دکتر صاحبنظر مرادی
عوامل جغرافیایی و تاریخی در سیاست گزینی و روابط خارجی افغانستان
سرزمین کنونی افغانستان بمثابه بخشی از آریانای بزرگ و خراسان تاریخی از لحاظ موقعیت جغرافیایی و جیوپولیتیک خود در یکی از مهمترین چارراههای تبادله فرهنگ، بازرگانی، بستر مهاجرتهای گسترده مردمان آسیای مرکزی، تهاجمات و جهانگشایی ها از اهمیت به سزایی برخودار است. ساختار جیوفزیکی این سرزمین در گرهگاه مسیرهای تجارتی کاروانهای ابریشم با توجه به موقعیت کوههای صعب العبور تیانشان و همالیا در شرق کوتاهترین راه توصل بین آسیای میانه تا نیم قاره هندوستان، سرزمین حوزه مدیترانه و ایران با چین، و کشورهای جنوبشرق آسیا را بوجود آورده است. درک و تحلیل واقعی این موقعیت میتواند به همگرایی و تساند دوستانه کشورهای منطقه کمک به سزایی نماید.
در نخستین مراحل تهاجمات و جهانگشایی ها امپراتوران بزرگی چون کوروش و داریوش هخامنشی، آشوکای موریایی هندی و اسکندر مقدونی در سده های پنج تا سوم پیش از میلاد ازین گذرگاه به صوب شمال و جنوب عبور کرده اند و از موقعیت مرکزی و سوق الجیشی آن بین آسیای میانه (ماورا النهر) و هند بحیث یک قرارگاه جنگی استفاده نموده اند. در عصرهای بعدی همچنان در مسیر فتوحات سپاهیان اسلام و حملات غارتگرانه چنگیزیان (مغولها) و ترکان (امیر تیمور کورگانی) و سایر مراکز قدرت های منطقوی قرار گرفته است.
پس از سال 1405 میلادی و با فروپاشی دولت تیموریان هرات خراسان بزرگ در چارچوب افغانستان امروزی مورد مداخلات گسترده همسایگان قرار گرفت. ظهور سه امپراتوری بزرگ یعنی دولت شیبانی (جنیدی) در ماوراالنهر، صفویها در ایران و کورگانیهای مغولی در هندوستان در همسایگی افغانستان، این کشور را به صحنه منازعات افزونخواهی این قدرت ها تبدیل نمود و عملاً همسایگان هرکدام بر مناطق مجاور خود در حوزه خراسان بر ولایات شمالی و مرکزی، شرقی و غربی کشور فرمان میراندند و نماینده گان خود را به اداره امارتهای محلی این مناطق میگماشتند. بدینوسیله ازین جغرافیا بحیث پایگاهی در کارزار رقابتهای سیاسی خود استفاده میکردند، که چنین رقابتهای بصورت متوالی و ممتد تا قرنهای شانزدهم، هفدهم و هجدهم ادامه یافته است.
با مرگ نادرشاه افشار شاه ایران در سال 1747 امپراتوری بزرگ او دچار فروپاشی و تجزیه گردید، و احمدشاه ابدالی نخستین سنگبنای دولت محلی خود را که بعدها بنام افغانستان مسمی گردید، در قندهار گذاشت.
بررسی روند بغرنج و پیچیده ناشی از رقابتهای توسعه طلبانه همسایگان و تامین روابط سیاسی کشور با آنها و مطالعه گزینش هنجارها و ناهنجاریهای دولتهای افغانستان مبنی بر تعقیب سیاست داخلی و خارجی آنها همه و همه ایجاب مینماید تا سلسله مراتب تاریخی و کرونولوژیک آنها را بدرستی بدانیم و از آنها نتایجی را در آسیب شناسی کشور و علل و عوامل تنشهای متواتر سیاسی، نفاق و عقبماندگی بمثابه منبع چالشهای جاری افغانستان استخراج نمائیم.
