انجنییر نجیب الله احمدی ملی یار

دین و جامعه قبیلوی

 

 

جامعه که تمام هستی آن وابسته به حکومت میلیتاریست باشد، این جامعه بدون تردید در جنگ تولد میشود، با جنگ زندگی می کند، با جنگ افتخار می کند و با جنگ مغرورانه می میرد. برای این جامعه، سوای جنگ و فرهنگ جنگی، ارزش دیگری وجود نداشته و جنگ و بهادری آن را از لحاظ وجودی اقناع میکند؛ به همین علت، فلسفهء وجودی جامعهء قبیلوی جنگ است.

جامعهء جنگی، جامعه ایست که حتا هویت بیرونی خود را در ذهن جوامع بیگانه با صفت جنگ و دلیری بیان میدارد. این جامعه اگر جامعهء مترقی گفته شود، با تکفیر از ارتجاعیت خود دفاع میکند؛ این جامعه اگر خلاف ارزشهای جنگی آن، به جهت ارزشهای مدنی و عقلانی رهنمایی شود، عکس العمل شدید ارتجاعی بروز میدهد؛ این جامعه اگر با ارزشهای نوین فرهنگی و فکری مواجه شود، با اعتقادات و باورهای سنتی خود، عکس العمل مذهبی نشان میدهد، زیرا این جامعه سوای مناسبات قبیلوی، فرهنگ قبیلوی و در رأس آنها حکومت قبیلوی چیز دیگری را نتوانسته برای بقای خود خلق کند « این به قضاوت هواخواهان حکومت قبیلوی ارتباط دارد که این اثرات حکومت قبیلوی را خدمت به جامعه می پندارند یا فاجعه برای جامعه » .

در رابطه میان قبیلهء حاکم با مردمان اسیر هیچ عنصر مشترک وجود ندارد؛ چون هر پدیده ای که مردم اسیر را برای رهایی کمک کند، در واقع قبیلهء حاکم را تهدید به ضعف می نماید؛ و به همین ترتیب، هر پدیده ای که مردم اسیر را ضعیف سازد، باعث تقویت قبیلهء حاکم میشود. این روابط معکوس که بیانگر اثرات معکوس بر مردم اسیر و قبیلهء حاکم اند، روابط متضاد گفته میشوند. در روابط متضاد میان قبیلهء حاکم و مردم محکوم، تنها دین، حاکم و محکوم را زیر چتر تفاهم به نفع حاکم کشانده می تواند.

طوريکه بیان گردید ، انحصار نهاد دینی، امکانی است که حکومت قبیلوی را از مشروعیت مذهبی در جامعهء قبیلوی برخوردار نموده و تفاهم و همکاری میان حکومت و روحانیون، ارتباط میان مردم محکوم و حکومت قبیلوی را بر قرار می سازد؛ این ارتباط مذهبی، حکومت قبیلوی را برای مردم محروم قابل تحمل می سازد.

و اما کارکرد دین در همچون حالت چگونه است؟ بدون شک دین جنبه های ضد انسانی را در جوامع بشری تقویت نمی نماید. هر دین، به طور نسبی، مجموعه ای از اصول هایی است که رهنمای افراد بشر برای تکامل دادن ماهیت انسانی آنهاست. تکامل ترین دین و آخرین دین سماوی برای بشر، در واقع کامل ترین کانون برای تکامل انسانیت نیز است. برای اینکه این دین با تمام اصول شرعی خود به وسیله ای غرض حمایت از حکومت های قبیلوی تبدیل شود، به دست آوردن تفاهم و همکاری با روحانیون برای حکومت های قبیلوی ضروری است.

برای اینکه شاهی و پیغمبری به عنوان دو نگین در یک انگشتری به تیوری سیاسی جامعه تبدیل شود، حکومت قبیلوی باید راه های تفاهم و همکاری با مراجع مذهبی را باز نگهدارد. هدف اینست که سازش سیاسیون و مذهبیونی فهمیده شود که بعد از تفاهم میان هم، یکی استبداد میکند و دیکری استبداد را مشروعیت دینی میدهد؛ اما مشروعیت دادن دینی برای استبداد سیاسی، از طریق تحمیق کردن مردم عملی میتواند : زمامداران در رأس حکومت اند، اما مذهبیون در متن مردم قرار دارند، موثریت تفاهم و همکاری میان این دو قدرت سیاسی و مذهبی در پیامد اجتماعی آن مطالع میگردد که عبارت از تبدیل نمودن جامعه به گله ای از گوسفندان رام و مطیع است که ذبح شدن اجتماعی مردم نیز ، برای شان تقدیر الهی تفسیر میشود. در شریعت اسلام، قوی تر از هر دینی دیگر، در برابر اینگونه روحانیون حساسیت وجود دارد. تبدیل شدن قدرت های مذهبی به اربابان مردم، در واقع تراژیدیی برای خود اسلام نیز شد. در تاریخ سیاسی افغانستان، فامیل های مقدس، با به دست داشتن حمایت اجتماعی مردم، به سازش با حکومت های قبیلوی پرداخته و حتا همکاری با انگلیس ها برای سقوط حکومت در افغانستان دریغ نورزیدند. این قدرت های مذهبی - که به تعبیر قرآن جای خداوند را برای مردم میگیرند - در عقب تمام سازش و خدمت به حکومتهای قبیلوی و قدرتهای طاغوتی، هدف خاصی نیز دارند.

