دوستانیکه به ادبیات زبان وفرهنگ وکتاب های ادبی آشنائی دارند به پیشینه و
فلسفۀ مقولۀ از گپ گپ می خیزد به آسانی پی میبرند ومیدانند این مقوله در چه
زمان ومکان مورد استفاده قرار میگیرد شاید نوشتۀ زیر هم در تطابق با عنوان فوق
ادامه یابد.
یکی
از دوستان تلویزیون دار{تلویزیون آریانا افغانستان} بنام مسکینیار، که بیشتر
عاشق صدا وچهرۀ خود است گاه وبیگاه زیر عنوان فوق در مورد تحولات سیاسی
واجتماعی کشور از طریق تلویزیونش به بحث میپردازد، که طرز استدلال ،تحلیل ها
ومسائل مطروحه به فلسفه مقولۀ از گپ گپ می خیزد مطابقت کامل دارد.مدتها صبر
کردم تا این شخصیت ظاهرا سیاسی به اشتباه خود پی خواهد برده وقت خودرا صرف این
چرندیات واراجیف وکلمات بی ربط وبی مفهوم نخواهد کرد.سر انجام متوجه شدم که این
دوست کم فهم ما نمیداند که نمیداند.بناءً بحکم عواطف واحساسات انسانی لازم دانستم ذریعه این
نوشته دستش را بگیرم تا به چاه نیفتد.
اگر بینی که نا بینا به چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است
شاید باور نکنی که منظور از نا بیناه غمین مسکینیار است، که به نظر من مسکین
دانش وفرهنگ تشخیص شده.این شخص با قامت وجسم بزرگ وسیمائی تلویزیونی در
تلویزیون آریانا افغانستان چون خدای روی زمین چهره نمائی میکند با انتقاد
وسفسطه با همه کس حتی با خود در جنگ است. تو گوئی پیا مبر حق ورسول مسئول است
که بدون تقصیر به ادای این مهم گماشته شده است.او تا ختن بر آبرو وحیثیت مردم
را با سخنان آگنده به کذب ودروغ وتهمت وافتراء حق خود و ادای مسئولیت میپندارد.
من هم بپاس ادای مسئولیت خواستم اایشان را متوجه سازم که از عقل قاصر وازفرهنگ
مسکین اند. برای اثبات ادعا طور نمونه به دو مورد فقر فرهنگ وقصورعقل وی به
استناد اظهارات خودش اشاره میکنم.
1 –
بی خبری آن از فلسفه وپیشینۀ مقولۀ از گپ گپ می خیزد دلیل روشنی است بر فقر فر
هنگی آن جناب : ایشان برنامۀ دارند بنام{ از گپ گپ می خیزد}، اما نمیداند این
مقوله در چه وقت وچه منظور مورد استفاده قرار میگیرد.یقینا این مقوله از لحاظ
پیشینۀ تاریخی ادبیات دری به کلمات ومباحث بی ربط ،پراگنده وبی مفهوم اطلاق
میشود که بخاطر فرار از مسئولیت کار برد دارد. شاید از لحاظ فرهنگ عامیانه
اینطور باشد که ،از دروغ دروغ ،از تهمت تهمت ،از دشنام دشنام واز توره توره می
خیزد طوریکه محتوای پروگرام هم همینگونه است.
اما
فلسفۀ مقولۀ از گپ گپ می خیزد چنین است: در زمانه های قدیم یکسلسله حرف های بی
ربط وبی مفهوم در بین دزد وصاحب باغ رد وبدل شد بود که دزد بخاطر رفع مسئولیت
گفته بود از گپ گپ میخیزد وحال آنرا در کتب ادبی شامل داستانهای منسوب به ملا
نصر الدین کرده اند.اصل داستان این است: روزی دزد وارد باغ شد ومیوه هایش را
میچید وقتی صاحب باغ ازدزد پرسید چرا میوه هایم را دزدی میکنی؟ دزد در جواب گفت
چرا بخانمت بوت نمی خری؟.صاحب باغ گفت این گپ به دزدی تو چه ارتباط دارد؟
دزد گفت: از گپ گپ می خیزد.حال آقای مسکینیار نمیداند که عنوان پروگرامش در ذهن کسانیکه
به فلسفه این مقوله آشنائی دارند چه مفاهم ومعانی را تداعی و ترسیم میکند.گپ
های بی ربط وبی مفهوم ،غیر مسئولانه وهر چه پیش آمد خوش آمد.واگر مسکینیار
فهمیده ودانسته چنین عنوان را انتخاب کرده باشد که با محتوی وسخنان بی ربط وبی
مفهوم آن مطابقت داشته باشد باز من از ایشان عذر میخواهم.ایشان حق دارند هر چه به دهان شان میآید استفاده کنند مقصد گپ
باشد.
