خالق بقايی پاميرزاد
نهضت مشروطيت و قربانيان استبداد
سهم معلمان هندی ( جانثاران اسلام يا ملت) "1 "
وارسيديم بجايی من و خاطر درعشق که بود بلبل و پروانه نصيحت گرما
در مشروطيت اول ، جوانان خون گرم و اشخاص تند رو راديکال وجود داشتند که رهبران ايشان دارای فکر اعتدال و احتياط پسندی بوده اند. و از آغاز کارچنين فکر ميکردند که بايد برخی عناصر معتدل و تجربه کار دانای امور حزبی را هم در بين خود داشته باشند.
درحدود 1903 ميلادی هنگاميکه دارالعلوم حبيبيه در کابل گشوده شد در آنجا علاوه بر برخی دانشمندان افغانی ، برای تدريس علوم طبيعی و رياضی و جغرافيا ، بوجود برخی از معلمان خارجی نياز افتاد ، زيرا افغانستان متخصصينی که درين علوم تجربه ميداشتند ، نداشت.
علمای ما ، سلسله علوم حکمت و فلسفه و رياضی را مطابق نصاب تعليم مقولات قرون وسطی که در ممالک اسلامی معمول بود ، خوانده و با يک رشته معلومات کلاسيک علوم معقول و منقول آشنا بودند. در حاليکه انقلاب صنعتی و رنسانس اروپا ، در تمام علوم طبيعی و عقلی ، تحول جديديکه مبتنی بر تجربه و آزمايش بود ، بوجود آورده بود و علوم جديده در هندوستان با آمدن قوای استعماری انگليس در قرن 19 ميلادی و گشايش مکاتب و دانشگاههای نوين رواج ميافت.
متفکران وطن بشمول دربار، تربيت و آيين جديد تعليم و تربيه و تعميم معارف نوين را مطابق دساتير تمدن اروپا در مملکت لازم ميديدند و بنابرين به اين فکر افتادند که برخی از معلمان مسلمان را از هندوستان به مکاتب خود بياورند تا نوآموزان بتوانند با معارف جديد آشنايی پيدا نمايند و بدينوسيله علوم جديد و صنعت و حرفت در کشور نشو و نما يافته بتواند.
درهمين سلسله اولين دستهً معلمان هندی که به افغانستان جلب شدند ، داکتر عبدالغنی خان و برادرانش بودند که در زمان عبدالرحمن خان عازم افغانستان گرديده بودند و بحيث اساتيز شاهزادگان دربار و غلام بچگان ايفای وظيفه می نمودند تا اينکه داکتر عبدالغنی به همکاری ومعاونت برادرانش توانستند پادشاه وقت امير حبيب الله را برای تاسيس يک معارف عصری که اشد ضرورت برای ملت و جامعهً افغانستان بود، مقنع و معتقد سازند. و بدينترتيب در سال 1903 ميلادی ، سنگ بنياد اولين کانون معرفت به اسم دارالعلوم حبيبيه اساس گذاشته شد و يک عدهً ديگر از معلمان هندی نيز برای تدريس و تنظيم مدرسه حبيبيه به کابل امدند که تعداد شان به حدود ده نفر بودند.
داکتر عبدالغنی خان ازمردم جلال پور گجرات ، و محصل ممتاز کالج علی گر بود که انگليس ها او را برای تحصيلات عالی به کيمرج فرستاده بودند. و در وقت مساعد برای پيشبرد مرام و مقاصد استعماری خويش از وی استفاده نمايند. ولی انگليس ها از شخصيت ازاد منش و استقلال طلبی وی غافل بودند و نمی دانستند که برای روزی دشمن خطرناک را در استين خود پرورانيده اند.
چنانچه بعدها اين امر درجد و جهد داکتر عبدالغنی خان و يارانش در راه حصول استقلال افغانستان و سرزمين هند، حقانيت موضوع را ثابت ساخت.
چون نصرالله خان نائب السطنه به دعوت ملکهً ويکتوريا به لندن رفت ( 1312 ق مطابق 1895 ميلادی ) و در انجا به اثر پيشنهاد بعضی دوستان ترکی عثمانی مقيم لندن با داکتر غبدالغنی اشنا گرديد. وی در مدت اقامت نصرالله به لندن ، مترجم خاصش بوده و شهزاده را در امر ترجمانی و ديگر امور نيز رهنماِئی و معاونت ميکرد. نائب السطنت هنگام مراجعت خود جهت کابل، او را به امدن به افغانستان دعوت نمود.
