تاريخ سخن ميگويد: چگونه آمريکا شکارافراطيون شد؟
تهيه ، تدوين وپژوهش )راد مرد)
)قسمت پنجم)
فاجعه ي بنام 11سپتامبر
پرستوهاي شادي پر گرفتند
دل از آبادي ما بر گرفتند
به راه شهرهاي آفتابي
زمين سرد پشت سر گرفتند.
پنجمين سالگرد حادثه 11 سپتامبر، در شرايطي سپري گرديد كه جهان بر اثر افزايش عمليات هاي تروريستي و دهشت افكنانه به شدت ناامن شده است. 11 سپتامبر در معادلات جهان امروز، يك نقطه عطف تلقي مي شود، از اين تاريخ به بعد ايالات متحده، با بهره برداري از پي آمدهاي رواني و تبليغاتي حادثه 11 سپتامبر، و به بهانه مبارزه عليه تروريزم، برخي از كشورهاي اسلامي از جمله افغانستان و عراق را مورد حمله نظامي قرار داد و دهها گروه سياسي و حتي جنبش هاي آزاديبخش و استقلال طلب نظير حزب الله لبنان و گروههاي مبارز فلسطين را جزو گروههاي تروريستي قلمداد كرد. دولت جورج بوش پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 در صدد برآمد تا اين حادثه را به گونه اي روايت كند كه توجيه كننده سياست هاي توسعه طلبانه و جهان گشايانه آمريكا باشد. روايت گروه محافظه كاران حاكم بر قصر سفيد از حادثه يازدهم سپتامبر بر اين پايه استوار است كه تروريست ها تمدن و دموكراسي آمريكا را هدف قرار داده اند و با اين حادثه نه فقط آمريكا بلكه همه جهان با تهديدات تروريستي از ناحيه گروههاي دهشت افكن روبرو شده است. حملات تروريستي 11 سپتامبر اگر چه در كشور آمريكا و هزاران كيلومتر دورتر از مرزهاي جغرافيايي افغانستان اتفاق افتاد، اما اين حادثه كه جهان غرب و بالاخص آمريكا را به شدت تكان داد، از برخي جهات و جنبه ها، ارتباط هاي نزديكي با مسائل دروني جامعه افغانستان داشته و هنوز هم دارد از جمله مي توان به اين موادر اشاره كرد:
تا هنوز به اين سؤال پاسخ دقيق و روشن داده نشده است كه آيا در ميان دو حادثه تروريستي كه در فاصله فقط دو روز، يكي در شمال افغانستان و ديگري در مركز قدرت آمريكا روي داد ارتباط و پيوندي وجود دارد يا نه؟ در روز نهم سپتامبر 2001 فرمانده جبهه متحد شمال، آمر احمد شاه مسعود در ولسوالي خواجه بهاء الدين ولايت تخار، توسط دو تن از تروريست هاي عرب به شهادت رسيد. از آنجائيكه خود اين تروريست ها نيز در اين ماجرا به قتل رسيدند، لذا حقايق امر، كه آنها گماشتگان چه كساني بودند، براي هميشه نامكشوف باقي ماند. دو روز پس از وقوع اين حادثه دردناك، حملات تروريستي معروف به 11 سپتامبر در قلب كشور آمريكا اتفاق افتاد. اگر چه شبكه تروريستي القاعده به رهبري اسامه بن لادن، مسئوليت هر دو حادثه را بر عهده گرفت اما در برخي محافل سياسي گفته شد كه چون اسامه بن لادن، يك تروريست نقابدار گماشته شده از سوي آمريكاست لذا ممكن است در پشت پرده اين ماجرا، غير از شبكه القاعده، دستان برخي سياستمداران تندرو قصر سفيد نيز پنهان باشد. آنها مي خواستند با اين وسيله، تاريخ آغاز نبرد آمريكا عليه جهان اسلام را نزديك تر كنند. اين سياستمداران ماجراجو، حادثه 11 سپتامبر را خلق كردند تا به بهانه شبكه مزدور القاعده، همه مسلمانان و تمام جهان اسلام را تروريست و يا خاستگاه تروريزم و دهشت افكني تلقي كرده و جنگ عليه آنان را با شعار تحقق صلح و امنيت و آزادي، به نفع فلسفه ماكيا وليستي قصر سفيد، توجيه نمايند.
