انجنیر سخی ارزگانی
( دبی- امارات متحده عربی )
نگاه مختصر در مورد هویت ملی در افغانستان
قسمت دوم
2- سرزمین :
سرزمین یکی از مبانی ، هستی ، بستر تکامل و زیستگاه « هویت ملی » یک جامعه به شمار می آید . یعنی اگر سرزمین نباشد ، اصلا پدیدهء هستی به وجود آمده نمی تواند . و اگر بازهم سر زمینی از نگاه فزیکی هم موجود باشد ؛ سلامتی ، امنیت ، صلح ، آرامش و .... آن سرزمین تضمین نباشد ، نه هستی آن معنای منطقی و مستمر داشته و همچنان نه دارای زیستگاه تکامل و بستر هستی محتوای لازم برای ایجاد و نهادینه سازی « هویت ملی » وغیره شده می تواند .
مثلا متأسفانه که در جریان بیش از چهار و نیم سال با وجود حضور قوای ائتلاف بین المللی در کشور ما ، عملا امنیت کشور ما از سوی تروریستان حزب اسلامی حکمتیار ، طالبان و القاعد به مخاطر افتاده و زمینه های بازسازی ، آرامش ، صلح ، ترقی ، تحکیم پایه های حاکمیت مرکزی سیاسی کشور ، همبستگی لازم مذهبی- دینی ، وحدت ملی و ... افغانستان خدشه پذیر گردیده است .
در صورت عدم تضمین و سلامتی سرزمین از هستی موجودات طبیعت ، انسان ، ادامهء حیات ، ارزش آفرینی ها ، ایجاد تاریخ ، پیشرفت ها ، نو زایی ها و ... هیچ چیزی نداریم .
سرزمین نه تنها یکی از عامل موجودیت همه هست و بود جامعه ، طبیعت ، پیشرفت ، تمدن ، زایش ارزش ها ، آزمون ها ، تمدن ها ، پویایی ها و ... برای همه موجودات جهان مادی ، اجتماعی ، معنوی و انسان ها بوده ، بلکه چارچوب مشروع ، مشخص جغرافیای سیاسی یک جامعه و ملت و یک دولت را در سطح ملی و بین المللی نیز تشکیل می دهد.
با شهادت تاریخ ، سرزمین ما دارای پیشینهء بس طولانی خود هم بوده که با افتخارات بی شمار نیز همراه می باشد ؛ و همچنان با لجن ها ، افتضاح ها ، شکست ها ، اسارت ها ، محکومیت ها و ... نیز مبتلا بوده است که هر بعد آن در جایگاه خاص خودش باید مورد تحقیق و ارزیابی لازم جهت عبرت گیری ها برای ساختار نوین جامعه و نسل آینده قرار گیرد که از موضوع این مقال خارج می باشد .
- تجاوزات اجانب بر حریم مقدس ما:
در همین رابطه ، به صورت مشخص باید گفت که این خطه باستانی در درازنای تاریخ از سوی داریوش ، کوریوش ، اسکندر مقدونی ، اعراب ، چنگیز خان ، هندی ها ، صفوی ها و ... مورد تجاوزات وحشیانه و خرد کننده قرار گرفته است که ساکنان سلحشور و آزادیخواه این مرز و بوم باستانی را خرد و خمیر کردند و حتا در موارد بسا از هستی های انسانی ، مادی و معنوی آن را نیز به کلی نابود نمودند . یعنی سرزمین ما همواره و پی در پی در مقاطع مختلف از تاریخ از اثر هجوم و یورش ددمنشانهء متجاوزین اجانب ، « قد راست » نکرده و در همین رابطه هم بوده تا حال یکی از مبانی و پیش زمینه های ایجاد « هویت واقعی مستقل ملی » خود را به وجود آورده نتوانسته است .
