مُبلغان خیالباف ارتجاعی « تحمیلی » ام میگویند !!
« اینست دیده درآیی نامقدس »
نوشته : لطیف کریمی استالفی
توهم طرد ، وهم فروختییم ، واز تباربزرگان سیک خرید مرا ، رسید ز ره چپاولگری ، زهر دوی تان ربود مرا ،
مریزاشک ندامت ، که این عروس شریر ، زمان زمان آبستنن است، مپندار عقیم ، نه رشتهء با توببندد ، نه با رفیق قدیم .
ایهاالناس دمی گوش بدارید !
کودکی یتیم وبی سرپرستی بودم ، بار بار در بین برادران افغانی، وسیکها ، چون بُزی بی سر در میدان بُز کشی دست بدست میگردیدم ، گاهی غلام یکی ، وگاهی نور چشمی دیگری بودم ، سنت های قبیلوی ، خودسری ، یاغیگری ، وخود فروشی ، یکی از خصایل ارثی من بود ، که هیچگاه اجازه نمیداد، تا با خراسانیان فرهود، ثابت قدم ، راسخ، ومدغم باشم .
زندگی ُپر از فراز ونشیب مرا که جز اشک وخون، جنگ وجدل، گستاخی ، چیزدیگری تشکیل نداده ، تنها مردمان چیز فهم وتاریخدانان واقعبین میدانند وبس ،نه هر که آئینه ء تقلبی سازد !
نیاکان من مرغان آشیانه گمشده ی بودند ، که ازدست بخت النصرفرار، و کوهستاناتی را برای بقای خود جای امنی یافتند ،آنها عیاش ، عقبگراء ، تجاوزگر ،و به قبیله ها ی مختلف یاغیگری وباجگیری در مسیرراه ها تا جادهء ابریشم تقسیم شده بودند،واز بوی عنبرین تمدن های بشری ، سخت نفرت داشتند، آنقدر زیر تلقین های زهرآگین وخطرناک مذهبیون متعصب قرارگرفتند،که حتا بیک فتواء سر انسان ها را زیرپای فیل میکردند، هرشهرو آبادیی که برایشان دلپذیر به نظر می رسید ، اگر بریختن خون هزاران بیگناه تمام میشد ، هجوم برده ، آنرا اشغال میکردند، این اشغالگران مُستبد، زمستانهای سرد را در اقلیم های گرم سیر ، وتابستانهای خوشگوار را در وادیهای سرسبزوگواراء باعیش ونوش سپری میکردند ، وکل ثروت های مادی ومعنوی منطقه را به خود واولادهء خود متعلق می شمردند، از هردریچه ی که ماه طلعتی را می دیدند، آنرابه زور شمشیر زوج خود می ساختند، ده ها نه ، بلکه صد ها اولاد نا مشروع به قبیلهء خود می افزودند، زمانیکه گرگ زاده گان گرگ میشدند ،در یک محدوده ی کوچک نمی گنجیدند، یا خود را می دریدند ، ویا برای شکاربیشتر، اراضی بیشتری، با ایجاد سیستم سرکوبگرانهء ملوک الطوایفی ، قومی را بخاک می نشاندند، وخود را ازخاک بلند می ساختند.آنانیکه گاهی مرا نور چشمی خود می شمردند، از آنجاییکه من هیچگاهی مطیع وصالح نبودم ،وهمیشه باعث درد سرکاروانها ، همسایه ها وقبله گاه می شدم ، وضمناً پدر تقلبی ام می دانست که نا مشروعم ، مرا از خود طرد ودر مقابل هدایای ناچیزی به هندو های برتانیوی دو باره سُپرد،
هندو ها با کمال مهربانی پدرانه، پرورشم دادند،تا جاییکه به آنها انُس گرفتم ، وبه اصل خود برگشتم ، تمام عُرف وسنت های هندویی را بدون جبر واکراه پذیرفتم ، پدر تقلبی ام را برای همیش ترک وفراموش کردم . طوریکه شما می دانید ،سرزمین زر خیز هند ، همیشه مورد تهاجم غارتگران ،کشور گشایان و جواهر پرستان قرار داشت ،اهانت به مقدسات، ودستبرد های عظیمی در آنجا صورت میگرفت ،از اینرو من خود را در مقابل حملات متجاوزین ، دیوار آهنین و سپر بلا ساختم ،و نقش عُمدهء«کتلست» را بازی کردم ، بخاطر این خدمات شایسته ء، به در و دیوار خانه من سیم وزر پیر استعمارمی بارید .