حادثه 11 سپتامبر به تاريخ بيستم ماه سنبله اتفاق افتاد، و. دولت آمريكا به تاريخ 16 ميزان يعني 26 روز پس از وقوع حادثه، حمله نظامي و گسترده خود را به افغانستان آغاز كرد. در شب شانزدهم ماه ميزان، مناطقي از شهرهاي كابل، قندهار، ننگرهار، هرات، قندوز، جوزجان، لوگر، نيمروز، فراه و غزني با طيارات B52 و موشك هاي كروز مورد حمله قرار گرفت. اهداف نظاميان اشغالگر آمريكايي در اين حملات فشرده هوايي، تاسيسات نظامي، ميدان هاي هوايي، وزارت دفاع، مقر ملا عمر و ميدان هوايي و همچنين قشله عسكري در قندهار و پايگاههاي اسامه بن لادن بود. به محض اعلام اين خبر كه جبهه متحد شمال نيز وارد عمليات جنگي شده است، سران رژيم طالبان، از پايگاهها و محل هاي قومانده خود فرار كرده و تشكيلات نظامي طالبان و القاعده، مانند لانه عنكبوت، به يكباره متلاشي گرديد. اگر چه در اين ماجرا به حاكميت طالبان و سلطه تروريست هاي بن لادن در افغانستان پايان داده شد، اما آنچه را كه دولت آمريكا به عنوان اهداف نظامي و سياسي اين جنگ تبليغ مي كرد هرگز تحقق نيافت. بطور مثال با آنكه ساختار و سيستم حكومتي طالبان، متلاشي و ملا عمر با اعضاي بلند پايه اين رژيم سفاك و ستمگر، در كوهها و دره ها متواري شدند اما قوت هاي اشغالگر نظامي آمريكا، با وارد كردن نخستين ضربه بر اركان رژيم طالبان، به يكباره و بطور ناگهاني، جنگ را خاتمه يافته اعلام كرده و از تعقيب سران فراري طالبان و القاعده به خصوص ملا عمر و اسامه بن لادن دست كشيدند. در نتيجه هسته اصلي قدرت طالبان دست نخورده باقي ماند و نتيجه آن شد كه امروز پس از پنج سال از حادثه 11 سپتامبر مشاهده مي كنيم. طالبان دوباره و اين بار با تجربه و خشونت بيشتر، تجديد قوا كردند و كار به جائي رسيده است كه اكنون نيمي از پيكره افغانستان را تهديد مي كند. مسئوليت احياء مجدد گروه تروريستي طالبان مستقيما بر عهده آمريكايي هاست. همچنين دولت آمريكا با يورش نظامي به افغانستان شعار مي دادند كه هدف قواي آمريكا مبارزه عليه تروريزم و دهشت افكن و اعاده نظم و امنيت در تمام ساحات افغانستان است. ولي اكنون نياز به گفتن ندارد، در افغانستان، صغير و كبير، شمالي و جنوبي و زن و مرد به اين واقعيت تلخ و تكان دهنده، كه تروريزم و ناامني بعد از حادثه 11 سپتامبر، در اعماق جامعه افغانستان نفوذ كرده است، آگاهي دارند. اكنون تروريزم و ترياك، به نام دوم افغانستان تبديل شده است. به خصوص در ولايات جنوبي كشور، هر كس كه صبح از خانه اش خارج مي شود تا شب هنگام اميد زنده برگشتن ندارد، هر لحظه و در هر چهار راه و جاده و در كنار هر موتر و كراچي، ممكن است بمبي انفلاق كند و عده اي از افراد بي گناه را در آتش انفجار خويش بسوزاند. تروريزم كور، بي گناه را از گناهكار، و عابر پياده را از عساكر ناتو و ائتلاف تشخيص نمي دهد. تروريست ها نه فقط به آدم ها بلكه به كتاب ها، مكتب ها، موترها و ساختمان ها هم رحم نمي كند. اين جرثومه هاي فساد و مفسدين في الارض، تنها كمر به جنگ عليه اشغالگران بسته نكرده اند بلكه علماي دين، ريش سفيدان محل، ملا امامان مساجد، و معلمان و آموزگاران اولاد وطن را نيز به عنوان دشمن به قتل مي رسانند.
در زمان فرار بزرگ طالبان در ماه ميزان سال 2001 ميلادي، براي سران شبكه القاعده و طالبان، حتي غارهاي مخوف توره بوره نيز محل امن و جاي مخفي شدن نبود. آنها در هيچ نقطه اي از افغانستان، حتي در اعماق دره هاي تاريك امنيت نداشتند، و از سايه تفنگ هاي خود مي ترسيدند، اما اكنون در پنجمين سال حادثه 11 سپتامبر، تمام ولايات جنوب افغانستان عملاً ميدان تاخت و تازهاي نظامي انهاست، و بعد از سازماندهي و تجديد قوا در پاكستان، لشكر لشكر، وارد خاك افغانستان مي شوند. به اين ترتيب، با آمدن آمريكايي ها در افغانستان نه طالبان محو گرديد، نه تروريست هاي القاعده از مملكت اخراج شدند و نه امنيت برقرار شد. دولت آمريكا در آغاز حمله نظامي به افغانستان، شعار مي داد كه اردوي نظامي آمريكا وظيفه دارد تا در كشور جنگ زده افغانستان پس از تامين نظم و امنيت، دموكراسي را به مردم اين كشور هديه كند و از حقوق بشر در برابر قانون شكنان خودسر دفاع نمايد. شعارهاي دلنشين و هيجان انگيزي بود، اما در عمل، دموكراسي آمريكايي در افغانستان، تكرار همان انارشيزم مرده و متعفن است كه وجدان عمومي ملت را جريحه دار كرده است. امروز در زير سايه تفنگ اشغالگران خارجي، نه تنها طالبان احياء و تروريزم قد برافراشته است بلكه فقر و بيكاري در اين كشور به يك بيماري لاعلاج و استخوان سوز تبديل شده است.