زمانیکه « سرزمین » یکی از بنیادی ترین عنصر « هویت ملی » به شمار می آید ؛ و سرزمین ما همواره در زیر پاشینه های امپراطوران اشغالگر و مهاجمین خارجی لگد مال گردیده و بدنهء آن نه تنها مجروح ، خونین بوده ، بلکه پیکرهء مقدس این مرز و بوم ما قطعه قطعه شده و هر کی سهم تجاوزگرانه و تطاولگرانهء خویش را نیز با خود برده است . یعنی « هویت جغرافیوی » ما را به هر شکلی که ممکن بوده ، از ما گرفته است .
پس با کدام اساس ، منطق ، واقعیت تکاملی و خرد است که ما صاحب « هویت جغرافیایی » طبیعی ، حقوقی و دموکراتیک خویش در این خطهء باستانی هستیم ؟
آیا بدون هویت سرزمین و جغرافیویی مشخص و ثابت خویش ، چطور امکان داشت که سایر عناصر و مبانی « هویت » در شکل دهی لازم « هویت ملی واقعی » مؤثریت می داشتند ؟
وقتی متجاوزین بالای خاک مقدس ما یورش آوردند و مردمان ما اعم از شیعه و سنی و مسلمان غیر مسلمان ولو که به صورت منظم و یک پارچه از نوامیس ملی ، تمامیت ارضی و خاک مقدس خودها در برابر دشمنان مهاجم و اشغالگر دفاع نمودند و اشغالگران را پا برهنه و جگر پرخون از سرزمین مقدس خویش بیرون راندند و یک نوع « آزادی و استقلای » میهن خویش را حاصل کردند .
آیا با کسب « آزادی و استقلال شکلی » و بدون تغییرات بنیادی مادی ، اجتماعی و معنوی جامعه ، « وحدت ملی واقعی » و بالاخیره « هویت اساسی ملی » خلق شده می تواند ؟
اگر مقاومت یک پارچه ملی را در مبارزه عیله دشمنان متجاوز و اشغالگر به عنوان « وحدت ملی » قلمداد نمودند ؛ پس از فردای راندن دشمنان از کشور و تحصیل استقلال سیاسی کشور ما باز هم مردم متفرق شده و به خانه های شان باز می گشتند و به حیات فقیرانه ادامه می دهند و هیچگونه تحول سازندهء انسانی و عادلانه در حیات مادی ، اجتماعی و معنوی شان به میان نیامد ؛ این چه گونه به اصطلاح « وحدت ملی » به حساب آمده می تواند ؟
زمانیکه مردم دایما عامل اصلی آزادی و استقلال و ترقی کشور بودند و هستند و بعد از خروج و شکست دشمن خارجی بازهم از مزیایی زندگی حقوقی ، سیاسی ، اجتماعی ، مادی وغیره بهره مند نگردیدند . در عوض مستبدین بومی ، طبقات استثمارگر ، اربابان محلی ، دست نشاندگان بیگانه و نظایر آن قدرت سیاسی را از آن توده های ملت با توطئه غصب نمودند . یعنی مردم با جان نثاری و ریزیش خون های پاک خویش آزادی را قهرمانانه از دشمنان متجاوز گرفتند ؛ و اما مفت خوران ، طبقات حاکمه ، خودکامه گان ، تمدن ستیزان و سایر همقطاران و همفکران شان محصول آزادی و استقلال مردم جان به کف ما را تنها به طور انحصاری تا کنون تصاحب کردند .
