مژده اي دل که مسيحا نفسي مي آيد

 

کاوه آهنگ

 

نه اينکه در صفحاتِ انترنتي ِ ما افغانها مطالبِ خوب وجود ندارد، وجود دارد، اما بايد در جستجويش صبر ايوب داشته باشي؛ اما در جامعه يي که هنوز نقدِ محتوايي جاي پا باز نکرده است، جريان ِ هر نوع انديشه محکوم به زوال مي باشد. به اين ترتيب جامعه به بينش هاي تازه نميرسد و فرهنگ در کليتش به پديدهُ ايستا مبدل ميگردد؛ رشد هويت هاي جمعي باعث ميشوند تا حق آزادي ِ انديشيدن قرباني ِ اسطوره پرستي  و گروه پرستي گردد.

در جامعه يي که از طفوليت با رستم، سهراب، سياووش، کاوه ..... و اسطوره هاي ديني بزرگ مي شويم، چه مي آموزيم؟

ـ "مردانگي"، شجاعت، فداکاري، جنگ، جنگ، جنگ و باز هم جنگ؛

 

چو ايران مبادا تن من مباد

در اين بوم و بر زنده يک تن مباد

ز شير شتر خوردن و سوسمار

عرب را به جايي  رسيدست کار

که تاج ِ کيان را کند آرزو

تفو بر تو اي چرخ ِ کيهان تفو

 

از ديدگاهِ من دو نوع برخورد با اين شعر پير طوس وجود دارد؛ يک، برخوردِ احساسي؛ به اين معني که شنونده يا خواننده خونش به جوش مي آيد، احساساتش توفاني ميگردد و هر چه بد و بيراه در حافظه دارد نثار اعراب ميکند.

برخورد دوم، برخورد خرد گرا است؛ به اين معني که آدم ِ با خردِ قرن ِ 21، شعر را نظر به زمانش يعني در محيط هزار سال قبل به حيث معلول ِ جريان هاي سياسي و اجتماعي ِ وقت تحليل ميکند و ميداند که اگر کسي امروز از اين فکر پيروي کند، صاف و پاک يک راسيست است؛ حالا آگاهانه يا ناآگاهانه،فرقي نميکند، چون اين نکته هم در خور اهميت است که کميت ناآگاهان باعث طولاني شدن عمر "تابو" ها ميگردد.

 

ويلي برانت (Willy Brandt 1913-1992) يکي از بزرگترين شخصيت هاي سوسيال ديموکراسي، رئيس طويل المدت حزب سوسيال ديموکراتهاي آلمان و رئيس مجمع عمومي سوسيال ديموکراتهاي بين المللي حتي بعد از مرگش نيز براي سوسيال ديموکراتهاي آلمان نه مبدل به اسطوره شد و نه هم قهرمان ملي معرفي گرديد؛ او را با تمام ضعف ها و توانايي هايش يکي از شخصيت هاي بزرگ و مطرح ِ بعد از جنگ جهاني ِ دوم ميشناسند و هر کسي حق دارد نظرش را، مثبت يا منفي، در مورد وي اظهار کند بدون اينکه مورد دشنامهاي "آبدار" قرار گيرد يا صدمهُ فزيکي ببيند. و اما بر خلاف در جامعهُ ما که فرهنگ به يک پديدهُ ايستا مبدل گرديده است، انتقاد به غازي امان الله خان گناه است، انتقاد به احمدشاه مسعود خيانت است؛ چه کسي ميتواند بگويد که مرحوم غبار، مبارز نستوه، اشتباهاتِ قابل ِ توجهِ نيز در زمينهُ تاريخ نويسي مرتکب گرديده است؟ آيا کسي توانسته است تا به حال در مورد جنگ ميوند و اسطورهُ ملالي حرف خلافِ تواريخ فرمايشي بگويد؟ و...

 

از آنجا که احترام به آزادي ِ فرد در جامعهُ ما نظر به شرايط مختلف تا هنوز در اذهان ته نشين نگرديده است، هويت هاي جمعي ساختار فکري ِ ما را تعيين ميکنند و تخطي از آنها رانده شدن فرد را از جماعت در قبال دارد. به عبارت ديگر، جامعهُ ما سخت دچار فقدان انديشه است؛ اگر چنين نميبود، اين همه بحث هاي تاريخي، اجتماعي و سياسي به دشنام نامه هاي شخصي مبدل نميگرديد. بحثها در رابطه با نامهاي تاريخي، واقعات تاريخي و شخصيتهاي مطرح ِ گذشته و امروزِ خطهُ ما از همين قبيل ميباشند.

