عنوان : حج پیره زن

دسته بندی : طنز

نویسنده :  شاهرخ پژمان

تاریخ : سوم  سیپتامبر 2006 نیو اورلیان ، لوزیانا ، ایالات متحده امریکا

 

حج پیره زن

 

یک روز یک پیره زنی، که تازه از سفر حج بر گشته بود، را پولیس مذهبی یا به قول بچه های محله مان  همان نه نه ای معروف یا طالب امر با لتنبان و نهی عن النیکر  در میدان هوایی کابل دستگیر میکنه و بعد از پرس و پال فراوان یک بوتل ویسکی را از دستکول این زن پیدا میکنه  .  پولیس مذهبی با دیدن این بوتل که چهره اش براش اشنا بود یکباره گی بر آشفته میشه و رنگش مثل چراغ ترافیکی هر لحظه سرخ و زرد شدن میگیر ه وبا عصبانیت و صدای بلند در حالی که رگ های گردنش کشیده شده است میگوید : ای پیره زن بیشرم تو مگر نمیفهمی که شراب خاصه کافران است و بر مسلمان حرام ؟ تو مگر نمیفهمی که شراب یکی از مسکرات است  ؟ تو تو تو ...به حج رفته بودی؟ این چیه ؟ او به سوالاتش بدون وقفه ادامه میداد که یکباره گی کیّف نصوار بسرش امد واز جیبپ پیرهنش قطی نصوارش را کشید او در حالیکه تار و سوزن و دستمالی را که با قطی بیرون امده بود از هم جدا میکرد خم شد تا مسواکش را بردارد که در ضمن جستجوی نصوار از درز بالایی جیبش افتاده بود، درین حین حال  پیره زن شروع کرد به جواب دادن .مثل اینکه فرصت یافت تا چیزی بگه .پیره زن با قیافه مظلومانه و حق به جانبی که بخود گرفته بود گفت : چرا اینقدر اعصاب خرابی میکنی؟ ..خوب شاید حق داری .چون جوانی و هیچی از  دنیا خبر نداری و  همش  به فکر دین هستی خوب باید اینطوری فکر کنی .اما یک روز که پیر شدی خودت میفهمی. خوب پسرم تو خودت نمیدانی که من با این سن و سال چطوری باید دور کعبه هفت بار بچرخم ؟ تو بگو     .خوب تو که میفهمی ما زن ها نصف مردها هستیم عقل مان هم کم است و حق مان هم کم .زور مان هم کم است و زر مان هم . این را خوب میدانی . طالب ازشنیدن این جملات سوال نما کمی چهره اش رنگ و رو گرفت   به عنوان رضایت سری تکان داد و زیر لب چیزی گفت . پیره زن گفت پسرم نشنیدم دوباره بگو! طالب گفت .هیچی ! یادش بخیر ، یاد موعظه های لوی ملا مولوی صاحب  فضل الرحمن اخند افتادم و خاطرات دوران بچگی ام که او بما میگفت : زنان از جنس شیطان اند و اکثر عمر کثیف ،با انها راز در میان نگذارید و مشوره نکنید زیرا عقل شان کم است و شیطان همیشه بر ایشان مسلط . از ان روز به مادرم هم شک کردم چون او هم یک زن بود و نمیتوانست ازین قاعد ه مستثنی باشد دیگر بحرفایش گوش نمیدادم و گاهی که عصبانی میشدم انقدر میزدمش که شیطان از زیر جلدش  گاهی فرار میکیرد و او راحت میشد و تا ساعت ها  از خواب بیدار نمیشد . همین که زنان دیگر دورش جمع میشدند دوباره جنیات و شیاطین به او نفوذ میکردند و به حریم مقدس مردانه فحش  و ناروا میگفت . باز هم که میزدمش شیطان طاقت نمیاورد و همینکه از  وجودش  بیرون میشد ، مادرم هم دوباره بخواب میرفت. خوب این هم از برکت اینست  که انسان بر شیطان فضیلت دارد. همیشه که مادرم را میبینم  اعوذبالله من الشیطان الرجیم با ایت الکرسی  را میخوانم و متوجه میشم که چیزی نمیگوید . او در ادامه گفت  : خدا خوب میدانیسته از اول . الحمدلله که ما مسلمان ایم و از این همه با خبریم در غیر ان کِی میدانیستیم که زنان نصف ما اند و عقلشان هم نصف جو .الحمدلله الحمدلله ........ الحمدالله .......در میان عبارات الحمدالله طالب ، پیره زن دوباره به ادامه حرف هایش افزود : خوب، هر چی که گفتی صحیح ، پس من از چرخیدن هفتاد بار بدور این خانه مبارکه دست بر نداشتم با انکه قدرتش را نداشتم .یک پیاله ازین چیز های را که شما میگید حرام است و فلان است را میخوردم خانه خودش هفتاد مرتبه دور سرم میچرخید. خوب درست اس که این شاید حرام باشد اما ما باید از فن روز و علم امروزی استفاده کنیم .مگر نشیده ای که میگویند علم گم شده  مسلمانان است که کفار ازنزد شان دزدیده .من هم همین کار را کردم این بوتل را دستکول یک مرد کافر که چشمان ابی و موی زرد داشت و میگفت امده تیل بخره دزدیدم فکر کردم دوایی باشه . دوا در ملک کافران از کیفیت عالی برخوردار است چون   انها یکدیگر رامثل ما ها  فریب نمیدهند .البته ببخشی که حقیقت تلخ است..معذرت ..اعوذبالله من الشیطان الرجیم.....استغفرالله ... اما این دوا باز هم کار یک مسلمان را که هفت بار باید خودش بدور ان خانه بچرخه را کم کرد و ان خانه را هفتاد بار بسر من عاجزه ای ضعیفه  چرخاند . خدا رحمتش کند.اگر چی رحمت خد ا شامل حال کفار نمیشود. 