چندسال بعد ، وی پس از ختم موفقانه تحصيلاتش در رشتهً طب از دانشگاه کيمرج لندن به کابل امد و بحيث مدير قام مخصوص انگليسی عبدالرحمن خان ايفای وظيفه می نمود و تا اينکه در عهد سلطنت پسرش ، اولين مدير مدرسهً حبيبيه مقرر گرديد و ليسهً دارالمعلمين نيز به رهنمودها و تدابير وی پايه گذاری شد چنانچه اين مدارس مشعلی برای جوانان ملت ازاديخواه کشور ما شمرده می شد.
برادر بزرگش مولوی نجف علی و برادر کهترش مولوی محمد چراغ نيز در زمرهً معلمين همين مدرسه بوده اند. نامبرده بعدا يکمرتبه طور رخصتی به هند رفت و قصد برگشتن نداشت که البته اين موضوع بحث ديگری است ولی امير حبيب الله دو مرتبه به او نوشت که هرگاه يک مسلمان راسخ است ، بايد از خدمت به مملکت اسلامی دريغ نورزد. همان بود که داکتر غنی مجددا به افغانستان مراجعت کرد.
وی در مسالهً مشروطيت با برادرانش بشمول مولوی محمد حسين که در عصر امانی مدير مکاتب ابتدائيه و بعد از آن رئيس تدريسات بود در ارگ محبوس شد ، تا اينکه در وقت سلطنت امان الله خان رها گرديد و در هيات مذاکرهً صلح و استرداد استقلال وطن بمعيت والی علی احمدخان به راولپندی فرستاده شد . ليکن والی علی احمد خان به تدابير ، مشاورت و رهنمود های داکتر عبدالغنی خان گوش و توجه فرا نگذاشت و کار دل خود را کرد ورنه اين جدل و جنجال خط ديورند ديگر وجود نمی داشت و مردم ما به استقلال کامل کشور نايل گرديده بودند. چنانچه به روی اين عملکرد ، والی مذکور را امان الله خان درکابل مورد سرزنش قرار داد.
هنگاميکه داکتر عبدالغنی پس از 11 سال، بعد از قتل حبيب الله خان از محبس ارگ برآمد ( 1298 ش) با کمال احترام استقبال شد و جريدهً امان افغان با خوشی خبر رهايی از زندانش را نشر کرد و ادامهً خدماتش را در معارف افغانستان خواست.
مولوی محمد حسين که ناظر وقايع و همزندان او بود ، دربارهً داکتر موصوف چنين مينويسد : " وی صدر مجلس جان نثارانملت يا جانثاران اسلام ، سر دسته هنديان مشروطيت اول بود که 11 سال حبس بيجا کشيد و لياقت علمی و اخلاقی او مسلم بود که از پنجاب بحيث ستيت سکالر در انگلستان 9 سال تحصيل نموده و در محافل اسلامی لندن به گفتار های فصيح و بليغ شهرت داشت و امير عبدالرحمن خان او را دعوت داده بود که بحيث منشی او به افغانستان بيايد.
ازآنجائيکه نظر خوبی در افغانستان جديد بعد از تحصيل استقلال نسبت به معلمان هندی موجود بود ، اکثر ايشان در معارف جديد بخدمات تدريس گماشته شدند، خود داکتر عبدالغنی که رنج دراز زندان کشيده بود به بهانهً ديدار اقاربش به هند رفت و باز نيامد.
گويند داکتر عبدالغنی مرد متفکر و با تدبيرو دلاوری بود ، چون در سنه ( 1329 ق ـ 1911 م ) قبايل منگل شورش کردند و جنرال محمد نادرخان به اصلاح اوضاع آنجا گناشته شد ، داکتر عبدالغنی خان از درون زندان ارگ ، مضمونی در جرايد هند به نشرسپرد و درآن نوشته بود که اگر امير به دوام مساعی ( جان نثاران اسلام ) اجازت ميداد چنين واقعه ای ظهور نميکرد.
خوانندگان ارجمند!