آیا محصول رشادت ها ، قهرمانی ها و شهادت های مردم ما ، از سوی خودکامگان بومی ، استثمارگران محلی ، اربابان قبیلوی ، برادران سطلتنی و عوامل بیگانه از آغاز تاریخ اسارتبار افغانستان تا کنون با حمایت اجانب غصب نگردیده است ؟
وقتی که در هر برشی از تاریخ گاه و بیگاه ، سرزمین ما مورد تاخت و تاز غارتگرانهء نظامی اجانب قرار گرفته است . یعنی با صراحت گفته می توانم که به این صورت تمام عمر مردمان این خطه باستانی ما با انواع گوناگون به دفاع از سرزمین مقدس ، نوامیس ملی ، ارزش های مدنی و معنوی وغیره شان علیه مهاجمان اجنبی و مستبدین سنتی درون مرزی سپیری شده اند ؛ اما ثمرهء آن را طورئیکه لازم بود ، خود ندیدند . و همچنان این سرزمین هیچ مجالی برای « نفس کشیدن » ، تثبیت طبیعی « هویت جغرافیایی » ، ایجاد و نهادینه سازی « هویت ملی لازم ارضی » نداشت و حتا تا حال برای مردمان این مرز و بوم هم فرصت عادلانه و دموکراتیک جهت « هویت سازی ارضی ملی » و رشد نهادهای عاقلانهء اجتماعی ، مادی ، معنوی و ایجاد پیش زمینه های « نظام مردم سالاری» نیز میسر نگردیده است .
یکی از انگیزه های نیرومندی که ما تا حال دارای « هویت ملی واقعی » نشدیم ، همین تجاوزات بیگانگان حریص ، امپراطوران و استعمارگران خارجی غارتگر بوده که سرزمین ما نتوانست که « سلامت ، امنیت و آرامش » خود را حفظ کند ، ثبات لازم را داشته باشد و تا اساسات و عناصر « هویت ملی » سالم ، طبیعی و منطقی را در دامن خود رشد دهد وهمچنان در دامن و بستر تکامل قانونمندی عصر قرار گیرد.
هرچند بعد از قتل نادر افشار ، سلطهء خارجی بالای این سرزمین وجود نداشت و یک فرصت خوب و مناسب برای « تثبیت هویت های تکامل جفرافیویی ، اجتماعی ، معنوی ، مادی ، سیاسی ، فرهنگی وغیره » افغانستان به دست آمد ؛ ولی شوربختانه که مسایل مطابق مقتضای عصر به نفع مصالح ملی و عادلانهء کشور سمت و سو نیافتند .
اما پس از اینکه احمد خان ابدالی در سال 1747میلادی در شهر قندهار به قدرت رسید و قرار بود که اساس « وحدت ارضی » این سرزمین به صورت لازم تثبیت و سلامت لازم حقوقی و تکاملی آن عملی و ثبت تاریخی سیاسی و اجتماعی این خطه گردد ؛ متأسفانه که بازهم بناء بر عوامل گوگوناگون عقیم ماند . از یک طرف بر اساس عقب مانی و از هم گسستگی محیطی ، اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و خلاصه روابط خشن نظام ارباب- رعیتی ، جامعه سربستهء قبیلوی ، فرهنگ خرافی خرده طایفوی ، عشیروی ، قبیلوی و ... جامعه بود که امکان « هویت گرفتن طبیعی جغرافیایی این سرزمین » مسیر نگردید . از جانب دیگر ، جنگ های بی حاصل احمد خان ابدالی علیه هند ، خراسان و سایر مناطق ، جهت به وجود آوردن « امپراطوری افغانی » نیز مزید بر علت گردید که این سرزمین از بستر سازی لازم و طبیعی « هویت جغرافیایی » و « هویت ملی واقعی » محروم گردد . زیرا ، زمانیکه « هویت سرزمین » ناقص ، بی امن ، متفرق و ناسازگار بود ، چطور ممکن بود که در آغوش « سرزمین بی هویت» ، « جنگ زده » و « متفرق » آنهم یک « هویت ملی واقعی » به زایش و پیدایش گرفته می شد ؟
پس باید گفت که یک بخش از « بحران هویت ملی » دیرپای افغانستان به همین عصر نیز ارتباط می گیرد که بد بختانه بناء بر انگیزه های عینی و ذهنی آن سامان ایجاد گردید و بعدا هم دامنهء آن با اشکال دیگری در تمام مناسبات اجتماعی ، مادی و معنوی کشور گسترش یافت که خسارات آن را تا کنون نسل های دیگری به دوش می کشند .