افغانستان شناسان تاریخ معاصر این کشور را عمدتاً پس از تاجپوشی احمدشاه ابدالی با توجه به جریانات سیال سیاسی و رخدادهای نظامی این کشور در روابط رهبران دولتی افغانستان با کشورهای ذیعلاقه که در منطقه حضور سیاسی نظامی داشته اند به چهار دوره بر شمرده اند. توضیح این مراحل بگونه کرونولوژی در شکل گیری پالسیهای دورنمایی آنها پیرامون افغانستان اهمیت مهمی دارد.
1- "دوره توسعه جویی و جهانگشایی افغانستان که از سال 1747 (1216 هجری خورشیدی) آغاز و تا سال 1800 میلادی ادامه یافته است". درین دوره احمدشاه ابدالی با امکانات نظامی و نفوذ سیاسی ایکه پس از سقوط دولت نادرشاه افشار در اختیار داشت با شعار توحید سیاسی و جغرافیایی خراسان بزرگ تا حدودی مناطق از دست رفته را در اعماق قلمرو هندوستان با فتح سومنات و مرهته ها تا دهلی در چارچوب دولت جدید التاسیس خویش تنظیم نمود و بعد از مرگ وی فرزندش تیمورشاه به منظور رسیده گی به امور مالیات در چترال، شکارپور، پشاور، بلخ وبدخشان پایتخت را از قندهار به کابل انتقال داد و این شهر را به ترصدگاه امیال بیگانگان و قرارگاه جنگی در مناسبات بعدی امرا و شهزاده گان افغانی در تبانی با مراکز قدرت منطقوی مبدل نمود.
2- دوره برخوردها و سوء تفاهمات خارجی که از سال 1800 میلادی (1179 هـ خ) آغاز شده و تا سال 1880 (1209 هـ خ) ادامه میابد. افغانستان درین مرحله تاریخی با خصومت ایران و تبارز سیکها در پنجاب و سرانجام رویا روییهای روسیه و بریتانیا روبرو میشود"(1) این دوره مصادفست با خانه جنگیهای بین سرداران سدوزایی و بارکزایی که هر شهزاده بحمایت یکی از قدرتهای منطقوی علیه دیگری به شورش می پرداخت و در نتیجه اسباب غارتگری مال و جان مردم و تباهی شیرازه حیات اجتماعی و سیاسی کشور میشدند. درین دوره با تشدید روابط سیاسی افغانستان و بریتانیا دو جنگ در سالهای 1838 و 1879 بنامهای جنگ اول و دوم افغان و انگلیس بوقوع پیوست، که در هر دو جنگ انگلیسها عقب نشینی نسبی نموده ولی بحیث عامل نیرومند در تعین حاکمیت ها بر کابل باقیماندند و برای امرای وابسته بخود پالیسی وضع میکردند.
یکی دیگر از رخدادهای فرهنگی کشور درین دوره تغیر نام "خراسان" به "افغانستان" میباشد. "در همین قرن نوزدهم بود که در نامه جوابیه لارد اکلند و ایسرای هندوستان مورخ 16 اگست 1838، بعنوان شاه شجاع الملک پادشاه فراری و غیر قانونی افغانستان (بعد از عهدنامه سه جانبه لاهور بین شاه شجاع مخلوع و رنجیت سنگه پادشاه پنجاب و دولت هند انگلیسی) برای بار اول نام "افغانستان" در عوض اسم "خراسان" ذکر گردید."(2) قسمیکه دیده میشود گزینش نام کل کشور بحیث چتر هویتی تمام باشنده گان خراسان بر اساس انتخاب مردم از طریق راه اندازی رفراندوم، پارلمان یا تدویر جرگه ملی اقوام صورت نگرفته و این امیر فراری و غیر قانونی افغانستان بوده است که در توافق با رنجیت سنگه مغرض نام دو هزار ساله یک سرزمین تاریخی را با نام جدیدیکه شان نزول آن دقیقاً تعریف نگردیده و از آن تعبرها و اشتقاقات گوناگونی ارائه کرده اند، تعویض نمودند و تاریخ طولانی دوره اسلامی کشور را بنام خراسان اسلامی با بی مسئولیتی تمام دچار بحران و قلب هویت نموده اند. چنانکه معلومست نام عمومی و تفاهم شده یک کشور میتواند نخستین سنگبنای وحدت و همسویی افراد یک جامعه باشد و آنها را در مسیر همگرایی هویتی رهنمون گردد، چنین نامی نمیتواند از سوی بیگانگان عنوان شود یا توسط یک قوم و نظام سیاسی آنها بالای سایر اقوام یک جامعه تحمیل گردد.