آنچه فردوسي در رابطه با ارزش خرد ميگويد سخت قابل تا ُمل است، زيرا هزار سال پيش از امروز، انساني بر خاسته از حوزهُ فرهنگي ما، دعوت به خرد گرايي ميکند و آنهم با چه درکِ از خرد که اثر جاودانش را با همين مقوله آغاز ميکند، اما متاُسفانه که شهنامه براي ما در چند جنگِ چند پهلوان خلاصه گرديده است. چرا؟ "شايد" يک دليلش اين باشد که چون ملت سر خورده هستيم و لت و کوب و سرکوب شدنهاي گوناگون از طفوليت روزمره گي ِ ما بوده است، لذا شخصيت هايي چون رستم را در خفا هويت خويش پنداشته و عقده هاي نهان خود را در پيروزي هاي رستم ها حل ميکنيم. اينست که امروز، هزار سال بعد از فردوسي به عوض اينکه خرد باور باشيم، افسانه باور شده ايم.

 

شجاعت، بيشک که يکي از خصايل برجسته و خوب انسانها ميتواند باشد؛ اما اگر خرد درونمايهُ شجاعت نباشد، همان جملهُ معروف مرحوم غبار را بهتر درک خواهيم کرد که "ملت ما بعد از هر غسل خون همان پيرهن کهنه را دوباره بر تن کرده است." به قول معروف، ناآگاهي علت اشتباه است ولي تکرار اشتباه متبين فقدان خرد ميباشد.

 

مقصد از اين مقدمه چيني اين بود که ميخواهم ستاره يي را در آسمان تاريک صفحات انترنتي ِ هموطنان ما معرفي نمايم که اگر زياد ذوقزده نشده باشم، آفتاب شدنش محال نيست.

 

"نقد و جامعه" تارنماي تازه ايست که به همت دانشمند محترم احمد حسين مبلغ پا به عرصهُ نشرات گذاشته است.

وقتي تارنما را باز ميکنيم و مقدمه يا "آغاز سخن" را ميخوانيم، از همان جملاتِ اول متوجه ميشويم که با گردانندهُ تفنني مواجه نيستيم. گرداننده از همان آغاز خواننده را متوجه ميسازد که اينجا "انديشه محوري" اساس ِ کار است و نقد، جزء لاينفک در تکامل انديشه ميباشد. در "آغاز سخن" ميخوانيم: "[...] نقد در حوزهُ انديشه هميشه وجود داشته؛ اما نقد به عنوان ابزار ضروري خرد، جهت معيار سنجش که کليت حوزه هاي فکري و عملي انسان را در محک آزمايش آن قرار دهد، چيز کاملاً نو است [...]."

انسان ِ زمان ِ ايمانوئل کانت، به تحليل گرداننده، در روابط کهن سنتي زيست ميکرد، اما انديشه وران، با درکِ ارزش ِ نقد و کاربرد بجا از آن، خواهان ِ رهنمون ِ انسان به عصر نو گرديند.

نقد بايستي تداوم داشته باشد تا راه براي دروني شدن انديشه هموار گردد. ما زمانيکه از ديموکراسي در جامعهُ خود حرف ميزنيم، اين ديموکراسي حقيقت جامعهُ ما نيست، بل ديموکراسي در جامعهُ ما تنها منحيث يک مفهوم وجود دارد؛ و اما اگر نقد، قسمي که در بالا ذکر گرديد، کليت حوزه هاي فکري و عملي ِ انسان ِ جامعه را در بر نگيرد، محال است که بتوانيم از مفهوم ديموکراسي به واقعيت آن برسيم؛ که البته از يک سو سواد و از سوي ديگر پرداختن به تحمل و تا ُمل پيش شرط دروني شدن اين مفهوم ميباشد. به عبارت ديگر، تنها زماني ميتوانيم دائرهُ تنگ جماعت گرايي را در اذهان خود بشکنيم و به جامعه گرايي بپردازيم که حاضر باشيم با فکر و عمل خود و ديگران برخورد انتقادي داشته باشيم؛ چه تا زمانيکه انديشه به پختگي نرسد و در ذهن انسانهاي جامعه ته نشين نگردد، محال است که از جامعه يي  با ساختار هاي قومي و اسارت طويل ا لمدت در سيستم هاي اتوريتر، فقط با ارائه نمودن مفهوم ديموکراسي به جامعهُُ قانون رسيد.