اين هيچ مدان معتقدم که چنانچه از نوشته های برخی نخبه گان ما بر می آيد ، داکتر عبدالغنی خان مصدر خدمات ارزشمندی درآن شرايط ناگوار برای کشور ما گرديده است. برای آنکه برخی شايعات ناتائيد شده را در مورد او به ارزيابی گرفته و شخصيت او را صيقل کرده و دين تاريخی خود را در برابر يک خدمتگار صادق وطن تا حدی ادا کرده باشيم مروری ميکنيم برنوشته های دانشمندان و اولتر از همه به نوشتهً داکتر محمداکرم عثمان :
ايشان زيرعنوان ( نهضت مشروطه خواهی ، مطلع و بنای دوران جديد در تاريخ افغانستان ) به مهمترين برههً تاريخ معاصر افغانستان) در مجلهً فردا مينويسد : وضع ناخوش آيندی بر مهم ترين برههً تاريخ معاصر افغانستان که برآمد و پيدايی نهضت مشروطه خواهست سايه افگنده است . به استثنای چند چهره ماندگار که کتابهای منصفانه ای از آنها بيادگار مانده است ، شمار کثيری از چيز نويسان ما برخورد بيرحمانه ای به مساله داشته اند.
برخی بدون ارايه کوچکترين سندی ، مبارز مظلومی را که به سبع وجدان بيدارش سالها رنج زندان را به جان خريده است ، عامل بيگانه معرفی ميکنند. بعضی بی توجه به درجه شعورعمومی از سکوی زمان حاضر ، به مبارزان سالهای پيش سفارش ميدهد که چرا چنين و چنان نکردند و عده ای هم به سبب لغزش کوچک برتمام صفات بزرگ و صفات جليل يک شخصيت مشروطه خواه ، رزمنده و در خون خفته يک قلم بطلان ميگيريند ، در حاليکه شرط انصاف جدا کردن مو ازخمير است و بررسی منصفانه هر رويدادی در ظرف زمان خودش با توجه به قانون نسبيت و علنيست.
رسيدن به چنان استنتاج هايی بازهم محتاج کاوش و جستجوی مستمر است. بايد تکاپو و تجسس را فزونی بخشيد و اسناد موثق تری را جانشين مدارک مشکوک يا حدس و گمان های فردی کرده تا رويهمرفته حقيقت نابی دستياب گردد و آن دريافت ها ، نسل حاضر و آينده را قطب نما و چراغ راه گردد ورنه تحقيقات مجرد تاريخی ارزش اجتماعی نخواهد داشت.
درباب تحليل کارنامه های مشروطه خواهان اول هنوز توافق نظرجمعی فراهم نشده است. حتی دربارهً آغازگران آن نهضت که چه کسانی در کجا و در چه تاريخی سنگ بنای آن رستاخيز اجتماعی را گذاشتند اختلاف نظر عميقی وجود دارد... "
جناب داکتر اکرم عثمان در نوشته خود به مطالبی که طی نامه های متعدد از دانشور خوب کشور محمود نجفی نواسهً مولوی نجف علی و برادرزادهً داکتر عبدالغنی خان مرحوم ، کارمند علمی دانشگاه برلين دريافت کرده اهميت فراوانی قايل بوده و اقتباساتی کرده است که من هم آن مطالب را به خوانندگان پيشکش ميکنم.
" داکتر عبدالغنی خان و برادر بزرگش مولوی نجف علی خان از جملهً معلمان خصوصی شاه امان الله بودند که " اتاليق " ناميده ميشدند.
عبدالغنی خان به خواست امير نام " حبيبيه " را برای نخستين مکتب امروزی ما پيشنهاد کرد که پذيرفته شد. بدين منوال به سال 1903 م تهداب معارف نوين افغانستان گذاشته شد. او به عنوان مدير آن مکتب مقرر گرديد ودر حدود سيزده مکتب ابتدائيه و متوسطه را در ولايات بنياد و افتتاح کرد.
او عضويت جميعت مشروطه خواهان اول بود و در راس يکی از حلقه ها بنام ( جان نثاران ملت ) قرار داشت.
آقای نجفی می افزايند ، برخی معتقد اند که رهبر و رئيس نهفتت مشروطه او بوده است زيرا از تمام کسانی که به جرم عضويت در جنبش مشروطه زندانی يا اعدام شدند تحت عنوان " فقره عبدالغنی " تحقيقات صورت گرفت. او عضو هيئات اعزامی افغانستان برياست والی علی احمدخان به راولپندی بود که مامور برقراری صلح و تحصيل استقلال کامل افغانستان بود.
گرچه داکتر عبدالغنی خان و فاميلش رنج و درد زيادی را متحمل گرديده و قربانی استبداد حبيب الله خان شدند ، اما افغانستان را مانند زادگاهش گرامی و دوست ميداشت.