- نتایج جنگ های امپراطوری سازی افغان :
جالب توجه است که تجاوزات احمدخان ابدالی در هند ، موجب از بین بردن و تضعیف حکومات مستقل در خاک سرزمین پهناور هند نیز گردید . از یک طرف چنین تجاوزات احمد خان ابدالی بالای هند ، با نابودی بت ها ، قتل های بی شمار هندوها و مسلمانان ، تحصیل غنایم فراوان از جمعیت های هندو و مسلمان سرزمین هند نه تنها عواقب مصیت بار را برای هند به جا گذاشت . و از جانب دیگر ، زمینه نفوذ و تجازات خیلی آسان ، زود ثمر و با صرفه را برای انگلیس ها در هند و اکناف آن نیز مساعد ساخت . یعنی نتایج تجاوزات چندین مرحلهء احمد خان ابدالی در هند ، به نفع کامل استعمارگران انگلیس تمام شد . مسأله این نبود که احمد خان ابدالی آگاهانه جنگ ها و تجاوزات را علیه هند و خراسان انجام داد تا انگلیس ها بر هند تسلط یابد ، بلکه اینکار غیر آگاهانه انجام پذیرفت که خواست شعوری احمد خان ابدالی نبود .
پس گفته می توانیم که جنگ های که از سوی احمدخان ابدالی به خاطر « امپراطوری افغان » به راه انداخته شد ، نه تنها کوچک ترین کمکی به تشکیل لازم و طبیعی « هویت ملی راستین » مردمان و اتنی های مختلف این خطه منجر نگردید ، بلکه پیش زمینه های تثبیت و رشد « هویت جغرافیایی » ، « هویت ملی واقعی » و ... نیز سد گردید که بد بختانه دامنهء این « بحران هویت ملی » تا عصر ما نیز ادامه دارد .
هرچند احمد خان ابدالی شخصیت مدبر ، بافهم ، شاعر خوبی عصر خویش بود و همچنان نخستین حاکمیت سیاسی مستقل کشور را مایه گذاری نمود که می توان اورا در این رابطه در آن عصر به عنوان « بابا » نیز پذیرفت . اما احمد شاه بابا توانایی آن را نداشت که برای سرزمین ما پیش شرط های « هویت ملی واقعی » را مساعد می نمود و شوربختانه که فرهنگ مسلط و سیاست حاکمیت تک قبیلوی کارش را مغایر مقتضای زمان به نفع استبداد کهنه به سمر رساند . اگر چه ، شرایط اجتماعی ، منطق و نیاز حکام چیزی دیگری بود که در همان وقت مفکوره « امپراطوری سازی » رواج داشت و تصور می شد که داشتن امپراطوری گویا « افتخار » و عامل شکوهمندی جامعه می باشد . اما ، سیمای بعدی نظام اجتماعی- سیاسی جامعه را سنت های خرافی ، فرهنگ قبیلوی ، جوهر سیستم ملکوک الطوایفی و حاکمیت انحصاری تک تباری و تک قبیلوی در تمام مناسبات جامعه تعیین نمود .
اگر احمد خان ابدالی جهت تشکیل « امپراطوری افغانی » تلاش نمی کرد و همان زمان طلایی را با تجاوزات و « جنگ های بی حاصل » بر حریم دیگران از دست نمی داد ؛ و آن فرصت را برای « تثبیت حقوق ارضی و جغرافیوی » لازم مردمان این خطه باستانی به خرج می داد ، یقینا که توانمندی مردم ما در جهت ایجاد و تثبیت « هویت و حقوق جغرافیایی » کشور و همچنان « هویت سازی ملی و اقعی » به صورت طبیعی ، تکاملی و شایستهء به مصرف می رسید .
