نبشته ا. پولاد
عـــیـــــــار مـــــردی بنام مـــجـــیــــدکــــلـــکــــــانــــــی
زندگی گر بکام شیر در است شب ســـفر کن زکام شیر بجو
یابزرگی و عزو همت و جـا یا چو مردانت مرگ رو بارو
شوربختانه شاعر نیستم تاکتاب مدحی به ضخامت تر کردن سر انگشت برای صفحه شماری آن بنویسم. اما خوشبختم که خاطرات یک هموطن محبوب وعیار مردی را در دل تاریخ دوصد ساله مبارزات سیاسی مردم افغانستان که از سال هاست روی آن کار میکنم بنویسم. این آرزوی من است، اما آرزو تا جامه عمل میپوشد اساسی بکاراست که اساس این کار اسناد و مدارک معتبر است. این اساس درچنین حالت آشفته ، مدارک تار ومار شده، نبودن یک مرجع مسئول و یک آرشیف معتبر و دست نخورده آنهم در بیوطنی و وطنداران مرموز و غیر همکار در راه رسیدن به آرزو موانعی اند که بد تر از افسانه های فولکلوری ما، کوهای شانه، آئینه ، یخ و میخ را باید گذشت. میتوان آنرا نوشت اگر احساس مسئولیت را کمی پائین ببرم، اما افسوس که اهل این کار نمیتوانم باشم. بهترمی بینم این آرمان را به گور ببرم تا اینکه به خورد مردم خود افسانه تقدیم کنم. این بدان معنی نیست که از تلاش باز مانده ام" دست ازطلب ندارم تا کام من برآید ... "
تصمیمی نداشتم که از دل نوشته های نا تکمیل خود آهی را برون آرم امانوشته دوستان بالاتر از طلا است(1) بنا بران سکوت خودرا حتی اگر در همین یک مورد باشد میشکنم وبه پاس این مقوله که:
" به دل گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم ---- نفس در خون تپید و گفت پاس آشنائی ها"
به این اساس مختصری از زمان زندان عبدالمجید کلکانی را به عبارات تاریخ نویسی نه بلکه منحیث یک مقاله خدمت خوانندگان عرضه میدارم امید عطش آگاه شدن شان ازان دوره نا میمون فرو بنشیند و متیقن شوند که در یک جامعه هر کس همه چیز را تنها سیا و سپید نمی بینند و تاریخ اولاد وکار نامه هایش را فراموش نمیکند ولو خوب باشد یا بد.
"... مردی را به زندان برده بودند که برایم تنها نامش آشنا بود آنهم چه نامی که با هزاران خیال ، افسانه و غیر ممکنات همراه بود. آری باید چنین هم میبود. زیرا مردم ما به آن حدی از درک نرسیده بودند که برای احترام گذاشتن به انسان دلخواه سر زمین خود علمی ارج بگزارند. این قصه و افسانه ها هم یکنوع حکایتی بود ار شجاعت، مردم داری و عیار بودن انسان عزیز هموطن شان.
" چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند" بهترین کس برای آن جمعیت بیگانه و تشنه به خون مخالف خود کسی بود تا اورا هر چه زود تر به زیر چوبه دار ببرد. این فالبین های کور " قرعه را بنام من بیچاره زدند." نمیدانم این قرعه به کدام نام از کلای شیاطین بر آمد؟ من را آدم ساده و خوش باوری می انگاشتند؟ یا اینکه اطراف من از مربیون پرقدرت و حامی من خالی بود؟ یا راست میگفتند که من خوبترین مستنطق هستم؟ بهر صورت این من بودم که وظیفه دار پرسش از هموطنی شوم که در گناه بی گنا هیش هیچ یک از آن مدعیان سندی قابل قبول تا زمانیکه من بودم ارائه ندادند. یگانه سندی که در دوسیه مربوط به آدم کشی مجید کلکانی درج شد نوشته کمسوادی بود که نوشته بود:
"آغای سید عبدالمجید کلکانی یک دزد و آدم کش است. او دوسال پیش در خانه ما با داله خود حمله کرد زنم را از کنارم ربود دو فر زندم را کشت و برادرم را به درخت اویزان کرد و رفت. " هیچ گونه نشانی از نویسنده و محل وقوع جرم درین سند وجود نداشت. کاغذ این سند ورق کتابچه خط دار با سایز خورد یعنی – ئی 5 – بود. این کاغذ میرساند که سند بطور عاجل و در طول یکی دو روز یا حتی کمتر تهیه شده است. بنابران پرسیدم که: مستنطق من هستم پس این سند را چطور بشما داده اند؟ باز هم من به همین سند اتکا میکنم بشرط آنکه عارض یا مدعی را برایم بیاورید که از خودش بپرسم تا واقعیت قضیه برایم روشن گردد.