3- دوره سیاست انفعالی امیر عبدالرحمن خان که از سال 1880 تا 1901 ادامه یافت و فرزندش امیر حبیب الله خان از 1901 تا 1919 آنرا ادامه داد.
مصلحتهای مقطعی قدرتهای منطقوی و تحت الحمایه قدرتهای بزرگ جهانی گاهی این سرزمین را بحیث جغرافیای حایل در مناسبات آنها در آورده است، تا اگر این قدرتها علیه یکدیگر بجنگند، بایست ازین جغرافیا بمثابه عقبگاه جبهه سیاسی - نظامی خود استفاده نمایند، چنین پالسیهای منطقوی در مورد کشور ما در سده هجدهم تا اوایل سده بیستم وجود داشته است و سرانجام تا زمان تبارز امپراتوری روسیه تزاری در شمال و هند برتانوی در جنوب و تعین مرزها و ساحات قلمرو سیاسی آنان بر مرزهای افغانستان کنونی ادامه یافته است. آنها زمانی هم تصمیم داشتند تا از دیوار بزرگ هندوکش همچو سپهری در برابر یکدیگر استفاده نمایند.
در پایز سال 1908 امیر حبیب الله در برابر مقاله ایکه در اخباری بنام "پیشاهنگ الله آباد" بچاپ رسیده و بیانگر دیدگاههای لندن و مسکو بود، اعتراض نمود. نشریه متذکره مطلبی را بچاپ سپرده بود مبنی بر اینکه : "چون شرق و غرب در اروپا باهم نزدیک میشوند، بسیار طبیعی خواهد بود که این دو قدرت بزرگ اروپایی در آسیا نیز باهم نزدیک شوند و با توجه به حملات پیهم قبایل مرزی افغانستان هر دو قدرت شاید یک مرز طبیعی را میان روسیه و بریتانیا برقرار سازند، برای مثال هندوکش را حد فاصل میان هم تعین کنند و برای همیشه اندیشه کشور حایل را از میان بردارند".(3) بهرحال نه اندیشه حایل بودن کشور قابل رعایت بود و نه مفکوره تعین نمودن دیوار هندوکش بحیث مرز مشترک ممکن به نظر میرسید و این بالاخره به طرح و ریانت سومی با تقسیمات غیر عادلانه مناطق سرحدی کشور منجر گردید و اقوام کشور را در شمال شرق، شمال، غرب و جنوب عملاً بر پایه عوارض جغرافیایی از هم مجزا گردانید.
این مرز بندیهای غیر طبیعی جغرافیا و مردم بدخشان را بدو قسمت جدا نمود و در نتیجه رشته های علایق خانواده گی، تاریخی و فرهنگی آنانرا منقطع گردانید. در پنجده و دره ذولفقار عین زیانها را متوجه مردمان و اقوام آنجا گردانید و همزمان با خط اندازی طولانی سرحدی بنام "دیورند" و جدا سازی سیاسی اقوام پشتون و بلوچ در امتداد سرحدات جنوبی با هند برتانوی بزرگترین چالش سیاسی را در مناسبات افغانستان با پاکستان بوجود آوردند.