خشخاش در 27 ولايت كشور بيرحمانه زرع مي گردد.
قاچاق به يك شغل پر درآمد تبديل شده، و مافياي مواد مخدر تا ارگ رياست جمهوري جناب آقاي كرزي نفوذ كرده است. در اوايل سقوط رژيم طالبان، ايجاب مي كرد تا با كشور حمايت كننده اين رژيم يعني پاكستان كه پشت جبهه و محل تداركات لوژستيكي و نظامي تروريست هاي طالب و القاعده است برخورد جدي و هشدار دهنده اي صورت مي گرفت و از سران حكومت نظامي اسلام آباد رسماً تعهد گرفته مي شد تا از هر نوع مداخله در امور داخلي افغانستان خودداري كرده و سرحدات خود را بر روي دهشت افكنان طالب و القاعده محكم ببندد. اما اشغالگران آمريكايي اين كار را هم نكردند و بلكه بر عكس دولت پاكستان را در مورد آنچه كه مبارزه عليه تروريزم مي نامند متحد سياسي و استراتژيك خود اعلام كردند. تروريزم يكبار ديگر از همين نقطه آغاز گرديد. پرويز مشرف يا به آمريكايي ها دروغ گفت، يا آنها را به عنوان آدم هاي احمق فريب داد. در ضمن اعتماد آمريكايي ها به مقامات پاكستان از دو احتمال خالي نيست،
يا فريب خورده اند . . . و يا نمي خواهند ريشه تروريزم و طالب و القاعده در اين منطقه ازجهان بخشكد. صورت مسأله هر چه باشد نتيجه تمام اين ماجراها و نشيب و فرازهاي سياسي و نظامي اين است كه آمدن آمريكايي ها به افغانستان جز آنكه به حاكميت رژيم مستبد و خونريز طالبان خاتمه داد، خيز وبركت ديگري به همراه نداشت، آنها با يك مشت شعار و اراجيف و تبليغات، افغانستان را اشغال كردند و حتي نتوانستند امنيتي را كه خودشان در فضاي آن تنفس كنند در اين كشور بوجود بياورند. در نتيجه، امروز افغانستان، ناامن تر از تمام سالهاي گذشته است و يازدهم سپتامبر براي ملت آمريكا و همه جهانيان، واقعاً يك فاجعه دردناك و تكان دهنده بود، اما پي آمدهاي اين حادثه تروريستي براي ملت و كشور افغانستان درام غم انگيزي را به دنبال داشت و آن اينكه، با سقوط رژيم تروريست طالبان، افغانستان بازهم از دايره تنگ و خونين تروريزم نجات نيافت بلكه يكعده تروريست هاي خارجي ديگر، اين بار با شعارهاي پرزرق و برق، اين كشور هزار پاره و هزار قبيله را تحت اشغال خود درآوردند.
جنگ 11سپتامبر چه دست آورد ي دارد ؟
بهار ا ن با نواي بلبلا نش
ديدي مستانه آمد بي صدا رفت
هوا وآ سمان و ا بر و باران
به خنده آمد وبا گريه ها رفت.
نبودهيچکس که ازقلبش بخندد
كه پا بر جاده خلوت گذ ا رد
يکي پيدا نشد در مقد م سا ل
كه شادان يا غمين آهي برآرد.
نه شعله ازد ل ونه د ود از آه
نه چشمي گريه ونه بغض ترکيد
نه درشهرقصه ي بود ازعطوفت
نه قانون بود ونه کس پاسبان ديد.
در ١٢ سپتامبر
٢٠٠١ روزنامهی لوموند چنين نوشت: «امروز ما همه آمريكايی هستيم». بيشتر
انسانها در كشورهای اسلامی نيز همين احساس را داشتند، يعنی كسانی كه همچون
بقيهی مردم جهان از خونريزی و قتل عام حملههای تروريستی به نيويارك و واشنگتن
شديداً متوحش شده و به بيزاری رسيده بودند. در واقع هنگامی كه آمريكا به آن
حملهها پاسخ گفت، تقريباً هيچكس از سقوط طالبان متاسف نگشت، زيرا اينها كسانی
بودند كه در سراسر جهان به خاطر افراط گرايیهايشان مورد نكوهش قرار میگرفتند.
