هادی  میران

 

فمینیسم

 

فمینیسم به مجوعه ای از باورهای جنسیت برابری، اطلاق میگردد که در بستر ان، جنبش های نیرومند  برای دگر گون سازی نظام پاتری ارکال یا به تعبیر دگر، مرد سالار شکل گرفتند.  فرایند فمینیسم از چشم انداز ادبیات غرب، تسهیل و تضمین سهم مساوی زنان با مردان، در تمام ساختار زنده گی  میباشد. حقارت و محرومیت  که  زنان در دوره ای  از تاریخ  در غرب  متحمل  شده  اند، کمتر از ان حقارت  نیست  که باورهای  پاتری ارکالیک در افغانستا، زنان را موجود فاقد اراده  و وسیله ای برای تامین آسایش مردان می پندارند. پاتری ارکالیزم سابقه ای بسیا ر طولانی دارد که از یک دیدگاه  تولد ان با نخستین نظام تولیدی در زنده گی بشر گره میخورد. اما این نظام مانند بسیاری از عادات بشری، در بستر باورهای اعتقادی  و آموزه های ادیان مختلف، ضمانت دوام و قوام  یافته است.. شکل گیری اندیشه های فمینیستی  درغرب  به دوران بعد از رنسانس بر میگردد؛ درست دورانی که سایه کلیسا از زنده گی مردم دامن می کشید. اما پژوهشگران و محققین دو مر حله ای از تاریخ را، اوج فعالیت های این نهضت می دانند. موج اول فعالیت های فمینیسی در نیمه قرن هجده میلادی شکل گرفت که تقریبا تا اوایل قرن بیست میلادی ادامه یافت. موج دوم این رویکرد  با مجموعه ای از زیر ساخت های متفاوت فکری با موج اول، در 1960 میلادی به میدان آمد. در مورد فمینیسم  بیش از انچه که تصور می رود، تحقیق و پژوهش صورت گرفت است. بیش از چهار دهه است که فمینیسم ، یکی از موضوع و مطالب مهم در مر کز توجه پژوشگران ومحققین غربی قراردارد. متن موجود برداشتی است از افکار و پژوهش محققین غربی که از چشم اندازهای متفاوت فمینیسم را به بحث گرفته اند. نکته ای که  اکثر این پژوهشگران در مورد آن اتفاق نظر دارند این است که:   فمینیسم به  به گونه های  متفاوتی  از یک رویکرد  تقسیم می شود  که با زیر ساخت های متفاوت فکری  برای رهای و آزادی  زنان از اسارت و استبداد  نظام  پاتری ارکالیزم  یا مرد سالاری  مبارزه  کرده اند.

لیبرال فمینیسم

لیبرال فمینیسم به عنوان یک طرز تفکر، ریشه در آموزه های سیاسی لیبرالیسم دارد که در سالهای آخر قرن هفده میلادی عرض اندام کرد.  لیبرال فمینیسم نگرش نسبا شناخته شده ای به اشکال آزادی زنان است  که تلاش  و مبارزه برای استفاده برابر و متوازین، زنان با مردان ازفرصت ها و آزادیهای دموکراتیک، هسته ی اصلی این نگرش را شکل می بخشد. به باور این دسته از فمینیست ها، موقعیت نا شایست زنان در جامعه، محصول یک سلسله تعامل اجماعی است که زنان را از گذشته های دور بدینسو، از تب و تاب سیاسی و سایر فعالیت های مساوی با مردان دور نگهداشته اند.  این تعامل سبب گردیده است که زنان عمدتا به مسایل خانواده و امورات شخصی بپردازند تا به مسایل دیگر. مبارزه لیبرال فمینیسم عمدتا در زمینه فراهم آوردن شرایط تحصیل، تعلیم و آموزش برای زنان و همچنان  دسترسی انها به پاره از حقوق قانونی شان، متمرکز بوده اند. لیبرال فمینیسم تلاش ورزیده است تا زنها  از سهم مساوی با مردان، در عرصه ی متفاوت فعالیت های سیاسی و اجمتاعی بهره مند گردند. از دید گاه لیبرال فمینیسم، آموزش و پرورش، تحصیلات و تقویت قابلیت های فردی، عوامل اثر گزار در فسخ سنت های اسارت آور برای زنان است. لیبرال فمینیسم چیزی را به نام طبیعت مردانه و یا زنانه نمی شناسد. انچه را که این نگرش به ان تاکید می کند صرف، طبیعت انسانی است  که فا قد جنسیت می باشد..

منتقدان لیبرال فمینیسم معتقدند که این نگرش به رغم اهمیت و تاثرات مثبت ان در تامین حقوق و ایجاد شرایط بهتر زنده گی برای زنان، فا قد تیوری لازم و مناسب می باشد که  بتواند میکانیزم  مظالم سیستماتیک در حق زنان را، تفسیر و تحلیل  نماید. از جانب دگر این نگرش نتوانسته است  که به  اهمیت وابستگی طبقاتی و شرایط اقتصادی زنان  بپردازد.