با چنین مرزبندیهای مصلحتی در قلمرو خراسان بزرگ بگونه ای کشور افغانستان را شکل دادند که بحیث جغرافیای اقلیتها با کمیتهای مماثل شان در کشورهای همسایه که بیشتر از آنان در خارج این مرزها باقیماندند روابط خونی، تاریخی و فرهنگی شان با یکدیگر قطع گردید. از سوی دیگر با مطرح نمودن حاکمیت های تک بعدی قبیلوی، بیعدالتی قومی را در نحوه خط مشی آنها در روند زمان بگونه ای رایج نمودند که تمثیل حقوق شهروندی و تامین روابط و مناسبات هموطنی این اقوام دچار بحران اعتماد گردید و آنها را بنام اقلیت و اکثریتهای مصنوعی و موهوم در بدگمانی و بی اعتمادی عمیق در مقابل هم قرار دادند.
امیر عبدالرحمن خان که مدتی در نزد جنرال کافمن حاکم روسی ترکستان در تاشکند زنده گی کرده و اعتماد دولت روسیه را با خود داشت، اما مزورانه بخاطر ایفای سیاست دو پهلویش گویا بخاطر مصئونیت دولتش از شر روسیه تزاری و خنثی نمودن مداخلات و حملات روسها لازم دید تا خود را بدامان انگلیس بیاندازد. در همین حال هم مشکلات و چالشهای عدیده سیاسی برهم زننده خواب خوش امیر میگردید، و در مناسبات او با دوستش بریتانیا آهنگ بدشگون مینواخت. یکی از موارد چالش آور میان او و متحدین انگلیسی اش همانا مشکل سرحد شمالغربی هندوستان بود که در آن افغانها یا بگفته هندیها "پتانها" بود و باش دارند. این پتانهای سرحدی از آنروز تا حال قلمرو خود را بنام قبایل آزاد مینامند. آنها نه تابعیت افغانستان و نه تابعیت هندوستان و بعد از سال 1947 پاکستان را دارند. آنها زمامدار مسلمان افغانستان را بحیث پادشاه اسلامی خود و بحیث یک سمبول در لفظ قبول میکردند، اما زیر قیادتش در نمی آمدند و اطاعت نمیکردند. زمامدار افغانستان هم که نمیتوانست آنها را در انقیاد خود در آورد، خود را به خواندن منطقه آنها بمثابه حایل بین هند و افغانستان تلقین میکرد، اما "بریتانیاییها پتانها را از قبایل مرزی خود می شمردند. زیرا آنها در داخل مرزهای هند برتانوی زنده گی داشتند و اصولاً زیر نفوذ قلمرو و ساحه بریتانیا در آمده بودند. موجودیت چنین مرز ازاد بین هند برتانوی و افغانستان از همانروز تا کنون منبع چالشهای سرحدی گردیده است.
بقول منابع تاریخی "بعد از مرگ امیر عبدالرحمن خان دولت هند برتانوی تحت قیادت وایسرای لاردکرزن Lord curzan از جانشین و فرزند وی امیر حبیب الله خان دعوت بعمل آورد تا سفری به هندوستان نموده و بخاطر صحبت در مورد مسایل مورد علاقه با مقامات هند برتانوی ملاقات نماید. مسایل مورد علاقه بریتانیا درین زمان مشمول یک بررسی کلی تفاهمات قبلی فی مابین دو کشور، منجمله بازنگری موافقات در مورد سرحد طرفین بود. امیر حبیب الله به سفر هندوستان علاقمند نبود و در پاسخ بدعوت لارد کرزن اظهار داشت که وی با تمام تفاهمات و توافقاتی که پدرش (امیر عبدالرحمن) با انگلیسها داشت متعهد میباشد. این پاسخ امیر برای دولت هند برتانوی قانع کننده نبود، لذا وایسرای روی ضرورت سفر امیر به هندوستان بیشتر از پیش پافشاری کرده و خاطر نشان نمود که تفاهمات و معاهدات قبلی بریتانیا با شخص امیر عبدالرحمن خان به امضا رسیده بود و صرف در طول حیات وی مدار اعتبار نگاشته میشدند، حالا که امیر جدید به کرسی قدرت نشسته وی باید این موافقتنامه ها را تجدید نماید. باینصورت دولت هند برتانوی خود اقرار نمود که معاهده دیورند صرف در طول حیات امیر عبدالرحمن خان اعتبار داشت که باوفات امیر، اعتبار سند نیز فسخ گردید"(4).