اما امروز چنين وحدت نظری در افكار عمومی جهان ديگر وجود ندارد. در پنج سالی كه
از آن حملههای تروريستی میگذرد، برای به اصطلاح «جنگ بر عليه ترور» دو گروه
افكار عمومی متفاوت به وجود آمده است. در واقع در حالی كه جنگ در حال پيشروی
بود، در آن بخش از افكار عمومی كه به نقاط عمليات نظامی نزديكتر بودند به مرور
نسبت به مبارزهی در حال ظهور تلقی كاملاً متفاوتی در مقايسه با برداشتی كه در
ايالات متحده و غرب وجود داشت شكل گرفت.
برای دولت ايالات متحده هر عملی در درام جنگ بر عليه ترور
به عنوان اقدامی مجزا و مستقل تلقی میگرديد: افغانستان، عراق، فلسطين و
حزبالله لبنان. دولت بوش كه جنگ بر عليه ترور را اعلام نموده و سپس كشورها را
مورد تهاجم و اشغال قرار داد از درك اين نكته ناتوان ماند كه چگونه اين
رويدادها در چشمان مردم منطقه با هم به نوعی مرتبط بودند. برای كسانی كه به
تلويزيون الجزيره و ساير كانالهای ماهوارهای عربی زبان چشم میدوختند نبردهای
گوناگون در «جنگ بر عليه ترور» به عنوان زنجيرهی واحدی از رويدادها و در طرحی
بزرگ بر ضد اسلام محسوب میشدند.
آنچه هنوز هم بدتر است اين كه آمريكا در همان حالی كه در حال ادامه دادن به
نبرد با دشمان خود بود، پرچم دموكراسی را نيز به اهتزاز در میآورد. ليكن اميد
و آرزوی دموكراسی چه از نوع سكولار و يا اسلامیاش برای مردم منطقه با
خونريزیهايی كه روی میداد و در خرابههای بغداد، بيروت و قندهار مدفون گرديد.
بسياری از مسلمانها ـ همچون بسياری از مردم ديگر كشورهای غربی و البته در همان
لحن و مبنا ـ علتهای اصلی آن بيگانگی را كه افراط گرايی اسلامی و خشونت
مسلمانها را باعث میشود به خوبی درك میكنند. آنها میدانند كه حكومتهای
استبدادی و انعطاف ناپذير منطقه مردم آنها را فلج كرده و فقط كسانی كه با آتش
خشم آنها تغذيه میشوند به نظر میرسد كه قادر به ذوب كردن غل و زنجيرهای اين
جوامع استبداد زده هستند.
ليكن بهای نجات از چنين وضعيتی قسمی تغيير شكل است. بدخلق، خشك مغز و كينه توز:
آن كسانی كه بر ضد موقعيت موجود دست به شورش میزنند، با نيت تلافی جويی وارد
به جهان وسيعتری میشوند و نه فقط بر عليه رژيمهايی كه آنها را تغير شكل
میدهد كه بر عليه غرب، قدرتی كه مستبدين منطقه را به نفع «ثبات» زير بال و پر
خود گرفته است.
بسياری
از مسلمانان به اين مسئله واقف هستند كه معضل فلسطين كه سه نسل است همچنان
لاينجل مانده از درد و رنج مردم فلسطينی فراتر میرود. آنها میدانند كه
مستبدين منطقه مسئلهی فلسطين را مورد استفاده قرار میدهند تا حكومتهای
جابرانهی خود را توجيه كرده و از آزادیهای سياسی و اقتصادی دوری جويند.
به اين ترتيب هنگامی كه آمريكا به دنبال دموكراسی رفت قلب
بسياری از مردم منطقه با اميد به انجام اصلاحاتی كه بالاخره روزی بايست میرسيد
به پرواز درآمد، اما آمريكا همچون بسياری مواقع پيش از آن، آنها را از خود
مايوس نمود. هنگامی كه سرانجام مردم برای آزادی بيشتر و جامعهای شايسته آغاز
به اميدوار شدن نمودند، ايالات متحده رژيمهايی را مورد حمايت قرار داد كه آنها
را سركوب میكرد. موضوع اين بود كه آمريكا نمیتوانست به طرحی كه خود برای
ارتقاء دموكراسی و آزادی اعلام نموده بود وفادار بماند.
پس از سقوط طالبان در افغانستان، آمريكا توجه خود را به
ديكتاتوری سكولار صدام حسين در عراق متوجه نمود. به جای تشويق برای انجام
اصلاحات لازم در رژيم وهابی عربستان سعودی ـ يعنی همان نظامی كه ١٥ نفر از ١٩
هواپيما ربايی كه حملات ١١ سپتامبر را انجام داده بودند تقديم نموده بود ـ
آمريكا بر عليه رژيمی وارد به جنگ گرديد كه در چشمان مسلمانان معمولی با حملات
١١ سپتامبر كمترين ارتباطی نداشت.