در "آغاز سخن" نقل قولي ميخوانيم از هگل: "کار نظري که هر روزي بيشتر از پيش بدان باورمند ميشوم، در جهان بيشتر از کار عملي آفريننده است؛ آنگاه که نخست قلمرو تصور(Das reich der Vorstellung) انقلابي گردد، ديگر واقعيت توان پايداري ندارد."

 

گرداننده ايدئولوژي هاي مارکسيسم ـ لنينيسم و مائويسم را چون اخوانيزم و طالبانيزم سرکوبگر ميداند و ريشهُ اساسي دروني بودن قابليت سرکوبگري را در اين ايدئولوژي ها فقدان خرد و انديشهُ انتقادي تشخيص ميدهد.

 

"آغاز سخن" با اين جملات خاتمه مي يابد: "هدف اين صفحه که با نام "نقد و جامعه" به هموطنان پيشکش ميگردد، اين است تا به قدر توانايي محدودش سهمي در نشر و فرهنگ نقد ايفا کند. در اين جهت اين صفحه هموطنان را به همکاري فرا ميخواند."

 

"نقد و جامعه" که از عمرش چند صباحي مي گذرد شامل نوشته هاي آتي ميباشد:

مقالات:

ـ قدرت و گفتمان ـ بحثي پيرامون نظريه ُ ميشل فوکو ـ  به قلم دهقان زهما

ـ از غرب زدگي تا غرب ستيزي ـ باز خواني انديشه هاي احمد فرديد و جلال آل احمد در باب "غرب زده گي" ـ  به قلم داکتر عباس پويا

ـ بورژوازي تجاري و اصلاحات امير شير علي خان ـ اسطوره يا واقعيت؛ـ  به قلم احمد حسين مبلغ

ترجمه ها:

ـ هذيان فصل سبز ـ از زواخرمن، داستان پرداز، شاعر و منتقد مطرح هالند ـ ترجمهُ فروغ کريمي

ـ سخنرانئ سارتر در مسکو به دفاع از کافکا ـ ترجمهُ همايون مبلغ

ـ گفتگويي با توني موريسون برندهُ جايزهُ نوبل در 1993 ـ ترجمهُ احمد حسين مبلغ

 

دهقان زهما بحث مورد نظرش را که "موضوع اصلي و سوال پژوهشي فوکو" ميداند با پرسشهايي از اين قبيل به تحليل مي گيرد: "کارکرد جوامع مدرن چگونه است؟ جوامع مدرن از کدام قوانين پيروي مي کنند؟ فراتراز همه کارکرد "قدرت" که در واقع امر اصل انطباق در جامعهُ مدرن است، چگونه است؟"

زهما در اين بحث ميکانيزم قدرت را از ديدگاه فوکو مطرح ميکند و ميگويد که قدرت از ديدگاه فوکو محور اصلي جامعه است و "همه چيز و همگان در مدار قدرت ميچرخند" و قدرت به هيچ صورت يک پديدهُ منفي نيست، بلکه مولد فرد و شناخت وي ميباشد.

رابطهُ معرفت و قدرت، بالخصوص در جريان قرن نزده، نظر به استنتاج زهما از نظريات فوکو، رابطه ايست که قدرت در معرفت ماديت مي يابد و ديگر به شکل متمرکز در دست حکام نيست بلکه آنرا بايد در دست توليد کنندگان و اداره کنندگان آن جستجو کرد.

فوکو به اين باور است که "اين معرفت است که قدت را در اختيار درمي آورد، و نه ارادهُ خوب قدرت و يا کنجکاوي وي که به پيشواز معرفت مي رود."

هر چند در اينجا، اگر من درست فهميده باشم، ميان دو نوع بيان فوکو که ميگويد "همه چيز و همگان در مدار قدرت ميچرخند؛ قدرت مولد فرد و شناخت وي است." و "اين معرفت است که قدرت را در اختيار در مي آورد [...]" تناقض وجود دارد؛ اما تکرار ميکنم که شايد بدفهمي من باعث اين برداشت شده باشد.