نمونه دوم از فقر فرهنگی وعلمی:
جناب مسکینیار قضایای سیاسی فرهنگی واجتماعی افغانستان را تحلیل میکند، اما در
مورد جامعه شناسی افغانستان معلومات بسیار محدود واندک دارد که میشود آنرا
مسکین علم وفر هنگ افغانی دانست.
استناد: روزی به تبصره هایش گوش میدادم که با چهرۀ عبوس وخشمگین
وگلوی گرفته ودهان پر از کف در مورد سرود ملی افغانستان تبصره میکرد ومسخره
مینمود ومیگفت واستدلال میکرد، بزعم خودش به همه جهان عقل ودانش بخش میکرد.وی أجزا و بند های سرود ملی افغانستان را به تحلیل گرفته بود.
سرود ملی را یک شعر بی مفهوم ومخالف واقعیت های افغانستان خواند و استدلال
خودرا ازین جا آغاز کرد: سرود ملی بسیار مبتذل ومسخره است که از اقوام مختلف
دران نام برده شده واز همه افتضاح آمیز تر اینکه از عرب ها نام برده شدهوگفت افغانستان کجا قوم عرب دارد؟ بمن بگوئید به استثنائی چند
ترورست عرب به شمول اسامه بن لادن که در زمان حکومت ربانی به ایشان پاسپورت
دادند وزن دادند وحالا شامل سرود ملی هم ساختند. ازین ارشادات وی فهمیدم که
ایشان از عقل وفر هنگ بسیار مسکین اند. و ملیت های ساکن در افغانستان را هم
نمیشناسند.
سبک مغز است. بخارطریکه این جناب
سازندهگان سرود ملی را مردم مسخره ونا فهم وبی خبر فکر کرده که بعد از تحقیق
وتدقیق نام عرب هارا داخل سرود ملی ساخته اند.باید بگویم آقای عزیز! مسئله به
این ساده گی نیست . من هم در مورد سرود ملی با شما هم آهنگم اما استدلال چون
شما نمیکنم . تو فکر کرده ای! کسانیکه سرود ملی را ساخته اند از افغانستان
اطلاع ندارند؟. ایشان شخصیت های بسیار علمی وادبی کشوربودند از شما به مراتب
معلومات بیشتر دارند.
ایشان میدانند در افغانستان کتلۀ بزرگ از اقوام عرب در ولسوالی پغمان کابل،
شهر جلال آباد، لغمان خصوصا ولسوالی قرغه ای، مزار وکندز وشاید شهر های دیگر
زنده گی میکنند . در پغمان ملا عزت رئیس قوم عرب در مزار علم آزادی شیر عرب
وغیره وبه همین تر تیب در لغمان کاظم عربی وجلال آباد پیر گیلانی وسید اسحق
گیلانی اینها همه از جملۀ کلان های قوم عرب در افغانستان اند. بی خبری شما از
یک خقیقت به مفهوم عدم موجودیت آن نیست ومعلومات شما در مورد افغانستان وبافت
ها وتر کیب های اجتماعی بسیار محدود ونا چیز تا سر حد مسکینی است.
1-
نمونه های از خفت عقل: نمیشود کسی را غیر مسئولانه مسکین عقل خواند مگر
به استدلال. اگر کسی مردم را دیوانه وعاری از عقل فکر کند سند بی عقلی خودرا
امضا کرده است کاریکه مسکینیار میکند.
درین اواخر جناب مسکینیار بر نامۀ سیاسی جدید را به راه انداخته که گویا اشخاص
با درایت ، با کفایت ،دانشمند، متخصص وبا تجربه{ بعد از طی پروسۀ انتخابات
تلویزیونی} از طرف مردم کاندید شده اند واز طریق ایمیل و پیام تلیفونی دور از
سایۀ تفنگ واقتدار جنگسالار ها انتخاب شده اند والتر ناتیف خوب است برای ساختن
نظام نوین، نماینده ومنتخب. ومیگوید انتخابات خیلی عادلانه ودور از تصرف افراد
زورمند وتفنگ سالار مع الخیر به پایۀ أکمال رسیده است..با این ساز ودرامه جناب
ایشان مردم را مجموعۀ بی مغز ونا فهم فکر میکند وبحران ومشکل جاری در کشور را
به شوخی میگیرد .در حالیکه همه پروگرام ونامهایش دروغ وسر گرمی است برای خودش.