بسياری از مسلمانها بالاخره اين انحراف از مسير اصلی را
پذيرفتند و تهاجم به عراق را به عنوان بخشی از سناريويی به حساب آوردند كه در
آن ابتدا ديكتاتورها زايل شده و سپس دموكراسیها مستقر میشوند. اما اوضاع در
هم ريخته و پراز خونريزی عراق آمريكا را بر آن داشت كه تلاش برای دموكراسی را
فعلاً كنار گذارد. هرچقدر آمريكايیها عميق تر به درون باتلاق عراق فرو رفتند،
توجه كمتری به مستبدين منطقه كه همچنان پابرجا مانده بودند نمودند، به ويژه به
حاكمان عربستان، مصر و پاكستان.
در واقع آخرين چيزی كه ديكتاتوریهای منطقه چشم ديدن آن را نداشتند همان عراق
دموكراتيك بود. تقريباً از همان زمان سقوط صدام، جهادیهای وهابی عربستان بدون
كمترين مانعی به درون عراق سرازير شدند. بدتر از آن، مسلمانانی كه به طور وسيع
پروژهی دموكراتيزه كردن عراق را مورد حمايت قرار میدادند، به اين قضيه سوء ظن
پيدا نمودند كه مقاومت سنیها كه باعث شعله ور شدن آتش جنگ داخلی عراق شده است
در واقع به كمك پولهای حاصل از نفت سعودیها به راه افتاده است (در هر حال
تروريستها مانع از آن شدند كه نفت عراق به يك چالش واقعی برای عربستان سعودی
تبديل شود).
به اين ترتيب تلاش برای دموكراتيزه كردن عراق ـ يا درواقع تمامی پروژهی
آمريكايیها برای آوردن دموكراسی به منطقه ـ حتی توسط ميانهروترين مسلمانان با
سوء ظن نگريسته شد. به باور آنها آمريكا فقط آن نوع از دموكراسی حمايت میكند
كه با منافع خودش سازگار باشد. اگر فلسطينیها در يك انتخابات آزاد به حماس رای
دهند، با انتخاب آنها به شدت مخالفت میكند. به اين ترتيب بود كه « انقلاب سدری
» لبنانیها كه غرب را در همان شيوهای دچار حيرت نمود كه انقلاب نارنجی
اوكراين، به طور كاملاً حساب شدهای تضعيف كرديد.
در حالی كه بيشتر منطقه با استقرار دموكراسی هنوز هم
فاصلهی زيادی دارد ـ درواقع شايد بتوان گفت كه در مقايسه با ٥ سال پيش
فاصلهای به مراتب بيشتر ـ وزير امور خارجهی ايالات متحده رايس ورد دائمی خود
را تكرار میكند كه شهروندان مقتول بيروت، صيدا، صور و غزه نشانهای از «درد
زايمان» يك خاور ميانهی جديد هستند. اما تا هر زمانی كه غرب كودكان مرده به
دنيا آمده را به عنوان ضرورتهای سياسی به حساب آورد، نمیتواند اين مسئله را
به درستی درك كند كه جهان اسلامی چه تصوری از رويدادهای اين پنج سال گذشته
دارد. فقط آن هنگام است كه پی خواهيم برد كه چرا آن ديدگاه يك پارچهی پنج سال
پيش چنين ناگهانی از هم گسست.
برژينسكي و بوش
الا وطن دلت بي درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسير دست نامردان نماني
سمندت تيز و يارت مرد بادا.
زبيگنو برژينسكي مشاور سابق امنيت ملي آمريكا اخيراً در مصاحبه اي با نشريه اشپيگل درباره خطاهايي كه دولت بوش در جنگ با ترور مرتكب شده، صحبت كرده است. او معتقد است كه ايالات متحده آمريكا اين روزها همچون شوروي اصرار دارد كه پيروزي در جنگ عليه تروريسم نزديك است ولي اين فقط يك تصور است.
* دكتر برژينسكي، بوش خطرات تروريسم را با خطرات جنگ سرد مقايسه
مي كند. او حتي بارها از ملتي درگير جنگ سخن گفته و تأكيد كرده كه فقط پيروزي
كامل را مي پذيرد. حق با اوست يا حرف هايش بيشتر بزرگ نمايي است؟
- او كاملاً در اشتباه است. اين حرف ها مردم فريبي است يا غفلت تاريخي،
نمي دانم. من چهار سال مسؤول هماهنگي واكنش آمريكا در صورت وقوع يك حمله
هسته اي بودم و مي توانم به شما اطمينان دهم كه جنگ هسته اي ميان آمريكا و
شوروي، در صورت وقوع مي توانست 160 تا 180 ميليون نفر را طي 24 ساعت به كشتن
دهد.
