ارزگانی
انگیزه های عدم همبستگی ملی و راه بیرون رفت از آن
انجنیر غ . سخی ارزگانی
2/10/2006
افغان بود دو چشمم تاجک است جانم
قلبم هزاره باشد ازبک همه توانم
افغانستان آمیزه یی از اقوام، قبایل، مذاهب و ادیان مختلف می باشد که مردم آن از سالیان متمادی به اینسو در دل این مرز و بوم باستانی زیست می نمایند. اینکه تا کنون «همبستگی ملی» در میان مردم افغانستان با منطق و قانون نیازمندی زمان خلق نگردیده است، انگیزه های فراوان در آن ذیدخل بوده که منجمله چند گزینهء از«عدم همبستگی ملی» قرار ذیل نشانی گردیده و همچنان اشاره گذرا جهت حل و یا کاهش از این معضله نیز خواهد شد:
انگیزه اجتماعی:
ساختار اجتماعی جامعه ما قبیلوی است که مردم قبایلی افغانستان در یک روابط سربسته، متفرق، جدا از هم به صورت قبیلوی و حتا در موارد به طور طایفوی، عیشره وی و بدوی نیز بسر می برند. مثلا قبایل گوناگون پشتون بنا برعوامل مختلف تا هنوز نتوانسته اند که حد اقل «بستر قومیت» خود را تکمیل نمایند؛ و به عنوان «قوم پشتون» متحد، منسجم و باهم بافته در جامعه عرض وجود نماید. براساس همین حیات گسسته، بافت قبایلی و تمدن گریز بوده که تضادها و نبردهای خونین میان قبایل پشتون گاه و بیگاه صورت می گیرند؛ و سالیان متمادی بدنه های این جامعه عقب نگهداشته شده را در حال فرسایش و بی اتفاقی بیشتر قرار می دهد. این تعصب، ناهمآهنگی و برخورد ناشایستهء قبیلوی در بین قبایل پشتون به آن حد شدید است که حتا قبایل پشتون همین پیمانه تعصب را در مقابل سایر اقوام غیر از خود در افغانستان ندارند.
مثلا اگر یک پشتون و یک هزاره باهم دعوا داشته باشد، تا حدودی پس از جنجال کم و زیاد بدون «خون ریزی» باهم صلح نموده و قضیه ختم می گردد. اما، دعوای یک پشتون با پشتون دیگر در یک مسأله خاص به شدت ادامه پیدا نموده وگاه هم به طور طولانی و یا حتا تا سرحد «خونریزی» هم پیش می رود. این چنین خصومت قبیلوی در بین هزاره ها، ازبک ها، ترکمن، بلوچ ها، نورستانی ها وغیره نیز کم و بیش به همین منوال نیز می باشد که بیانگر مناسبات سربسته و تمدن ستیز قبیلوی در تمام جوامع افغانستان می باشد.
در میان هزاره ها همچنان بافتار قبیلوی حاکم است. جامعه هزاره حتا در چنان مناسبات طایفوی و عشیره وی تنگ و مرکز گریز قرار دارد که تا حال «جریان قومیت هزاره» را به وجود آورده نتوانسته؛ و آمیزش و«همبستگی» هزاره ها بنا بر عوامل عدیده یی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی با سایر اقوام خیلی دشوار می باشد که در بستر ناملایم دره ها و کوه های پر برف، بی حاصل تجرید می باشند و دور از شهر و مدنیت عصر بسر می برند.
همچنان خصوصیات قبیلوی در بین ازبک ها، ترکمن ها، پشه یی ها، بلوچ ها، نورستانی ها و... هم کم و یا زیاد تقریبا به همین منوال می باشند که هر یک از آنها نتوانسته است که «پدیده قومیت» خود را ایجاد نماید. اما، ساختار قبیلوی در میان تاجک ها، قزلباش ها، شهر نشینان و امثالهم خیلی کم رنگ بوده و بافت و عصبیت قبیلوی وغیره آنان کمتر نسبت به دیگران می باشد. اگر با تفکر مدنی، سازندهء ملی و منطق عصر در این زمینه تلاش های لازم و پیگیر صورت گیرد، در میان آنان شرایط «همبستگی ملی» و «تکامل اجتماعی» سهل تر نظر به دیگران می باشند.
