شعری برای آقای ثابت
دادستان، خود، داد را محکوم قدرت میکنی
عضوحزب گلبدین هستی، عدالت میکنی؟
آمدی تا بشکنی، پندار نیکویا ن را....
خود شکن ای تیره بین، کار ذلالت میکنی
حامد کرزی به مانند کسی درآب غرق
هرطرف دستش به نا پاکان قناعت میکنی
ثابت بی فکرو دامان پروریدش گلبدین
بی حیا از شرم کابل، خواب راحت میکنی؟
بیخبرازشیوه قانونگراییهای روز !
جاهلانه، عقده مندانه، جراحت میکنی
این فساد ازسرفروریزد، خبرداری مگر؟
یا که اندرپی ازار میل ورغبت میکنی
وای برولسی جرگه، رای دادندبرتو وای
دشمن قانون ونظم ،برما حقارت میکنی
دشمن دیگر فرهنگ،گشته خود فرهنگساز
حزب اسلامی، به کابل صد رزالت میکنی
سنگ وچوب این وطن از دستتان رنجورشد
مردوزن رابی گناه لت کرده طاقت میکنی
ای کسانیکه به جای مردمان دارید نگاه
اختیارمردمان را حیف چوکی وریاست میکنی
آدم دانا وصادق در جهان کمیافت گشت
یک بشردوست است،دیگرجیب ارادت میکنی
ازبدخشان یار سیاف است وکیل آندیار
زلمی وهابی کی از خلق طاعت میکنی !
مردمان آندیارما هنوز خواب آورند
کی به بیداری به خویش وتن زیارت میکنی؟
دورشو ازتطمیع وبیچاره گی را دورساز
با خدا وبا خودو با حق کراهت میکنی
گوشدارید نکته های پند بی پروای من
حق ازآن مردمی باشد، شهامت میکنی
درویش