حميد برنا
اظهار سپاس
دوستان گرانقدر، خواننده گان سريال طنز وسياست ( طنز وروشنگری)!
حدود چارسال قبل با الهام از شعر استاد يوسف کهزاد، نويسنده، شاعر فرهيخته، تاريخ شناس وطنز نويس برجسته، که تحت عنوان " مناظرهء بن لادن وملا عمر" بنام مستعار کاکه تيغون نوشته بودند واز آقای حسين ارمان موزيسن واستاد موسيقی گرفته بودم، من سريال ( مناظرهء کاکه تيغون وکربلايی) را آغازيدم وچند سريال آنرا نوشتم، به فکر اينکه اگر بتوانم اين مناظره را توسط دونفر با مکياژ ولباسهای کاکه تيغون وکربلايی تمثيل نموده وآنرا DVD ساخته وبه دوستان عرضه کنم.
چند شماره آنرا تکثير نموده وبه بعضی دوستان، فرستادم، نظر شان را خواستم، ولی در حدود سه سال مسکوت ماند، تااينکه حدود يکسال واندی قبل من در محفل ( بزم شعر وغزل) که از سوی اتحاديه انجمنهای افغانها در شهر دنبوش کشور هالند برگذار شده بود، سرودهء تحت عنوان ( ترور ضد ترور) را در جمع از دوستان وفرهنگيان افغان قرائت نمودم که مورد استقبال شايان قرار گرفت، در اين محفل که برادرم احمد صديق وفا نيز حضور داشت، باين فکر افتاد که بايد سريال ( مناظرهء کاکه تيغون وکربلايی) که قبلاً چند شماره آنرا به خوانش گرفته بود، از طريق انترنيت پخش ونشر شود، از من خواهش کرد تا بقيه را برای او بفرستم، تا درنشرآن مبادرت ورزد، که چنان هم شد، من بايد اعتراف کنم که هنوز در کامپيوتر وانترنيت بلديت ندارم وروی اين ملحوظ امور کمپوتری آن را وی عهده دار شد.
فرستادن سريال وپخش آن در (جريدهء عالم) يعنی انترنيت، شماری از دوستان را جلب کرد وبعضی ها تيلفون کشيده وبرخی آنها مطالب يا اشعاری را فرستادند، که سريال را غنی ساخت.
بايد متذکر شوم که انترنيت را حضرت خواجه حافظ ما که لقب لسان الغيب را گرفته بود، قبلاً پيش بينی نموده وگفته بود:
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جريده عـــالم دوام ما
بهر حال، ارجمند احمد صديق وفا بمناسبت يکساله گی نشر سريال که خودش هم در تکميل وغنا بخشی آن سهم ارزنده وبارزی داشت ودارد، مضمونی پُر محتوا وهمه جانبه ای تحت عنوان ( طنز وروشنگری) نوشته است، که از او اظهار سپاس می نمايم، بايد متذکر شوم که پاليسی ميکر اين سريال هم وی بوده و هست، قبل ازاينکه از ديگر دوستان نام ببرم، ميخواهم راجع به صديق جان وفا چند حرفی مؤجز وکوتاه بنويسم.
احمد صديق وفا حتی از آوان صباوت، کودک تيز هوش وذکی بود ودر خوشنويسی علاقمندی وافر داشت، وی هنگام تحصيل در مکتب جبييه يگان مضمون نوشته ودر کنفرانسهای مکتب سهم بارزداشت و اکثراً تدوير اين کنفرانسها را خود بعهده داشت، چنانچه در صنف دوازدهم بحيث مسوؤل کميته ادبی مکتب از جانب مجمع عمومی شاگردان ومعلمين انتخاب ومتصدی جريده ديواری " آيينه" در ليسه بود، البته بعداً هنگام کار در وزارت پلان و همزمان ادامه تحصيل در رشته اقتصاد از طريق پوهنحی شبانه، در تسويد وتحرير بسا مقالات ومضامين برای جرايد وروزنامه ها پرداخت ودر آواخر منحيث مفسر غير حرفوی و تحليلگر مسايل سياسی در آژانس اطلاعاتی باختر افغانستان کار کرد، همچنان اکنون نيز مصروف کار در مسايل اجتماعی وفرهنگی است، اگر در زمينه بسيار بنويسم شايد يک تعداد فکر کنند که حال دو برادر يکی ديگر خود را تعريف وتوصيف ميکنند واز همين، هم يک گپ بسازند، لذا در همينجا بسنده کرده وصِرف يک قصه آوان نو جوانی او را بيان ميدارم:
او( احمد صديق وفا) وقتيکه در امور مقدماتی نخستين سرشماری نفوس افغانستان در وزارت پلان وقت کار ميکرد وسفرهايی هم به ولايات کشور داشت، مؤفق به خريداری يک بايسکل ( دوچرخه) رايل نو( اين نوع بايسکل در آنزمان بسيار قيمت بود) گرديد.