- تبانی های اسارتبار زمامداران کشور ما با اجانب :
پس از وفات احمد خان ابدالی و به خصوص بعد از شاه زمان خان و به صورت اخص از آغاز عصر سلطنت شاه شجاع به اینسو بود که شوربختانه نه تنها جنگ های ضد ملی و قدرت طلبانهء قبیلوی « برادران سلطنتی » در کشور ما قد برافراشتند ، بلکه « سیاست های وابستگی » نسبت به جانب نیز به عنوان یک « فرهنگ مزدور منشی » برای حکام ، اربابان و سران قبایل نیز تبدیل شد که مبنی به اراده و خواست انگلیس ها وغیره عمل می نمودند . یعنی
استقلال ، امنیت ، همبستگی نسبی ملی و ... کشور ما به مخاطره افتاد و ضربه پذیر گردید ؛ برادران سلطنتی و حکام به خاطر بدست آوردن تاج و تخت سلطنتی و انحصار قدرت تک قبیلوی ، تک خاندانی و چاکر منشی خودها به اجانب نه تنها مردمان کشور را قربانی سیاست های غیر انسانی و ضد ملی خویش گردانیدند ، بلکه اصلا این سرزمین را « قصابی » ، « مثله » ، « پارچه » و حتا قسمت های از خاک کشور ما را با مردمان شان در ازای تحصیل حاکمیت ننگین سیاسی ، تک قبیلوی و تک خاندانی به بیگانگان فروختند .
منجمله یکی از آن قطعه خاک افغانستان طی امضای ننگین معاهده « خط دیورند » است که توسط امیر عبدالرحمن به انگلیس ها فروخته شد که تا امروز به مثابه یک « سرطان خبیثه » بر پیکرهء ملت در سیاست خارجی کشور ما سنگینی می کند . مثلا زمامداران مستبد و تک خاندانی کشور ما نه تنها در زمان های مناسب برای حل بنیادی « بحران خط دیورند » اقدام لازم را نکردند ، بلکه همواره از « بازی های سیاسی » جهت تداوم حاکمیت های ضد ملی و انحصاری خودها از آن بهره جستند . پس باید افزود که حکام انحصارگر و مستبد خاندانی افغانستان هرگز به صورت صادقانه خواهان حل ریشه یی معضله خط دیورند با پاکستان نبودند و اکنون نیز نیستند و این بازی سیاسی باز هم به شکل دیگری ادامه دارد .
همه خوب به حافظه دارند که حکام خودکامهء کشور ما با تشکیل ریاست اقوام و قبایل بود که بودجه هنگفت علنی و حتا مخفی را نسبت به موضوع « خط دیورند » تخصیص داده بودند و مبالغ بزرگی را در این زمینه به هدر به مصرف رسانید که هیچ گونه منافع ملی کشور ما در آن متصور نبود و همچنان از این ناحیه کشور ما شدیدا خساره مند نیز گردید . در حالیکه مردمان پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، بلوچ و سایر انتی های افغانستان به قلت وسایل بهداشتی ، تعلیم و تربیه ، وسایل ارتباطی ، تغذیه لازم ، و هزاران نیازمندی های عاجل دیگر مبتلا بودند و قدرتمندان جابر خاندانی کشور ما شعار بی هدف و فریبندهء « دا پشتونستان زموژ دی » را سر می دادند و مصارف بی حاصل را در این قسمت هم نمودند که در واقع یک بازی سیاسی بیش نبود .
