عزیز علیزاده        

           

                                                                     

اگــر نـــقاب هــا فــرود افــتــــند !

 

Azizullah41@yahoo.com

 

    قاصــدک دوان دوان نامه را از منــقار کـبو تـر نامه رسان بگرفت و بدون معـطـلی وارد دربار بشد تعظیم کرد، زمین ادب ببوسید و گفت:

- یا قاعـدة الجهاد از دیار دوست نامه رسیده، اگر بنده را اجازت اندر با شدی به حضور آورمی.

- ای قـاصدک ! از کجا دانی که این نا مه از دوست باشدی نه از خصم؟  مر تورا علم الغیب باشد و ما نا دانسته بدان اندریم ؟

-  یا قاعـدة الجهاد ! مرا علم الغـیب در کار نباشدی، نامـه دوست را من از بوی دوست  شناسمی .

- با شد مرا بر تو باور آید فی الفور نامه دوست را بگشاه و به من دِه.

قاصدک فی الفور این کار به کرد، زمین ادب ببوسید و رخصت خواست.  قاعـدة الجهاد قاصدک را از حضور امر رخصت بداد و به قرائـت نامهء دوست مشغول بشد.

- سلام بحضور عالیجناب  قاعـدة الجهاد والمعظم واما بعد:

   ـ مخلص را عـفـو تقصیرات که نتوانستمی بحضور آن مبارک شرف یاب گردمی، مخلص را ازطرف قاعـدة الجهاد  شب و روز سخت تشویش باشدی، بدین منظور به امرمن پناه گاه بزرگ ،  مجهز و پیشرفته وغیر قابل تشخیص و نفوذ با مصرف گزاف از خزانه <دوستان ما> بناء شدندی . این بناء که یک قصر باشدی تا یک پناه گاه، درمیان کوه ها در مرزة المشترک با کشور خصم اعمار شدندی، مـن از حضور آن عالی جناب تمنا کنمی تا بزود ترین فرصت به آن محـل رحـل اقامت اندر کنندی تا ایشانرا از جانب خصم گزندی نرسدی ویا از جانب دوستان ما که از آنسوی ابحار به منطقه گسیل شدندی اشتباهی صورت نپذیردی. قاعـدة الجهاد آگاه باشندی که بخاطر دفع بلا و حراست از جان شما،  تمام معماران و دست اندر کاران آن بناء نابود و سربنیست شدندی. خاطر مبارک آرام و بی دغـدغـه بادا ! مخـلص شما هم در فرصت مساعـد شخصا ً  به حـضور خواهم رسید.

    قاعـدة الجهاد آن نامه بخواند و روی دیده گانش کشید و در کیسهء ردا اش بنهاد و فی الفور قاصدک را نزد خود بخواند و گفت: 

- ای قاصدک !  تدارک سفر گیرید، همین حالا، ما  در تاریکی شب به دیار دیگری میکوچیم تا از گزند خصم الله و خصم خلق الله در امان باشیم.

قاصدک فی الفور آن بکرد و خبر به لشکریان  قاعـدة الجهاد ببرد، در دم بساط ها، خیمه وخرگاه جمع بشد و بالای اسبان و اشتران بار اندر بشد و قافله بعد از طی طریق به محلی که در نامه نگاشته شده بود برسید.

    القـصه چند ماهی بگذشت و لشکریان هم تدارکات بگرفتند و آماده اعزام و محاربه با خصم بودند که قاصدک دوان دوان اندر رسید، زمین ادب ببوسید و گفت:

    - یا قاعـدة الجهاد ! شخصی که به دوست و یاور ما جنرال اعظم مانـَدی اندرالباب ا لورودی قصر ایستاده ...اما....  

    - اما چی ؟ ای قاصدک بی وقوف ! فی الفور با عـزت،  ادب و احترام جناب جنرال اعظم را به قصر و به دربار آورید تا دیده گانم  به دیدار ایشان روشن اندر شوندی.

اما قاصدک در امر قاعـدة الجهاد تأ مل روا داشت و گفت :

    - یا قاعـدة الجهاد ! مرا اجازت  دهید تا اتفاقی را که شاهد بودم  به حضور گویمی.

    - بگو ای قاصدک عجله کن، آیا  جنرال اعظم  گزنـدی دیده ؟

    - باشد میگویم، اما این جنرال اعظم ، هم جنرال اعظم باشدی و هم جنرال اعظم نباشدی. 

- این چی مزخرفات است ای قاصدک جاهـل ؟ هم جنرال اعظم باشدی و هم جنرال اعظم نباشدی، یعنی چی ؟ واضحتر بگو تا دانسته شوم.

- با شد میگویم، وقتیکه  جنرال اعظم  قصر قاعـدة الجهاد را دق الباب نمود، قراولان خطاب به ایشان پرسیدند کی هستند ؟ ایشان جواب گفتند که جنرال اعظم استند، آواز آن مرد کاملا ً به جنرال اعظم ماند، اما قراولان بخاطر اطمینان خاطر آن مرد را بازرسی بدنی کردندی که در نتیجه نقاب  ِ که او را شبیح جنرال اعظم ساخته  بود از چهره آن مرد فرود افتاد و چهره  انگریزی  اش با موهای زرد نما یان شد. اما آن مرد با زبان اردوی که کاملا ً به زبان جنرال اعظم ماننـَدی، اصرار دارد که او جنرال اعظم باشد، حال شما گویید که با آن مرد فریب کار و دغـل  چی باید بکنیم ؟ سر از تن او جدا کنیم و یا اورا به تیر ببندیم ؟ تا سزای اعمال خویش بیند.

 قاعـدة الجهاد ازاستماع این حرف قاصدک به خشم بشد و گفت:

    زنهار ! که گزندی به او برسد!  در غیر آن سر از تن همهء  شما جدا کنمی ! مهم این با شد که زبان او زبان جنرال اعظم باشد، تغیر چهره ها را عیب بزرگی درکار نباشدی.

قاصدک فی الفور بیرون اندر بشد تا جنرال اعظم را از قصاص نجات بدهد و به در بار آورد. قاعـدة الجهاد در دل به این جاهـلین بخندید و آهسته زیر لب زمزمه کرد:

- ای جاهلین !  اگر روزی نـقـاب از چهره من هم فرود افتد آنـگاه خواهـید دانست که جنرال اعظم و قاعـدة الجهاد دوبرادری اند که از یک مادر تولـد شده اند.

 

 


بالا
 
بازگشت