جواب برایم این بود که :" این معتبر ترین سندیست که ما آنرا بدست آورده ایم. اگر شما میخواهید انقلاب شما پیروز شود با اعتبار همچنین اسناد ریشه های گیاه های هرزه را بر دارید. " با خود گفتم : کدام انقلاب؟ کدام گیاه هرزه؟ ما چنین اشخاصی را در وطن خود بسیار کم و حتی از شمار انگشتان خارج نداریم. ما میدانیم که شخصیت های وطن ما کدام است. ما میدانیم که در وطن مسکین خود چه داریم. دارائی های مردمی ما را نگیرید. همین جملات ذهنی خود را پلان بندی نموده برای ملاقات مرتبه بعدی آمادگی گرفتم. بسیار آرزو داشتم درین راه پیش بروم و حد اقل ثابت کنم که بجز اختلاف نظر این شخص دیگر هیچگونه سندی برای محکومیت او ندارید. اما بد بختانه همان شب نسبت رنجش عمیق فکری از حال رفتم و راهی شفا خانه شدم. اگر در خانه خود نمیبودم مشکوک می شدم که ممکن راه خلاصی از شر من همین بیهوش ساختنم را سنجیده اند. اما نه چنین نیست. من در منزل شخصی ام بعد از بسیار تفکر و راه سنجی با وجود دو شب بیخوابی نتوانستم بخواب بروم و بعدا" از حال رفتم که تنها در شفاخانه فهمیدم که من در کجا هستم. این مختصری از یاد داشت من در مورد جریان تحقیق مجید کلکانی است که ممکن آینده ها درین مورد بخوانند و بدانند که بیگانگان بهر لباسی که در خانه داخل شوند نباید جای صاحب خانه را بگیرند و اگر میخواهند انسانی و دو ستانه عمل کنند باید بر خورد انسانی هم داشته باشند ورنه فرقی را بین دوستی ، دشمنی ، استعمار و جاه طلبی نمی توان یافت.
بد نیست درین مورد متذکر شوم که من سراپا سپاهی سر سپرده بودم اما فکر میکردم سرم باید در راه حقیقت از نزدم برود نه در راه ریا ، تذویر، خیانت و کذب. همین زمان بود که در مقوله یا شعار کشور شورا ها عمیق شدم. آن شعار اینست که: " انتی سویتیزم به مثابه انتی کمونیزم" این شعار صاف و پاک فاشیزم است. حیف نظر آن متفکر بزرک تاریخ که به مثابه چنین یک کلمه فاشیستی میشود. شعار انتر ناسیونالیزم پرولتری در کنار این شعار انتی سویتیزم به مثابه انتی کمونیزم دروغ محض است. ازان زمان به بعد نه به مشوره شان اطمینان داشتم و نه به نظر ووجودشان اما حقیقت آنست که اکثرمردم ما به آن سرحد خود خواه و جا طلب هستند که هیچ یک جمعیتی را نمی یابی که خالی از هرگونه خود خواهی باشد. این هم زاده عقب مانی و کمبود سواد و دانش است. در کشورما، هر آنکه چند جمله ئی توانست بنویسد میرود تا بر دیگران فضل خود را بفروشد. من جائی که مطمئن و صا دقانه باشد نیافتم و تا حال هم نیافته ام. حتی بصورت نسبی هم باید جائی را سراغ کرد که کمتر تقلب و تظاهر را با خود داشته باشد. همین جاهم در بین روشنفکران ما خالی است. من به هر روشنفکری وظیفه وجدانی بخودش میدهم که با خود باندیشد و خود در افکار خودش به قضاوت بنشیند و ببیند که همین مرض در نهادش نیست؟ اگر دقیق و عمیق بتواند دریابد که چنین نیست و ازین مرض کمتر دارد. همین حالا برایش میگویم مبارکت باشد. من تاحال خودم به این مبارکبادی نرسیده ام.
بنابران خیلی متاسفم.