رادیکال فمینیسم

رادیکال فمینیسم شکل دگری از نگرش برابری جنسی است که عمدتا در سال 1960 میلادی در امریکا، اروپا و استرالیا شکل گرفت. از چشم انداز این نگرش، زنها به دلیل زن بودن و به دلیل تعلقات جنسیتی، ستم دیده اند  که در واقع مظلومیت زنان یکی از سازه های عمده ی مظالم اجمتاعی میباشد. تجارب شخصی زنان را میتوان مبدأ این نگرش تلقی نمود. رادیکال فمینیسم بر خلاف لیبرال فمینیسم، عمدتا به مسایلی می پردازد که از دید گاه  لیبرال فمینیسم، قلمرو فعا لیت های شخصی تلقی میگردد. از منظر رادیکال فمینیسم، بسیاری از مظالم روان سوز در حق زنان، در این قلمرو صورت می گیرند که عبارت اند از اشکا ل مختلف مظالم در خانواده، تحقیر زنان در اشکال و ابعاد متفاوت، بهره برداری جنسی بصورت خشونت آمیز و صدها موارد دگر. تاکید بر همجنس گرایی زنان، به این دلیل است که این پدیده می تواند کنترول مردان را بر وجود زنان، درمعرض تهدید قرار دهد. چنانچه که قبلا اشاره رفت، مبدأ این طرز نگرش را تجارب شخصی افراد شکل می بخشند که در تشکل های کوچک، تجارب شخصی شان را از اشکال متفاوت  و گونه های مختلف ستم  که هنجار های مرد سالار و پاتریارکال، درحق شان روا داشته اند ، به بحث و تبادل نظر می گیرند. این تشکل ها فرصتی را فراهم می نمایند که زنهای ستم دیده  بتوانند تجارب و احساسات  شان را به کلمات تبدیل نمایند و بصورت دسته جمعی به تحلیل و تفسیر آن بپردازند.  از چشم انداز رادیکال فمینیسم، تمام زنها در معرض ستم قرار دارند که این خود انگیزه طبیعی برای تلاشهای مشترک زنان میباشد. از منظر این دیدگاه،  نظام پاتریارکال، با قراردادهای متفاوت آن، دشمن مشترک این فعا لیت ها پنداشته می شود. به باور رادیکال فیمینیسم  سنت ازدواج یک قرارداد قابل نقد است که درساختار نطام  و در گستره ی فرهنگ پاتریارکال، زمینه ای تسلط مردان را بر زنان فراهم می نماید. یکی از پیشگامان این طرز تفکر بنام - آدرینی ریچ 1980- معتقد بود که سنت ازدواج،  یکی از قرارداد های نا برابر سیاسی است که درآن، هویت زنها به اعتبار همسران شان قابل تشخیص اند. انگاه  که زنان، بر خواهشات نفسانی مردان ارج می گزارند در حقیقت با این عمل شان  بصورت داوطلبانه زمینه ای حقارت شان را فراهم می نمایند.

رادیکال فمینیسم در مورد جنسیت نظر متفاوت دارد. در بعضی متون قدیمی تر، که به این طرز تفکر نسبت داده می شود جنسیت را از خصوصیات ذاتی و طبیعی میداند. اما یک بخش دیگری از طرفداران این نگرش، جنسیت را ساخته و پرداخته تاریخ و هنجارهای اجمتاعی میداند که این یک نظریه ي نسبتا جدید در مورد جنیست است. درمیان فمینیست های امریکای کسانی نیز بوده اند که تفاوت های جنسی را  اساس ساختار پاتریارکالیسم میدانستند. مخالفان فمینیسم با  استناد به این نظریه، استدلال میکردند، در صورتی که  کمتر بینی زنان در مناسبات اجمتاعی، محصول تفاوت های بیولوژیک آنان با مردان باشد، لذا نمیشود از ادامه این مناسبات جلو گیری کرد و یا آن را دگرگون ساخت. چنانچه که قبلا نیز اشاره شد، مبارزه دسته جمعی اساس فعالیت های رادیکال فمینیسم را شکل می بخشد که درواقع همین مبارزه دسته جمعی، خواسته ها و آرمانهای انها را تبدیل به یکی از مسایل داغ سیاسی  روز در غرب،  کرده اند. بد نیست  به این نکته نیز اشاره شود که، یکی از فرایند این تلاشها تغیرات عمده ای است که از سال 1970 میلادی به این طرف  در خیلی از مناسبات اجمتاعی، در غرب  اتفاق افتاده اند. بطور نمونه مسا یلی از قبیل آزار و ازیت جنسی، تحقیر زنان در اشکال مختلف، خشونت در خانواده، آزار و ازیت اطفال، و خیلی از چیزهای دیگر موارد هستند که دیگر اعمال و هنجار های شخصی پنداشته نمیشوند. این وظیفه ي دولت و نظام است که این مسایل را مثل سایر علایق حیاتی جامعه، در مرکز توجه قراردهد. منتقدین این نگرش، به نکته های جالبی اشاره می نمایند. از ان جمله، اشاره ای به دید گاه رادیکال  فمینیسم نسبت به مردان است  که به باور این دیدگاه ، مناسبات نابرابر اجمتاعی محصول قوانین نا عادلانه و ساختارو شرایط اقتصادی نیست. بلکه این مردان هستند که میخواهند که این مناسبات  را در اشکال مختلف محفوظ دارند. منتقدین این نگرش  استدلال میکنند که اولا  تمام مردان احساس برتری جوی و تسلط خواهی بر زنان را ندارند. ثانیا زنده گی در یک جامعه یک جنسی عاملی برای بسیاری از معضلات و نا هنجا ریهای اجتماعی خواهد بود.  صرف نظر از این دو واقعیت،  به رغم طبیعت خشونت خواه بعضی مردان، میتوان به بسیاری از مناسبات میان زنان ومردان اشاره کرد که بر اساس احترام متقابل بنا نهاده شده اند که در ان هیچ نوعی از بهره برداری یک جانبه احساس نمیشود.