قسمیکه ملاحظه نمودیم درین دوره مجموعه ای از توافقات قبلی محصول خوشباوریهای امیر عبدالرحمن خان توسط امیر حبیب الله خان اهمال میشوند و در نتیجه این توافقات خاموش به شمول خط مرزی دیورند به نوعی ادامه و رسمیت میابند.
4- زمانی بین سالهای 1919 تا 1939 یعنی از استقلال افغانستان تا آغاز جنگ دوم جهانی که بنام دوره بیطرفی افغانستان ثبت گردیده است. "بعد از جنگ سوم افغان و انگلیس یک هیئت صلح افغانستان تحت ریاست علی احمدخان (وزیر خارجه) به راولپندی مسافرت نموده و بتاریخ 8 اگست 1919 میلادی معاهده صلح فی مابین دولت جلیله بریتانیا و دولت مستقل افغانستان رابا دولت بریتانیا به امضا رسایند" دولت بریتانیا درین معاهده و ضمایم آن استقلال افغانستان را برسمیت شناخت ضمناً آنرا متجاوز خواند و تمام معاهدات قبلی بازعمای افغانستان را منسوخ اعلام داشت، به شمول پرداخت پول سالیانه به امرای افغانستان و اجازه ترانزیت اسلحه نظامی از طریق خاک هندوستان، اما تا جائیکه به مشروعیت خط دیورند ارتباط می گیرد، ماده پنجم معاهده صلح قرار ذیل مینگارد:
دولت افغانستان سرحد هند و افغان را همانطوری که توسط امیر مرحوم [حبیب الله] پذیرفته شده بود، قبول مینماید.
توجه فرمائید که مطابق این اعتراف در ماده پنجم برای اولین بار موقف قانونی خط دیورند منحیث سرحد بین المللی افغانستان و هند برتانوی از محدودیت مصادفت معیاد آن باطول حکمروایی هر امیر، فارغ شده و مشروعیت آن توسط حکومتهای دو مملکت افغانستان و بریتانیا بطور دایمی تائید گردیده است.(5)
در جنیوری سال 1921 مستر هنری دابس بمثابه نماینده فوق العاده انگلیس وارد کابل شد و معاهده جدیدی را بنام (معاهده ایجاد روابط دوستانه و تجارتی فی مابین بریتانیای کبیر و افغانستان) با محمود بیک طرزی وزیر خارجه بتاریخ 23 نوامبر بامضا رسانید. با این، معاهده سال 1919 منعقده راولپندی منسوخ اعلام گردید، اما خط دیورند را یکبار دیگر همچون سرحد بین المللی افغانستان برسمیت شناخت و به ادامه ماده پنجم معاهده راولپندی تاکید نمود.
در ماده چهاردهم معاهده کابل آمده بود: "مواد این معاهده از تاریخ امضا به اجرا در آمده و از همان تاریخ الی سه سال دوام مینماید، در صورتیکه هیچ یک از جانبین دوازده ماه قبل از اختتام سه سال متذکره جانب دیگر را از تصمیم خود مبنی بر فسخ ان مطلع نسازد [معاهده مذکور] مرعی الاجرا بوده الی اختتام یک سال بعد از همان تاریخی که یکی از جانبین آنرا فسخ نموده باشد"(6).