ما کاش بین خود و دیگران مرزی قائل باشیم نه از نگاه انسانیت و امتیاز بلکه از نگاه راز و اسرار. ما حتی با وجود و تن و روان خود هم دو رنگی داریم. این است علت کشمکش ها و زد و خورد های ما.
احمد شریف عزیز و مهربان، از لطف خودت سپاس و از اظهار نظرت ممنون ، نصیحت برادر خود رابا گوش هوش شنیده و با عقل سلیم آنرا پذیرفتم. ضمنا" در مورد پرگراف زیری که از نوشته شان بیرون کرده ام باید نوشت که لطفا" یکبار دیگر نامه قبل را بخوانید جواب این مطلب شما در همانجا حل شده است.
"اما وقتی روی مسایل یک دوره تاریخی که مملو از حوادث و انهم دلخراش ترین حوادث که به نظر من سرعت آن در 27 سال گذشته معادل 270 سال دوران طبیعی بود این گونه خاموش نشستن و حمل یک عالمی از معلومات در قفس سینه و فقط بخاطری که ثریا خانم صدیق نوشته ای بیرون داده انگیزه و سوژه ای برای شما شود که یکی از معلومات های دست داشته خود را به میدان بکشید، از نظر من ظلمی است که همه کسانی که در حوادث کشور ما به هر شکلی که در مسایل سهیم بوده اند روا داشته اند و هنوز هم روا میدارند. . . اما امروز کسانی که معلومات های دست اول و دیده گی ها یشانرا در سینه حمل می کنند و شاهدان عینی این چنین حوادث و جنایات ضد بشری هستند و آنرا در اختیار دیگران نمی گذارند قابل بخشش نیستند. دست های شهیدان گمنام کشور ما که گناهشان جز وطن دوستی چیزی دیگری نبوده از قبر های نامعلوم بیرون است . روح نا قرار و سر گردان شان مادران ، خوهران ، همسران ، پدران و همه دوستان شانرا هر شبه تر دامن میسازد. . .حال یکبار دیگر شاهد این حرف میشوم که آدم های مطلع و قلم بدست یک عالمی از حوادث ، قساوت و بی رحمی و جنایت ضد بشری را شاهد بوده اند ولی خاموش نشسته اند."
با اینکه پرگراف نقل شده زیرین تقریبا" عین مطلب را میرساند اما برای اینکه با شکل دیگری مطرح شده است. خدمت شان بعرض میرسانم که نه تنها قبلا" در افغانستان درین مورد نوشته ام بلکه همین حالا نیز مصروف نوشتن کارنامه های چنین انسان ها هستم. اما گاه گاهی در سایت ها بخصوص سایت آریائی و بعضا" مجله های و نشریه های برون مرزی مربوط افغانهای خود مان یاد آوری هائی داشته ام و خواهم داشت.
"اگر شما در آنزمان خود و خانواده خود را با این چنین اقداماتی که برای مجید آغا کردید و باور دارم که آدم با هوشی هستید و آندم هم بودید به خطر انداختید چگونه وجدان تان آزار تان نمی دهد و از چه باک دارید که دراین فضای آزاد قلم بر نمی دارید و فقط دیده گی های خویش را نمی نویسید و خاموش نشسته اید؟؟"
باید افزود که جای یاد آوری و نوشتن در مورد کارنامه ها و حقایق زندگی چنین راد مردان و عیاران ما در تاریخی است که میتواند ماند گار بماند و نسل اندر نسل برای مردم سرمشق باشد. یکی دوبار یاد آوری در نشرات جا دارد اما تکرار نوشتن وقایع از اهمیت موضوع میکاهد. من حد اعتدال این روند را بکار بسته ام و اینک بخاطر اینکه حرف شما به زمین نیفتاده باشد یکبار دیگر آنچه شاید مورد نظر شما بوده نوشتم. برای بهتر شناخت این مرد نازنین و مردانه میتوانید با ارسال نامه مفصلی برادر تان را در نوشتن بهتر زندگی این جوان مرد یاری رسانید. من خود اطلاعات و معلوماتی را از مردم منطقه در مور شان جمع کرده ام اما عطش معلومات من در مورد حرف حرف کتاب مورد نظرم بی پایان است و غنا بخشیدن به این معلومات ها عین لطف هموطنان چیز فهم و ارجمند.