دهقان زهما در ادامهُ اين بحث به تفسير اصطلاح (Dispositiv) و ارزش گفتمان در کل و گفتمان منحيث ابزاري در دست قدرت ميپردازد که چگونه گفتمانها جهت استحکام قدرت به شکل استراتيژيک و سيستماتيک مورد استفاده قرار ميگيرند.

 

نوشتهُ زهما نوشته يي نيست که به سادگي آنرا خواند و فهميد و دنبال نوشتهُ ديگر رفت. او با پرداختن به يکي از بارزترين شخصيتهاي قرن 20 ميخواهد خواننده اش را متوجه اين اصل بسازد که بينش هاي علمي در دائرهُ احساسات و برداشت هاي ذهني نميگنجد بلکه مستلزم آموزش است، نه اينکه "هرچه ميخواهد دل تنگت بگو."

 

پرداختن به مسائل نظري و فهميدن آنها کليد بسا در هاي بسته است که در روزمره گي ما وجود دارند؛ مثلا ً وقتي دهقان زهما ارزش غريزهُ جنسي و تاُثيرات سرکوب آنرا از ديدگاه فرويد با خواننده اش مطرح ميکند:"[...] غريزهُ جنسي سرچشمهُ اصلي زندگي است، [...] سرکوبِ غريزه و تابوسازي بر رشد فرد عميقا ً اثر ميگذارد."، يا وقتي "فريضهُ سرکوب" (Repressionsthese) را با خواننده اش در ميان ميگذارد: "[...] سرکوب غرايز اوليه نقطهُ آغاز براي رشد شخصيت اوتوريتر است"، ميخواهد خواننده را به انديشيدن دعوت کند که "شايد" يکي از علتهاي مهم خشونت در جامعهُ ما ميتواند در ديدگاههاي فوق جستجو گردد.

 

 صحبت روي مسائل اخلاق و فرهنگ ميتواند ما را به موضوع بيشتر نزديک کند.

زبان ِ زهما زبان ِ عام فهم نيست؛ اما اينرا نميتوان بر او خرده گرفت چون مسائل نظري به همان اندازه که مبهم و پيچيده اند، به همان مقياس کاربرد زبان در بيان آنها به پيچيدگي ميگرايد. از جانب ديگر، از آنجائيکه اصطلاحات علوم اجتماعي، مخصوصاً فلسفهُ اجتماعي در زبان فارسي به کمک ترجمه داخل گرديده اند، فهم مسا ُله را دشوارتر ميسازند، اما نه به اين معني که هر  آلماني در فهميدن نيچه، هگل، مارکس،هيدگر ادارنو يا هابرماس مشکل ندارد. اگر خواننده خود را براي فهميدن نوشته هاي تخصصي زحمت ندهد و از تحمل و تا ُمل لازم کار نگيرد، فهميدن کانت براي يک انگليس همان اندازه دشوار خواهد بود که فهميدن کنفيسيوس به زبان چينايي براي تو و من غير ممکن است.

 

ـ  ـ  ـ  ـ  ـ

 

"از غرب زده گي تا غرب ستيزي" مقا لت دوم تارنماي "نقد و جامعه" است. داکتر عباس پويا در اين نوشته انديشه هاي احمد فرديد و جلال آل احمد را در رابطه با مقولهُ "غرب زده گي" نقد ميکند. داکتر پويا نوشته اش را با تعريفي که از اصطلاح "دشمن سازي" ميدهد، آغاز ميکند. پويا با اين پيش درآمد خواننده را متوجه بازي هاي سياسي ميسازد که بازيگران با به وجود آوردن فضاي دلخواه چگونه ذهنيت خلق الله را در خدمت اهداف خود قرار داده و فکرا ً بر آنها تسلط ميرانند. شايد يکي از اساسي ترين گفتمان هايي که در جوامع سياست زده و عقب افتاده از جانب روشنفکران جهت روشنگري به شکل متداوم صورت بگيرد، همين مسا ُله باشد.