بهرحال پس از مرگ امیر حبیب الله خان پسرش شاه امان الله خان (1919-1298) به مرحله وابستگی و حمایت بریتانیا پایان داد. اما بازهم بنابر جبر تاریخ سیاست سنتی استعمار گران مبنی بر حایل بودن کشور بین دو قدرت بزرگ شمال و جنوب را ادامه میداد، در همین احوال جرمنها بعنوان قدرت سوم جهانی عرض اندام نمودند. مفکوره برقراری روابط سیاسی بین افغانستان و آلمان با ورود یک هیئت نظامی به کابل بخاطر پیدا نمودن متحدین آسیایی در جنگ جهانی اول به طرفداری آلمان در حمله به هندوستان بوجود آمده بود. چون در آنوقت افغانستان عمدتاً به صحنه بازیهای سیاسی و استراتیژیک هند برتانوی و روسیه تزاری در آمده و مردم کشور را عمیقاً به ستوه آورده و اذیت میکرد، از سوی دیگر جرمنها با پیشکش نمودن طرحها و شعارهای نژادی بنام آریایی گویا همسویی مشترک با افغانستان ترجیح دادند، که از طرح آنکشور بحیث نیروی سوم جهانی برای خنثی نمودن مداخلات دو ابرقدرت منطقوی استقبال نمایند و افغانستان هستی سیاسی خود را بحیث یک کشور آزاد در برقراری روابط با جهان تعریف نماید.
برنامه های تجدد گرایانه و اصلاحات دوره امانی که با شرایط عینی و ذهنی جامعه سازگاری نداشت مجدداً منجر به ظهور اغتشاشات داخلی گردید و روابط سیاسی کشور را با جهان که با مساعی جنرال محمد ولیخان دروازی نایب السلطنت و وزیر خارجه افغانستان برقرار گردیده بود، متاثر ساخت. شورش های داخلی مثل اغتشاش مردم منگل در اوایل سال 1920 و شورش مردم شینوار در سال 1928 در مخالفت با ریفورم های دولت امانی راه اندازی شدند. قیام حبیب الله کلکانی بحیث کاندید روحانیت انقلابی و پاسدار سنتهای دینی نیز در پهلوی سایر عوامل سیاسی ازین اصلاحات پیش از وقت امان الله خان در پیروزی خود استفاده نمود.
و رود محمد نادر شاه از مرزهای هند برتانوی و بقدرت رسیدن او در اکتبر سال (1929- 1933) بحمایت قبایل جنوبی، دستگیری امیر حبیب الله کلکانی بنام تاجیک و غاصب حاکمیت با مهر گذاشتن در قرآنکریم بخاطر مصئونیت او توسط نادرخان و سرانجام زیر پا گذاشتن تعهدات و تیرباران نمودن دسته نظامی و همکاران حکومتی امیر حبیب الله کلکانی و غارت نمودن مردم شمالی توسط اقوام منگل تحت رهبری محمد گلخان مومند همه و همه سر آغاز دسیسه دیگری بود، که در عقب آن انگلیس قرار داشت و تخم نفاق ملی و قومی را در بین مردم افغانستان عمیقاً بذر افشانی نمود.
لودویک آدمک استاد دانشگاه اریزونای امریکا بر آنست که "علت اصلی از میان رفتنش [از میان رفتن امیر حبیب الله] تاجیک بودن او به شمار میرفت و آنرا میتوان نخستین عواملی شمرد که به بهای تاج و تختش انجامید"(7).
با پیروزی دولت نادرخان و تجمع افراد شوونیست و متعصب قبیله گرا سیاست حذف و ایزادهای فرهنگی در مورد نامهای تاریخی محلات و شهرهای کشور و بیعدالتی ملی در قبال مواریث تاریخی و فرهنگی و مناطق زیست اقوام کشور به نوعی پالیسی رسمی دولت مبدل گردید. برخوردهای خشن بیروکراتیک در برابر خواسته های حق طلبانه مردم، فرهنگ زدایی دولتی، اعلام نظامنامه ناقلین و توزیع زمین های آبی برای قبایل آنسوی دیورند که تابعت افغانستان را نداشتند، خود زمینه ساز دیگر بی اعتمادی مردم گردید تا آنها این دولتها را مدافع منافع خود ندانند و نسبت با عمال آنها در قبال سرنوشت آینده شان مشکوک و ناباور باشند. چنین بی تفاوتی ها و احمال استبداد خشن قرون وسطایی زنده گی مردم را دچار تنش های سیاسی اجتماعی و بحران هویت نمود. دوام این پالیسی غیر دموکراتیک و غیر عادلانه تا امروز یکی از گرهگاههای مهم چالشهای اجتماعی جامعه ما را تشکیل میدهد.
