد . از طریق مید یا و وسایل اطلاعات جمعی به سمع جها نیان میر ساند به خاطر سگش ا شک میریزاند.مگر به خاطر مردن خلق های بی دفاع ا فغا نستان شادی و پا یکو بی مینماید.

اگرزیرکاسه نیم کاسه نباشد.

  امریکا درجنگ کنونی ا فغا نستان میدان را باخته است. مجبورمی شود برای خود بینی خمیری تیار نما ید.

   و میخوا هد که نقش پا کستان را با ر دیگر در تغیر و تحول سیاسی ا فغا نستان بر جسته تر ببیند.

 

از هر طرف صدا می کشد

مردم میگو یند که

از راه بیراهه آ مده است

هنوز

آ هنگ ترق و تروق شکستن در ختان

صدای ناله وزاری زخمیان

در گو ش ها خا نه دارد

اشکهای طفلان ، مادران و عرو سان

خشک نه گردیده است

و جهان نظاره گر!  به تما شا نشسته است که  قلم به دستان به(( مقام ا نسان)) زیبا ترین کلمه را انتخاب نما یند این طور که گفته اند.

برگرفته از گو گل

 (Google)

ارزش و مقام انسان در چند محور قابل بررسى است:

   

1 - کرامت ذاتى؛ انسان کرامت ذاتى دارد که این نوع کرامت حاکى از عنایت ویژه پروردگار به آدمى و به اختیار انسان ربطى ندارد؛ یعنى انسان چه بخواهد و چه نخواهد، از این کرامت برخوردار است.

قرآن مجید در این باره مى‏فرماید: "ما بنى‏آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را بر صحرا و دریا مسلط کردیم و بر بسیارى از مخلوقات خویش برترى دادیم".(1)

2 - جانشین خدا بودن؛ قرآن مجید مى‏فرماید: "به یاد آور زمانى را که خداوند به فرشتگان فرمود: به راستى روى زمین جانشین قرار خواهم داد".(2) البته این خلافت ویژه آدم(ع) و برخى از فرزندان او که به مقام عالى انسانى و علم به اسماء الهى دست یافته‏اند مى‏باشد.

3 - کارگزار بودن جهان براى آدمى: آیات زیادى از تسخیر جهان و آفرینش آن چه در زمین است، براى انسان سخن مى‏گوید که جایگاه رفیع وى را مى‏رساند، مانند آیه "سخّر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً؛ آن چه در آسمان و زمین است تسخیر شما قرار دادیم".(3)

4 – امانت داربودن انسان: انسان امانتدار خدا است و رسالت و مسئولیت دارد. قرآن مجید مى‏فرماید: "ما امانت خویش را بر آسمان و زمین و کوه‏ها عرضه کردیم، همه از پذیرش آن امتناع ورزیدند و از قبول آن ترسیدند اما انسان بار امانت را به دوش کشید و پذیرفت".(4)

البته باید این نکته را در نظر داشت که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و باید آن‏ها را به فعلیت برساند. خود او باید سازنده و معمار خویشتن باشد. پس انسان حقیقى که خلیفةالله است، مسجود ملائکه است، همه چیز براى او است و بالاخره دارنده همه کمالات انسانى است، انسان به علاوه ایمان است، نه انسان منهاى ایمان. انسان منهاى ایمان، کاستى گرفته و ناقص است. چنین انسانى حریص، خونریز و بخیل و از حیوان پست‏تر است.(5)

در مورد مقام مؤمن به عنوان انسان نمونه هر چند روایات زیادى وارد شده است اما تنها به یک حدیث معتبر که سنى و شیعه آن را نقل کرده‏اند اشاره مى‏کنیم. امام باقر(ع) مى‏فرماید: "رسول خدا(ص) در شب معراج به خداوند عرض کرد: حال مؤمن نزد تو چگونه است؟ فرمود: اى محمد! کسى که به دوستدارم اهانت کند، به جنگ‏جویى با من برخاسته و من از هر چیز زودتر یارى دوستان خود کنم.