حکام مستبد خاندانی و تک تباری که سنگ دفاع از قبایل بلوچ و پشتون خط دیورند را به نام « پشتونستان » به سینه کوبیدند و حتا منطقهء را بنام « جاده پشتونستان » در شهر کابل نام گذاری کردند ؛ ولی در عمل نسبت به حقوق خلق های بلوچ و پشتون آن سوی مرز « خیانت » عریان و جبران ناپذیر نمودند . حتا مبالغ هنگفتی را از ثرؤت ملی نه تنها از حق اتباع غیر پشتون ، بلکه از حق پشتون های کشور ما نیز گرفتند و آنرا بی فایده به مسأله « پشتونستان » به مصرف رسانیدند که متأسفانه این سیاست غیر ملی و ضد دموکراتیک حال نیز در این زمینه ادامه دارد .
به این صورت متأسفانه که اربابان قبایل ، حکام مستبد و برادران سطلنتی تک تباری برای نخستین بار اساس « تبانی اسارتبار » را خلاف اصول دین مبین اسلام ، مغایر کرامت انسانی و بر ضد مصالح ملی کشور ما با استعمارگران وقت گذاشتند که از آن وقت تا کنون این « فرهنگ ننگین و مسلط تبانی » با اجانب ادامه داشته که اینهم یکی بخش از « بحران هویت ملی » ، نبود « وحدت ملی » ، نداشتن « فرهنگ ملی » و ... در افغانستان بی وارث می باشد .
پس مسأله « تبانی های زیانبار » و « وابستگی های اسارتبار » سردمداران خودکامه و شاهان انحصارگر کشور ما نسبت به انگلیس ، روس وغیره بود که این خطهء باستانی هویت ، سلامت ، امنیت و حدود لازم جغرافیای سیاسی خود را خلق ، تثبیت و حفظ کرده نتوانست . و با درد و دریغ فراوان که از « بطن علیل و چرکین » این سرزمین همیشه خون جاری بوده است . لذا ، از همین جهت است که از « بطن خون چکان کشور ما » تا کنون « هویت ارضی لازم » به زایش و پیدایش اساسی گرفته نشده است . پس می توان گفت که « هویت اصلی سرزمین » ما زیر سوال است .
زیرا ، بدون داشتن عوامل عدالت سیاسی ، پایه های عملی برابری اجتماعی ، اقتصاد ارگانیک ، رشد سراسری زراعت ، صنایع ، معنویت ، حل سازنده واحدهای اداری ، حل مسایل عادلانهء اتنیکی ، تساوی حقوق زنان با مردان ، مایه گذاری مدنیت و ... در تمام نقاط کشور ، « هویت سرزمین » مفهوم ملی ، منطقی ، عقلانی و تکاملی خود را ایفاده کرده نمی توانست .
مضاف بر آن ، باید گفت که از وقت شاه شجاع ( بدون شاه امان الله ) تا حال اکثر زمامداران و حاکمیت های سیاسی کشور ما از سوی اجانب انتصاب و تعیین شده و بافت اساسی دولت های میهن ما از جوهر نظام ارباب- رعیتی و فرهنگ مسلط قبیلوی شکل دهی شده است . از همین رهگذر بوده که حاکمیت های انحصاری و سیاسی کشور ما مبتنی بر اراده و منافع اجانب و سیاست های ضد ملی و ضد دموکراتیک پایه گذاری شده است که مغایر منافع ملی بوده است .
روی این ملحوظ است که سیاست های زمامداران کشور ما از قدیم تا حال با انگلیس ، روس و امریکا با تبانی و سازش همراه بوده و آنان را به یاری خود به افغانستان به طور شفایی و حتا رسمی نیز دعوت نمودند تا بر اریکهء قدرت سیاسی تکیه کردند . یعنی حکام کشور ما ، گاهی به صورت مخفی و زمانی هم به طور علنی و رسمی با اجانب تبانی و سازش زیانبار کردند و ارتش خارجی را به افغانستان طلبیدند تا با پشتوانه نظامی بیگانگان حاکمیت سیاسی را از مردم غصب کردند و دولت های ضد ملی و ضد دموکراتیک را بر گرده های مردمان افغانستان به وجود آوردند .