 

داکتر پويا بعد از اينکه نظريهُ پژوهشگر سويسي کورت شپيلمن(Kurt R. Spillmann) را در مورد استراتيژي "دشمن سازي" نقل ميکند، مي نويسد: "خلق ِ چنين فضاي مسموم و پر از فشار که در آن سرنوشت انسانها با شعار ساده و اغواگرانهُ (يا با ما يا بر ما) تعيين ميشود، زمينهُ هر گونه گفتگوي سازنده و به دور از پيشداوري را ميگيرد و ميدان را براي رقابت هاي بي مرز و بي سرانجام و براي خشونت هاي لجام گسيخته خالي ميکند."

اگر بر همين مقدمهُ نوشتهُ داکتر پويا تا ُمل کنيم، متوجه ميشويم که چرا در جامعهُ ما گروه هاي وسيع مردم با احساسات عميق از انديشه هايي پيروي ميکنند که "خشونت هاي لجام گسيخته" نتيجهُ روشن اينگونه سياست بازي ها است. شخصيت پرستي، تبارگرايي يا در مجموع به قول ماکس وبر "جماعت گرايي" نشاندهندهُ فقر انديشه است که بدين طريق استحالهُ "هويت مستقل فرد" به نفع "هويت محدود و بستهُ جمع" صورت مي گيرد.

پويا طرح "غرب زده گي" آل احمد را که ادامه و شکل تکامل يافتهُ مقولهُ مطروحه از جانب احمد فرديد است، بيشتر يک برداشت ذهني(subjektiv)  ميداند تا انديشهُ عميق اجتماعي ـ سياسي. آل احمد در اين بحث نه تنها ماديات غرب را نفي ميکند، بلکه تمام مظاهر فرهنگي و فکري غرب را استيلاگر دانسته و در مقابلش به مبارزه دعوت ميکند. آل احمد آدم غرب زده را "بي اراده، بيکاره، هرهري مذهب، معلق در فضا، بي مسلک، بي اعتقاد، بي مرام، خاشاکي بر روي آب" و..... معرفي ميکند. پويا در اين رابطه مينويسد: "مشکل چنين گفتار هايي که از يک سو از سر شور و دردمندي طرح شده اند و به همين دليل براي بسياري دلنشين هستند و از سوي ديگر حرف هاي کلي، غير شفاف و غير دقيق هستند، اين است که نتنها پرسشي را جوابگو نيستند، بلکه پرسش هاي بسياري را خلق ميکنند [...]"

وي سطحي نگري آل احمد را جاي ديگر چنين بيان ميکند: "و جالب تر و تا مل بر انگيز تر اينکه آل احمد غرب را نه تنها عامل و با عث شرايط اسفبار فعلي در شرق و ايران ميداند، بلکه دستان توطئه آنرا در حوادث سرنوشت ساز قرون ميانه و حتي در تاريخ پيش از اسلام هم ميبيند. [...] به نظر آل احمد در پس هجوم سربازان مغول به مناطق اسلامي و ايران توطئهُ غرب و اروپاي مسيحي نهفته است. در همين راستا او معتقد است که در جريان شيعه سازي ايران در آغاز دورهُ صفويان، در شعله ور شدن آتش جنگ ميان پادشاهان صفوي و سلاطين عثماني، در رواج وتشويق بهايي گري در زمان قاجار، در شکست عثماني در پايان جنگ جهاني اول [...] صحنه گردان اصلي حوادث غربي ها بودند."

 

اين گونه تحليلات آل احمد آدم را به ياد "دائي جان ناپلئون" شخصيت محوري داستان پزشکزاد مي اندازد. اين دائي جان ناپلئون حتي جنگ و مناقشهُ ماهي فروش کوچه گرد را با نوکر خود توطئهُ "انگليسي ها" عليه خود ميدانست و شوهر خواهر خود را که خانه اش را براي يک هندي به کرايه داده بود، جاسوس "انگليسي ها" ميدانست چون هند مستعمرهُ انگلستان بود.

 

داکتر پويا جاي ديگر نظريات آل احمد را با جمعي (kollektiv) نگري راسيسم در برابر هم قرار ميدهد و با وجوديکه خودش آل احمد را به هيچ صورت ناسيوناليست يا تبارگرا نميداند ولي با آنهم نتيجه گيري نهايي را براي خواننده واگذار ميشود.