هيچ تهديد
تروريستي در آينده نزديك با اين تهديد قابل مقايسه نيست. از سوي ديگر، تروريسم
يك تكنيك براي كشتن است و خود به تنهايي دشمن نيست. اعلان جنگ با يك فانتوم
ناپيدا و غيرقابل تشخيص و سخن گفتن درباره تهديد آن مي تواند بزرگ نمايي واقعيت
تلقي شود. بعد از حمله ژاپن به پرل هاربر در سال 1941، آمريكا پرانرژي و مصمم
شد و در جريان جنگ سرد صبور پيش رفت. در هيچ كدام از آن دوره ها هيچ رئيس
جمهوري در آمريكا عملاً درباره وحشت موعظه نمي كرد. اما پرزيدنت بوش اكنون با
فرمول هاي نه چندان قابل اتكاي خودش فضاي وحشت ايجاد مي كند كه براي آمريكا از
نظر اخلاقي و سياسي مخرب است.
* منظور شما صحبت كردن از دستيابي تروريست ها به سلاح هسته اي است؟
- البته اين موضوع چندان هم غيرواقعي نيست. اما از سوي ديگر ما اكنون با
زرادخانه تسليحات هسته اي شوروي روبه رو نيستيم. من نمي خواهم تهديد اقدامات
تروريستي را كم اهميت جلوه دهم، اما دامنه اين تهديد با تهديدهاي دوران جنگ سرد
قابل مقايسه نيست.
* اما گاهي در آمريكا و اروپا اين برداشت وجود دارد كه اسلام راديكال، جاي
شوروي سابق را گرفته است و جنگ سرد ادامه دارد.
- اسلام راديكال، چنان پديده ناشناخته اي است كه بايد جدي گرفته شود. اين پديده
يك پديده منطقه اي مربوط به خاورميانه است. ما بايد فرمولي براي اين منطقه
تدوين كنيم كه به دوستانمان كمك كند. در دوران جنگ سرد هم سياست ما متحد كردن
دوستان و تفرقه بين دشمنان بود. اما متأسفانه تاكتيك ما اكنون دشمنان را متحد و
دوستان را دور مي كند.
* پس اين كه گفته مي شود اسامه بن لادن به پاي مائو و استالين رسيده، از نظر
شما بزرگ نمايي است؟
- بله و اين مخدوش كردن واقعيت است. بن لادن يك جنايتكار است، اما نبايد چهره
او را تا حد يك رهبر جهاني بالا برد.
* در پنج سال گذشته، جنگ با تروريسم هيچ پيشرفتي داشته است؟
- هم بله و هم خير. طي اين مدت، هيچ حمله تروريستي ديگري در آمريكا روي نداده و
اين، نتيجه اقدامات و تدابير پيشگيرانه بوده است.
همچنين اكنون در ميان نخبگان ميانه رو دنياي اسلام، اين تفكر به وجود آمده كه
تروريسم براي خود آن ها هم تهديد است. اما حمله به عراق كه خصومت زيادي را در
دنياي اسلام به سوي آمريكا معطوف كرده، اين روند را كند نموده است. همه اين
اتفاقات به تروريسم كمك مي كند.
* به نظر شما پيروزي كامل ميسر است؟
- اين بستگي به تعريف شما از پيروزي دارد. اگر ما آگاهانه عمل كنيم و
ائتلاف هاي لازم را تشكيل دهيم، اقبال به تروريسم از بين مي رود و قابليت و
ظرفيت آن براي يافتن نيروي بيشتر، كم رنگ مي شود و بالأخره از ميان مي رود. اما
اگر منظور شما از پيروزي، همان تصوير خودكشي هيتلر در سنگر باشد اين اتفاق هرگز
روي نخواهد داد. به همين دليل است كه كل منطق جنگ، گمراه كننده است.
* اين گونه سخن گفتن از جنگ براي بوش چه فايده اي دارد؟
- اول از همه اين كه اين لحن كلام به او كمك كرد تا دوباره در انتخابات به
پيروزي برسد. كشوري كه در جنگ است، فرمانده كل (رئيس جمهور) خود را تنها
نمي گذارد. دوم آن كه اين موضوع، توانايي بوش را در اجراي قدرت اجرايي اش بالا
برد. البته اين، خطراتي هم به دنبال دارد كه محدود كردن حقوق مدني، يكي از
آن هاست. او در اين شرايط مي تواند از نيروهاي مسلح آمريكا آن طور كه مي خواهد
بدون نظر كنگره استفاده كند.
* آيا اين تهديدي براي دموكراسي نيست؟
- در بلند مدت چرا. اما دموكراسي در جامعه آمريكا به گونه اي است كه چنين
اقدامي از سوي رئيس جمهور فقط در درازمدت مي تواند دموكراسي را تهديد كند. بوش
ديگر نمي تواند در انتخابات شركت كند و اين ماجرا تا دو سال و نيم ديگر به
پايان مي رسد.
