خالق بقايی پاميرزاد
شکوه ميهن
شکــــــــوه و رفعتت آرام جانم
غـــــــرور و عزتت ورد زبانم
الا ميــــــــهن الا ماوای شيران
تويی روحم تويی جان و جهانم
جنبش مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان
عشــــــــق از فرياد ما هنگامه ها تعمير کرد
ورنه اين بزم خموشان هيچ غوغايی نداشت
خوانندگان ارجمند سايت آريايی!
ازاينکه ( مدتی اين مثنوی تاخير شد ) از شما پوزش می طلبم و اينک کارمانرا پی ميگيريم و ازاين جانبازان سربکف ، راه ازادی که بقول متفکرين و نجبه گان کشورما ، حرکت شان بحيث ( سپيده دم و سرفصل تاريخ نوين افغانستان ) و يا ( مطلع و مبنای دوران جديد در تاريخ افغانستان ) خوانده شده است و در نتيجه با از بين رفتن حبيب الله سراج وواژگون گرديدن نظام سربسته سنتی خودکامه ووابسته به انگليس و رويکار آمدن جوانان ترقيخواه مثل شاه امان الله که استقلال کشورما را از ابرقدرت بزرگی چون انگليس ، بدست آورد و اين اقدام او باعث آزادی بسی ازکشورهای جهان نيز گرديد ، يادی بعمل می آوريم و به کارنامه شان ارج ميگذاريم و بروح شان اتحاف ادعيه مينماييم.
در بحث گذشته ما در مورد کارنامه های ماندگار و درخشان رادمردی چون داکتر عبدالغنی خان صحبت کرديم که اميدواريم ، حق آن دانشمند را تاحدی ادا کرده باشيم و اينک با تذکر چند مطلب ضرورزی ديگر پيرامون آن شخصيت گرانقدر ، به معرفی ساير معلمين هندی که در معيت او بمبارزات ازادی خواهانه در افغانستان ادامه داده و از خود نام نيکی در تاريخ مبارزات سياسی مردم ما بجا گذاشته اند می پردازيم.
1 ـ به ادامهً بحث گذشته ، ياد آوربايد شد که مرحوم عبدالغنی خان پس از ختم کالج درهند ، چند سال را در انگلستان به تحصيل علوم عصری پرداخت و تحصيلاتش را تا سطح دوکتورا به پايان رسانيد ، زبان انگليسی را فراگرفت گرفت و دسترسی او به زبان انگليسی و دانش اکادميکش ، سبب شد تا مورد توجه نصرالله خان واقع گردد و از ايشان برای خدمتگزاری به افغانستان دعوت بعمل آيد. و اين اوصاف او را ازساير همرزمانش متمايز ميسازد.
2 ـ مرحومی سروده هايی بزبان انگليسی و فارسی دارد. از آن جمله يک سرودهً وی تحت عنوان ( فرياد مينای مسافر ) هست که خيلی آبدار و پخته و يک سند تاريخی محسوب شده ميتواند که در آن اسم نهضت هم ( جان نثاران ملت ) خوانده شده است. و ما اينک چند بند از آن سروده را در اخير اين مقال خدمت خوانندگان تقديم مينماييم
3 ـ يک حقيقت آشکار و يک اصل قبول شده است که دانشمندان فلاسفه و قهرمانان به هر کشوريکه منسوب استند ، نه تنها سرمايه و افتخار آن کشور به حساب ميروند ، بلکه آنها به خانواده بشری نيز تعلق دارند.
طوريکه از تفکر و خيالات مرحوم داکتر عبدالغنی خان هويداست ، بين او و طرز و روش انديشه های سيد جمال الدين افغانی قرابت هايی وجود دارد. ولی ازاينکه او را گاهی بنام اجنبی ياد کرده اند يک بی انصافی پنداشته ميشود. زيرا که در نظامنامهً عهد امانی که داکتر موصوف در تنظيم و تدوين آن نقش داشته تذکار داده شده بود که : خارجی ها و مهاجرين که بيشتر از ده سال درافغانستان بود و باش داشته و دراين مدت مرتکب جرمی نشده باشند هويت شان افغانی است و بايد افغان گفته شوند. در سندی که بزبان پشتو نزد بنده وجود دارد و از کتاب ( داستبداد ومطلقيت په مقابل کی دافغانانو ملی مبارزه ) (1) فوتو کاپی شده ، آمده است که : داکتر عبدالغنی خان دمولوی عبدالصمد خان زوی د هند دگجرات د جلال پور اوسيدونکی و چی په خته نيازی افغان و او نيکونه يی د لودی واکمنانو د سلطنت په وخت کی د غزنی دسيمی حخه هند ته تللی وو. د ( بابا جان عبدالعزيز قندهاری الکوزی ) د خولی روايت دی چی دی د اخوان افغان يا جان نثاران ملت د مهمو موسسو غرو حخه شميرل کيدی. په هغه وخت چه زمونژ په مجلسونو کی د افغان او افغانيت بحثونه کيدل داکتر عبدالغنی به ويل زه هم نيازی افغان يم. او زما عشيره وی علايق تراوسه د عزنی دکوچيانو سره د تريور گلوی په روابطو بنادی. دخپل اصلی وطن او وطن والو په خدمت کی وياری او هغه خپله اسلامی او دافغانی مقدسه وظيفه گنی. )
اين بود حقايقی ديگر راجع به آن مرحوم ، باوجوديکه در چند جای می خوانيم که خود ش بنابر وسعت نظر و انسان دوستی ، خويشتن را مقيد به هيچ قوم و ملت نمی دانست و همهً انسانها را يکسان دوست ميداشت و معيار نزدشان فقط فضيلت انسان بود و بس.