اما با دردو الم وتأسف فراوان باید گفت : که طراحان استعماری با زدو بندهای زیر زمینی پُر زرق و برق افراطیون مذهبی نما ، وعوامل درون مرزی وبیرون مرزی ، با طرح های رنگارنگ ، به کمک اژدهای دو سره وریختن ملیونها لیتر خون سرخ انسانها ، زندگی خوشبخت ورونق یافتهء مرا دگرگون کردند.
سرانجام یغماگران خون آشام ، بنام اسلام، مرا از دست هندو ها بزور سر نیزه گرفته، وبخود ملحق ساختند، گرچه ازین حادثهء شوم ونابهنگام در نهایت امر نا خرسند بودم ، اما چاره ی جز تسلیمی نداشتم .
جای تعجب ،تعمق وتأثر در کجاست ؟ آنانیکه سنگ محبت مرا در سینه می کوفتند ، در نخستین روز هاییکه ، یتیمی را ، چپاولگران بزورشمشیر تصاحب می شدند، اولین کسانی بودند که الحاق مرا ، چه شادمانه وچه افتخارانه به تبهکاران ، تبریک وتهنیت گفتند، وآنگاه بود که ! به نا مشروعیتم پی بُردم !! از خواب غفلت بیدار شدم ، و دنبال ریشهء تاریخی خود را گرفتم .
بلادرنگ دُهل وسُرنا بگردن انداخته ،با اتن ها وکاکلک زدنها به میل ورغبت ، الحاق خود را به جدایی طلبان مسلمان اعلام کردم ، وخلاف تمام تصورات کج پنداران،اینها هم مرا در آغوش کشیدند،ومثل هندو ها چنان نوازشم کردند که هیچگاه احساس غربت نکردم .ودرنظام فدرال کشور جدیدالتا سیس با حفظ تمام سنتهای قبیلوی وآزادی کامل شامل شدم .
بهرحال 113 سال ازاستردادم، وشصت سال ازوصلتم میگذرد ،درطول اینمدت نتنها صاحب جاه وجلال ،دربین خانوادهء پنجابی ها شدم ،بلکه صلاحیت های نا محدودی را تا سطح ریاست دولت ، نخست وزیری ، وزارت های ارشد دفاع ، داخله ، استخبارات وغیره را نیز صاحب گردیدم ، در حالیکه بر عکس، در طول تاریخ ، یکتن ازپختونستانی ها درسرزمین خراسانی ها ، به این مقامات عالیه نایل نشدند ، اکنون دارای غلامان زنگی ، اربکی های فرمان بگوش انتحاری، ستیزه جویان جنگجوی قبیلوی ، شهر های پُرزرق وبرق ، وبلاخره دارای همه چیز میباشم،برادران حسود و نا تنی ام ، خط و خال زیباییم را، بنابرخصلت های قبیح قبیلوی ، رقابت ها وهم چشمی های قومی ، تحمُل کرده نمیتوانند، و در آتش حسادت می سوزند ، بقول معروف : دیدهء ندارند ، زیرا آنها در طول سده ها، همانطوریکه فقیر بودند ، فقیرماندند !؟ این اسارت خواهان ، میخواهند زندگی مرا چون خود سازند ،« کور خوانده اند» !! من حق آزادی ، خود ارادیت وتعین سرنوشت خود را دارم ، به احدی اجازه نخواهم داد که ، در تعین سرنوشت من مداخله کنند ، با تأسف ، حلقاتی بروز کرد ند ، که با بلند پروازیهای فرعون منشأنه و گمراه کننده، واقعیت های تاریخ را در پرده گذاشته ، نغمه های رنگ باخته ء ( دا پختونستان زمویژ ) را