در تحلیل نقش قدرتهای مذهبی در جامعهء قبیلوی که به شکل اربابان و به صفت رقیبان خداوند در میان مردم زندگی میکنند و اموال مردم را به بهانه های باطل می خورند، این نکته نیز نباید فراموش گردد که این قدرتها، بر رغم هماهنگی با حکومت، اکثرا ً استقلال خویش را در امور اجتماعی حفظ میکنند. این امر، مطلق العنانی نسبی آنها را در امور اجتماعی بیان میدارد که نیروی اجتماعی جامعه را همیشه به عنوان الهء فشار بالای حکومت در صلاحیت خویش نگه میدارند؛ یعنی باج دادن برای « علما » در واقع به علت نقش آنان در تحریک مذهبی جامعه علیه حکومت قبیلوی است. به همین علت، جنگ مخفی و پشت پرده میان حکومت و « علما » ادامه داشته و حکومت ها برای اینکه نقش علما را برای ایجاد بی ثباتی سیاسی و اجتماعی تضعیف کنند، از یک طرف به تضعیف موضع اجتماعی آنها پرداخته ( که گاهی به شکل سرکوب علنی ملا ها نیز انجامیده ) و از طرفی دیگر، صبغهء دینی و الهی حکومت را نیز تبلیغ کرده و مقام زمامدار را تا سطح سایهء خدا بلند برده و ضل الهی بودن زمامدار را پایهء مشروعیت دینی حکومت نیز ساختند.

زمامداران قبیلوی بدین علت موفق میشوند که هم بر مردم استبداد کنند، هم بر مردم حکومت نمایند و هم مردم در برابر آنان عکس العمل قهر آمیز نشان ندهند، که با انحصار کردن قدرت دینی می توانند نهادهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را به نفع استبداد و قدرت مطلقه در حکومت به کار گیرند. و به همین علت، جامعهء قبیلوی تمایل شدید به نظام کهنه دارد؛ چون روابط حکومت قبیلوی چنان با نهادهای جامعهء قبیلوی پیوند خورده که مردم نظم را در نظام اجتماعی خود وابسته به حکومت مطلق العنان می بینند.

جامعهء قبیلوی همیشه تشنهء نظم و ثبات است. مردم در جامعه، قبیلوی از خیر زمامداران تیر اند تا از شر آنها در امان باشند؛ بی ثباتی یکی از دلایل برای این است که مردم حتا دوره های مختلف زمامداری یک زمامدار را استقبال کنند. تشنگی  برای ثبات نشان میدهد که جامعهء قبیلوی چگونه دستخوش بی ثباتی مکرر و مداوم بوده و این بی ثباتی وقتی آنقدر حاد شده که حتا کوچک ترین مصوونیت مالی و جانی را نیز برای مردم از بین برده است، مردم ثبات در زیر استبداد را ترجیع داده و برای دور دوم حکومت یک زمامدار رضایت و خوشی نشان داده اند که استبداد با ثبات را در دورهء اول زمامداری خود داشت؛ یعنی مردم آگاهانه از این زمامدار می خواهند تا بیاید و آنها را از چنگال شر و نفاق نجات دهد و ثبات بیاورد، ولو خودکامگی را شرطی برای زمامداری دور دومش تعیین کند؛ یعنی اگر زمامدار عدل و انصاف نکند بلا به ردش، ولی باید نظم و ثبات را برای مردم حفظ کند. بقای حکومت و امنیت مُلک، یکی از دعاهای جامعهء قبیلوی است.

به هر حال، در افغانستان ملاها همیشه خواهان قدرت سیاسی بوده و اگر چند در بخش عظیم تاریخ نتوانسه اند مستقیما ً حکومت کنند - البته در امارات اسلامی طالبان بدین هدف خویش نایل شدند - ولی توانستند که با حمایت از سنتهای قبیلوی، خواست خویش را تا حدود زیادی بالای حکومت تحمیل نمایند. علت این موفقیت آنها، همانا مذهبی بودن فرهنگ قبیلوی است. باز هم قابل توجه است که وقتی از دین قبیلوی سخن گفته میشود، این دینی نیست که قرآن راوی آن است؛ دین قبیلوی، قرآنش از شنیده نشدن تک تک پای زن حرف میزند.

دین وقتی به مجموعه ای از سنتها و پندارهای قبیلوی تغییر شکل میدهد، در واقع خادم فرهنگ قبیلوی شده که حامی و حاوی باورهای سنتی و میراثی جامعهء قبیلوی است. وقتی فرهنگ تعیین کننده و انعکاس دهندهء چگونه اندیشان جامعه باشد، فرهنگ دینی، قشر سنتی را از پایگاه اجتماعی برخوردار ساخته، به شرط آنکه سنتها و پندارهای سنتی جامعه قبیلوی را حفظ کنند.

 « علما » در افغانستان توانستند دستگاه قضایی را در اختیار داشته باشند که البته اختیار قضایی در حکومت، به خودی خود بیانگر در دست داشتن یک بخش از قدرت سیاسی است. اما مرجع قضایی - که مبین قدرت شرعی و یا مرجع تطبیق شریعت در جامعه اسلامی باشد - در حکومت استبدادی، جزئی از دستگاه استبدادی است، نه آن مرجعی که بتواند در کویر خشک و سوزان استبداد، حد اقل از طریق صلاحیت و موقف قضایی در حکومت، یک قطره آب عدالت به کام تشنهء مردم مسلمان بچکاند.

 

 

گرد آورنده: انجنییر نجیب الله احمدی ملی یار.

 

 


بالا
 
بازگشت