.... هیچ بنده‏اى از بندگان به چیزى محبوب تر از واجبات به من نزدیک نمى‏شود. همانا بنده به وسیله نافله به من نزدیک مى‏شود تا آن که او را دوست دارم. وقتى او را دوست داشتم، گوش او مى‏باشم که با آن مى‏شنود؛ چشمش که به آن مى‏بیند، زبانش که به آن سخن مى‏گوید و دستش که با آن اخذ مى‏کند. اگر مرا بخواند، او را جواب دهم و اگراز من چیزى بخواهد، او را عطا مى‏کنم".(6)

 

پى‏نوشت‏ها:

 

1 - اسراء (17) آیه 70.

 

2 - بقره (2) آیه 30.

 

3 - جاثیه (45) آیه 13.

 

4 - احزاب (33) آیه 72.

 

5 - استاد مطهرى، مجموعه آثار ج‏2، ص 273، با تلخیص.

6 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 53.

و بعد جهان سرمایه  مو قف ا نسا نرا با فیر گلوله از پا در آ ورد.

اگر زیر کا سه نیم کا سه نیست

طالب به مصا لحه تن در نمی دهند. طالب میخوا هد که به مانند گذشته و یا بیشتر از گذشته از همه او ل تر موفقیت وپیروزی خودرا( پیروزی مسلمان برکفر ) را به نمایش بگذارد وبعد قدرت را خودش صاحب شود.وبه جهان اعلان نماید که امریکارا درافغا نستان شکست داده اند.

قدرت های متجاوزدر کشور افغا نستان یک بار دیگر سر عقل بیا یند. به جا معه جهانی ا ختیا رات عام و تام  دهند که در افغا نستان خردمندان ، آ گاهان امور، ا ستاذان و معلمین خیر خوا ه ، سیا ست مداران و سیا ست شنا سان ، و شخصیت های ملی و خو ش نام و جود دارند که به جا معه جها نی کمک نما یند و راه را برای صلح پیاده نما یند و تقا ضا وجود دارد که کشور های متجاوز از حما یه این و آ ن دست بردارند. ورنه این جنگ که در گرفته است عمر دراز پیدا مینما ید.

  نو ت : از تمام قلم به دستان توا نای کشور ما تقا ضا به عمل می آ ید،  از قلم فر سا ئی های که آ دم را در سطح ما جرا جو سقوت دهد پر هیز نما یند. بنآ قلم است که ا نسان را به جاده هموار رهنما ئی مینما ید و با ید که برای قلم احترام گذا شت.  

بلی همان طوریکه تو و امثا لهم شما یک زمانی به امر با دارتان صلح را با راکت باران ها ا ستقبال کردید و دعوت کرملن را با ابا و قبا ریش فیش قبول کردید و قدرت را بدون زخمی شدن سر و روی تسلیم شدید و نما ز شکرانه را در قصر ستور ادا نمودید و گفته بودید که ما کا ملآ نا امید شده بودیم، و گفتید که این داد خدا است.ولی بعد ش ازکشور انگاره تیارشد. درزمین انگاره قوچ با قوچ می جنگد، جوانه گاو با جوانه گاو میجنگد. خر با خر می جنگد. پا ده چران ها همه تما شا می کنند وشر ط می بند ند.

  ولی در روی زمین قلوخ و سنگ چل  بیچاره پا مال این حیوانات مست مغرور و بی خبر از دنیا میشود.

با خدا داد ه گان ستیزه مکن    که خدا داده راخدا داده است

 طالبان با حمله نظامی پا کستان  آ نها هم این  قدرت خدا داد را از خدا داده ها به به زور گر فتند، به طالب گفته شد که اختیارداری هرچه کردی بکن،بزن،بکش، بخور، ولی اما نتی که برایت تسلیم داده ایم باید که          ( منافع) خیا نت نه شود، اگر چنین شد چنان میشود.