بعد از شنیدن این حرف طالب کنجکاو شده و( از انجاییکه زنان نباید مردان را ببینند  چطور توانسته این  این عاجزه ضعیفه مسلمه یک مرد کافر را دیده باشه و بوتل دوا را دزدیده باشه ) پرسید : انمرد نا محرم و کافر را کجا و چطوری دیدی؟ پیره زن گفت خوب از انجاییکه در میدان هوایی جده کلوخ های را که به  قصد استفاده در بیت الخلا با خود برده بودیم را پولیس بین المللی برای لابراتوار توقیف کرده و تمام سعی  و تلاش مامورین عربی و افغانی  برای ازاد کردن انها قبل از موعد بی نتیجه ماند و هر چی سعی کردیم که به ان کفار رشوت بدهیم نشد که نشد.  مجبور بودم که برای رفع حاجت با جمعی از افغان های  دیگر که انها هم استفاده اب و کاغذ را  در بیت الخلا خلاف فرهنگ  شان و مخصوص  شیعیان  و کفار میدانستند. در بیرون به  صحرا گشت برویم ( دشتکی ) . رفتیم تا  انجاییکه به یک کانال اب  که از طرف شهر به دشت راهنمایی میشد رسیدیم . با دیدن دشت داغ و اب تقریبا شیر گرم  ملا شنگیالی جان اخند ذوق زده شد و انجا را  انتخاب کرد  و  مردان دیگر هم  قبول کردند ما عاجزه ها هم که حق ابراز نطر نداشتیم . بعد از ان  هر روز بعد از رفع حاجت در ان صحرا و لذت بردن از کلوخ های داغ دشت، دستی به اب میزدیم و بر میگشتیم . چند روز نگذشته بود که یک مرد با مو های زرد و چشمان ابی که از علایم دوزخی هاست با یک موتر شیک بما نزدیک شد ، موترش را بریک کرد و بزبان عربی شکسته ای به ما گفت که این اب فاضلاب شهر است که بیرون میاید برای تصفیه شدن در خارج شهر. شما نباید ازین اب استفاده کنید چرا که مریض میشوید. اما لوی اخند  بعد از چند عطسه و رد وبدل شدن چندین یر حمک الله حکم داد  که حرف این کافر را گوش نکنید  با انکه عربی هم حرف میزنه و قابل تقدیر است. زیرا که کافران خود ازین نعمت برخوردار نیستند و به ما حسد میورزدند . گیریم که این مرد کافر راست گفت در ان حالت هم ما زیان نکرده ایم اول اینکه این اب هفت بار اگر ملاق  خورده باشد که خورده  حلال است. مولوی مشینگ اخند به علامت موافقت سری تکان داد  و گفت جزا ک الله تو از همه علوم معلوم و منقول با خبرهستی .   همان طوری که انها داشتند با  ان کافر گرم صحبت بودند من هم که مال کافر را بر مسلمان نظر به رهنمایی ملا چلنگ اخند   حلال میدانستم دست در بیکش  برد م و این بوتل را لشمی کرده بیرون  کردم.  و زیر این چادری  انداختم که خودم هم در ان گم بودم چی برسه به این بوتل .

طالب از شندین نام ملا چلنگ اخند که برایش اشنا بود  و برایش یاد داده بود چطوری بوسیله روده، مرغ ها را شکار شرعی کند و برای او بیاورد تبسمی کرد و گفت : تو ملا چلنگ اخند را میشناسی؟ پیر ه زن  گفت: بلی من وقتی که خورد بودم  قدوری و شروط الصلوۀ را نزدش میخواندم همین که به سن نه سالگی رسیدم از من خواست که در اخر درس بمانم و حجره را جاروب کنم وقتی که دیر بخانه رفتم پدرم پرسید چرا دیر امدی گفتم که ملا صاحب گفت که حجره را  جاروب کنم، دیر شد . رنگ پدرم تغیر کرد و بمن گفت دختر م دیگر بس است. مسجد نرو و در خانه بمان   در کار های مادرت کمک کن. از ان تاریخ دیگر او را ندیده بود م تا اینکه در سفر حج با هم همسفر شدیم و دوباره از برکت حضورش فیض بردم.