مارکسیسم/ سوسیالیسم فمینیسم

دیدگاه های کارل مارکس و نگرش فریدریش انگلس، که عمدتا در اواخر قرن هجده میلادی  نسبت به موقعیت نازل زن در مناسبا ت اجمتاعی، نوشته شده اند، امروز طرفداران کمتری دارند. اما نگرش که انها در این زمینه مطرح کردند  در واقع  بطور گسترده در جنبش های سوسیالیستی در قرن نوزده میلادی منعکس گردید. اما بزودی همین نگرش ، به مفاهیم  و باور های  اثر گزار تبدیل گردیدند که در حقیقت پاره ای از نگرش اجمتاعی  فمینیسم مدرن را شکل می بخشد.  مارکس فمینیست نبود، اما در فرضیه ي مارکسیسم، انقلاب سوسیالیستی بطور حتم  منجر به آزادی زنان میگردد. به باور انگلس، زن و مرد در کمون اولیه، از روابط مساوی برخورداربوده اند. اما زمانیکه ساختار اقتصادی جامعه متحول گردید، نقش زنان که انگلس ان را- اشکال مادری- می نامد کاملا از هم پاشیده شد. افزون خواهی بعضی از مردان در مناسبتات اقتصادی، و شکل وراثت  از پدر به فر زندان،  سبب گردید که زنان در موقعیت نازل اقتصادی و نتیجتا در موقعیت نازلتر اجمتاعی قرار گیرند. فرایند این تعامل، تبدیل شدن زن به ابزار تولید فرزندان بیشتر، و ملکیت قابل تصاحب مرد بود. به تصور انگلس، موقعیت نازل زنان در جامعه، محصول  ظهور جامعه  طبقاتی و ترویج مالکیت خصوصی است. به اعتقاد انگلس آزادی زنان زمانی ممکن خواهد بود که آنان  سهم کامل در کار و ساختار تولید داشته باشند. از چشم انداز مارکسیسم، ستم طبقاتی زمانی پایان می پذیرد که سوسیالیسم جا یگزین  ساختار اقتصادی جامعه گردد. البته در تفکر مارکسیسم/ سوسیالیسم فمیمنسم یک نگرش رادیکال هم وجود دارد که عمدتا بر آموزه های مارکسیسم در اشکال رادیکال ان تاکید می کند. این طرز تفکر، شکل گیری الگوهای رفتاری، و  کنش و واکنش های روحی  انسان را محصول تعامل اجتماعی در بستر تضادهای طبقاتی میداند. به اعتقاد مارکس و انگلس، انسانها طبیعت معیین و ثابت ندارند. این شرایط  اجمتاعی ، تاریخی و گذشته از همه شیوه  تولید است که  اخلاق و ر فتار  انسانها را شکل و محتوا می بخشند.  با توجه به انچه که آمد، دو نوع نگرش عمده  به انسان، بستر اصلی مبارزات جنبش های فمینیستی را شکل می بخشند. نگرش اول، دیدگاه مارکس، است که برمالتریالیسم تاکید می کند و نگرش دوم، دیدگاه لیبرالیسم است که تاکید بر  استعداد  و خلاقیت های ذهنی  انسان دارد. مارکسیسم با توجه به این واقعیت که  دیگر رنگ و رونق قدیمی اش را ندارد، اما در شکل گیری  و سمت سو بخشیدن بسیاری از جنبش های فمینیستی، نقش  اثرگزار داشته ا ست. آزادی زنان در غرب، در واقع محصول تلاش های جنبش های فمینیستی اند که  اندیشه های متفاوت، بسترتفکر این جنبش ها را  شکل بخشیده اند.

 

منابع

 

Beasley; Chris: What is feminism? An introduction to feminist theory. London: Thousand Oask, New Dehli: Sage publication, 1999.

Gemzöe, Lena: Feminism. ScandBook AB, Smedjebachen 2003. Stockholm.

Donovan; Josephine. Feminist Theory. NewYork: The Continuum International Publishing Group Inc, 2000.

 


بالا
 
بازگشت