پسرک يازده ساله وی بنام عبدالجبار را درآنوقت قطعه قطعه کردند و حکومت وقت برآن جنايت فجيع پرده کشيد و تلويحا ثابت کرد که مستقيم يا غير مستقيم درآن دخيل بوده است.
داکتر عبدالغنی خان در پشت ميله های زندان داستان شهادت جگر گوشه اش را درقصيدهً طويلی بيان کرده است که بيت هايی از آن ازينقرار است :
داستان قتل جبار شهيد
بـــــگويم داستـــــــــان قتل جبار نمونه باشد اين مشتی ز خروار
بگوش جان همی باشـــــد شنيدن بخــــــــون دل همی بايد نوشتن
چو نقــــــش واقعه خامه طرازد زخونناب جگر شنـــگرف سازد
شـــــــــنو اين قصهً درد دل من اگر داری تـــــــــو يارای شنيدن
فلـــــــــک يارای سمع آن ندارد اگر بشنود ، چوباران خون ببارد
به نفــــــس پايتخت اين واقعه شد بدارالسلطنت اين حـــــــــادثه شد
درآمد دزد و شحنـــــه بود بيدار درآمد گرگ و چوپان بود هشيار
برهنه بود شمشــــــــير سياست کشيده بود هــــم چوب حکومت
چرا تاراج شد جنــــــــس روانم فراق يوسفــــــــــم شد داغ جانم
به خنجر حلق معصومش بريدند بسوی روی معصــومش نديدند
نه ترسيدند کو هردم شهيد است يقينا قاتل اصـــــــغر يزيد است
چرا فـــــرزند معصومم شب تار شهادت يافت از دست ستمـگار
چرا نوشـــــانده شد جام شهادت چرا نگرفته شـد از کس شهادت
وی شاعر چيره دستی نيز بود و در يکی از شعرهايش ( فرياد مينای مسافر) جنبش مشروطيت افغانستان را با شعری آبدار برشته تحرير درآورده است.
او دو جلد کتاب نوشته است :
(1) « نگاهی براوضاع سياسی آسيای ميانه »
A Review of the political Situation in Central Asia
(2) « خلاصه ای از تاريخ سياسی افغانستان »
A Brief Political History of Afghanistan
همچنان در ايام زندان قرآن مجيد را از عربی به انگليسی ترجمه نمود که اقدامی بی سابقه بود.
در سال 1909 ميلادی در يکی از اتاقهای بزرگ مکتب حبيبيه واقع باغ مهمانخانه ، آخرين جلسه مشروطه خواهان اول داير گرديد. دراين جلسه داکتر عبدالغنی خان برنامهً روشنگرانه نهضت مشروطه را به حضور زعمای نهضت مولوی محمدسرورخان و مولوی نجف علی خان و ديگر رهبران برجستهً جنبش مشروطيت پيش نمود و پيشنهاد کرد تا بعد از فيصله و تصويب آن از جانب اکثريت اعضای جميعت ، بشکل عريضه به امير تقديم شود.
****************
اجازه دهيد در ختم اين مقاله سردوهً کوچکی را بمناسبت حادثه اخِيرکابل و مداخلات بيشرمانه پاکستان در امور کشور ما پيکش شما نمايم :
وطن قربان دشت و لاله زارت وطن قربان موج آبشارات
نياسودی دمی از جور اغيار بنازم من خزان و هم بهارت
پاورقی
1 ـ ازنوشته ها و اشعار داکتر عبدالغنی خان چنين استنباط ميگردد که اسم نهضت ( جان نثاران ملت ) بوده است.
2 ـ لقب مولوی در هندوستان باستان به کسانی گفته ميشود که در علوم دينی يا ادبی اسلامی ، بزبان عربی يا فارسی دارای مقام استادی باشند.
درکابل در آنوقت سه خانواده لقب مولوی داشتند :
اول ـ مولوی عبدالرب مدرس مدرسهً شاهی با دوپسرش مولوی عبدالواسع و مولوی عبدالروف . مولوی عبدالروف و مولوی نجف علی در سال 1906 و موسس اولين سراج الاخبار بودند.
دوم ـ مولوی عبدالرزاق عضو ميران التحقيق فقه اسلامی با پسرانش
سوم ـ مولوی احمدجان تاجر و پسرش مولوی محمدسرورواصف
ادامه دارد
بخش های قبلی