در خاتمه آنچه را بعنوان نتیجه گیری میتوان عرض نمود اینست که در جامعه نا متجانس و چندین نهادی افغانستان با ساختار کثرت قومی و تشکیل ساختار سیاسی تک ملیتی با تحمیل انحصار قدرت سیاسی بوسیله گروه معینی بعنوان قوم و مذهب نمیتوان دولت مورد اعتماد و همه پذیر را بوجود آورد. تصمیمگیری در قبال فرهنگ بومی، هویت تاریخی، رفاهیت و بازسازی کشور نمیتواند بدون مشارکت ملی دارای اعتبار و مشروعیت قانونی، دموکراتیک و عملی باشد.
ما با عبور از گاهنامه های طولانی تاریخ معاصر افغانستان دریافتیم که سرزمین سیاسی، مرزهای جغرافیایی، روابط خارجی و هویت ملی ما در عدم مشارکت مردم عمدتاً توسط بیگانگان شکل گرفته و خواسته ها و اغراض آنها بیشتر تحقق یافته است، بخاطر کسب اعتماد و باور ملی و به تعقیب آن ساختار جامعه دموکراتیک، مدنی و حقوق بنیاد لازمست تا اصل ها و اصلاحات عام کشوری را با عبور از مراجع مشروع مثل پارلمان، رفراندوم و جلب اراده ملی مطرح بحث قرار داد و فیصله قابل قبول برای همه افراد جامعه را اتخاذ نمود.
از سوی دیگر بازگویی حوادث و ماجراهای سیاسی نظامی در تاریخ کشور بخوبی نشان میدهند، که این خطه با توجه به محوریت جغرافیایی و سوق الجیشی خود در مرکز آسیا نمیتواند به حوزه منافع قدرت خاصی در آید، هرگاه قدرتهای منطقه وی زمانی دست به انقیاد این جغرافیا زده اند، واکنشها و عکس العملهای از سوی سایر قدرتها شکل گرفته و منجر به بروز حوادث فراگیر منطقوی شده است. ازینرو میتوان افغانستان را جغرافیای دوستی و همگرایی مجموع کشورهای منطقه و جهان نامید و بر اساس حفظ منافع متقابل کشورها روابط برقرار نمود و در رعایت و حفظ بیطرفی آن بمثابه اصل توازن در تامین صلح و امنیت منطقوی تلاش ورزید.
بایست افزود که در افغانستان امروزی بدون ترک نمودن روشهای کهنه و کلاسیک دولتداری از لحاظ اصول (اداری، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی) و گزینش سیاستهای دنباله روانه و قبیلوی این دولتها نمیتوان باور و اعتماد ملی و منطقوی را بوجود آورد و بدون کسب اعتماد ملی نمیتوان در جهت تحقق آرمانهای ترقی خواهانه، پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، وحدت ملی و اعمار جامعه فارغ از تنش و استبداد متناسب با فراخوان زمان گام برداشت. بدون تامین پیش زمینه های صلح و امنیت، ترقی و پیشرفت اجتماعی در افغانستان بمثابه مرکز آسیا نمیتوان منطقه عاری از تشنج، همسو و همگرا را در آسیای مرکزی سراغ نمود.
پاروقیها:
1- لودویک دبلیو آدمک، تاریخ روابط سیاسی افغانستان، سال 1384.
2- میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، کابل 1346 ص 309.
3- ل.د. آدمک همان اثر ص 33.
4- احمد شایق قاسم، هفته نامه پیام مجاهد، شماره 26، سنبله 1385.
5- هفته نامه پیام مجاهد، شماره 26، سال 1385 ص 4.
6- همانجا، همان صفحه.
7- لودویک دبلیو آدمک، تاریخ روابط سیاسی افغانستان، کتاب دوم ص 235.