نمونه ای از سرودهً داکتر عبدالغنی جلال پوری
فارسی وانگليسی
فرياد مينای مسافر
حاجی ملا محمدسرور رفيق من بود. وقتی که با نصرالله خان به لندن رفت ، من آنجا با او ملاقی شدم و حين اقامتم در کابل روابط ما به دوستی مبدل گرديد. زمانيکه به زندان افکنده شدم ، از او اميد همکاری داشتم اما او مصلحت را در نظر داشته خموشی گزيد. من از بی وفايی موصوف متاثرشده اين تمثالچه را به عنوان ( فرياد مينای مسافر ) انشاء نمودم
کـــــــجــــــايی ای انــــيـــس مــن کجايی زحــــــال زارمــــــن غـــــافـــل چرايی
رفيـــــــــــــــق صادقـم بودی شب و روز ســـــــرائيديم بــــــــــــس نغمات پرسوز
چـــــــــــمـــــــــــن های فرنگستان ديديم بـــــبـــــــــاغ از باغ درعالـــــــم پريديم
گهـــــــــــــــی برچشمه زارو گاه در باغ گـــــــــهــــــــی با عندليب و گاه با زاغ
زآب و ميــــــــــــــــوهً هر رنگ خورديم زهـــــــــــر نعمت نصيب خويش برديم
بيــــــــاد آور پريدن ها که کــــــــــــرديم بـــــــــگــــــلشــــــنهای عالم راه برديم
چـــــــــــــــــــــوخيل ما زپيــشاور برآمد هـــــــــــــــــــوای ســيرکـابل در سر آمد
کـــــــــنــــــــار آب کـــــابل می پــريديم به بستــــــــــــــــان سرا بســـتان رسيديم
زمانی چــــــــــــنـــــــــد پائــيديم در وی زهــــــــر نغمـــــــــــه سـرائيديم در وی
زنــــــــــيـــــــــــرنگ نوای ما غــريبان بسـی ســــــــــــــــرور شد دارای بستان
گلـــــــــــــستــــــــــان اندر آمد بامـدادی تبـــــــــــــسم کرد و فـرمود اين خطابی
که ای مينای خوش خوان و خوش الحان صــــــــــدايت تازه می سازد دل و جان
نوائت غنــــــــــــچهً دل می کــــــــشايد زدل صـــــــــــــبر و زجان هوشم ربايد
بخـــــــــــــــــواهم کاندرين گلزار باشی بديــــــــــگر طــــــائرانم يار باشـــــــی
ا
.
.
.
اين حکايت شعری فوق به درازا می کشد ، صرف چند بيت ديگراز آن سروده را دراين قسمت به نگارش می آوريم که در آن اسم نهضت " جان نثاران ملت " خوانده شده و تثبِيت ميگردد.
مخبری در مورد " مينا" و تاسيس مجلس " جان نثاران " به اميرحبيب الله اطلاع و خبر ميدهد که داکتر غنی مرحوم آنرا بزبان شعر چنين بيان ميکند
مجـــــــــالس ساخته زين راز پنهان به تنظيمش شب وروز است کوشان
نهاد نام مجلس " جــــــان نثاران " به حـــــــلفه سخت باهم بسته پيمان
به ســــــــــــوگند وفا و راز داری به اقـــــبــــــال شد از فضل باری
به " مينا " خويش را پيوند کرديم رضای خــود به امرش بند کرديم
معذالک ابعاد زندگی ايشان مستلزم کاوش های بيشتری است.
1 ـ نويسنده محمد ولی زلمی
ادامه دارد
بخش های قبلی