 

نوشتهُ پويا خواندني و بحث برانگيز است. اينکه آيا آل احمد واقعاً مانند هنگتينتون از فريضهُ دشمن سازي استفاده کرده؟ اينکه آيا واقعاً آل احمد حرفش را احساساتي و "از سر شور و دردمندي" بيان کرده؟ اينکه آيا ميتوانيم هنگتينتون ِ جهان اولي را با آل احمد جهان سومي يعني آنرا که استعمار ميکند و استثمار و اينرا که با همه ناتواني از خود دفاع ميکند، با يک تحليل ِ دانشگاهي در يک رديف قرار دهيم؟ اينکه "جنبش تنباکو" غرب ستيزي بود يا يک امکان مبارزهُ انسان استثمار شدهُ جهان سوم براي دفاع از خود؟ و سوال هاي ديگر در رابطه با نوشتهُ داکتر عباس پويا که ميتوانند بحثهاي جالب و سازنده را راه اندازند.

 

پويا به خوبي از ارزش آل احمد در پا گرفتن و استحکام بخشيدن شعر و نثر مدرن فارسي با خبر است. ايستادن آل احمد جوان در پهلوي نيمايوشيج و دفاع شجاعانه و پر محتواي وي از نيماي مدرن در برابر کهنه پرستان در عرصهُ شعر و همچنان نثر توانايش با حفظ و تقويهُ "رئاليسم ادبي" که توسط جمالزاده با "يکي بود يکي نبود" داخل ادبيات فارسي شده بود، از ارزش بسزايي برخوردار ميباشند؛ اما ارزش نوشتهُ داکتر پويا در اين است که روشن و مشخص انديشهُ آل احمد را در رابطه با "غرب زده گي" مطرح و نقد کرده است.

 

ـ  ـ  ـ  ـ  ـ

 

"بورژوازي تجاري واصلاحات امير شير علي خان ـ اسطوره يا واقعيت؟" نوشتهُ بسيار جالب و خواندني ِ ديگريست از دانشمند گرامي احمد حسين مبلغ.

مبلغ واقعيت و صحتِ اصطلاح "بورژوازي تجاري" را در رابطه با اصلاحات امير شير علي خان که نخست از جانب مرحوم غبار مطرح گرديده و بعداً از سوي تعداد کثيري از نويسندگان بدون هرگونه تحقيق پذيرفته شده است تحت سوال قرار ميدهد. او بر اين باور است که چون غبار تصوير روشني از "بورژوازي تجاري" نداده است، لذا قبول کردن بي چون و چراي آن خلاف اصول علمي ميباشد و بر گرهِ مشکلات ما در عرصهُ تاريخ کشور مي افزايد. مبلغ در اين مورد مي نويسد: "شادروان غبار نخستين مورخ ماست که اصلاحات امير شيرعلي خان، جنبش روشنفکري دههُ اول قرن بيستم و اصلاحات امير حبيب الله خان را (با دگرگوني در ساخت اقتصادي جامعه) که از ديدگاه او ظهور "طبقهُ بورژوازي تجاري" را به دنبال داشت، پيوند ميدهد. [...]"

 

وي بعد از نقل قول ديدگاه غبار در بارهُ نقش "طبقهُ بورژوازي تجاري"، اصلاحات در زمان امير شيرعلي خان و جنبش سياسي فرهنگي ِ روشنفکران در زمان امير حبيب الله خان مينويسد: "[...] اما طرح مساُله از جانب غبار چنان کلي است که بايست آنرا در حد يک فرضيه مورد توجه قرار داد و براي نفي و اثبات آن به مطالعهُ منابع تاريخي پرداخت؛ و در ضمن براي احتراز از آميختن مفاهيم و مقوله هاي اجتماعي با هم (در اينجا تجارت، تجار، بورژوازي و بورژوازي تجاري) يک تصوير روشن از "بورژوازي تجاري" ارائه کرد تا تفاوت و مرز آن از پديدهُ تجارت به صورت کلي روشن گردد؛ [...]"