"شما که امروز دست به قلم بردید و یادی از بزرگترین عیار دوران ما، بزرگ مرد تاریخ مقاومت ملت ، مجید کلکانی کردید ، من حیف میدانم به این بسنده کنید . از نظر من با وجودیکه دیر است اما درست است که خاطره همچوقهر مانان را نه تنها گرامی بداریم به ارزش های معنوی آن توجه نمایم و بخصوص با افکاری زندگی کنیم که ما کشور فقیری نبودیم بزرگترین شخصیت های ازاده ووطن دوست با ارزش های والای معنوی که سرمایه بزرگ کشور ما و ما بوده نامردانه از قطار ما ربوده شدند و به هر دستوری که بود به نا بودی کشانده شدند و جای شان برای ما و تاریخ این کشور برای ابد خالی است."
آری با پرگراف نوشته شما که در بالا آنرا بیرون نویس کرده ام هم نظرم و این کار را کرده ام و خواهم کرد. مگر مشکل من توانائی جسمی و بخصوص آشفته بودن روان من است که بشکل کویه مرا از درون میخورد. همین علت و چرخش سرم بود که نتوانستم به نامه مبارک شما در طول این زمان جواب بدهم که البته من را از روی لطف معذور خواهید پنداشت.
طوریکه در نوشته قبل خود نوشته ام همرای مجید آغا چهار نفر دیگر هم بودند که یکی از آنها نو جوانی بنام اله محمد پسر شاه محمد بود. در مورد این جوان همهء صدر نشینان تصمیم گیرنده به این نظر بودند که او نه تنها اعدام نشود بلکه دوره حبسش بعد از ختم تحقیق کافی دانسته شده و رها گردد. بد بختانه بعد نوشته ام "درمورد شکست سکوت" دوستانی بخانه ام تشریف آوردند و از اعدام این جوان ضمن صحبت های مختلف دیگر یاد آور شدند که تا امروز و حتی حین نوشتن این جملات روح و روانم را میآزارد. در طول تاریخ ما افغانها حتی سیاست مداران نامی ما، کسانی بوده ایم که اراده خانه خود را با زور شمشیر حاصل ، توسعه و افتخار بخشیده ایم اما بنام مهمان و دوست نوازی بیجا آنرا به بیگانگان حتی دشمنان دوست نما سپرده ایم که نمونه آخرین آن اعمال سیاست مداران "ح.د.خ.ا" ، حزب جمعیت و شورای نظارآن و از همه بد تر طالبان بنام افغان بودند.
باید این یک نکته ضرور دیگر را یاد آور شوم که مجید آقای کلکانی در مدت تحقیقی که من مسئولیت پرسیدن را داشتم هیچگونه اذیتی نشد. و جریان بعدی آنرا نیز تا رسیدن به محکمه دنبال کردم آرام و بدون اذیت و آزاری به جناب شان طی شد. مشکل آنها همان سلول های دومتره بود که بعد از چهلو پنج روز و حتی ممکن چهل روز جایشان مناسب ترگردید و ضروریات شان مد نظر گرفته شد. روز های محکمه تصمیم گیری را اطلاع ندارم و دران روز ها که تحقیق ختم شده میباشد مشکلات جسمی به زندانیان وارد نمیگردید پس مطمئن هستم که اذیت بیشتر از سلول کوچک به اوشان تحمیل نشده است. آنچه که نباید می شد و شده است همان اعدام شان است که امروز مارا در سوگ شان داغدار نموده و نمیتوانیم نبود شانرا از خاطر ببریم.
او مردی با حوصله، متین، با دانش، زیرک، سیاست مدار، جوان مرد و مردم دار بود. روانش شاد باد.
دوستان هیچ ترسی از نوشتن حقایق درمورد این مرد سزاوار ارج گزاری ندارم و آنچه به فهمیدن دیگران لازم بود نوشتم. و اگر لازم شود باز هم گوشه هائی از صحبت های من و مجید آقا را خواهم نوشت. ما صحبت های جالبی داشتیم که در خصوصی های زندگی و مرگ هر دوی مان حساب میشود. لحظه های زندگی مان را بگذارید تا در یک سبد با ارزش و مقبول در جمله یاران ازین قبیل با شیوه ها و مکان های مختلف از زندان تا قصرها برای شما پیشکش شود.
آدرس الکترونی من اینست:eepolad@hotmail.com
(1)مثل مردمی است که حرف زدن نقره است اما خموشی طلا ست. من میافزایم که خاطرداری معقول دوستان راستین الماس است.