وقتيکه با بايسکل جديد داينمو دار ومقبول بخانه آمد، قبله گاه مرحومم برايش تبريک گفته، سر ورويش را بوسيده وگفت پسرم اين نسخه را بگير وبرايم دوا بيار، صديق جان فوراً بايسکل را گرفته بدون آنکه از دواخانهء نزديک خانهء ما يعنی ( بابر شاه درملتون) در گذرگاه دوا بياورد، راساً به چاراهی حاجی يعقوب رفته، بايسکل را بالای پايه ايستاد کرده، داخل دواخانه رفته ودوا را ميگيرد و همينکه طرف بايسکل می آيد، بگفته مردم ( جای است و جولا، نی) يعنی بايسکل را دزديده بودند، هر قدر می پالد نمی يابد وتأسف ميخورد که با داشتن قفل، چرا آنرا قفل نکرده، ولی سودی نمی بخشد وپای پياده بخانه می آيد، پدر مرحومم که چهره عرق پُر وپريشان اورا می بيند از او می پرسد، چرا زود نيامدی؟ چرا رنگت پريده وعرق کردی؟ احمد صديق با شرم ميگويد، که شهر نو رفته بودم وبايسکلم را که قفل نکرده بودم، کسی دزديده وفرار کرده بود، من از آنجا دويده، دويده آمدم.
پدرم بخاطر دلداری او، فوراً چند پول از جيب کشيده وبرايش ميدهد که زود برو، از خبازی سه قرص نان گرفته، خيرات کن، که خوب شد، خودت بر بايسکل سوار نبودی، وگرنه ترا هم می بردند... از تداوم بحث در مورد برادرم با برهان ياد شده انصراف ميورزم.
در اينجا لازم به ياد آوری ميدانم، که همان شعر استاد يوسف کهزاد را که من از او الهام گرفته وسريال را نوشتم، کسی بنام خود نشر کرده وبعضی بيت های بی وزن وجلف را هم برآن ضميمه کرده، که خود را در حقيقت شرمسار ساخته است، به او توصيه ميکنم که عفت کلام را نگاه داشته ومنبعد شعر دزدی هم نکند.
در پايان اين نوشته لازم ميدانم تا يک بار ديگر از نورچشمی احمد صديق جان وفا و تمامی آن دوستان محترمی که در نوشته ( طنز و روشنگری) از آنها منحيث مشوقين من ياد آور شده است وعلاوه بر آنها از آقای محترم سيد امين جلاليار که اشعار برادر محترم صحرايی را برايم داده اند، از محترم محمد عزيز رحيمی، که اشعار ناب شعرای متقدمين را گلچين کرده وبا خط خوش ومقبول خود برايم آورده اند، از محترم آقای محمد حسين ارمان دوست دوران کودکی ما که اشعار محترم يوسف کهزاد وديگر آثار شانرا برايم فرستاده اند، از عبدالقادر جان بامان که برگزيده های اشعار دوستان ايرانی ما وبعضی فکاهی هـــا را از سايت های انترنيتی ( جريدهء عالم) برداشته وتقديم اينجانب کرده اند، از محترم مير عبدالغفور ضميری، که مطالبی را به زبان پشتو برايم فرستاده اند وهمچنان از آقايون فواد پاميری، زمری کاسی وبرادرم احمد بشير دژم که در غنای اين سريال با من مساعدت وهمکاری فرموده اند، اظهار سپاس وشکران مينمايم.
صحت وسلامت همه دوستان گفته آمده وخواننده گان گرانقدر سريال ( طنز وروشنگری) را خصوصاً صحت مندی دوست آوان جوانی من آقای مسرور نجيمی، شاعر فرهيخته وگرانقدر را که دوجلد کتاب اشعار خود را به اختيارم گذاشته ويک مخمس بر غزل کعبهء دل شاعر وارستهء نا بينا ( باقی جان) را برايم ارسال نموده اند، که اقبال نشر يافته است، خواسته وخواهانم.
درود برهمه شما
وَالسّلام عَلَیَ مَن التّبع الُهدی