مبلغ که خود بدون شک با شيوهُ تحقيق علمي آشنايي کافي دارد، به اين امر تاُکيد مي ورزد که پرداختن به مسائل تاريخي ـ اجتماعي بدون ديد انتقادي و تحقيق همه جانبه باعث اسطوره سازي و واژه پرستي ميگردد؛ چنانچه وي نويسندگاني چون اسماعيل پور، داکتر اسدالله حبيب، پويا فاريابي و شادروان ياري راکه با استناد به حرفهاي مرحوم غبار به دو مساُلهُ مورد بحث "بورژوازي تجاري و اصلاحات امير شير علي خان" پرداخته اند، عالمانه به نقد کشيده و ميگويد: "آنان (به استثناي شادروان ياري) بدون آنکه اندکي زحمت پژوهش و بررسي را بر خود هموار سازند، تفسير غبار را بدون هر گونه ديد انتقادي ميپذيرند و در نوشته هايشان به عوض اينکه نظريهُ غبار را به عنوان يک فرضيه در نظر بگيرند، آنرا بصورت يک حکم و اصل ثابت درآورده اند، بدون آنکه حتي يک مدرک تاريخي در اثبات آن اضافه کنند."

مبلغ اصطلاح "بورژزوزي تجاري" را از ديدگاه مارکس مورد بررسي قرار داده و آنرا از جانب نويسندگاني که نام برده شدند يک اصطلاح ِ من درآوردي دانسته و رد ميکند. وي همچنان آنچه را که تحت اصلاحات امير شير علي خان از جانب مرحوم غبار مطرح گرديده است نقطهُ عطف نميداند و نشان ميدهد که وضعيت در آن زمان که کشور ميان پسران امير دوست محمد خان تقسيم بود، حتي بد تر از گذشته بود و هيچگونه پيامد مثبتي براي جامعه نداشت.

 

حديث مکمل را از قلم توانا و فکر پژوهشگر مبلغ بخوانيد که از هر جهت قابل ستايش و آموزنده است.

 

هر چند بخش هايي از نوشتهُ مبلغ مدتها قبل در سايت کابل ناتهـ به نشر رسيده بود، اما نويسندگان محترم، آقايان اسماعيل پور، داکتر اسدالله حبيب و داکتر پويا فاريابي تا هنوز عکس العملي نشان نداده اند. اگر نقد عالمانه و با صلابت حسين مبلغ در دسترس ايشان قرار نگرفته باشد، حرفيست جدا؛ و اما اگر با وجود مطالعهُ آن، سکوت اختيار کرده باشند، خلاف اصول علمي عمل کرده اند و اين سکوت شان دال بر آن است که با تاريخ برخورد غير مسئولانه داشته اند.

 

سخن آخر:

 

حافظ گفت: شهر خاليست ز عشاق بود کز طرفي/ مردي از خويش برون آيد و کاري بکند

 

تمجيد کارنامه هاي رفتگان کاريست نيکو؛ و اما ارزش کار زندگان را بدون حسادت ارج قايل شدن، کاريست نيکوتر.

سه شخصيت مطرح ِ نسل ِ بربادِ من عالمانه از خويش برون آمده اند و کاري کرده اند. اين "سه يار دبستاني" که بارها نشان داده اند که به وجه احسن از عهدهُ کار خود بر مي آيند، از آگاهي ِ لازم علمي برخوردارند و به اثبات مي رسانند که احساسات، شعار دادن و تعرض بر حريم حرمت انسانها با علم و ادب بيگانه اند؛ و نقد مستلزم پژوهش است که فقط با انديشه بر خورد ميکند، نه اينکه به قول دهقان زهما "هر چه ميخواهد دل تنگت بگو."

 

از آنجائيکه تا به حال در تاريخ بشر در ساحهُ علوم اجتماعي کسي حرف آخر را نگفته است، حرفهاي اين عزيزان گرامي نيز نميتوانند از اين خصوصيت مبرا باشند؛ اما به هر حال حرفهايي اند جدي و آگاهانه. حالا ادامهُ اين اقدام نيک بدست روشنفکران واقعي ِ جامعهُ ما ميباشد که تا چه حد براي راه اندازي يک حرکت فکري ِ "روشنگرانه" مسئُولانه سهم ميگيرند.

احمد حسين مبلغ با اين اقدام که يقينن خالي از درد سر و زحمت بسيار نيست، نهالي را غرس کرده که ميتواند با همکاري تعداد کثيري از انديشه وران، درخت تنومند و پر باري گردد.

 

مژده اي دل که

                   مسيحا نفسي مي آيد

 

***

 


بالا
 
بازگشت