* سياستمداران اروپايي هرگز مفهوم جنگ با ترور را نپذيرفته اند. اختلافات زيادي
درباره تكنيك هاي بازجويي و زندان هايي همچون گوانتانامو وجود دارد. با توجه به
اين اختلافات عميق چطور آمريكا و اروپا مي توانند با هم همكاري كنند؟
- دقيقاً دشواري كار در همين جاست. البته نبايد از نظر دور داشت كه اكنون
همكاري زيادي وجود دارد. اين همكاري نشان مي دهد كه جنگ با تروريسم، عملياتي
عليه رفتارهاي مجرمانه است. البته من هم مانند اروپا به موضوعاتي چون
گوانتانامو، ابوغريب و بدرفتاري و شكنجه زندانيان انتقاد و اعتراض دارم. اما
اروپايي ها هم نبايد گذشته شان را فراموش كنند. آلماني ها و فرانسوي ها نبايد
فراموش كنند كه در گذشته و مثلاً در جنگ الجزاير چه تجربياتي داشته اند.
* دولت آمريكا عراق را جبهه اصلي جنگ با ترور اعلام كرده است، اما عراق امروز
به جاي نماد دموكراسي به كانون جذب تروريست ها تبديل شده است. چطور آمريكا
مي تواند خود را از دامي كه براي خودش ايجاد كرده، نجات دهد؟
- ما نه بايد فرار كنيم و نه به دنبال پيروزي كامل باشيم. بايد به طور جدي با
عراقي ها گفت و گو كنيم و به تاريخ مشخصي براي عقب نشيني و پايان اشغال برسيم.
بالأخره حضور نيروهاي آمريكايي باعث ناآرامي مي شود. آن گروه از سياستمداران
عراقي كه مي خواهند ما طي يك تا دو سال آينده كشور را ترك كنيم، همان هايي
هستند كه در قدرت باقي مي مانند. اما آن هايي كه از ما مي خواهند بمانيم، كساني
هستند كه با خروج ما از عراق، صحنه قدرت را ترك مي كنند.
* يك عقب نشيني و خروج فوري، باعث بروز آشوب نمي شود؟
- دولت عراق بايد همه همسايگان اسلامي از پاكستان و مراكش تا ديگر كشورهاي
نزديك را براي شركت در يك كنفرانس ثبات دعوت كند. اكثر اين كشورهاي همسايه
آماده كمك هستند. وقتي آمريكا، عراق را ترك كند، بايد كنفرانسي از كشورهاي كمك
كننده به عراق تشكيل شود تا متعهد به بهبود وضعيت اقتصاد و به ويژه توليد نفت
اين كشور شوند. اين، نگراني اروپا و شرق دور هم هست.
* كنفرانس كشورهاي كمك كننده قرار است در پاييز تشكيل شود؟
- بله، اما ترديد دارم تا وقتي كه سربازان آمريكايي در عراق هستند، اين كنفرانس
نتيجه بخش باشد.
* مخالفان خروج فوري آمريكا از عراق مي گويند: جنگ قومي ميان شيعيان و سني هاي
عراق بسيار خشونت بارتر از اين خواهد شد.
- همه كساني كه با تاريخ ارتش هاي اشغالگر آشنا هستند، مي دانند كه نيروهاي
مسلح خارجي، چندان در سركوب مقاومت مسلحانه و جنبش هاي آزادي بخش ملي موفق
نيستند. به هر حال، اين نيروها خارجي هستند و كشور اشغال شده را به خوبي
نمي شناسند و دسترسي هم به اطلاعات مورد نيازشان ندارند. اين درست وضعيتي است
كه ما در آن به سر مي بريم. اين شرايط، مقاومت ملي را تقويت مي كند. عراقي ها
مي توانند با خشونت هاي مذهبي در كشورشان بهتر از آمريكايي ها مقابله كنند.
* پس به نظر شما هيچ جايگزيني براي عقب نشيني نيروها وجود ندارد؟
- عراقي ها آن مردمان اوليه اي نيستند كه براي حل مشكلاتشان به استعمار آمريكا
نياز داشته باشند.
* آيا بوش واقعاً نگران آن نيست كه عراق به الگوي شكست خورده دموكراسي
تبديل شود؟
- بدون شك بايد نگران باشد. اكنون دولتي در عراق سر كار است كه كردها و شيعيان
در رأس آن هستند. البته اين نسبت به رژيم سابق صدام، بسيار بهتر است.
* اطمينان داريد كه يك جنگ داخلي مذهبي قابل اجتناب است؟
- البته نمي توانم مطمئن باشم. اما آيا ژنرال دوگل وقتي تصميم به پايان جنگ
الجزاير گرفت، مي دانست كار درستي است يا نه؟ همه اطرافيان او درباره پيامدهاي
اين تصميم هشدار مي دادند.