ازین جیبم درین جیبم

گل سیبم گل سیبم

   مالم دربرم عقلم در سرم  تما مآ فعا لیت دنیای غرب به منظور دستیابی به منافع در ا فغا نستان و منطقه است.

به مطلب زیر دقیق شوید که گفته شده است. برگرفته از گو گل

خلایق آنچه لایق!

دلتنگت بودم لعنتی. آخر مدتی بود که دیگر به خوابم نمی آمدی.

به تو گفتم که روزگار را می بینی؟ مردم از شدت فقر به سر و روی یکدیگر می زنند و به زمین و زمان فحش می دهند. دیگر نه خدا را بنده هستند و نه به چیزی پایبند. از کله سحر تا بوق سگ به جان کندن و حمالی برای یک لقمه نان مشغولند و بی تفاوت از آنچه که در دور و برشان می گذرد. تو خندیدی و گفتی:

ـ خلایق آنچه لایق!

گفتم: بی هنر بر صدر نشسته و هنرمند خون جگر می خورد. معیار سنجش یک انسان در این دیار شده ریش و پشم و تسبیح شاه مقصود. آزادگان به بند کشیده میشوند و کسانی که در بند هوی و هوس خویش می باشند آزادند. استادان فراری شده اند و روزنامه نگاران آزاده یا در بندند و یا آواره غربت و یا در وطن نان جوینشان آغشته به خون است. تو خندیدی و گفتی:

ــ خلایق آنچه لایق!

 گفتم: میدانم تمامی این حرفهایی را که میزنم تکراریست ولی آخر تو هم لامصب چیزی بگو، حرفی بزن. مگر همین تو نبودی که می گفتی دیو چو بیرون رود فرشته در آید؟ کو، کجاست؟ از کی تا به حال رسم بوده که فرشته ها در خیابان جلوی دختران و پسران نو جوان را بگیرند و به اسم امر به معروف و نهی از منکر تحقیرشان کنند؟  کی دیده شده که فرشته ایی مشتش را در هوا گره کرده و بگوید من چنین می کنم. من توی دهن فلان میزنم. من خودم فلان می کنم. کو پس؟ لعنتی به من بگو این فرشته کجا را آباد کرد و رفت؟ تو مگر زبان نداری؟ لالی؟ چرا جوابم را نمی دهی؟ و تو باز هم نیشت را باز کردی و گفتی:

ــ خلایق آنچه لایق!

گفتم: آخر تا به کی؟ تا به کی باید تاوان یک اشتباه را داد؟ تا به کی باید تحقیر شد؟ تا به کی باید دید و دم نزد. یک تکانی، حرکتی، جنب و جوششی، حرفی و یا حدیثی. باید حتما همگی به خاک سیاه بنشینند و کشور تکه تکه شده و هر تکه ایی را شغالی صاحب شود تا این مزدوران خود فروخته متوجه شوند که اشتباه کرده اند؟ و تو بلند شده و در حالی که نشیمنگاهت را با دستانت می تکاندی و آماده رفتن می شدی، نگاهی عاقل اندر سفیه به من کردی و گفتی.

این باروطن پرست با احساس میگوید:

 ازحا دثه بیا موز، نا امید مه شو به طرفم

نگاهکن!
                    بلند شو!
                        گریه نکن.
                            تو دردها و رنجها را بارها و بارها دیده ای.
تو آمدن و رفتن بیگانگان را بارها و بارها حس کرده ای.
     تو با سوز و زخم. 
      با ظلم و ستم.
       با خون و فریب.
        با بحران و جنگ، بیگانه نیستی!

                             چشمهایت را نبند.
                              در خود نشکن.
                                بخند و بمان. 

                                     چون! عشق هرگز نمی میرد.
                                     باور کن! عشق مردنی نیست.
                                        عشق رفتنی نیست.

 

 


بالا
 
بازگشت