پس با شواهد تاریخی گفته می توانیم که شاهان و زمامداران مستبد و انحصارگر سدوزایی ، بارکزایی ( بدون شاه امان الله خان ) ، محمد زایی و برخی غلزایی به عنوان « بنیانگذاران تبانی ضد ملی » با اجانب در افغانستان بودند و هستند که این امر نیز به نوبه خود مانع بزرگی را در جهت نطفه گذاری طبیعی و اساسی « هویت ارضی » ، « هویت انسانی » ، « هویت ملی » ، « هویت فرهنگی » و ... در کشور ما ایجاد نمود و بالاخیره « بحران هویت ملی » را خلق کردند .
مثلا منجمله بر « اساس تبانی اسارتبار » شاه شجاع سدوزایی ، امیر دوست محمد خان محمد زایی ، امیرعبدالرحمن خان و امیر حبیب الله خان بارکزایی ، محمد نادرخان محمد زایی با انگلیس و همچنان نور محمد تره کی و حفیظ الله امین خروتی با اتحاد جماهیرشوروی ، ملا محمد عمر خروتی تبار رهبر گروه طالبان با پاکستان و متحدین منطقوی و جهانی شان و همچنان استاد برهان الدین ربانی تاجک تبار ( به عنوان رئیس جمهور دولت اسلامی افغانستان و مسؤل جبهه متحد ائتلاف شمال ) با ایالالت متحده امریکا و اروپا بودند که بیگانگان به افغانستان لشکر کشی کردند .
یعنی اصلا بناء بر موافقه قبلی و دعوت سران دولتی و قدرتمندان کشور ما ، اجانب قوای نظامی خویش را در افغانستان پیاده نمودند تا از یک سو از طرفداران خویش حراست کردند و از جانب هم منافع تطاولگرانهء « اقتصادی ، سیاسی وغیره » شان نیز تحقق بخشیدند . این گونه « تبانی ننگین » با بیگانگان یکی دیگری از عوامل « بحران هویت ملی » کشور ما در افغانستان به حساب می آید که فاجعه آفرین بوده و می باشد .
آیا با مسلط بودن « فرهنگ تبانی اسارتبار » با اجانب ممکن است که « هویت ارضی طبیعی » ، « هویت ملی واقعی » ، « فرهنگی ملی یک پارچه و سازنده » ، « همبستگی مذهبی- دینی » ، « وحدت ملی راستین » و نظایر آن با اراده ، خواست و آرمان های آحاد ملت ما به صورت عادلانه و دموکراتیک در بطن نظام جامعه خلق می گردیدند و یا در آینده به وجود آیند ؟
آیا ما با ایجاد فرهنگ وابستگی و تبانی اسارتبار با بیگانگان در کمین نشسته و مغرض ؛ اصل آزادی طبیعی ، انسانی ، ملی و حقوق دموکراتیک خودها را قربانی خواست های آزمندانه و چپاولگرانهء کشورهای همسایه ، منطقه و بین المللی نکرده ایم ؟
پس تا چه وقت خداوند متعال را حاضر و حضور ندانسته ، مصالح کشور ، منافع جامعه را قربانی هوس های ضد ملی ، شؤنیستی ، شخصی ، سیاسی ، تک قبیلوی ، تک تباری ، تک خاندانی و ... خودها می نماییم ؟
چرا باور عاقلانه و ایمان آگاهانهء خدشه ناپذیر نسبت به اصل آزادگی ، استقلال واقعی ، تمامیت ارضی لازم ، سرزمین مشترک ، آینده مشترک ، آرمان های مشترک ، سرنوشت مشترک ، مدنیت ، مشارکت ملی- دموکراتیک اتنی های کشور در حاکمیت سیاسی افغانستان ، تحقق تساوی حقوق عادلانهء زنان با مردان و ... قانونمندی تکامل زمان نمی آوریم ؟
ختم قسمت دوم
20/ می /2006 میلادی
دبی- امارات متحده عربی