احیانا اگر در اجتماع افغانستان پدیده های قبیلوی رشد طبیعی خود را طی می نمود و هر قوم نام نهاد پدیدهء «قومیت» مشخص خود را تکمیل می کرد؛ اکنون کشورما به «مرض ساختار قبیلوی» و حتا «طایفوی» آلوده نمی بود و تنها «مسأله قومیت» مطرح می بود؛ که بعد هم عبور از مرحله «قومیت» جهت بسترسازی «همبستگی ملی» این چنین دشوار هم نمی بود.
مثلا وقتی که فرد پشتون در برابر دیگران به عنوان یک پشتون ظاهر می گردد. او از ارزش های پشتون، حق پشتون و... به طور یکه تاز گپ می زند و پشتون را بالاتر از همه اقوام و مردمان کشور می داند. اما وقتیکه در میان قبیله خود ( مثلا بارکزایی) می رود آنجا دیگر از پشتون سخنی در میان نیست و پشتون فراموش می گردد؛ این فرد فقط و فقط از اصلیت، افتخارات، حقوق وغیره بارکزایی حتا با مبالغه زیاد داد و فریاد می کشد. یعنی اوصاف و عظمت بارکزایی را در رأس تمام مردم افغانستان قرار می دهد و دیگران را نفی می کند.
همچنین این خصوصیات در بین جامعه تاجک، هزاره، ازبک، پشه یی، ترکمن، بلوچ و سایر مردم کشور ما نیز به پیمانه کم و یا بیشتر صدق می کنند. لذا، از همیجا تا حدودی قابل درک و فهم است که «رنگ قبیله» نسبت به «رنگ قومیت» در تمام مناسبات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه افغانستان تیره تر و حاکم می باشد که یک «بحران ویژه یی» را در جهت ایجاد و نهادینه سازی «همبستگی ملی»، «ملت سازی» و «وحدت ملی» در جامعه خلق نموده است.
پس منجمله با شناخت این چنین مسایل نیز است که افغانستان نیازمند گذار خردمندانه مادی، اجتماعی و معنوی از روابط سربستهء قبیلوی، خاندانی، سمتی و قومی به صورت مسالمت آمیز و تدریجی برای ایجاد و نهادینه سازی «همبستگی ملی»، «ملت سازی»، «دولت سازی» و «وحدت ملی» می باشد که تا مردم ما صاحب یک افغانستان «واحد»، «مترقی»، «مدنی»، «دموکراتیک» و تجزیه ناپذیر گردند.
انگیزه فرهنگی:
با تعدد قبایل و اقوام ناپیوسته کشور اند که فرهنگ های گوناگون نیز در حال ناهمپذیری، تجرید گزینی و عدم تفاهم موقعیت های جداگانهء را در اجتماع اشغال نموده است. مثلا یک پشتون فرهنگ خود را بالاتر از دیگران تبلیغ می کند. همچنان یک تاجک، یک هزاره، یک ازبک و ...
هر کدام آن ارزش های فرهنگی خود را از سایرین بهتر ترجیع می دهد و دیگران را نفی می کند.
و یا به طور مشخص گفته می توانم که متأسفانه یک فرد ناآگاه سنی مذهب نسبت به یک فرد شیعه مذهب به دیدهء تعصب انگیز نگاه می نماید. و برعکس یک فرد ناآگاه شیعه مذهب نسبت به یک شخص سنی مذهب نیز ابراز تعصب می کند. و نیز یک شخص مسلمان بی خبر از همه چیز در برابر هندو، سک، موسوی، عیسوی و سایر غیر مسلمانان تعصب و بد بینی نشان می دهد. و برعکس برخورد غیر مسلمانان در برابر مسلمانان نیز نفرت انگیز می باشد.
باید گفت که این چنین ناهنجاری ها و کاستی های فرسایشگر جامعه ما ناشی از مناسبات عقب گذاشتهء اجتماعی، مادی و معنوی جامعه و به خصوص متأثر از سیاست های غیر ملی و ضد دموکراتیک از آغاز تاریخ اجتماعی- سیاسی افغانستان تا کنون می باشد که جامعه را از درون پوسانیده است. از همین نقطه نظر نیز است که «هویت ملی» در افغانستان زیر پرسش می باشد.