طالب که  از توضیحات ضعیفه مسلمه هر دم چون گل میشگفت و از دست اورد ها و طرز فکر والای ملا مشینگ اخند، ملا شنگیالی اخند و ملاچلنگ اخند بخود میبالید.  رو به  زن کرد و گفت خوب حالا برای اینکه خداوند از تقصیرت بگذرد و ثواب هم کمایی کرده باشی و از شر این مایه شرارت  و شرم خلاص شوی این بوتل را بده بمن که بفرستم خدمت لوی ملا ، ملا صاحب مولوی فضل الرحمن اخند که میگوید این مایع نجس برای از بین  بردن کرم معده سخت مفید است و از انجاییکه ان جناب همیشه از کرم معده شکایت دارند  و هم چنان بر استناد به حاشیه کتاب زرد مدرسه مان که میگوید:  چو ن ضرورت باشد روا باشد،  ایشان صرف کنند و فارغ بال بر امور طلبه ها رسیده گی کنند. البته این بوتل دقیقا شکل همان بوتل هایست که من همیشه در اتاقش خالی و نیمه خورده میدیدم. اما  ازنگاه شرعی هم  مشکلی  ندارد چون ایشان فقط برای تداوی استفاده میکنند وبس . تو هم برای انکه گناهی را که با نوشیدن این مرتکب شده ای بخشیده شود باید هر شب یک صدو یک بار (باید طاق باشد) یا یک صد و سه بار دعای  لوی الحمد را بخوانی . ییره زن که عبارت لوی الحمد را نمیفهمید با تعجب پرسید:  لوی الحمد دیگه کدام دعا است که من تا این  سن و سال نشنید ه ام ؟ طالب بر اشفته شد و با نگرانی پرسید : شاید تو شیعه مذهب استی ؟ باز پیره زن پرسید: چرا مگر من چکار کردم که شیعه شدم. طالب با عصبانیت تمام جواب داد تو دعای لوی الحمد را نمیپامی ( نمیفهمی) کلوخ با خود نبردی . دیگر چی دلیل بیشتر برای کافر بودن تو مانده است . پیره زن که هیچی از حرفای طالب نفهمید ه بود با صدای لرزان پرسید از کجا بفهمم که شیعه ها کافر اند و من مثل انها عمل نکنم . طالب که منتظر این سوال بود باز شگفته شد و گفت من یک تعدا د گپ ها را از لوی ملا یاد گرفتم که برایت میگویم تو باید ان ها را همیشه در گوش داشته باشی و هر شب قبل از خواب زمزمه کنی. اول شیعه ها خیلی نظافت میکنند دوم اینکه از کلوخ در بیت الخلا  استاده نمیکنند  سوم اینکه لوی الحمد یا دعای کنوت (قنوت) را نمیفهمند  و چهارم  اینکه انها با هم متحد اند و این اخر ی من را عذاب میده و از انها بدم میاید . دیگر دلایل روشنتر از افتاب هم میخواهی که برات بگویم.

در ضمن انها در بسیاری چیز ها با ما شریک اند که باید فریب  نخوری مثلا همین خوردن کلوخ از سوراخ های زیارت برای تداوی . تیر شدن از زیر شکم شتر برای حامله شدن .تعویض رد بلا و کار گشایی. کشتن مرغ سیاه و دفن کردن تخم ان برای چشم زده گی . اویزان کردن تکه سرخ بر سر شاخ گاو برای ازدیاد شیر . گفتن بسم الله برای دفع  جنیات کافر . سخنرانی بر مردگان بر سر قبر . طعام دادن به ارواح و این اصل مهم که  زن نصف مرداست .

  پیره زن با شنیدن این همه نقا ط مشتر ک این دو مذهب گفت شاید این ها شروع  خوبی باشد برای گفتگو و حل مشکلات مان . طالب قاه قاه خندید  و گفت: لوی ملا گفته است تا شمشیر است از زبان استفاده کردن نشانه نامردی و ضعف است . ما بر این اصل مردانه استواریم و اندیشه های زنانه را  که ما لا مال از وسوسه های شیطانی است را بخود را ه نمیدهم . پیره زن دید که طالب هیچ پیشنهادی را اززنان که اگر  درست  باشد یا نادرست  نمیپزیرد ، نا چار بر ان شد که ان بوتل اب حیا ت را برای  علاج ان مرد ضد حیات به طالب بدهد و خود را خلاص کند.  

 

 


بالا
 
بازگشت