زمزمه کردند،« چه فکر باطلی» ! ، با ایجاد این هسته های مرموز و نغمه های نا پسند ، موجبات دربدری مرا فراهم می ساختند ، دیگر حوصله ام بسر رسیده بود ، ناگزیر بودم ، بخاطر حفظ وبقای قبیله ، سنت های کهن ، دست بکار شده ،با تشریک مساعی برادران پنجابی خود ، هر باغ سبزی وعمارت مجللی ، هر جوان سرکشی را که در آ نطرف خط فاصله مرزی یافتم ،زیرچتر اسلام بخاکستر سیاه نشاندم ، ونگذاشتم لقمهء خوشی در گلوی شان فرو رود ، درختان شانرا تابوت ، واستخوان مرده های شان را کود وصابون ساختم . شانس همیشه بامن یار بود ، فرصت طلایی دیگری را زمانی یافتم که ،سربازان روس داخل خراسان شدند، از احساسات پاک آنها باهمه عشق ونفرتیکه داشتم ،بامر برادر بزرگ خود مسأله جهاد وشهادت را با همه امکانات باد آورده از خارج، تبلیغ کردم ، واین تبلیغ در روحیه ءمردم پاکدل موثرافتاد ، مردم خوش باور آنطرف را چنان آواره ودربدر به حریم خود کشانیدم که ،آواره ی یکباربه اینجا آمدو برگشت، بحال خود صد افسوس کرد، با اینهمه شیطنت ، کینه توزی ، وبدعتی که بنام اسلام واسلامیت به آنها روا داشتم ، هنوز هم درس عبرت نگرفتند،وهی شله گی دارند، ( داپختونستان زمویژ ) ، آخر این مردم کم عقل از جان من چی میخواهند!.
اما، امان از دست روشنفکران درد مند ونو اندیش !! که درین اواخر بیحد پرده دری را آغاز کرده اند ، طشت رسوایی من را از بام انداختند ، حالا کسی حاضر نمیشود که به تبلیغ های فریبندهءظاهراً اسلامی من گوش بدهند ،عنقریب در انزوا قرارخواهم گرفت.
حالا فهمیدید! که شما چه کردید ! ومن چه کردم ،پس هنوز هم زود است ، بیایید حقایق تاریخ رااگرتلخ هم است ، اعتراف کنیم ، انکاراز حقایق تاریخی مشکلات ما را روز افزون می سازد ، این فرصت را یافته ایم ،که از احساسات وادامه ی تسلط استبدادی ، آقایی ،فرمانروایی دست برداریم ،و در یک فضأی صلح وآرامش ، برادر وار، با هم زندگی نمایم ، خدا ،و مردم صلحدوست جهان هم اینرا میخواهند ، وبرای بیرون رفت ازین بحران های ریشه دار که تار وپود هستی من وترا نابود میکند ، دست برداریم ،همه مردم جهان از اشتباهات خود می آموزند ، اما شما همه روزه مرتکب اشتباه می شوید ، لطفاً سر عقل بیاید ، وپیشنهادات آتی و سازنده ی مرا بسوی آیندهء بهتر بپذیرید .
1 ـ ادعای وراثت نکنید ، زیرا مردم آزادیخواه جهان به ریش تان میخندند ، ادعای شما این معنی را می دهد ، که اصلاً من وجود نداشتم و ندارم ،مگر میشود ! اندیشه ، وجود وارثین اصیل ، آزادی ،و حق تعین سر نوشتم راحبس نمایید ؟ اگر پابند قوانین بین المللی ودموکراسی هستید ،ازین ادعا غلط خویش دست بردار شوید .