مرا اندیشه بر اینست که اگرارزش های فرهنگی پشتون به صورت مسالمت آمیز و دل انگیزانه در میان جوامع هزاره، تاجک، ازبک، ترکمن، قزلباش و... عاقلانه رشد نمایند. و همچنین ارزش های فرهنگی سایر مردم در بین جامعه قبایلی پشتون بدون فشار و به صورت داوطلبانه و خردمندانه ترویج گردند؛ در این صورت زمینه های «تفاهم فرهنگی» و «همکاری فرهنگی» در بین آنها به وجود آمده که این عامل هم به نوبهء خود پیش شرط های «هبستگی ملی» را مساعد خواهد نمود. در این صورت خواهیم دید که منجمله «مسجد» سنی و شیعه یکی خواهد شد و هردو اهل قبله بالای یک «جای نماز» در پیشگاه ذات اقدس الهی ایستاده خواهند شد. در این راستا گفته می توانم که فرهنگ یکی از بارزترین عامل «همبستگی ملی»، «ترقی اجتماعی» وغیره خواهد بود ، مشروط براینکه دست دکانداران دینی از«دین محمدی» کوتاه گردد و از «دین» باید به طور آگاهانه، خردمندانه و مثبت استفاده لازم به نفع جامعه صورت گیرد.
در باور این قلم اگر گنه کار نگردم، در بعد معنویت و فرهنگ، «دین» یگانه و یا مهم ترین «عنصر» در فرهنگ جامعه می باشد که اگر از دین استفاده علمی و لازم صورت گیرد، «دین» باعث همبستگی انسانی، کشوری، ملی، اجتماعی، ترقی، خردمندی و... یک جامعه می گردد. به این لحاظ باید بیشترین سعی و تلاش صورت گیرد تا از «دین مقدس محمدی» جهت رشد جامعه، مادیت و معنویت بالاترین استفاده به عمل آید تا بالاخیره انسان با عالی ترین پارسایی، بزرگترین خدمتگذاری به انسان و ... به مثابه خلیفه خدا در جامعه عرض اندام نماید.
انگیزه اقتصادی:
اقتصاد جامعه تابع روابط قبیلوی جامعه می باشد. وقتی که مناسبات و بافت قبیلوی تنگ و سر بسته بوده؛ پس اقتصاد جامعه نیز منحصر به حوزه قبیله می باشد. به طور مثال: صنعت دستی هزارگی بنام «گلم» در بین جوامع پشتون، تاجک، ازبک، نورستانی، ترکمن، بلوچ، قزلباش، ایماق و...چندان شناخته نیست. همچنین قالین ازبکی در بین دیگر اقوام جای پای مناسب پیدا نکرده و تولیدات سایر مردمان کشور بین هم دیگر به صورت شایسته و بایسته رشد ننموده و مناسبات مردم از رهگذر «اقتصادی» نیز به عقب مانده اند.
اگر روابط اقتصادی میان قبایل و اقوام کشور ما به صورت لازم توسعه و رشد یابند، این امر به نوبهء خود زمینه «عبور» از مناسبات قبیلوی را به «قومیت» و بالاخیره تدریجا به «همبستگی ملی»، «وحدت ملی» و «جامعه مدنی» ارتقا خواهد داد. و یا بستر تکامل مسالمت آمیز نهادهای قبیلوی طوری رشد خواهد کرد که مستقیما به «همستگی ملی» خواهد پیوست. لذا، تکامل مناسبات اقتصادی یکی از عناصر دیگری همبستگی ملی به شمار می آید که باید از آن استفاده مثبت نمود.
پس این وظیفه حاکمیت سیاسی کشور است که رشد متوازن اقتصادی را میان ولایات افغانستان عملا مد نظر گرفته و بدون هرگونه تعصب جهت ایجاد پایه های اقتصاد «ارگانیک» مساعی لازم را بکار گیرد. در صورت رشد نهادهای اقتصادی کشور بوده که زمینه های کشت خشخاش، تولید مواد مخدر، قاچاق، فقر اجتماعی، تروریزم طالبی، القاعده و ... تدریجا کاهش خواهد یافت و مردم هم داوطلبانه از دولت پشتیبانی خواهند نمود.