او انتخابات ودموکراسی را در تلویزیون خود ببازی گرفته از شخصیت های زیاد نام
میگیرد که ایشان نه به این پروگرام دلچسپی دارند ونه هم میخواهند از طریق
مسکینیار مطرح شوند.
مثلامن نام دوشخصی دانشمند را که میشناسم طور نمونه یاد آوری میکنم. غمین
مسکینیار هر شب لست خوانی دارد واز جناب پوهاند فاضل وپوهاند ابلاغ نام میگیرد
که رأی برده اند . درست است که جناب پوهاند فاضل شخص دانشمند است، اما کهن سال
وپیر است که توان گشتن وحرکت کردن را ندارد. در سالهای 95 و96 دستش را میگرفتند
به زینه های وزارت معارف بلند میشد ویا محترم استاد عنایت الله ابلاغ.از ایشان
شناخت کامل دارم شخصیت بسیار بر جسته کشور ما اند. اول آنها هم پیر شده اند که
دیگر به این پروسه ها علاقه ندارند ودوم به بر نامه آقای مسکین قطعا نمیآیند.
فهم دانش تجربه وتخصص ایشان اجازه نمیدهد با این افتضاح در خارج از کشور انتخاب
شوند ایشان در بین مردم جا دارند ومیتوانند در انتخابات واقعی وعملی در داخل
افغانستان سهم بگیرند ویا در افغانستان عملا کار را انجام دهند. .اما مسکین با
تهی مغزی به خود پروگرام ساخته پروگرام که اصلا وجود خارجی ندارد هر روز از
طریق تلویزیون انتخابات میکند ولست میخواند که کی اول شده کی دوم، مانند
پروگرام گلبرگهای تلویزیون آریانا در کابل. آخر مردم وملت خودرا چرا اینقدر دست
کم میگیری در کشور مردم های وجود دارند که تا هنوز به با سواد بودن من وتو
تردید دارند اما تو خودرا جامع الکمالات میدانی...
2 –
ازوی می پرسند شما داودخان را قهرمان وظاهر شاه را پدر مهربان میخوانید ٍدر
حالیکه ظاهر شاه از دست داود خان آواره ومحتاج دروازۀ سفارت ایران در روم شد.
شما لطفا یکی را انتخاب کنید کدام بر حق بود ؟ نمیشود قاتل ومقتول را یکسان
پاداش بدهید. میگوید بلی هردو خوب اند چون از یک تبار اند وپسر کاکا اند ما حق
مداخله در مسائل فامیلی را نداریم. اختلاف که صورت گرفته یک خطائی اجتهادی
بوده وبس. ازوی میپرسند امان الله خان غازی استقلال افغانستان را بدست آورد
وحین وفات وصیت کرده بود جنازه اش در جوار جدش امیر عبدالرحمن خان در کابل
گذاشته شود.اما ظاهر شاه اجازه نداد تا اینکه موی سفیدان ننگر هار جنازۀ آنرا
به جلال آباد انتقال دادند.اگر کسی مخالف امان الله خان بوده ظاهر شاه بوده شما
چه قضاوت میکنید.بازهم میگوید همه خوب کرده اند شما بکار های کلانها غرض
نگیرید. چیزیکه من میگویم درست است.
*چرا تلیفون نکردم؟: من آقای مسکینیار را
شخصی نهایت خود خواه وشهرت طلب یافتم کوشیدم با نوشتن این مختصر عطش شهرت طلبی
آنرا در جهان انتر نت هم رفع نمایم.وگذشته ازان از مجموعۀ ارشاداتش رسالۀ نوشتم
که عندالموقع به دست نشر سپرده میشود که باز هم به شهر تش خواهد افزود. از طرف
دیگر من نسبت به آقای مسکینیار شخصی بی زبان هستم نمیتوانم ایشان را متوجه
اشتباهاتش سازم.این به آن معنی نیست که ایشان از منطق بالای بر خورداراند که
همه را با استدلال خاموش سازند بلکه با فشار دادن دکمۀ تلیفون گفتگو را یکطرفه
میسازند بجای گوش گرفتن دیگران را مخاطب میسازد .میگوید ومیگوید ومیگوید
.میدانی؟
هـر که را گفـتار بسیارش بود دل درون سیـنه بیمارش بود . در یک سخن غمین
بود.