* نگران اين نيستيد كه چنين درگيري مذهبي اي، كل منطقه را دربرگيرد؟
- برعكس. هرقدر ما بيشتر در عراق بمانيم، منطقه بيشتر درگير مي شود. حقيقت اين
است كه ما سه سال است در عراق هستيم و شرايط امروز، بسيار بدتر از زمان اشغال
است. مدارك و شواهد زيادي وجود دارد كه موضع من را تأييد مي كند.
* اگر مذاكرات با ايران شكست بخورد، آيا آمريكا مداخله نظامي مي كند؟
- بعضي اعضاي دولت [ بوش] از اين گزينه حمايت مي كنند. اما از منظر تجربيات
عراق بايد گفت كه دولت بوش به همراه متحدانش به سراغ تحريم مي رود. خيلي بعيد
است كه بوش چنين مسير خطرناكي را در پيش بگيرد.
* پيامدهاي چنين حمله اي چه خواهد بود؟
- ايراني ها گزينه هاي زيادي دارند. نقش و حضور آن ها در عراق و افغانستان،
غيرقابل چشم پوشي است. توليد و صادرات نفت هم به خطر مي افتد.
* شما مي گوييد كه آمريكا به مشورت قطعي اروپا نياز دارد تا ديدگاه
غيرواقع بينانه نسبت به دنيا ايجاد نشود. آيا اروپا در چنين موقعيتي است؟
- در خاورميانه، آمريكا رفته رفته و ناخواسته در حال تبديل شدن به يك قدرت
استعماري است و اين تكرار تجربه اروپاست. مجموعه اي از عوامل مانند خودخواهي،
تكبر و غفلت، آمريكا را به اينجا رسانده است. فرانسه و انگليس چون همين تجربه
را در گذشته داشته اند، درك بهتري از اين واقعيت دارند و مي دانند كه آمريكا
دارد مرتكب يك خطاي سياسي مي شود كه در درازمدت بسيار خطرناك است. در كوتاه مدت
هم اين خطا اصول و مشروعيت بين المللي آمريكا را مخدوش مي كند.
* فكر مي كنيد اين همان توصيه اي است كه توني بلر نخست وزير انگليس به بوش كرده
است؟
- بايد همين باشد. اما به نظر من انگليسي ها بعد از بحران كانال سوئز در سال
1956 تصميم گرفتند هرگز با آمريكا وارد درگيري نشوند و با تبديل شدن به شريك
نزديك آمريكا، به نفوذ جهاني دست يابند.
* اين نگراني در اروپا وجود دارد كه بوش ممكن است به يك جانبه گرايي باز گردد و
بار ديگر در سياست خارجي ، احساس آزادي عمل كند.
- به همين دليل مي گويد كه بايد به پيروزي رسيد. اين، درست حرف شوروي است كه
اصرار داشت پيروزي سوسياليسم نزديك است. اما اين يك تصور بود.
* هيچ شرايطي وجود دارد كه در آن آمريكا برتري سياسي خود را از دست بدهد؟
- بله، اگر سياست هاي كنوني اش را ادامه دهد و در آينده به گلايه هاي آشكار از
نابرابري جهاني پاسخ ندهد، قطعاً برتري سياسي اش را از دست مي دهد. البته تحقق
كامل برابري و عدالت، يك توهم است. اما كاستن از نابرابري ها در عصر تلويزيون و
اينترنت بايد يك ضرورت سياسي باشد. ما وارد دوراني تاريخي شده ايم كه در آن،
مردم چين و هند و نپال و بوليوي و ونزوئلا ديگر نابرابري را تحمل نمي كنند.
اين، خطرِ پيش روي ماست.
* شما آن را يك بيداري سياسي جهاني مي خوانيد؟
- بله؛ همان بيداري اي كه در زمان انقلاب فرانسه روي داد. در قرن 19 اين اتفاق
در اروپا و بخش هايي از نيمكره غربي روي داد. در قرن 20 به ژاپن و بالأخره به
چين رسيد. اكنون اين رويداد به بقيه دنيا رسيده است.
******************
منابع بخشهاي که تااکنون به نشررسيده: برعلاوه آنچه که درلابلاي مقاله نام برده شده است :
- پروژه ی امپراتوری آمریکا - نوشته رابرت دریفوس برگردان: گيلاني.
-جنگ جدید علیه ترور نوام چامسکی – منبع ديدگاه.
-رسانهها و جنون نظاميگري نويسنده: نورمن سلومون منبع: ماهنامة سياحت غرب.
-پايان امپراطوري نويسنده: ديويد ريف منبع: ماهنامة سياحت غرب.
-آيا هنوز تهديدهاي تروريستي پابرجاست؟ نويسنده: جان مولر- ماهنامة سياحت غرب.
-سپتامبر پایان قطعی جنگ سرد، آغاز چه؟ -منصور امان.
راه توده نشريه حزب توده ايران .
-يک قسمت اشعاراززنده ياد سياوش کسرايي .
قبلی