انگیزه سیاسی:
وقتی که می گوییم که بافت جامعه ما قبیلوی است؛ در حقیقت سیاست جامعه ما هم قبیلوی می باشد. سیاست قبیلوی هم یک سیاست سربسته، تنگ، مرکز گریز، تمدن ستیز، دیکتاتور و... در خدمت رییس قبیله و دشمنان طبقاتی و ملی جامعه بوده که هر گونه فرصت های رشد، شکوفایی و ترقی جامعه را سد نموده است. مثلا این سیاست قبیلوی و قومی در شرایط موجود نیز تا حدودی زمینه های «همبستگی لازم ملی»، «وحدت ملی» و پیش زمنیه های بستر سازی « دموکراسی» را در جامعه محدود کرده است. زیرا، که عناصر ضد ملی و ضد دموکراتیک در ارگان های کلیدی و حساس کشور خزیده و جریان آزادی نیم بند، بازسازی و آزمایش دموکراسی نوپا را در افغانستان از بین می برند و عامل «بی سابقه ترین» فساد اداری نیز گردیده اند.
تا زمانی که سیاست قبیلوی با زیربنای عقلانیت، خردمندی و علمیت به «سیاست ملی- دموکراتیک» تبدیل نگردد و عوامل مادی، اجتماعی و معنوی جامعه به صورت مسالمت آمیز، تدریجی مبنی بر اراده و خواست مردم از رشد اساسی در بطن مناسبات جامعه برخوردار نگردند، ایجاد و نهادینه سازی «همبستگی ملی» و نظایر آن به حکم خواب و خیال است.
لذا، سیاست های قبیلوی، قومی، خاندانی، سمتی و شؤنیستی باید در کشور ما بر مبنای خرد دموکراتیک انسانی، ملی، مدنی و دموکراتیزه گردد تا «سیاست ملی- دموکراتیک» در خدمت کشور، مردم و مدرنیزه نمودن تمام نهادهای اجتماعی، مادی و معنوی جامعه قرار گیرد.
کوتاه سخن:
پس قانونمندی تکامل عنصر زمان حکم می نماید که همه قبایل، اقوام، پیروان مذاهب، ادیان ساکن و تابع در کشور ما بر مبنای خرد، عقلانیت، مبارزات طولانی مدت، مسالمت آمیز، تدریجی و آنهم مطابق با خواست ها، نیازمندی ها و آرمان های والای مشترک تمام مردم کشور، زمینه های ایجاد «همبستگی ملی» را عملا تدارک دهند؛ تا «نهادهای» مدنیت، ترقی، وحدت ملی و مردمساری در یک افغانستان تجزیه ناپذیر و مستقل با مقتضای عصر مساعد گردند.
این دیگر بر نسل تاریخ ساز کنونی افغانستان عزیز است که واقعیت های جامعه را با توجه به خطر تروریزم، قومگرایی تباه کننده و حضور قوای ائتلاف و ناتو با زیربنای دانش علمی، خرد دموکراتیک شناخته و راه بیرون رفت از بحران حالیه کشور را جهت «پایه گذاری» یک افغانستان ملی، دموکراتیک و نوین تدارک دهند.
ما حال باید به این تفکر اسلامی- ملی و دموکراتیک رسیده باشیم که اقوام کشور ما به صورت شعوری و خردمندانه یکدیگر را بپذیرند، به طورمشترک از منافع همدیگر آگاهانه دفاع نمایند، حقوق عادلانه هر یک از اقوام و پیروان مذاهب و ادیان میهن عزیز خویش را صادقانه احترام نمایند؛ تا نهادهای «همسویی مذهبی- دینی»، «همبستگی ملی»، «وحدت ملی» و «مردمسالاری» در جامعه ایجاد و نهادینه گردند.
همچنین امیدوارم که دست اندرکاران دولت جمهوری کنونی افغانستان با توجه به نیازمندی های عصر، مصالح اسلامی، ملی و دموکراتیک مردم افغانستان بیشترین سعی و مبارزه را جهت عبور خردمندانه از روابط قبیلوی، قومی، سمتی، طایفوی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی مربوط نظام ارباب- رعیتی جامعه غرض ایجاد و پویایی همبستگی عاقلانه ملی و وحدت ملی به خرج دهند. و همچنان دولت جمهوری افغانستان به صورت قانونی مؤظف است که به خاطر حل اساسی بحران کشور تلاش های صادقانه و پیگیر را با گزینش یک «پالیسی ملی- دموکراتیک» و «نظام سازی» تمام نهادهای جامعه عملا تدارک دهند تا نام شان در تاریخ به نیکی باقی بماند.
و من الله توفیق