2 ـ شعار جدایی غیر طبعی وغیر عادلانه ء اقوام پشتون دو طرف سرحد را برای ابد به زباله دان تاریخ باندازید !چون شما از شناخت علمی وواقعیت های عینی جوامع بشری ومنطقه آگاهی کامل ندارید ، همین اکنون در قرن بیست و یکم ، بلوچها در سه کشور ، کُرد ها در سه مملکت ، آذریها ، کشمیریها ، تاجیکها ، ازبکها ، ترکمنها ، عربها وبسیاری از اقوام دنیا در سرزمین های خدای شان پراگنده هستند ، آیا این دور بودن ها بنظر شما هم غیر طبعی و غیر عادلانه است ؟ ، نه ...بلکه در نقش وقدم شیطان پا گذاشتن است .
3 ـ شما در طول تاریخ شکایت دارید ، که از حریم من خرابکاران و اشرار مسلح زندگی تانرا تلخ وتهدیدمی نماید ! از اینرو بخاطر حفظ وحراست شما، گفتم: که حد خود را سیم خار دار می کشم ، تا کسی باعث مزاحمت شما نشود ، باز هم سرو صدای تان بلند شده ، میگوئید که قبول نداریم ،شماید که بر طبل جنگ می کوبید ،اسباب فجایع و مصایب را فراهم میسازید .
آخر از جان من چی میخواهیـــــــــــــد !!! ، نه سند ملکیت دارید ، ، نه یارای برخاستن و ایستادن را ، تا از مرزهای تان حراست کنید، پس من چی کنم ، که شما راضی باشید ، به عقیده ء من ُپر خطر ترین مسایل کشور تان، برخورد نا صحیح واحساسات نا بخردانه ء برخی ازناسیونالیست های فاشیست افغانی میباشد ، که برای اعاده ی حیثیت سنتهای از دست رفته ی قبیلوی ومطلق العنانی شان، خشن ترین صف آرایی را گرفته اند، آنها می ترسند ،اگر امنیتی حاصل شود، بهای گزافی می پردازند.
4 ـ شما میگوئید که ، در زمان احمد شاه ابدال ، جُز خاک شما بودیم ، خدا آنروز گاران را بیامرزد؟! ، دیگر بر نمیگردد! من بشما میگویم که ، در زمان مهاجمین وکشور گشایان مستعمره جو ، مُلتان ، کشمیر، پنجده ،مرو هم در تصرف شما بود؟! ، چرا تنها مرابر گزیده اید ؟! .
این است خواهش من از شما ،اگر باز هم نمی پذیرید ! پس گوش گنید ! من مرز خود را چنان آهنین می سازم ، که هرگز از طرف من پریشانی نداشته باشید ، اگرمرزها مطابق اصول حقوق بین المللی ثبات نداشته باشد ،هیچگاهی ثبات در کشور تان قدم نخواهد گذاشت ،هرگاه بخانه ی من مهمان می آیید ، لطفاً دزدانه عمل نکنید ، از طریق در وارد شوید ، نه از دیوار ، من با شما ابداً ملحق نخواهم شد ، تیغ زبان تانرا صیقل ندهید، اینجا دیگر فرمانروایی در کار نیست ، در غیر آن همان آش خواهد بود ، وهمان کاسه ، چنان پدری از شما در آرم وچنان دمار از روزگارتان بکشم که تمام جهانیان بحال زار شما اشک خونین بریزند ،شما میخواهید ،کلمهء افغان را بالای ما نیز تحمیل کنید ،هر قوم از خود سرزمینی دارد ،هیچ کس حق ندارد ،قومی را در قوم دیگر منحل کند، شما میتوانید یک ملت قوی خراسانی را زنده کنید .بااحترام
از طرف دیورند یارقدیم شما